نقد سریال گردنزنی؛ چند پله بدتر از ماقبل مقوا
وقتی که سریالهایی همچون گردنزنی ساخته میشوند و از پروندههای جنایی بهعنوان سوژهای برای تحریک احساسات و جذب مخاطب استفاده میکنند، بهوضوح میتوان عدم درک سازندگان از ماهیت هنر و وظیفه آن در نقد و بازتاب واقعیتهای اجتماعی را مشاهده کرد.در این نقد، سعی میکنیم به ابعاد مختلف این مشکلات و مضرات فرهنگی این سریال بپردازیم.
سریالهای ایرانی نمایش خانگی در سالهای اخیر بهشدت به سمتی حرکت کردهاند که زندگیهای لوکس، روابط اغراقشده و داستانهای گنگستری را به نمایش میگذارند. این روند نهتنها دور از واقعیت جامعه ایران است، بلکه بهنوعی توهین به شعور مخاطبان محسوب میشود. وقتی که سریالهایی همچون گردنزنی ساخته میشوند و از پروندههای جنایی بهعنوان سوژهای برای تحریک احساسات و جذب مخاطب استفاده میکنند، بهوضوح میتوان عدم درک سازندگان از ماهیت هنر و وظیفه آن در نقد و بازتاب واقعیتهای اجتماعی را مشاهده کرد. در این نقد، سعی میکنیم به ابعاد مختلف این مشکلات و مضرات فرهنگی این سریال بپردازیم و نشان دهیم که چرا این آثار نهتنها به جامعه کمک نمیکنند، بلکه به آن آسیب میرسانند.
جنجالسازی بهجای محتوای غنی
در ابتدا باید به یکی از ویژگیهای اصلی سریال گردنزنی و آثار مشابه اشاره کنیم؛ یعنی تلاش برای ایجاد جنجال و تحریک احساسات از طریق صحنههای شوکهکننده و جذابیتهای سطحی. این سریالها عمدتاً به دنبال آن هستند که با نمایش تصاویری که به طور معمول از پخش آنها در رسانههای رسمی جلوگیری میشود، برای خود تماشاگر جذب کنند.
این شیوه در واقع بهنوعی سوءاستفاده از آزادی نسبی است که پلتفرمهای اینترنتی در اختیار کارگردانان قرار میدهند. اما سؤالی که باید پرسیده شود این است که آیا این جنجالها میتواند جایگزین محتوای غنی و عمیق شود؟ آیا صرف نمایش صحنههای ممنوعه، به معنای ساختن سریالی جذاب و ارزشمند است؟ پاسخ بهوضوح منفی است.
سازندگان این آثار بهجای پرداختن به مشکلات واقعی جامعه و نمایش دغدغههای طبقات مختلف اجتماعی، تنها به فکر جلبتوجه مخاطب هستند. این نوع رویکرد به سریالسازی در نهایت به تخریب فرهنگ عمومی و ایجاد نوعی هیجان کاذب منجر میشود که هیچگونه ارزش ماندگاری ندارد. بهعلاوه، استفاده از چنین تکنیکهایی بهوضوح نشانهای از ناتوانی سازندگان در ارائه محتوای واقعی و ارزشمند است که بتواند بدون نیاز به جنجال و تحریک احساسات، تماشاگر را جذب کند.
اقتباس نادرست از پروندههای جنایی
یکی دیگر از موضوعات قابلبحث، استفاده از پروندههای جنایی بهعنوان منبع داستانی است. درحالیکه پروندههای جنایی میتوانند منابع مناسبی برای تولید آثار درام و اجتماعی باشند، اما سریالهایی مثل گردنزنی بهوضوح نشان میدهند که سازندگان این آثار درک صحیحی از چگونگی اقتباس از این پروندهها ندارند. بهجای اینکه به عمق داستان بپردازند و از جنبههای انسانی، روانشناختی و اجتماعی آن استفاده کنند، تنها به جنبههای شوکهکننده و جنایی آن پرداخته میشود. این مسئله باعث میشود که داستانها سطحی و بیمحتوا شوند و نتوانند تاثیری عمیق بر مخاطب بگذارند.
اقتباس دراماتیک از پروندههای جنایی نیازمند نگاهی دقیق و پژوهشی است. نویسندگان باید بتوانند لایههای پنهان این پروندهها را کشف کرده و به شکل هنری به تصویر بکشند. اما متأسفانه سریالهایی مانند «گردنزنی» بهجای این که این پتانسیلها را بهدرستی به کار بگیرند، به حرام کردن سوژههای بکر دست میزنند و تنها به دنبال جذب تماشاگر از طریق تحریک احساسات و نمایش جنجالآفرین هستند.
آرزوهای دستنیافتنی و اغراق در نمایش زندگی لوکس
یکی از ویژگیهای بارز سریال گردنزنی و سایر آثار مشابه، نمایش زندگیهای لوکس، خانههای شیک، ماشینهای گرانقیمت، و روابط عاشقانه بیپایان است. این سریالها به شکلی اغراقآمیز سعی میکنند زندگیهایی را به تصویر بکشند که از نظر اغلب مردم ایران دستنیافتنی است. این نوع نمایش نهتنها به واقعیت نزدیک نیست، بلکه بهنوعی تحقیر مردم و طبقات پایین جامعه تبدیل شده است. سازندگان این آثار با نمایش زندگیهای رؤیایی، بهجای ارائه راهکار یا نمایش دغدغههای واقعی مردم، تنها به دامنزدن به حسرتها و آرزوهای دستنیافتنی آنها میپردازند.
این نوع نمایش زندگی باعث میشود که مخاطب نهتنها خود را در داستانها و شخصیتها نبیند، بلکه از آنها فاصله بگیرد و احساس بیگانگی کند. در نتیجه، بهجای ایجاد ارتباطی عمیق و معنادار با مخاطب، این سریالها تنها به ایجاد نوعی حسرت و نارضایتی دامن میزنند که هیچگونه فایدهای برای مخاطب ندارد. این وضعیت باعث میشود که سریالها بهنوعی «مخدر فرهنگی» تبدیل شوند که مخاطب را از مشکلات واقعی خود دور میکنند، بدون اینکه به او امید یا راهکاری ارائه دهند.
بیربط بودن به جامعه ایران
یکی از بزرگترین مشکلات سریالهای نمایش خانگی ایرانی، عدم ارتباط آنها با جامعه و فرهنگ محلی است. در این سریالها شخصیتها، روابط و مناسبات بهگونهای به تصویر کشیده میشوند که گویی هیچگونه ارتباطی با جامعه واقعی ایران ندارند. شخصیتها در این آثار بیشتر شبیه به قهرمانان فیلمهای هالیوودی یا سریالهای ترکی هستند تا مردم واقعی ایران. زنان و مردانی که همیشه بزککرده و در بهترین حالت خود به تصویر کشیده میشوند، سوار ماشینهای مدلبالا میشوند و در خانههایی زندگی میکنند که تنها در رؤیاها قابلتصور است.
این نوع نمایش باعث میشود که مخاطبان نتوانند خود را با شخصیتها و داستانها همذاتپنداری کنند و این بهوضوح به ضرر سریال است. داستانها و شخصیتها باید بهگونهای باشند که مخاطب بتواند خود را در آنها ببیند و با مشکلات و چالشهای آنها ارتباط برقرار کند. اما در سریالهایی مثل «گردنزنی» چنین چیزی وجود ندارد و این مسئله باعث میشود که سریالها تنها بهعنوان سرگرمیهای بیمعنی و بیارتباط با زندگی واقعی تلقی شوند.
ناتوانی در ارائه نقد اجتماعی
هنر و سریالسازی باید بتواند بهعنوان ابزاری برای نقدوتحلیل مسائل اجتماعی عمل کند. اما سریالهایی مانند «گردنزنی» نهتنها از این وظیفه غافل شدهاند، بلکه بهنوعی به ترویج فرهنگ مصرفی و سطحی پرداختهاند که در آن مخاطب تنها مصرفکننده محتوای جذاب و اغراقشده است، بدون اینکه به تحلیل و تفکر در مورد مسائل واقعی پرداخته شود.
این سریالها بهجای ارائه نقدی از ساختارهای اجتماعی یا بهتصویرکشیدن مشکلات واقعی مردم، تنها به دنبال تحریک احساسات و نمایش جنبههای جذاب و جنجالی هستند. این رویکرد بهوضوح نشاندهنده ناتوانی سازندگان در فهم ماهیت هنر و وظایف آن در جامعه است. هنر باید بتواند مردم را به فکر وادار کند و آنها را به تحلیل و نقد مسائل اجتماعی ترغیب کند، نه اینکه تنها به تحریک احساسات سطحی و جذب مخاطب بپردازد.
نتیجهگیری؛ ضرورت تغییر رویکرد در سریالسازی
سریالهایی مانند گردنزنی نهتنها به بهبود فرهنگ و جامعه کمک نمیکنند، بلکه به آن آسیب میرسانند. این آثار با نمایش زندگیهای غیرواقعی و اغراقآمیز، بهنوعی تحقیر مردم و افزایش حسرتها و ناامیدیها دامن میزنند. هنر و سریالسازی باید بتواند بهعنوان ابزاری برای نقد اجتماعی و ارتقای آگاهی جامعه عمل کند، اما متأسفانه این آثار تنها به دنبال جنجالآفرینی و جذب مخاطب از طریق تحریک احساسات سطحی هستند.
لازم است که سازندگان و نویسندگان این آثار بهجای تمرکز بر جنبههای جنجالی و سطحی، به دنبال ارائه محتوایی عمیق و ارزشمند باشند که بتواند مخاطبان را به فکر وادار کرده و به بهبود جامعه کمک کند. هنر باید بتواند آینهای برای بازتاب واقعیتها و مشکلات جامعه باشد، نه اینکه تنها به یک وسیله برای سرگرمی و فرار از واقعیت تبدیل شود.
سریالهایی که صداوسیمامیسازه عالیه باعث اشتغال زایی میشدبطورمثال الان همه میتوانندبروندکوفه ودراسنپ کارکنن چونکه همه کوچه وپس کوچه های کوفه راحفظن
به نظرم سریال هایی مثل گردن زنی خوب هستن اتفاقا معمایی هم هست چون اگر از چند جهت بهش نگاه کنید نمیتونید بگید که مقصره من خودم به ۵ نفر شک دارم
به جرات بی محتوا ترین و بدترین و مزخرف ترین فیلمی که در تمام عمرم دیدم همین گردن زنی بود.به شدت و اکیدا توصیه میکنم کسانی ک ندیدن حتی یک ثانیه از وقتشون رو هم برای همچین فضاحتی صرف نکنن
این نشد تحلیل نه حتا نبد. یک کلی گویی آرمانگرایانه بدون اشاره به متن و فقط با تخریب کلیات. به وضوح تولید کنندگان دنبال جذب مخاطب هستند نه پیشبرد آرمانهای جوامع و گروه ها.