تجاوز شوهرعمه به دختر ۱۰ ساله یتیم
زن جوانی که دستگیر و به مرکز پلیس هدایت شده بود، از رازی پرده برداشت که ریشه بدبختیهاش در آینده شد.
زن ۱۹ساله که بهسختی سخن میگفت، با بیان اینکه مادربزرگم در خانه سالمندان به سر میبرد، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت گفت: هنوز از بازیها و جست و خیزهای کودکانه لذت میبردم که ناگهان در دهمین بهار زندگیم حادثه وحشتناکی رخ داد و پدر و مادرم در یک سانحه رانندگی جان باختند.
دختری بیکس و بیپناه بودم که راهی منزل عمهام شدم. عمهام که از همان دوران نوزادی مرا خیلی دوست داشت، تلاش میکرد جای خالی مادرم را پر کند، اما چندان موفق نبود.
در همین شرایط تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم، اما دنیای سیاه من از روزی آغاز شد که شوهرعمهام به من نزدیک شد. از ترس زبانم بند آمده بود و در برابر تهدیدهایش سکوت کردم چرا که مدعی بود اگر به خواستهاش تن ندهم، باید شبهای سرد زمستان را آواره کوچه و خیابان شوم. او با بیشرمی به من تعرض کرد و من هم فقط آرام اشک ریختم.
حدود ۸ ماه از این ماجرای تلخ و شیطانی گذشت و من دیگر از بودن در خانه عمهام تنفر داشتم و بیشتر اوقاتم را با دوستانم میگذراندم تا اینکه دوستم سحر گوشی تلفن قدیمی خود را به من هدیه داد و من هم سیمکارت ارزانقیمتی خریدم و اینگونه وارد فضای مجازی شدم.
در میان خلأهای عاطفی و اخلاقی که روح و روانم را آزار میداد با پسری جوان آشنا شدم که مدعی بود عاشقم شده است. من هم که خیلی دوست داشتم از شرایط بد زندگی ام فرار کنم، با او وارد رابطه تلفنی شدم و بدین ترتیب ارتباط پنهانی من و فرداد با ارسال پیامهای عاشقانه و تماسهای تلفنی ادامه یافت. دیگر به او وابسته بودم و مدام با گوشی تلفن برایش پیام میفرستادم.
حدود ۲ ماه بعد از این ماجرا بود که فرداد به خواستگاری ام آمد و من برای رهایی از جهنمی که در آن زندگی میکردم بلافاصله پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم، بدون آنکه هیچ شناخت قبلی از او داشته باشم. یک سال از زندگی مشترک ما میگذشت و من گاهی شوهرم را هنگام مصرف مواد مخدر صنعتی یا مشروبات الکلی میدیدم، ولی او مرا قانع میکرد که به صورت تفننی مصرف میکند.
در یکی از همین روزها به جشن عروسی یکی از دوستان فرداد دعوت شدیم که به صورت مختلط برگزار میشد. اگرچه من مخالفت کردم، ولی با اصرار شوهرم راهی آن مهمانی شدیم. من تنها کسی بودم که با مانتو و شلوار نشسته بودم و نگاههای سرزنشآمیز دیگران را تحمل میکردم. فرداد هم مدام اشاره میکرد که لباسهایم را عوض کنم و با آرایش غلیظ وارد مهمانی شوم، ولی من نپذیرفتم.
پایان شب در حالی بساط مشروبخوری و موادکشی برپا شد که همسرم اصرار داشت من هم در کنار او چند دود بکشم. من هم که از نگاههای تحقیرآمیز خسته شده بودم، تنها به خاطر یک لجبازی کودکانه پای مصرف مواد نشستم و آنقدر کشیدم که راهی بیمارستان شدم.
متاسفانه بعد از این ماجرا در دنیای سیاه مواد مخدر سقوط کردم و خیلی زود معتاد شدم. کمی بعد دیگر شوهرم از پس هزینههای اعتیاد برنمیآمد، به همین خاطر هم مرا طلاق داد و من دوباره به روزهای تلخ و وحشتناک خودم بازگشتم، با این تفاوت که حالا علاوه بر بیپناهی و بیکسی، اعتیاد هم داشتم و مجبور بودم برای تامین مخارجم در میان زبالهها مواد بازیافتی پیدا کنم. حین همین کار بود که مورد ظن پلیس قرار گرفتم و آنها مرا به کلانتری هدایت کردند.
با نظر کارشناس اجتماعی و دستور سرهنگ مجتبی حسینزاده رئیس کلانتری رسالت مشهد، زن ۱۹ساله به مرکز ترک اعتیاد معرفی شد تا شاید دنیای سیاه او رنگ زیبایی به خود بگیرد.
از شو هر عمه چه خبر .
شاید بهتر باشه سرمایه هایی که در اون استان انباشه شده و منشاء نیکوکاری داره ، برای سامان دادن به این وضع ناهنجار استان که فکر میکنم رکورد دارد هستند صرف بشه . ایجاد شغل و بستر مناسب .
لعنت ابدی بر آن نامرد . دلم شکست
متأسفانه در کش.ر ما بازرسی و نظارت بر نحوه بزرگ شدن کودکان با سرپرست و بدون سرپرست نداریم وبرخی از والدین یا سرپرست رفتار مناسب با کودکان ندارند . باید سازمان حمایت از کودکان و نوجوانان داشته باشیم یا اگر داریم فعالتر شود. گاهی زندگی در بهزیستی به مراتب بهتر از زندگی در کنار بد سرپرست هست
به متولیان بفرمایید که کارهای واجبتر دیگری هم هست که از انها همیشه غافل می خواهید باشید!
اون شوهر عمه رو باید ریز ریز خورد کرد اونم زنده زنده
ریختن خونش حلال اندر حلاله
سر شاخ شدن با اسراییل راهی برای فرار از مسئولیت پذیری است چه گناهی بالاتر از قربانیان نوجوان جوانان وطن نه آموزش نه تحصیلات رایگان نه سرپرستی کودکان در خطر جنگ یعنی محشا و آوارگی و بیماری و ویرانی کامل
و نه حتی یک عدد موتور هندا
دبش را بخور و بلغور نکن . سرفه چه ربطی به کمر درد دارد. ان الانسان لفی خسرو . خداوند انسان را از شر شیطان حفظ کند. که به هر سوراخی سرک نکشد و انسان های بی پناه و مظلوم را به خاک سیاه نیافکند.
خیلی ناراحت کننده بود