بالاخره جنازه طناب‌پیچ‌شده افشارطوس در کوه‌های لشکرک پیدا شد! + تصاویر / پای برخی نمایندگان مجلس در میان بود؟

پاگون‌ها و مدال‌ها و نشان‌های افشارطوس کنده شده بود، سر و گوش و چشمش را با دو دستمال بزرگ ابریشمی یزدی بسته بودند. یک دستمال بزرگ توی دهان و یک دستمال دیگر توی لوله‌های دماغش فرو برده بودند.

بالاخره جنازه طناب‌پیچ‌شده افشارطوس در کوه‌های لشکرک پیدا شد! + تصاویر / پای برخی نمایندگان مجلس در میان بود؟

ساعت ۹ شامگاه دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ تیمسار سرتیپ افشارطوس، رئیس کل شهربانی، به طرزی عجیب در خیابان خانقاه تهران مفقود می‌شود. همان‌طور که در بخش پیشین گفتیم، فردای آن روز بلافاصله مامورین انتظامی تهران خیابان خانقاه را محاصره می‌کنند و خانه به خانه این خیابان را می‌گردند، اما تا ساعت ۳ بعدازظهر چهارشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۳۲ هیچ نتیجه‌ای عایدشان نمی‌شود.

سرنخ اصلی بعد از ساعت ۳ بعدازظهر دوم اردیبهشت به دست ماموران انتظامی می‌افتد، وقتی که آن‌ها از شاگرد بقالی که تیمسار افشارطوس در نزدیکی آن از ماشین پیاده شده بود، بازجویی می‌کنند. بنا به اظهارات این شاگرد بقال «یک افسر بلندقد لاغراندام به دکان او آمده و پرسیده بود منزل آقای حسین... کجاست؟» و وقتی ماموران نام فامیلی «حسین» را از او می‌پرسند، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. ماموران درمی‌یابند که این افسر همان تیمسار افشارطوس بوده است. از سوی دیگر راننده افشارطوس در بازجویی‌های خود گفته بود: «حضرت اجل وقتی می‌خواسته از اتومبیل پیاده شود به من فرمودند: تو به کلانتری ۲ برو، من تلفن خواهم کرد که به سراغ من بیایی.»

از این دو پاسخ، نتیجه این می‌شود که: خانه‌ای که تیمسار افشارطوس می‌خواسته به آن برود منزل «حسین» نامی بوده و بنا به جمله‌ای هم که در لحظه آخر ایشان به راننده خود گفته، منزل این «حسین» آقا تلفن داشته است.

کار که به این‌جا می‌کشد کمی ماموران از سردرگمی درمی‌آیند. بلافاصله چندین کارآگاه مامور می‌شوند که شماره‌ها و تعداد تلفن‌های این خیابان را پیدا کنند. نتیجه جالب است: در خیابان خانقاه تنها یک نفر هست که هم نامش حسین است و هم تلفن دارد، این شخص «حسین خطیبی» نام دارد.

بوی شدید عطر در خانه خطیبی

ماموران به محض این کشف بزرگ به منزل خطیبی می‌روند. وقتی خواهر خطیبی در را به روی ماموران باز می‌کند، بوی عطر شدیدی از راهرو به مشام‌شان می‌رسد. این بو در داخل خانه هم پیچیده است و وقتی ماموران وارد سالن پذیرایی خانه خطیبی می‌شوند، می‌فهمند که بوی عطر با بوی دیگری شبیه بوی اتر یا کلروفورم آمیخته شده. حالا دیگر مطمئن‌اند که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. پس بلافاصله کلفت و نوکر، و خواهر و مادر خطیبی را با خود به شهربانی می‌برند. بچه هفت هشت ساله‌ای هم به نام احمد در خانه حضور دارد که برای جدا نشدن از مادرش او را هم همراه خود می‌برند. اما دو پاسبان را در خانه می‌گذارند که اگر خود حسین خطیبی به خانه برگشت دستگیرش کنند.

شب موقعی که خطیبی بی‌خبر از همه جا زنگ خانه‌اش را به صدار درمی‌آورد. پاسبانان در را به رویش باز و بلافاصله دستگیرش می‌کنند و با خود به شهربانی می‌برند.

کودک هفت ساله ماجرا را لو می‌دهد

حسین خطیبی در بازجویی‌ها به کلی زیر همه چیز می‌زند، اصلا آشنایی با افشاروطوس را انکار می‌کند و می‌گوید: «در شب حادثه من او را ملاقات نکرده‌ام.»

از بازجویی کلفت و نوکر خطیبی هم چیز دندان‌گیری نصیب ماموران نمی‌شود، جز این‌که اظهارات‌شان گاه متناقض است و همین نشان می‌دهد که احتمالا دروغ می‌گویند.

یکهو فکری به سر یکی از ماموران می‌زند، و آن این‌که از بچه خانواده هم چیزی بپرسد. به هر حال از قدیم گفته‌اند که «حرف راست را از بچه بشنو» و اتفاقا پاسخ همین بچه خیل هم به دردخور است. بچه می‌گوید، شب واقعه در خانه خاله‌اش بوده و وقتی ماموران از او می‌پرسند که «آیا شب‌های دیگر هم به خانه خاله‌ات می‌رفتی؟» پاسخ می‌دهد: «نه این اولین بار بود که مرا به خانه خاله‌ام بردند و گفتند ما امشب مهمان داریم.»

این اظهارات سوءظن ماموران را شدت می‌بخشد، تا جایی که کلفت و نوکر خطیبی را دوباره به بازجویی می‌گیرند و حتی به تهدید متوسل می‌شوند. بالاخره نوکر خطیبی مُقُر می‌آید که: «بله ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه شبِ سه‌شنبه [شامگاه دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲] تیمسار افشارطوس به منزل ما آمد. او را به سالن پذیرایی هدایت کردیم و من چای برایش بردم و بعد از مدتی سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه وارد شدند و آن‌ها هم به سالن رفتند و پس از یک ساعت افشارطوس را در حالی که بی‌هوش بود از سالن خارج کرده و در پتویی پیچیدند و از خانه خارج شدند و من دیگر از بقیه ماجرا خبری ندارم.»

ساعت ۴ بعدازظهر دوم اردیبهشت افشارطوس را خفه کردند

پس از اعتراف نوکر خطیبی بلافاصله دستور توقیف سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه صادر می‌شود و هر دو نیمه شب چهارشنبه [بامداد پنجشنبه سوم اردیبهشت] بازداشت و مورد بازجویی قرار می‌گیرند. اما بازجویی از این دو افسر بازنشسته به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد.

ساعت ده صبح شنبه ۵ اردیبهشت اتفاقی می‌افتد که کل ماجرا را برملا می‌کند. ماجرا از این قرار است که راننده اتومبیل سرتیپ مزینی به شهربانی می‌آید که اربابش را ملاقات کند. ماموران بلافاصله او را دستگیر و وانمود می‌کنند که اربابش به همه ماجرا اعتراف کرده است. راننده ابتدا اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و می‌گوید: «من از این جریانات خبری ندارم»، ولی بعد که بر اساس گزارش روزنامه اطلاعات «او را مورد شکنجه و آزار قرار می‌دهند» این‌طور اقرار می‌کند:

«چندین بار با اتومبیل سرتیپ مزینی را در محل نامعلومی به لشکرک برده‌ام و آن‌جا می‌خواستند محل به‌خصوصی را انتخاب کند و بالاخره این محل را در وسط کوه‌ها نزدیک یک غار انتخاب نمودند تا این‌که شب سه‌شنبه فرا رسید و پس از انجام عمل و بردن سرتیپ افشارطوس به خانه حسین خطیبی سرتیپ مزینی و همدستانش او را با یک دوایی که گویا اتر بوده بی‌هوش نموده و یک آمپول بی‌هوشی هم به او زده و دست و پای او را می‌بندند و بعد به وسیله یک اتومبیل پونیاک افشارطوس را در حال بی‌هوشی به طرف لشکرک حرکت دادند. اتومبیل سرتیپ مزینی هم در پشت سر اتومبیل پونیاک در حرکت بود. وقتی که ساعت ۱۱ و چند دقیقه به ده تلو رسیدیم به دستور عبدالله امیرعلایی چند راس اسب در محل حاضر کردند و سرتیپ افشارطوس را از ماشین پیاده نموده و در حالی که لای پتو بود او را روی اسب جلوی یک نفر قرار دادند و به نقطه‌ای که قبلا توسط سرتیپ مزینی انتخاب شده بود حمل کردند و طبق دستور مزینی در ارتفاعات آبادی عبدالله امیرعلایی در یک غاری دو روز یعنی روز سه‌شنبه [یک اردیبهشت] و چهارشنبه [دو اردیبهشت] او را زنده نگاه داشتند. روز دوم مزینی با عده‌ای از اعوان خودش برای مستحفظین افشارطوس آب و نان و وسایل برد... و این بار دستورات لازم برای از بین بردن افشارطوس داد. این عمل همان شب یعنی ساعت ۴ بعدازظهر روز چهارشنبه [دو اردیبهشت]انجام گرفت و در ساعت مزبور افشارطوس را در همان غار خفه کردند و مزینی به طهران مراجعت کرد.»

بالاخره جنازه طناب‌پیچ‌شده افشارطوس در کوه‌های لشکرک پیدا شد! / پای برخی نمایندگان مجلس در میان بود؟

گوشه کُت افشارطوس از زیر خاک نمایان می‌شود

راننده مزینی در اعتراف‌های خود، نشانی آبادی امیرعلایی را هم به ماموران می‌دهد، ولی از نقطه‌ای که افشارطوس در آن‌جا زندانی است، اطلاع دقیقی ندارد؛ بنابراین عده‌ای از ماموران و کارآگاه بلافاصله ساعت ۱۰ شامگاه شنبه ۵ اردیبهشت به ده مزبور می‌روند و به محض ورود به ده سراغ کدخدا را می‌گیرند. کدخدا که حسابی ترسیده، پا به فرار می‌گذارد، ولی ماموران او را می‌گیرند و پس از بازجویی معلوم می‌شود که خود او اسب‌ها را حاضر کرده بوده.

ماموران همان اسب‌هایی را که افشارطوس را به محل برده بودند سوار می‌شوند و، چون اسب‌ها در اثر چند بار رفت و آمد به مسیر آشنا شده‌اند یکراست آن‌ها را به محل حادثه می‌رسانند.

ماموران با نورافکن و چراغ‌قوه شروع به گشتن آن حدود می‌کنند تا این‌که بالاخره در کنار رودخانه از زیر خاک اثری از کت افشارطوس به چشم‌شان می‌خورد. پس از کمی گشتن جسد افشارطوس را پیدا می‌شود. یکی از مامورین بلافاصله به تهران برمی‌گردد تا خبر پیدا شدن جنازه را به اطلاع کمیسیون عالی برساند.

ساعت ۱۰ دقیقه بامداد یکشنبه ششم اردیبهشت، تلفن منزل مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات، به صدا درمی‌آید. رئیس ستاد ارتش آن طرف گوشی است، به مستخدم خانه مسعودی که تلفن را برداشته می‌گوید، مسعودی را بیدار کن. مسعودی بیدار می‌شود و سراسیمه گوشی را برمی‌دارد. تیمسار ریاحی به مسعودی می‌گوید: «همین الان فورا خبرنگار عکاس خودتان را به شهربانی بفرستید عکس‌هایی از حادثه تیمسار افشارطوس بردارد. ما تا یک ربع بعد در شهربانی منتظر او خواهیم بود و به محل واقعه حرکت خواهند کرد.» این را می‌گوید و فورا گوشی را قطع می‌کند.

مسعودی بلافاصله به راننده خود دستور می‌دهد که به سراغ ابراهیم کلانتری (عکاس‌خبرنگار روزنامه اطلاعات) برود. خانه کلانتری در تهران‌نو است و راننده برای این‌که توسط ماموران حکومت‌نظامی جلب نشود به دستور مسعودی یکی از پاسبان‌های محل را هم با خود برمی‌دارد.

ساعت یک بامداد، همگی به شهربانی می‌رسند. در شهربانی ماموران همه آماده حرکت‌اند. بیست دقیقه بعد همگی به قصد محل حادثه شهربانی را ترک می‌کنند. کاروان روانه‌شده از شهربانی به این قرارند: یک اتومبیل سواری، سه جیپ و هشت کامیون. از روزنامه‌نگاران نیز علاوه بر ابراهیم کلانتری (خبرنگار اطلاعات)، دکتر سعید فاطمی، سردبیر باختر امروز هم حضور دارد.

بالاخره جنازه طناب‌پیچ‌شده افشارطوس در کوه‌های لشکرک پیدا شد! / پای برخی نمایندگان مجلس در میان بود؟

جسد افشارطوس را طناب‌پیچ کرده بودند!

ابراهیم کلانتری، خبرنگار اطلاعات، که همراه این کاروان است ادامه ماجرا را این‌طور روایت می‌کند:

من تا مدتی نمی‌دانستم به کجا می‌رویم. در شهربانی چیزی درباره این سفر شبانه نگفته بودند، ولی از گوشه و کنار شنیدم که از تیمسار افشارطوس اسم برده می‌شد.

وقتی تهران را ترک کردیم، باز هم تا مدتی این سکوت اسرارانگیز ادامه داشت، همه ساکت بودند تا این‌که یکی از مامورین که در کنار من نشسته به طور خلاصه چنین گفت: «مامورین ساعت ده امشب موفق شده‌اند که از پاره‌ای متهمین اقرار بگیرند و بلافاصله [به] محدوده لشکرک رفته و با کمال تاسف جنازه مرحوم افشارطوس را کشف کرده‌اند و ما اکنون ماموریم که به آن‌جا رفته و جنازه آن مرحوم را به تهران حمل کنیم.» مامور مزبور بیش از این چیزی نگفت. اتومبیل راه مازندران را می‌پیمود و همین که به راه لشکرک رسید جاده مازندران را ترک نمود و داخل جاده لشکرک شدیم و سفر شبانه ما در میان سکوتی غم‌انگیز ادامه پیدا کرد.

بالاخره به ده «تلو» که در سر راه لشکرک و شمشک قرار دارد رسیدیم، ولی راهنمای مطلع نداشتیم و، چون محل جنازه پرت و در میان کوه‌ها و تپه‌ها قرار داشت در وهله نخست موفق نشدیم که یکراست به محل برویم و قدری سردرگم شدیم، زیرا آن دسته از مامورین که در محل حادثه انتظار ما را داشتند موفق نشده بودند که جهت حرکت ما را بیابند و کاروان را به محل جنایت هدایت و رهبری کنند، لذا از ده تلو به طرف شمال حرکت نموده و به دهی به نام «لئون» رفتیم و برای رسیدن به این ده قریب بیست کیلومتر پیاده راه‌پیمایی نمودیم و در آن‌جا خبر رسید که باید قریب ده کیلومتر به عقب مراجعت کنیم. ساعت نزدیک پنج صبح بود و سه ساعت و نیم راه‌پیمایی افراد کاروان را خسته و فرسوده کرده بود.

بد نیست که بدانید کسانی که همراه کاروان بودند کیستند: این آقایان عبارت بودند از: بنی‌فضل دادستان تهران، بیکی بازپرس دادسرا، دکتر سعید حکمت رئیس پزشکی قانونی، سرهنگ دوم نادری رئیس اداره کارآگاهی، سروان فهیم مامور رکن دوم ستاد ارتش و سروان قانع.

وقتی که خبر گم شدن کاروان به دسته‌ای که در محل، انتظار ما را داشتند رسیده بود، دو دسته سرباز به طرف جاده لشکرک روانه کرده بودند تا هرکدام که ما را یافتند به سوی هوا تیراندازی کنند و به این وسیله رفقای خود را از حضور ما آگاه نمایند، اما تیراندازی نشد، زیرا ما پس از آن‌که چای و صبحانه در ده لئون خوردیم مراجعت نمودیم و پس از ۱۰ کیلومتر پیاده‌روی و دور شدن از جاجرود به طرف راست چرخیده و قریب ۴ کیلومتر نیز در کوه‌ها و دره‌ها راه‌پیمایی کردیم تا این‌که در اثر دیدن شعله آتش که مامورین افروخته بودند به محل جنازه پی برده و به آن طرف به راه افتادیم.

لازم است که خوانندگان محترم بدانند که محل مورد نظر بسیار پرت و دورافتاده بود و من وقتی که پیاده در محل حادثه حضور به هم رسانیدم بلادرنگ از خود پرسیدم توطئه‌کنندگان چگونه این محل دورافتاده را در میان کوه‌ها و پستی و بلندی‌ها انتخاب نموده و افشارطوس را به چه وسیله به این نقطه آورده‌اند و مامورین تحقیق با چه زبردستی این نقطه مجهول و پرت را یافته و بالاخره به سرمنزل مقصود رسیده‌اند.

خلاصه وقتی به محل رسیدیم عده‌ای سرباز و افسر مسلح در آن‌جا انتظار ما را داشتند و درست ساعت شش و بیست دقیقه صبح بود که آن‌جا رسیدیم بلافاصله یکی از دو نفر افسری که دیروز صبح برای جستجو به آن حدود آمده بودند و موفق به کشف محل جسد شده بودند به پزشک قانونی و نمایندگان دادسرا چنین اظهار کرد: «مامورین ما دیروز به این محل رسیدند تا جنازه مرحوم افشارطوس را پیدا کنن. به مجرد رسیدن محلی را که یکی از مجرمین نشان داده بود و او راهنمایی می‌کرد کاوش کردند، ولی اثری از جنازه پیدا نشد و بالاخره قدری آن طرف‌تر در موقعی که با چوب سطح زمین را خراش می‌دادند سر چوب به چیزی برخورد و وقتی خاک را عقب زدند قلاب یک کمبرند سربازی به چشم آن‌ها خورد و بالاخره جسد یک افسر از زیر خاک نمایان شد و، چون این افسر کسی جز رئیس فقید شهربانی نبود دیگر بیش از آن خاک را عقب نبردند و منتظر ماندند تا با حضور نماینده دادستان و پزشک قانونی آن را بیرون بکشند مبادا آثار جرم از بین برود.»

این توضیحات زود خاتمه یافت و سرباز‌ها به دستور افسران خود با چوب و دست خاک‌ها را عقب زدند و مشغول بیرون کشیدن جنازه شدند. در آن لحظاتی که خاک را عقب زدند، هیچ‌کس حرفی نمی‌زد و همه منتظر بودند ببینند که رئیس شهربانی چگونه به قتل رسیده است. بالاخره هوا کم‌کم روشن می‌شد و باران مختصری می‌بارید که جنازه را بیرون کشیدند. وضع او بسیار رقت‌انگیز و دل‌خراش بود و توطئه‌کنندگان جنایت فجیعی مرتکب شده بودند.

پاگون‌ها و مدال‌ها و نشان‌های افشارطوس کنده شده بود، سر و گوش و چشمش را با دو دستمال بزرگ ابریشمی یزدی بسته بودند. یک دستمال بزرگ توی دهان و یک دستمال دیگر توی لوله‌های دماغش فرو برده بودند. یک رشته طناب کلفت نیز ابتدا کتف او را در هم پیچیده و سپس دنباله‌اش از وسط پای مقتول عبور نموده و مچ دو دستش را به هم پیچیده بود و پاهایش را نیز محکم با طناب دیگری پیچیده بودند و جنازه را در حالی که لباس به تن داشت و کفش‌هایش نیز در پایش بود زیر خاک در داخل دره‌ای هولناک نزدیک یک نهر آب دفن کرده بودند. به علاوه اثر دو رشته طناب به روی گلوی مقتول دیده می‌شد و کلیه این علائم و آثار نشان می‌داد که افشارطوس را عده‌ای که بیش از دو یا سه نفر بوده‌اند خفه نموده و سپس دفن کرده بودند. جالب توجه این بود که به محض عقب زدن خاک‌ها و بیرون آوردن جنازه بوی سخت «کلودوفورم» به مشام حاضرین خورد.

در این محل دو قبر در نزدیک یکدیگر قرار داشت. بدین معنی که جنایتکاران ابتدا قبری در طرف چپ نهر آب کنده بودند، ولی چون کلنگ به سنگ خورده بود و گودال کافی عمیق نشده بود، آن را رها کرده و در محل دیگر که نزدیک گودال اولی بود، قبر دیگری کنده و جنازه را همان طور دست و پا بسته در آن انداخته و سنگ بزرگی نیز روی جنازه انداخته و سپس روی آن خاک ریخته بودند و بعد سنگ بزرگ دیگری روی قبر گذاشته بودند.

وقتی که نماینده دادستان جیب‌های مرحوم افشارطوس را جستجو کرد همه خالی بود یک دستمال در جیب وی پیدا شد و وقتی لباس او را از پشت عقب زدند چند لکه قرمز و سفید نیز در پشت جسد به نظر رسید و یک سوراخ نیز در بازوی چپ مشاهده شد که معلوم بود آلت برنده‌ای بازو را سوراخ نموده و تا قسمت سینه جلو آمده و پوست روی سینه را خراش داده بود.

پس از یک معاینه سطحی روپوش آبی‌رنگی که مامورین با خود آورده بودند روی جنازه کشیده شد و آن را داخل روپوش پیچیده و به وسیله برانکا تا کنار جاده حمل کردند. هنگامی که جنازه را می‌خواستند حرکت دهند یک گروهان نظامی که در آن‌جا بود احترامات نظامی معمول نمود و، چون محل حادثه تا جاده اتومبیل‌رو قریب پنج کیلومتر فاصله داشت سربازان جسد را تا جاده روی دوش حمل نمودند و، چون آمبولانس در کنار جاده حاضر بود آن را در آمبولانس قرار داده و کاروان به سوی تهران حرکت کرد و از خیابان دماوند وارد خیابان شاهرضا شده و از میدان فردوسی و خیابان فردوسی به جلوی شهربانی آمد و سپس وارد خیابان خیام گردید و ساعت ۹ صبح [یکشنبه ۶ اردیبهشت ۳۲] جسد را یکراست به اداره پزشکی قانونی برای معاینه رسانیدند.

جنازه به این ترتیب وارد تهران شد: نماینده دادستان در جلو حرکت می‌کرد و سپس آمبولانس اداره پزشکی قانونی و سه جیپ حامل افسران و بعد شش کامیون سرباز در حرکت بود.

نظریه پزشک قانونی؛ علت مرگ خفگی است

در معایناتی که صبح یکشنبه ششم اردیبهشت توسط دکتر حکمت رئیس پزشکی قانونی از جنازه به عمل می آید علت مرگ این‌طور گزارش داده می‌شود:

علت مرگ در اثر مسدود شدن مجرای تنفس تشخیص داده شده، به این معنی که متوفی را با پیچیدن دستمالی به گردن او خفه کرده‌اند.

در روی جسد آثار ضربات سطحی که جای جسم تیزی مثل کارد بود به نظر می‌آمد، اما هیچ‌کدام از این‌ها باعث مرگ نشده بود.

سراسر بدن در اثر فشار طناب قرمز شده و در روی دست چپ اثر تزریق آمپول بی‌هوشی معلوم بود که توسط پزشک برای تشخیص نوع آمپول شکافته شد و مجددا محل آن را بخیه زدند.

طبق تشخیص اداره پزشکی قانونی از مدت وقوع جنایت با توجه به وضع جنازه و محل دفن آن دو تا سه روز می‌گذرد و قاتلین چند نفر بوده‌اند، زیرا فراهم کردن همه اسباب جنایت از عهده یک نفر خارج است.

بالاخره جنازه طناب‌پیچ‌شده افشارطوس در کوه‌های لشکرک پیدا شد! / پای برخی نمایندگان مجلس در میان بود؟

چرا افشارطوس به خانه خطیبی رفته بود؟

خبرنگاران اطلاعات روز یکشنبه ششم اردیبهشت پس از انتشار خبر کشف جسد افشارطوس، در جستجوی پاسخ این پرسش که اصلا چرا افشارطوس در آن شامگاه شوم دوشنبه ۳۱ فروردین به منزل خطیبی رفته است، به اظهار نظر‌های ضد و نقیضی دست می‌یابند:

عده‌ای عقدیه دارند که مقدمات این توطئه از مدت‌ها قبل فراهم شده و عده‌ای از افسران بازنشسته و دو یا سه تن از نمایندگان مجلس شورای ملی و بعضی از اشخاص سرشناس در آن دخالت دارند.

بعضی از مقامات می‌گویند، افشارطوس می‌خواسته با استفاده از دوستی با خطیبی روابط بین یکی از نمایندگان را با آقای نخست‌وزیر و دولت التیام دهد. بعضی دیگر می‌گویند که، چون افشارطوس در کمیسیون رسیدگی به پرونده‌های افسران و صدور دستور بازنشسته شدن ۱۳۶ نفر از آن‌ها عضوی موثر بوده، بازنشسته‌شدگان کینه او را به دل گرفته و در صدد انتقام برآمده‌اند، در این میان هم خطیبی به افشارطوس پیشنهاد کرده که برای آشتی کردن با افسران بازنشسته ناراضی به منزل او برود.

برخی هم عقیده دارند که همه این‌ها بهانه است و توطئه‌کنندگان قصد داشتند به این بهانه‌ها افشارطوس را که مردی زرنگ و کاردان بوده به دام بیندازند.

رد پای وکلای مجلس در پرونده قتل افشارطوس

روز یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۳۲، خبرنگاران اطلاعات در کریدور‌های شهربانی اسمی از دو یا سه نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی به گوش‌شان می‌خورد، که انگار از این توطئه باخبرند. حتی آن‌ها می‌شوند که چهار نفر از اعضای حزب زحمتکشان شامگاه دوشنبه در منزل خطیبی حضور داشته و به افشارطوس حمله برده و او را دستگیر کرده‌اند. بر اساس این ادعا این افراد عبارت‌اند از: آقایان دیوشلی، زمانی، مرعشی و مقدم تهرانی که بعضی‌های‌شان نیز در همین روز بازداشت می‌شوند.

همچنین در ظهر این روز عبدالله امیرعلایی مالک آبادی‌ای که سرتیپ مزینی به آن‌جا رفت و آمد داشته نیز بازداشت می‌شود.

*اطلاعات این مطلب از روزنامه اطلاعات مورخ سوم، پنجم و ششم اردیبهشت ۱۳۳۲ اخذ شده است.

منبع: انتخاب

38

کیف پول من

خرید ارز دیجیتال
به ساده‌ترین روش ممکن!

✅ خرید ساده و راحت
✅ صرافی معتبر کیف پول من
✅ ثبت نام سریع با شماره موبایل
✅ احراز هویت آنی با کد ملی و تاریخ تولد
✅ واریز لحظه‌ای به کیف پول شخصی شما

آیا دلار دیجیتال (تتر) گزینه مناسبی برای سرمایه گذاری است؟

استفاده از ویجت خرید ارز دیجیتال به منزله پذیرفتن قوانین و مقررات صرافی کیف پول من است.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 2
  • ناشناس
    0

    چقدر دردناکه

  • شهروندی از شهرستان مبارکه اصفهان
    0

    قریب به پنج دهه سال پیش در شهرستان مبارکه اصفهان در شصت کیلومتری استان اصفهان فاجعه ای خونبار اتفاق افتاد وشهردار مبارکه مرحوم صریریان مورد آماج وتیغ دشنه ی ناجوانمردانه فردی قاتل در هتل پرشیا اصفهان قرار گرفت وقلوب مردم این دیار از میهن اسلامی را داغدار نمود .شهردار مبارکه مرحوم صریریان که خادمی مردمی از میان مردم بود مورد حمله شبانه انسان گرگ صفتی قرار گرفته وجان خود را از دست داد در کمترین زمان قاتل توسط نیروهای انتظامی دستگیر وبه جرم خود اعتراف وجلسات دادگاه به صورت علنی برگزار وبدلیل برخورد با قیام وانقلاب اسلامی قاتل از زندان آزاد گردیده وبه زندگی ننگین خود ادامه میدهد اکنون که بحمدالله نظام جمهوری اسلامی بر پا گردیده جا دارد وفق قانون ومقررات اسلامی دادگاهی براساس موازین اسلامی وقانونی در جهت مجازات قاتل سعیدی که اکنون در تهران زندگی مینماید تشکیل وآرزوی دیرینه مردم این دیار از میهن اسلامی در مجازات فردی قاتل وجانی که بیگناهی را به قتل رسانده جامه عمل پوشانده ونگذارند خون بناحق ریخته شده فردی بهدر رود .با تشکر وسپاس جمعی از مردم مبارکه