عصر سرمایهداری نظارتی
مقاومت در برابر گوگل شاید سختتر از مقاومت در برابر ارتش نازی باشد
مسابقۀ بیپایان بر سر جمعآوری دادهها از زندگی شخصی ما شکل جدیدی از قدرت را به وجود آورده است.
سرمایهداری مدتهاست که خود را مدافع سرسخت حیطۀ خصوصی و آزادیهای فردی میداند. اما در سالهای اخیر به نظر میرسد این پیوند قدیمی به نفعِ سودی بزرگتر از هم گسسته است. سرمایهداری اینبار با شرکتهایی عقد اخوت بسته است که بیشترین توانایی را برای رسوخ به شخصیترین لایههای وجود ما از خود نشان دهند. از این پیوند تازه شکل جدیدی از قدرت متولد شده است که کتابِ قطور شوشانا زوبف، «عصر سرمایهداری نظارتی»، تلاش کرده است تا ماهیت آن را برملا کند.
تیم وو، نیویورک ریویو آو بوکس - در دهۀ ۱۹۷۰، وقتی شوشانا زوبُف دانشجوی تحصیلات تکمیلی در دانشکدۀ روانشناسی دانشگاه هاروارد بود، با اف. بی. اسکینر، روانشناس رفتاری مشهور، ملاقات کرد. اسکینر پیشانیِ بسیار بلندی داشت که احتمالاً روی صورت هیچ بزرگسال دیگری مثلش را پیدا نمیکردی، اما بیش از همه برای توی جعبهکردن کبوترها (همان جعبههای اسکینر کذا) در یادها مانده است. او به کبوترها میآموخت به دکمهها نوک بزنند تا جایزه دریافت کنند. آنچه کمتر به خاطر مانده، این واقعیت است که برای دختر نوپایش هم جعبۀ بزرگتری ساخته بود که یک پنجرۀ شیشهای داشت. نشانهای از جاهطلبیهای بزرگتری که از ذهنش میگذشت.
زوبف در عصر سرمایهداری نظارتی دربارۀ گفتوگوهایش با اسکینر مینویسد: «حرفزدن با او کیفیتِ جادوییِ فراموشنشدنیای داشت، چون او زندگی انسانی را به شیوهای برمیساخت که از بنیاد با نگرش من متفاوت بود - و هست». اسکینر اعتقاد داشت انسانها را مثل هر حیوان دیگری، میشود شرطی کرد و روانشناسی رفتاری میتواند و باید مورد استفاده قرار بگیرد تا نوعی آرمانشهر تکنولوژیک بسازیم که در آن به شهروندان آموزش داده شود که از همان بدو تولد، نوعدوست و جامعهمحور باشند. اسکینر رمانی نوشت به نام والدن دوم۱ (۱۹۴۸) که شرح میداد چنین جامعهای چه شکلی خواهد بود؛ اگر راحت بگوییم، یکجور دنیای قشنگ نو بود.
اگر بگوییم زوبف در علاقۀ اسکینر به مهندسی عمومی رفتار شریک نیست، به شکل خطرناکی او را دستِ کم گرفتهایم. زوبف که از سال ۱۹۸۱ استاد مدرسۀ کسبوکار هاروارد بوده است، کارنامۀ پرباری در انتقاد از جاهطلبیهای سربهفلککشیدۀ پیغمبران تکنولوژی دارد، طوری که میشود او را دخترعموی منتقد رسانههای تودهای، نیل پستمن دانست که کتاب تکنوپولی (۱۹۹۲) را نوشته است.
درک اسکینر از نزدیک، به زوبف مزیتی داد که دیگر شکاکانِ تکنولوژی از آن محرومند. همانطور که در آخرین کتابش عصر سرمایهداری نظارتی میگوید، به نظر میرسد ما داریم به لطف گوگل، فیسبوک، و همپیالههای دیگرشان در اقتصاد توجه، به سوی نسخهای ویرانشهری از آیندهای که اسکینر ترسیم میکرد منحرف میشویم. سیلیکونولی تکنولوژیهایی اختراع کرده است که دیدگاه اسکینر را تکمیل میکنند، اگرچه شاید هنوز کامل نشده باشند، و به همین خاطر، زوبف معتقد است مهندسیِ رفتاریِ بشر همین الآن در دسترس است.
اگر خوش و خرماید و از هیچ چیز خبر ندارید، ماجرا اینطوری است: گوشی هوشمند به دست، پیِ زندگیتان را میگیرید و گوگل، فیسبوک و دیگر ابزارکهایی که روی دستگاهتان هستند، پیوسته هر اطلاعاتی که بتوانند دربارۀ شما جمع میکنند تا پروندهای برایتان بسازند دربارۀ اینکه کی هستید و به چه چیزهایی علاقه دارید. گوگل، به سهم خود، تمام جستجوهایتان را نگه میدارد؛ ایمیلهایتان را میخواند (اگر از جیمیل استفاده کنید) و هر جا که بروید با گوگلمپس و اندروید دنبالتان میکند. فیسبوک شبکۀ نامتقارنی از ردیابها را در جایجایِ وب بارگزاری کرده است که میفهمند وقتی آنلاین هستید دارید به چه چیزهایی نگاه میکنید. و البته این پایان ماجرا نیست: هر چیزی که برچسب «هوشمند» به آن خورده است، اگر صادقانهتر بگوییم باید این برچسب را بخورد: «تواناتر در نظارت». تلویزیونهای هوشمند آنچه میبینید را ثبت و به کمپانیهای سازندهشان گزارش میدهند. شاید روزی موجودی فضایی بپرسد: چطور کل جمعیت انسانها به فنا رفت؟ جوابش احتمالاً این است که انسانها عید که میشد به همدیگر دستگاههای نظارتیای هدیه میدادند که زیرکانه نامهای «اکو» و «خانگی» رویشان گذاشته بودند.
اکثر ما، در نهایت، کاملاً پیشبینیپذیریم. احتمالاً این شکلی نیست که هر روز ۷:۲۱ صبح بیدار میشوی، ۸:۳۰ قهوهات را مینوشی، و بین ۱۲:۱۸ تا ۱۲:۳۲ نهار میخوری؟ اگر همراه همسرت پروازی در پیش داشته باشی، انتظار نمیرود که در ۲۴ساعت آینده برای دل خودت یکمقدار پول خرج کنی؟ خواندن خبرهای مربوط به آخرین ناآرامیهای سیاسی ترغیبت نمیکند که یکساعت با عصبانیت کلیک کنی؟ و علیرغم اینکه سالهای آخر نوجوانی با سیاستهای رادیکال لاس میزدی، مگر همیشه به کاندیدایی رأی ندادهای که گزینۀ امنتری به شمار میرفته، اما عمدۀ ارزشهایش پیشرفتگرایانه بوده است؟ دانش پایه میگوید هر چه بیشتر دربارۀ شما بدانند، پیشبینیپذیرتر میشوید. هر وقت که آنقدر رفتار شما شناخته شود که بتوان پیشبینیاش کرد، میتوان آن را -یعنی شما را- دستکاری هم کرد.
چگونه؟ اسکینر نظریۀ کنترل رفتاری خودش را بر اساس چیزی توضیح میداد که به آن شرطیسازی عامل در موشها میگفت. او موشهای گرسنه را در جعبه میگذاشت. آنها تصادفاً میفهمیدند که فشاردادن یک دنده یا یکی از دیوارههای جعبه باعث میشود غذا دریافت کنند: بعد از چندین بار تکرار، وقتی در جعبه گذاشته میشدند، یاد میگرفتند که مستقیماً بروند سراغ دنده. همانطور که دربارۀ انسانها عقیدهشان این است که اگر بدانند کجا هستید و چه چیزی دوست دارید، مجموعهای از حقهها و تکنیکها وجود دارد -آپدیتها، دکمهها، فهرستها و غیره- که به شکل همان دنده عمل میکند و شما شرطیشدهاید که آنها را فشار دهید (یا رویشان کلیک کنید). این چیزها روی هم رفته ما را متقاعد میکند تا دست به انتخابهایی بزنیم که به شکل بسیار ظریفی تفاوت دارد با انتخابهایی که اگر آنها در کار نبودند، انجام میدادیم؛ به این میگویند تأثیرگذاری رفتاری.
برای بیشتر انسانها گفتن اینکه ما داریم در جعبههای اسکینری زندگی میکنیم، ای بسا هشدارآمیز به نظر بیاید، اما عصر سرمایهداری نظارتی ما را به جاهای تاریکتری میبرد. اسکینر، لااقل، خودش را آدم خیرخواهی تلقی میکرد که میخواست انسانها را از سر نقصهای خودشان حفظ کند. هدف مهندسی رفتاری او آن بود که انسانهای شادتر و خوشبختتری بسازد، انسانهایی که در نهایت با فقدان عاملیت خودشان کنار میآمدند. یکجا نوشته است: «عشق چیست جز نام دیگری برای تقویتِ مثبت۲؟»
زوبف، در مقابل، پروژۀ پایش رفتاری در سیلیکونولی را در خدمتِ کنترل رفتاری میداند، بی آنکه اندک علاقهای به شادی انسانها داشته باشد (مگر وقتی که بشود از این شادی استفادهای ابزاری کرد). هدف سیلیکونولی سود است. به همین خاطر زوبف آن را «سرمایهداری نظارتی» مینامد. او مینویسد «اگر سرمایهداری صنعتی به استثمار و کنترل طبیعت وابسته بود، سرمایهداری نظارتی وابسته است به استثمار و کنترلِ طبیعت انسان». این تعبیر به همان چیزی برمیگردد که بالاتر توصیف کردیم؛ اینکه ما شبانهروزمان را تحت نظارت دائمی سپری میکنیم و با پاداشها و مجازاتهای کوچک تحریک میشویم: رفتارگرایی رادیکال دیگر ایده نیست، گوشت و پوست دارد.
کتاب او بدون ایراد نیست. خیلی خیلی طولانی است، معمولاً پرگوست و بیش از حد لازم از اصطلاحات عجیب و غریب استفاده کرده است. نوع مواجهۀ او با گوگل، که در نیمۀ اول کتاب بحث غالب است، برای هر کسی که در این صنعت کار کرده باشد، بیش از حد توطئهانگارانه به نظر میرسد، حتی برای کسانی که خودشان را منتقد آن میدانند. کتابهای دیگری مثل اثر بروس اشنایدر، داده و جالوت: ستیزهای پنهان بر سر جمعآوری دادههایتان و کنترل دنیایتان۳ (۲۰۱۵) از نظر فنی، بررسی موشکافانهتری از همین حوزه ارائه کردهاند.
اما من همۀ این ایرادها را قابل چشمپوشی میدانم، چون زوبف کار مهمی را به انجام رسانده است. او عمق و فوریت و چشمانداز وسیعتری بخشیده است به استدلالهایی که خیلی وقت است طرفدارانِ عرصۀ خصوصی و دیگرانی که نگران کمپانیهای بزرگ تکنولوژیک و دادهجمعکردنهایشان هستند مطرح میکنند. زوبف با برقراری پیوندی ضروری بین نظارت تکنولوژیک و قدرت، باعث شده است نالهکردنهای قبلی دربارۀ «چندشآور بودن» و «تجاوز به حیطۀ خصوصی» به چیزهایی شایان توجه تبدیل شود.
او این کار را تا حدی از خلال ساختنِ مجموعهای از واژهها انجام داده است که اهمیت نظارت تکنولوژیک را نشان میدهند. تقریباً تردیدی نیست که بهترین مفهومی که جعل کرده، همان عنوان کتاب است، اما چیزهای دیگری هم هست که ارزش دارد به آنها اشاره کنیم، مثلاً مفهوم «محصولاتِ پیشبین»۴ یعنی محصولاتی که از دادههای کاربر استفاده میکنند تا «پیشبینی کنند که حالا، یا در آیندۀ نزدیک یا دور، دست به چه کارهایی خواهید زد» و بعد این پیشبینیها را در «بازارهای آتیِ رفتاری» تجارت میکنند؛ یکی دیگر از مفاهیمی که زوبف ساخته «انگیزۀ استخراج»۵ است؛ این تعبیر را به کار میبرد برای توضیح دادن سازوکاری که به شرکتها انگیزه میدهد که تا آنجا که ممکن است دادههای رفتاری و شخصی بیشتری جمع کنند. زوبف میگوید این کار از طریق «چرخههای سلب مالکیت» انجام میشود. او دربارۀ بیاعتنایی بنیادی صنایع تکنولوژیک به اخلاق، با لحنی سرد، مینویسد: «اختلاف نظر یگانه شر به شمار میرود».
اگر وسیعتر نگاه کنیم، میبینیم که زوبف در این کتاب دو کار مهم انجام داده است. اولی این است که دربارۀ رابطۀ میان سرمایهداری و نظامهای کنترلِ توتالیتر چیزهایی به ما گفته است. دومی ارائۀ فهمی بهتر و عمیقتر دربارۀ این مسئله است که محافظت از آزادی انسانها در آینده یعنی چه؟
باور به اینکه بازارهای آزاد مانع مستحکمی در برابر خیزش نظامهای توتالیتر -مخصوصاً نظامهای مبتنی بر نظارت و جاسوسی از شهروندان، شبیه بلوک شوروی- است، برای مدت مدیدی یکی از سنگبناهای تفکر غربی بوده است. سرمایهداری، بر اساس نظریهها، به حیطۀ خصوصی احترام میگذارد و با محافظت از مایملک و ارزش، از شر نظارت دور میماند. این مسئله بیش از هر جای دیگری در خانههایی با دیوارهای قطور و اتاق خوابهای مستقل آشکار میشد، و همینطور در فضاهای نیمهخصوصی مثل بارها و متلها. اگر فضاهای خصوصی چیزی بود که روزگاری (مثلاً در قرن شانزدهم) فقط ثروتمندان از آن بهرهمند بودند، گسترش ثروت در میان زمینداران طبقهمتوسط و ساختهشدن خانههایی با اتاقهای جداگانه (اختراع اتاقهای طبقه دوم) متفکرانِ حقوقیای مثل لوئیس برندیس را قانع کرد تا دربارۀ این حرف بزنند که تودۀ مردم حق دارند فضایی خصوصی برای خود داشته باشند که در آن از نظرها پنهان باشند، مردم حق این را پیدا کردند که «تنها» باشند. جای تعجب ندارد که ما تا قرن هجدهم، اثری از شکلگیری «حیطۀ خصوصی» بهمنزلۀ نوعی حق نمیبینیم. در قرن هجدهم است که فضاهای خصوصیای گسترش پیدا میکند که انسانها میتوانند در آن خودشان را «نگاههای خیرۀ ناخواسته» مخفی کنند؛ حال چه نگاه خیرۀ همسایگان و چه نگاه خیرۀ حکومت.
به امکاناتی بیندیشید که وقتی به دهۀ ۱۹۶۰ میرسیم به هر انسانی در طبقۀ متوسط اجازه داد تا در چاردیواری خودش زندگی کند و به هر میخوارهای اجازه داد تا میخانهای خصوصی داشته باشد و به هر کارمندی اجازه داد تا در دفتر کار مخصوص به خودش کار کند. به سازوکارهایی بیندیشید که طی آنها فضاهای فیزیکیِ خصوصی (مثل اتاقخوابها) در کنار فضاهای نیمهخصوصی مثل مُتلها، گرمابهها و سالنهای رقص قواعد خاص خودشان دربارۀ «حیطۀ خصوصی» را ساختند. (احتمال بسیاری دارد که نمونههای رنگارنگی از جنبشهای ضدفرهنگ -مثلاً رد اخلاقیات ویکتوریایی، یا جنبش حقوق دگرباشان- وقتی پا گرفته باشند که فضاهای خصوصی به افراد اجازه داد تا کارهای ممنوع را در خلوت خودشان و دور از چشم دیگران انجام دهند). با ظهور اولین فضاهای خصوصی مجازی، مثلِ رایانههای شخصی و حافظهها، نیز اتفاق مشابهی افتاد. سرمایهداری، که همۀ این چیزها را به چشم نوعی ارزش میدید، فشار میآورد تا فضاهای خصوصی بیشتری ساخته شود.
اما آنچه باید بیاموزیم آن است که این همزیستی میان سرمایهداری و امر خصوصی شاید موقتی بوده است، یک بوالهوسیِ چهارصد ساله. از آنجا که سرمایهداری موجودی انطباقپذیر و گونهای آفتابپرستِ همهچیزتمام است، هیچ اعتقادِ محدودکنندهای بر خود اعمال نمیکند و تنها در جستجوی سود است. اگر از حیطۀ خصوصی پول خوبی دربیاید، بسیار هم عالی، ولی اگر از کنترل سراسری پول بیشتری دربیاید، فبها المراد. •••
در نظامهای سرمایهداری، سطحِ مطلوب حفاظت از حیطۀ خصوصی را عملاً میتوان با یک معادله درک کرد. اینکه آیا از راه نظارت منفعت مالی بیشتری به دست میآید، یا از طریق ساختنِ دیوارها؟ برای دورانی طولانی، پاسخ این سوال ساختن دیوار بودهاست، چون دیوارها خانهها و دیگر داراییهای خصوصی را پدید میآوردند. در آن دوران، برای مثال در سال ۱۹۹۰، اگر از کسی میپرسیدید حجم «صنعت نظارت» چقدر است، طوری به شما نگاه میکرد که انگار با او شوخی کردهاید. چنین گفتوگویی احتمالاً باید به سمتِ استخدام کارآگاههای خصوصی یا خرید میکروفنهای مخفیای میرفت که در جنجال واترگیت محبوبیت پیدا کرده بودند. صحبت کردن از اینکه نظارت میتواند واجد ارزش اقتصادی باشد، حرف مسخره و احمقانهای به نظر میرسید.
امروز کفۀ ترازو به سمت دیگری چرخیده است. هنوز در دیوار ساختن پول هست، اما صنایع نظارتی را باید جزء شاخصترین بخشهای اقتصاد به شمار آورد. نظارتْ بنیانِ مدل کسبوکار شرکتهایی مانند گوگل و فیسبوک، بخشهایی از آمازون، اوبر، لیفت و امثال آنها را تشکیل میدهد. و سرمایهداری نظارتی در حال گسترش به دیگر صنعتهاست: اَدمیرال، که یک شرکت بیمۀ بریتانیایی است، از فیسبوک استفاده میکند تا برای هر مشتری با توجه به چشمانداز متفاوتی که جلوی رویش است، قیمتگذاری متفاوتی روی خدماتش انجام دهد (از قرار معلوم، کسانی که جملاتِ کوتاه و انضمامی مینویسند و از فهرستها استفاده میکنند، ایمنتر رانندگی میکنند؛ استفادۀ افراطی از علامت تعجب نشاندهندۀ آن است که این آدمها وقتی پشت فرمان مینشینند، کلهخر بازی درمیآورند). برخی شرکتهای بیمۀ عمر مثل جان هنکاک بر اساس توافقی با مشتریان برای پایش دادههای آنها روی مچبندهای پایش سلامت فیتبیت، به آنها تخفیف میدهند. و اینها صرفاً نمونههایی است که با ملزومات کار روزنامهنگاری جور در میآید، یعنی توضیحشان آسان است.
زوبوف راست میگوید که در سالهای ابتدایی قرن بیستویکم چیزی دگرگونکننده در رابطۀ میان سرمایهداری و حیطۀ خصوصی -یا به معنای وسیعتر، خودمختاری انسان- رخ داد. آنچه پدیدار شد، از نظر او، شکل جدیدی از قدرت است که او آن را توتالیتاریسم ابزاری۶ (جعل واژهای نهچندان عالی) نامیده است. به اعتقاد زوبف، این شکل از قدرت، بر خلاف نظامهای دیکتاتوری، متکی به اجبار یا ترس نیست است، بلکه اتکای آن بر «مالکیت ابزارهای اصلاح رفتار» است. به عبارت دیگر، زوبوف معتقد است آینده در دست کسانی خواهد بود که کنترل جعبههای اسکینر را در دست دارند.
اما توصیف او از ظهور این شکل تازه از قدرت، چنانکه پیشتر هم گفتم، نقطۀ قوت اصلی کتاب نیست. او داستانی شیطانی و اسرارآمیز از گوگل تعریف میکند که در آنجا قدرتِ «مازاد رفتاری» کشف میشود، اما آن را پنهان میکنند و در همان حال، پولدارها را دور هم جمع میکنند. انگار ویکتور ون دووم۷ یکجایی در جنوب پالوآلتو پنهان شده باشند. داستان او دشمنان قسمخوردۀ گوگل را راضی خواهد کرد، و فاصلۀ او از این صنعتها باعث شده است تا به هیچ عنوان توجیهگرِ قدرت این کمپانیها نباشد، اما این داستان در معرض خطر کاریکاتوری شدن قرار دارد.
در روایت زوبف، ایدئالیسمی که بنیانگذاران گوگل، یعنی لری پیج و سرگئی برین، مدعی آنند همیشه انگیزههای تاریکتر آنها را پنهان کرده است. عشقِ آنها به پلتفرمهای باز، مثل شعارشان یعنی «بد نباش»۸ صرفاً برای صحنهسازی است. اما زوبف در جستجوی این مقاصد شرورانه، به شخصیتهای کمترشناختۀ شدۀ گوگل اعتبارِ بیشازحدی میدهد، مثلاً به لو مونتولی، مهندسی که وقتی در شرکت نتاسکیپ کار میکرد، «کوکی»هایی که روی برنامههای مرورگر وب نصب میشود را اختراع کرد؛ کوکیها اولین و مهمترین ابزارهای نظارتی در وب هستند.
از نظر من، تاریخ گوگل کمتر از این به داستانهای دکتر دووم شبیه است، و در عوض شباهت بیشتری با دکتر فاوستوس دارد. گوگل حکایتِ شرکتی است ایدئالیست، با جاهطلبیهای عجیب و غریب که مأموریت آن را سرمایهداریِ درآمددوستِ گذشتهگرا فاسد کرد. من نقطۀ عطف تاریخ گوگل را لحظۀ عرضۀ سهامش در بازار بورس میدانم: شرکت علیرغم آنکه ادعا میکرد موجودیتی متفاوت دارد، از آن لحظه به بعد، ساختاری شرکتی را پذیرفت که در نهایت، تنها تفاوتهایی ظاهری با دیگر کمپانیهای ثبتشده در دلاور۹ داشت. بنابراین نقش گوگل در خیزش سرمایهداری نظارتی، نمونۀ دیگری است از لغزش انسان: کوریِ محض نسبت به پیامدها، همراه با حرصی خطرناک برای به دست آوردن همهچیز.
اگرچه ممکن است ما دربارۀ روایت با هم جر و بحث داشته باشیم، اما زوبف دربارۀ نتایجی به بار آمده در اشتباه نیست. موفقیت گوگل در مدلِ تبلیغات که با ابزارهای نظارتی هدایت میشد، الهامبخش دیگران شد. به ویژه در فیسبوک و آمازون، و علاوه بر آنها، در صنعت تلویزیونهای کابلی و «اقتصادهای مشارکتی» مثل اوبر. مسابقهای به راه افتاد بر سر اینکه کدام شرکت میتواند دادههای بیشتری از کاربرانش جمعآوری کند، و این مسابقه ما را به عصر سرمایهداری نظارتی وارد کرد. •••
این رویدادها سؤالی سخت پیش پای ما میگذارد: هر کدام از اینها چقدر اهمیت دارد؟ آیا گوگل و فیسبوک، که به آنها بهمنزلۀ کارگزاران اصلاح رفتار نگاه میشود، واقعاً در مقایسه با تبلیغاتچیهای سنتی یا دیگر مراجعِ تأثیرگذار، تأثیر بیشتری روی ما دارند؟ مرد مارلبورو، تبلیغی که اولینبار در سال ۱۹۵۴ رونمایی شد، باعث رشد ۳۰۰۰درصدی فروش سیگار در کمپانیای شد که روزگاری یک برند زنانه به حساب میآمد (شعار اولیۀ مارلبورو این بود: به نرمی شکوفههای زالزالک). و از طرف دیگر، چطور میتوانیم میزان تأثیر گوگل را در مقایسه با شبکهای مثل فاکس نیوز که عمدتاً از فرمولهای قدیمی پروپاگاندا تبعیت میکند سنجید؟ آیا واقعاً میشود تأثیرگذاری پلتفرمها را با قدرتِ اشکال قدیمیتر پروپاگاندا مانند برنامههایی که در آلمان از هیتلر پشتیبانی میکردند مقایسه کرد؟
زوبف که انتظار چنین انتقادهایی را داشته، به ما هشدار میدهد که چشممان را به روی اشکال تازۀ قدرت نبندیم. (همانطور که فیلسوف و آنارشیستِ مسیحیِ فرانسوی، ژاک ایلول خاطرنشان کرده است، آسانترین کسانی که میتوان ذهنشان را دستکاری کرد، آنهایی هستند که فکر میکنند تحت تأثیر پروپاگاندا قرار نخواهند گرفت). اما آنچه پاسخدادن به این سوال را سخت میکند، آن است که این قدرت با پدیدۀ متفاوتی در هم تنیده است: بازگشتِ قدرتمندِ هنرِ سیاهِ گمراهکردن. هیچکس نمیتواند منکر تأثیرگذاری فعلی شبکههای اجتماعی شود (به فرایند انتخابِ دونالد ترامپ نگاه کنید). باوجوداین، به نظر میرسد بخش عمدهای از این قدرت از تکنیکهای قدیمیِ پروپاگاندا میآید: ارائۀ اطلاعات غلط یا تحریفشده، فرافکنی و انداختن تقصیرها گردن دیگران، و در ورای همۀ اینها، پرکردن گوش مردم با پیامهای تکراری.
ابزارهای سرمایهداری نظارتی آشکارا به کمکِ تکنیکهای پروپاگاندا میآیند، اما اینها چیز واحدی نیستند. به عنوان مثال، هدفگیری خرد۱۰ که با جمعآوری دادهها ممکن شد، به دولت روسیه اجازه داد تا به رأیدهندگان راستگرای آمریکایی راحتتر دست پیدا کند و بین آنها اخبار جعلی و اطلاعات فریبکارانه پخش کند. اما مطمئن نیستم که آیا وقتی زوبف «توتالیتاریسم ابزاری» را بهمثابۀ شکل جدیدی از قدرت توصیف میکند، منظورش چنین چیزهایی باشد.
جایی که حرفش درست است، در توضیح این مسئله است که قدرت دولتی و نظارتگری پلتفرمها به شیوههای هراسناک در هم ادغام خواهند شد. در واقع، بحث زوبف وقتی به سیاهترین جای ممکن میرسد که دربارۀ وصلت سرمایهداری نظارتی و دولت مینویسد. اینجا نه حرف از گوگل در میان است، و نه روسیه، بلکه صحبت از نقطهای است که حکومت چین در حال رسیدن به آن است.
چند سالی است که دولت چین سختکوشانه در پی آن است تا نوعی سیستم اعتبار اجتماعی تأسیس کند تا نوعی حساب و کتاب بهروز از اعتبار تک تک شهروندانش داشته باشد. هدف تعیینشده برای این کار افزایش میزان اعتماد عمومی بوده است. ایدۀ اصلیاش، که فعلاً فقط بخشی از آن محقق شده، ایجاد نوعی امتیازِ عمومی مردمداری است که با رفتارهای «خوب» مثل اهدای خون و انجام کارهای داوطلبانه افزایش پیدا میکند و با رفتارهای ضداجتماعی، مثلاً تفکیکنکردن زبالهها یا پرداختن نکردنِ بهموقع قسطها، کاهش مییابد.
از دستدادن اعتبار اجتماعی، همین حالا هم برای برخی به نتایجی ناخوشایند منجر شده است: در سال ۲۰۱۹ گزارش شد که ۲۶.۸۲ میلیون نفر از شهروندان چینی، بهدلیل رفتارهای «غیرقابلاعتماد» از خرید بلیط هواپیما منع شدهاند و ۵.۹۶ میلیون نفر هم از مسافرت با شبکۀ قطارهای سریعالسیر چین محروم شدهاند. استفادۀ شبهنظامی چین از تکنولوژیهای نظارتیای که با تحلیلهای کلانداده کار میکنند، در ردیابی و کنترل مسلمانان ایغور در ایالت ژینجیانگ به اوج خود رسیده است. چین برای این کار، از دوربینهای نصبشده در ایست و بازرسیها، و پروندههای آنلاین و دائماً بهروز شونده برای هر یک از شهروندانی که تبار ایغوری دارند استفاده میکند.
•••
به سختی میتوان چیزی را تصور کرد که بیشتر از مهندسی اجتماعی اعتماد اسکینری باشد. البته ممکن است بعضی این سیستم پاداش و مجازات را بپسندند؛ مؤمنان راستینی که نظام اعتبار اجتماعی چین را الگوی مناسبی برای آیندۀ ما میدانند. اما برای بقیۀ ما، پرسش حیاتی این است: چطور میتوانیم جلوی این مسیر را بگیریم؟ یا از استقرار چیزی مشابه در کشور خودمان جلوگیری کنیم؟ چکار میتوانیم بکنیم تا از برپایی این دستوپیا اجتناب کنیم، وقتی که آخرین روزنههای باقی مانده هم مسدود میشود و رفتار ما بهتر مدلسازی شده و راحتتر تحت کنترل درمیآید؟
خواندن کتاب زوبف ما را به جوابی مهم برای این پرسش میرساند. محافظت از آزادی انسانها دیگر فقط موضوعی نیست که به حقوق شهروندی سنتی، مثلِ حق آزادی بیان یا تجمع یا رأیدادن محدود شود که از نظر ما سنگ بنای جامعهای آزاد هستند. آنچه ما نیازی فوری به آن داریم، چیز دیگر است: محافظت دربرابر کنترلِ رفتاری روزافزون و تکنیکهای پیشرفتۀ پروپاگاندا. و قدم اول در این راه بازاندیشی کامل در شیوههای جمعآوری داده است.
چنین چیزی نهتنها به حیطۀ خصوصی نیاز دارد، بلکه نیازمندِ سازوکارِ مستحکمی برای مبارزه با نظارت است. به عبارت دیگر، ما به قوانینی محتاجیم که جمعآوری دادههای رفتاری کلان را ممنوع کند. بیشتر مردم گمان میکنند قوانین مربوط به حیطۀ خصوصی وضع شدهاند تا چنین کاری بکنند، اما قوانین موجود، منجمله قانون اروپایی حیطۀ خصوصی، در واقعیت نتوانستهاند سرعت جمعآوری دادهها را کند کنند. در واقع آنها به ما اجازه میدهند که وقتی دادهها جمعآوری شد، کنترل بیشتری روی نحوۀ استفاده از آنها داشته باشیم که عملاً منتهی میشود به چند اخطار هنگام ورود به سایتها و چند گزینه در نحوۀ استفاده از دادهها. این چیزها بد نیست، اما جلوی تکنولوژیهای نظارتی را نخواهد گرفت. بیدلیل نیست که فیسبوک از قوانین اروپایی حیطۀ خصوصی استقبال میکند.
قوانینِ ضدنظارتی واقعی باید کار دیگری انجام دهند: باید جلوی نظارتهای رایگان و انباشتِ دهشتناک دادههای شخصی را بگیرند. باید جمعآوری داده را به اندازهای که برای ارائۀ خدمات ضروری است محدود کند. مثلاً اپلیکیشنی که دستور تهیۀ غذا و نوشیدنی ارائه میدهد، نباید دادههای مربوط به محل زندگی کاربرانش را جمعآوری کند. نظارتِ رایگان باید ممنوع شود. و پس از جمعآوری شرکتها باید موظف شوند که دادهها را امحا کنند، یا امکانِ شخصیسازی آنها را از بین ببرند.
آنچه ما آموختهایم، همانطور که هم اسکینر متوجه شده بود و هم پلیس مخفی میداند، این است: دانستن همهچیز دربارۀ یک انسان یعنی تواناییِ کنترلکردن او. ممکن است هنوز به آنجا نرسیده باشیم، اما این نقطه از لحاظ نظری ممکن است، بیایید اسمش را بگذاریم نقطۀ اسکینری، که در آن به جایی برسیم که آنقدر دربارۀ بشریت داده داشته باشیم که بتوانیم به شکل نسبتاً معتبری پیشبینی کنیم که هر کسی که روی زمین زندگی میکند، در آینده چه کارهایی خواهد کرد. اگر این عملیات با موفقیت اجرا شود، ساختارِ تجربۀ ما را دگرگون خواهد ساخت. همانطور که جاناتان زیترین، پژوهشگر حقوق، گفته است این کار زندگی را مثل «یک بازی کامپیوتری خواهد کرد که خیلی واقعگرایانه است، اما ذرهذرهاش از پیش طراحی شد و هیچ اتفاق تصادفیای در آن نمیافتد».
این است که به ما جرئت میدهد چیزی را بگوییم که در زمانهای دیگر شبیه به توهین به مقدسات بود: شاید ندانستن باشد که آزادی ما را تضمین خواهد کرد.
پینوشتها:
• این مطلب را تیم وو نوشته است و اولینبار در شمارۀ ۹ آوریل ۲۰۲۰ مجلۀ نیویورک ریویو آو بوکس با عنوان «Bigger Brother» به انتشار رسیده و سپس در وبسایت همین مجله بارگزاری شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ با عنوان «مقاومت در برابر گوگل شاید سختتر از مقاومت در برابر ارتش نازی باشد» و ترجمۀ محمد ملاعباسی منتشر کرده است.
•• تیم وو (Tim Wu) استاد حقوق دانشگاه کلمبیا و یکی از نویسندگان نیویورک تایمز است. آخرین کتاب او نفرین بزرگی (The Curse of Bigness) نام دارد. ترجمان تاکنون مطالب متعددی از او ترجمه و منتشر کرده است. از جمله «دیوار مدرسهتان را به ما بفروشید»، «دزدی توجه» و «هیچکس نمیخواهد با آیپدش دفن شود».
[۱] Walden Two
[۲] positive reinforcement
[۳] Data and Goliath: The Hidden Battles to Collect Your Data and Control Your World
[۴] prediction products
[۵] extraction imperative
[۶] instrumentarianism
[۷] دانشمندی شرور که در بسیاری از کمیکاستریپهای آمریکایی ظاهر میشود.
[۸] don't be evil
[۹] Delaware-incorporated: دلاور ایالتی در آمریکاست که به علت نظام حقوقی باز آن بسیاری از شرکتهای بزرگ در آنجا ثبت میشود.
[۱۰] microtargeting
منبع: ترجمان
24