پناهندگان لهستانی در ایران؛ حالا فقط عکس و گور مانده
در ابتدای جنگ جهانی دوم، در پاییز سال ۱۹۳۹ که لهستان به اشغال آلمان نازی و شوروی درآمد، حدود ۱/۵ میلیون لهستانی خانه و زندگی خود را در چند روز از دست دادند.
در ابتدای جنگ جهانی دوم، در پاییز سال ۱۹۳۹ که لهستان به اشغال آلمان نازی و شوروی درآمد، حدود ۱/۵ میلیون لهستانی خانه و زندگی خود را در چند روز از دست دادند و به مناطق مختلف شوروی، از جمله اردوگاههای سیبری و قزاقستان، تبعید شدند.
هزاران نفر هم در راه از سرما و گرسنگی تلف شدند. در ابتدای جنگ، آلمان و شوروی با هم پیمان عدم تعارض بسته بودند که اشغال لهستان یکی از موارد توافق بود. اما دو سال بعد که این پیمان نقض شد و آلمان علیه شوروی وارد جنگ شد، شوروی به متفقین پیوست و قرار شد که ارتشی از لهستانیهای اسیر و تبعیدی تشکیل دهند که برای آزادی و استقلال لهستان بجنگند. شوروی در پی این توافق، اسیران لهستانی را آزاد کرد، که بیش از صدهزار نفر از آنان راهی ایران شدند. ایران در آن زمان به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و پل تدارکاتی نیروهای متفقین برای تجهیز جبههی شوروی محسوب میشد.
لهستانیهای تبعیدی و اسیر در شوروی با مشقت به ایران رسیدند و مدتی در چند شهر، عمدتاً در تهران و اصفهان ، مستقر شدند تا جانی تازه گرفتند. جوانترهای آنها به نیروهای ارتش جدید لهستان پیوستند و عازم جبهههای جنگ با آلمان نازی شدند. گروه بزرگ دیگری در ماهها و سالهای بعد، از ایران راهی کشورهای دیگر شدند. عدهی کمی هم در ایران ماندند، ازدواج کردند و خانه و زندگی برای خود ساختند. در ایران روزنامه منتشر میکردند، تئاتر و نمایشگاههای هنری و کنسرتهای موسیقی داشتند و رستوران و کافه و قنادی و آرایشگاه به راه انداختند. تبعیدیهای لهستانی در ایران، آنچنان که خود روایت کردهاند، از ایرانیان مهربانی و روی خوش دیدند؛ و گذر و حضورشان ردپای پررنگی در ایران باقی گذاشت.
آغاز جنگ و آوارگی لهستانیها
ساعت شش صبح روز دهم فوریهی ۱۹۴۰، پلیس سیاسی شوروی به خانهی مادری دانوتا گرادوسیلکا، کشاورززادهای در یکی از شهرهای شرق لهستان، حمله کرد. او که تنها چهارده سال داشت، فریاد افراد پلیس را میشنید که به پدر و مادرش دستور میدادند هرچه دارند جمع کنند و از خانه بیرون بروند. به آنها نیمساعت مهلت داده شد. تمام چیزی که خانوادهی دانوتا توانستند جمع کنند، مقداری غذا، چند تکه لباس گرم و پتو بود.
پلیس سیاسی شوروی، خانوادهی دانوتا را به همراه بیش از صد خانوادهی لهستانی دیگر به ایستگاه قطار منتقل کرد. دانوتا به یاد میآورَد که تمام خانوادهها را سوار قطار باری کردند؛ بیش از ۷۲ نفر در هر واگن. کف هر واگن سوراخی به عنوان توالت تعبیه شده بود و بر دیوارهای هر واگن، طبقاتی برای خوابیدن. دانوتا بهسرعت به بالاترین طبقه رفت و از سوراخی کوچک، دید که قطار از مرز لهستان میگذرد. همگی با هم شروع به خواندن سرود ملی لهستان کردند:
لهستان هنوز نمرده است
تا زمانی که زندهایم
آنگاه که بیگانه تصرفش کند
با شمشیر آن را پس میگیریم…
دانوتا میگوید میدیدم که داریم به شوروی میرسیم، فضایی خالی و سرد.
در همان زمان، ارتش آزادی لهستان به فرماندهی ژنرال آندرس در شوروی شکل گرفت. ژنرال آندرس با رایزنی دولتهای متفق شوروی، بریتانیا و آمریکا تصمیم گرفت که جوانان لهستانیِ اسیر در شوروی به این ارتش بپیوندند و دیگر لهستانیهای آواره در اردوگاههای کار اجباری سیبری به جای دیگری منتقل شوند.
ورود لهستانیها به ایران
به تاریخ ایران، بهمنماه ۱۳۲۰ بود که فرماندار رشت نامهای دریافت کرد. در نامه نوشته شده بود که ارتش لهستان از ایران گذر خواهد کرد. از چند ماه قبل از آن، ایران به اشغال نیروهای شوروی و بریتانیا درآمده بود و متفقین تصمیم گرفته بودند که گروهی از اسرای لهستانی در شوروی از راه ایران، عازم جبهههای جنگ شوند.
ورود نظامیها و زنان و کودکان آوارهی لهستانی به ایران شروع شد. گروهگروه از دو مسیر به ایران میرسیدند: اول از بندر کراسنودسک، با کشتی از راه دریای خزر به بندر پهلوی، و دوم از راه عشقآباد به مشهد. طی دو ماه حدود ۳۰ هزار نظامی به همراه ۱۱ هزار زن و کودک با کشتی از بندر کراسنودسک به سمت بندر پهلوی حرکت کردند. لهستانیها، آسیبدیده از کارِ مشقتبار در اردوگاهها، مبتلا به انواع بیماریهای ناشی از سوءتغذیهی طولانی، خسته و ناامید به ایران میرسیدند. ایرانیان بندر پهلوی به استقبالشان میرفتند و برای آنان کلوچه و آبنبات میبردند.
بین ماههای اوت تا اکتبر ۱۹۴۲، حدود ۴۳ هزار نظامی و ۲۵ هزار غیرنظامی، به بندر پهلوی رسیدند. وضعیت ایران آشفته بود. هرچند این کشور در جنگ اعلام بیطرفی کرده بود، اما، چون مرزهایی طولانی با شوروی داشت، مسیر تدارکاتیِ مهمی برای تجهیز شوروی در جنگ بود و متفقین بیاعتنا به بیطرفی ایران، کشور را اشغال کرده بودند. روز سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیا از جنوب و غرب وارد ایران شدند و شهرهای سرراه را اشغال کردند و به تهران رسیدند. ارتش ایران از هم پاشیده بود. رضاشاه به اجبار استعفا داد و با موافقت متفقین، سلطنت به پسر او، محمدرضا منتقل شد. در بحبوحهی این آشفتگی، کشور دچار بحران نان و غله بود.
از مشق تا فرش
اما در کشوری که خود گرفتار هزار بحران بود، لهستانیها برای امرار معاش چه میکردند؟
اقامت لهستانیها در ایران که دیرتر پایید، بستر کار و آموزش آنها بیشتر فراهم شد. کودکان در تهران و اصفهان در آموزشگاههایی که با مشارکت وزارت فرهنگ و سفارت لهستان دایر شده بود، به آموختن قالیبافی و حکاکی مشغول شدند. در خاطرات هلن استلماخ آمده است: «من سالها بعد فرشی را در سفارت لهستان مشاهده کردم که خیلی ظریف و زیبا بود و تصور کردم بافت کاشان است. اما معلوم شد که هنرجویان لهستانی در اصفهان در دورهی اقامت خود و تحت نظر استادان اصفهان، آن فرش زیبا را بافته بودند؛ و البته ظروف مسی و نقرهایِ کاردستی اصفهان نیز از کارهای بچههای هنرجوی لهستانی هنوز موجود است.»
عدهای از زنان لهستانی در خانههای اشراف ایرانی، به عنوان خدمتکار، مشغول کار شدند. بسیاری از آنها، نسبت به زنان ایرانی، تحصیلات بالاتر و تجارب شغلی بیشتری داشتند و طرز آرایش و مد روز غربی را به کارفرمایان مرفه خود میآموختند. لباس و کلاه فرنگیِ دختران لهستانی در میان زنان و دختران ایرانی محبوبیت یافت.
تعداد زیادی از آنان به عنوان منشی و مترجم در ادارات، آزمایشگاهها و بیمارستانها مشغول به کار شدند. عدهای از زنان لهستانی برای رفع نیاز مالی خود، با چرخ خیاطیهایی که دولت در اختیارشان میگذاشت، شروع به دوختن لباس، از جمله لباسهای ارتش، کردند.
در این بین، شرکتهای خارجی هم از متقاضیان پر و پا قرص استخدام لهستانیهای زباندان بودند. افزایش حضور لهستانیها در شهر و ازدیاد تقاضا برای کار با آنان، سبب شد که دولت ایران اجازهی اقامت موقت برای آنها صادر کند. بازار فروش لباسهای کهنهی لهستانی و اندک وسایل گرانبهایی که توانسته بودند از سرزمین مادری همراه بیاورند، گرم بود. ایرانیان به خرید کالاهای فرنگی مشتاق بودند، اما، چون امکان داشت که خرید و فروش لباسهای کهنه و آلوده باعث گسترش بیماریهای مسری شود، وزارت کشور بیانیه داد که «چون معامله و فروش ملبوس کهنه و کثیف مهاجران ادامه داشته و از لحاظ سرایت امراض این مسئله دارای اهمیت بود، در نتیجهی مذاکره موافقت نمودند که فروش و معاملهی هرگونه اشیا و پوشاک مهاجران، متروک و سفارت لهستان خود اشیای گرانبهای غیرلازم آنها را جمعآوری کند و تحتنظر خودشان درآورد و با اطلاع نمایندگان شهرداری به فروش برساند».
خرافات و رمالی هم بازار پررونقی پیدا کرده بود. در آگهی روزنامهی «اطلاعات» به تاریخ فروردین ۱۳۲۱ آمده است: «یک خانم لهستانی که زبانهای فرانسه، روسی و آلمانی میداند، گذشته و آیندهی شما را شرح میدهد».
یکی از جاهایی که حالا به تاریخ پیوسته، «کافه پولونیا» در تهران بود. شاید همان کافهای که در فیلم «مرثیهی گمشده» اثر خسرو سینایی، در نمایی کوتاه دیده میشود. کافه پولونیا در لالهزار نو، نرسیده به تقاطع جمهوری، در پاساژ چلچله قرار داشت. امروز از ورودی پاساژ، چند پله که پایین میروید، بر سردری نوشته شده «چاپخانهی دیبا». اینجا زمانی کافه پولونیا بوده و زنان لهستانی در آن کار میکردند.
عکسها و گورها
آنچه حالا از دوران سکونت لهستانیها به جا مانده، چند عکس است و چند گورستان.
ابوالقاسم جلا، عکاس اصفهانی، در استودیوی خود در خیابان چهارباغ از لهستانیها عکاسی میکرد. نگاتیوهای شیشهایِ ابوالقاسم جلا که موضوع و تاریخ ثبتشان را با خطی خوش بر روی جعبهها نوشته بود: «لهستانی ۲۴-۱۳۲۱»، در انباری متروک در جعبههای مقوایی با علایم تجاری کداک و آگفا، لومیر و گورت، نگهداری و حفظ شده بود. عکسهای جلا را تقریباً نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم، پسرانش و پریسا دمندان در کتابی با عنوان «بچههای اصفهان» منتشر کردند.
آرامستان لهستانیها، حالا بستر خاطرهی سالهای حضور بیش از صدهزار لهستانی در ایران است، از کودکان شیرخوار تا افراد سالخورده و از نظامیان تا فرهنگیان. آرامستان دولاب تهران و بندر پهلوی، آرامستان انگلیسی قلهک، همدان، قزوین، خرمشهر، مشهد و اصفهان. علامت آرامستان لهستانیها در اصفهان، سنگ خارایی است که نشان عقاب لهستان و تصویری از مادر مقدس و عبارت «به یادبود هموطنان لهستانیِ تبعیدی» بر آن حک شده است.
۲۸۳۶ مزار لهستانی در ایران قرار دارد؛ گور مردمانی که در جنگ آواره شدند، به ایران رسیدند، و بسیاری از آنها در حالی مردند که مژدهی زندگی دوباره را از آفتاب ایرانِ آن سالها گرفته بودند.
منبع: برترین ها
4167