ماجرای جشن عروسی سیمین و جلال؛ حضور صادق چوبک و صادق هدایت در عروسی جلال آلاحمد
در سال 1329 همه فامیل و خانواده جمع شدیم؛ از دوستان هم صادق هدایت، صادق چوبک و... آمدند و جشنی به یاد ماندنی برپا کردیم.
از طرفی در دانشکده هنرهای زیبا قسمتی بچههای نقاشی و مجسمه سازی و بخش دیگر معماری بودند، دانشجویان معماری عازم تخت جمشید شده بودند، یک عده دوستانشان هم بلیط برگشت به تهران گرفته بودند . وقتی آقای ریاحی برای اخذ بلیط میروند متوجه میشود اتوبوس تنها 6 جای خالی دارد، (سایر دانشجویان معماری به قصد تماشای شیراز در این شهر ماندند) از این رو ما 6 نفر توانستیم بلیط برگشت تهیه کنیم، از شانس یکی از دانشجویان مسافر این اتوبوس «زنده یاد جلال آل احمد» بود.
صبح زود سوار اتوبوس شدیم، آقایی مودبانه از صندلی خود برخاست و جایش را به خواهرم(سیمین دانشور) داد، او کسی نبود جز جلال آل احمد. شنیده بود که مسافر این اتوبوس سیمین دانشور است که به استقبال آمد؛ در طول مسیر تا به تهران برسیم، از کتاب و ادبیات و... حرف زدند. آقای آل احمد فردی بسیار با استعداد بود از سخنانش این مطالب مشهود بود.
پس از رسیدن به تهران از اتوبوس پیاده شدیم و به منزل آمدیم، شب خوابیدیم و صبح پس از صبحانه برخاستم و برای خرید بیرون رفتم، در را که باز کردم آقای آل احمد را جلو در دیدم، به روی خودم نیاوردم و رفتم؛ برگشتم دیدم سیمین در حال انجام کارهایش است تا بیرون برود، سیمین عاقل و دانا و بسیار باهوش بود، سیمین خود حکایتی بود، بعد از دو شبانهروز که آشنا شدند عنوان کرد که قصد ازدواج با «جلال آل احمد» را دارد. ما هم همه را دعوت کردیم و در منزل خودمان عروسی را با سفارش شیرینی و دعوت از میهمانان برگزار کردیم.
حضور صادق چوبک و صادق هدایت در عروسی
در سال 1329 همه فامیل و خانواده جمع شدیم؛ از دوستان هم صادق هدایت، صادق چوبک و... آمدند و جشنی به یاد ماندنی برپا کردیم؛ اما سیمین و جلال عنوان کردند که ما میخواهیم مستقل باشیم برای همین چند وقت بعد خانهای را اجاره کرده و از پیش ما رفتند.
حیف بود خانم سیمین در خانه بنشیند و با کار خانه مشغول شود اما این یکی از وظایف زنان ماست، سیمین خیلی حواسش به کار بود، اگر یک صفحه مولانا را میخواند بلافاصله کتاب را میبست و آن ابیات را از حفظ میخواند؛ خواهرم تا این حد با هوش بود.
منبع: فارس
72