ناگفتههای ایرج نوذری از «مسافری از هند» پس از ۲۰ سال
ایرج نوذری با حضور در برنامه «احوالپرسی» ناگفتههایی را درباره سریال «مسافری از هند» پس از گذشت قریب به ۲۰ سال از تولید این مجموعه، بیان کرد.
ایرج نوذری درباره یکی از معروفترین آثار موجود در کارنامهاش یعنی مجموعه «مسافری از هند» گفت: من اصلا خبر نداشتم قرار است سریالی ساخته شود که کشور هند و زبان و فرهنگ آن، سهم بزرگی در آن دارد. به من زنگ زدند و خواستند به دفترشان بروم. آنجا فهمیدم علیرضا افخمی از ابتدا میخواسته با همکاری من سریال را بنویسد اما بنا به دلایلی اجازه ندادهاند و بالاخره قرعه به نام من افتاده. یک ماه و نیم به شروع تصویربرداری مانده بود. آن روز یک نسخه از متن فیلمنامه روی میز بود و من نگاهی گذرا به آن انداختم و دیدم بسیاری از جملات با وجود زیبایی در مفهوم، از نظر نگارشی اشتباه هستند و یا اینکه با فرهنگ هند همخوانی ندارند. من به آنها پیشنهاد دادم کارگردانی کل قسمتهای مربوط به هند را به من بسپارند و حتی جالب است بدانید بسیاری از اکسسوریهای موجود در دکورهای هندی سریال، وسایلی است که من از منزل شخصی خودم بسر صحنه بردم.
نوذری افزود: حتی لباس هایم هم برای خودم بود و صرفا برای فلور نظری و شیلا خداد از هند ساری وارد شد. ابتدا قرار بود برای این کار از بازیگران هندی استفاده شود. راوینا تاندون جزو گزینه های پیشنهادی من بود که در آن زمان جزو ستارههای سینمای هند به حساب میآمد و اکنون هم یکی از بازیگران و تهیهکنندگان صاحب نام به شمار میرود. از پیشنهاد من مدت زیادی گذشت و ۲ هفته مانده به تولید به من گفتند نقش عموی سیتا را بازی کن. ما سفر به هند را هم فاکتور گرفتهایم و باید آن سکانس ها را در ایران بگیریم! من به دوستان گفتم از من توقع معجزه دارید؟ واقعیت این بود که زمان زیادی را از دست داده بودیم. به من گفتند یک دختر ایرانی از بین تعداد زیادی که تست دادهاند، قبول شده و حالا من باید ظرف ۲ هفته به ایشان یعنی شیلا خداداد که تا آن موقع نمیشناختم، هندی حرف زدن یاد میدادم. از طرف دیگر به خودم نهیب زدم که اگر من این کار را قبول نکنم کسی خواهد آمد که هیچ اطلاعاتی درباره هند و زبان آنها ندارد و نتیجه خوبی حاصل نمیشود. خلاصه سختیها را به جان خریدیم و رفتیم سر پروژه. این سریال باید در هشت ماه ساخته میشد اما بچهها طی سه ماه و نیم کار را جمع کردند.
این بازیگر در پایان گفت: یادم میآید که شش صبح از خانه خارج میشدم و فردای آن روز ساعت هشت و نیم صبح باز میگشتم و به این ترتیب بزرگ شدن فرزند خودم را برای مدت قابل توجهی از دست دادم اما در عوض سریالی را به ثمر رساندیم که هنوز جزو خاطرات خوب تلویزیون به حساب میآید و با یادآوری آن افسوس نمیخوریم و میتوان بابت همین موضوع خوشحال بود. من معتقدم افسوس، غم انگیزترین احساس جهان است و ما در ایران برای بیشتر چیزها افسوس میخوریم و این حقیقت تلخی است.