داستان اسطوره شب یلدا / چرا ایرانیان اولین شب زمستان را جشن میگیرند؟
اسطورهای کهن میگوید که نخستین شب زمستان، شب تولد ایزد مهر یا همان میترا بوده است. کسی که با تاریکی و خشکسالی جنگید تا روشنایی و حاصلخیزی بر زمین حکمفرما شود.
جهان تاریک بود. شبی سرد و طولانی و بیانتها. درون غاری در دل کوههای البرز، در ظلمات مطلق، پسری به دنیا میآید که آن را با نامهای مهر یا میترا میشناسیم. اسطورهای کهن و یکی از قصههای قدیمی بشر.
میگویند او از آناهیتا زاده شد که او را ایزدبانوی باروری دانستهاند. یعنی این زن که به گفته باستانشناسان، در صحنه تاجستانی شاه ساسانی از مهر، پشت سرش ایستاده. زایش میترا، روایات متعددی دارد؛ برخی او را زاده از سنگ میدانند و عدهای هم او را برآمده از گل نیلوفر، همان نقش معروفی که به دفعات در نقشبرجستههای هخامنشی دیده میشود. مثلا اینجا در دست داریوش هخامنشی که بر تخت سلطنت نشسته.
پژوهشگران، گرچه برای تولد مهر روایات گوناگون گفتهاند، اما در یک چیز همعقیدهاند؛ اینکه مهر در نخستین شب زمستان به دنیا آمد. همان شبی که آن را شب یلدا مینامیم؛ طولانیترین شب سال.
مهر، دشمن شب و سرما بود. دشمن اهریمن تاریک. او زاده زمستان بود، اما به هرکجای زمین که پا میگذاشت، آنجا را روشن و گرم میکرد تا زمستان به سمت بهار برود. مهر، به که جوانی رسید، قصد کرد گاوی را قربانی کند تا طبق باور قدما، خونش به شکوفایی و آفرینش زمین کمک کند و نیروهای شر و اهریمن را براند. گاو تنومند، از دست مهر گریخت، اما کلاغ و سگ جایش را به مهر نشان دادند و مهر یا همان میترا، گاو را به غار خود برده و با دشنهای گلوی او را برید. خون این گاو باعث بارور شدن زمین و برآمدن گندم و رویش درختان شد، اما اهریمن هم بیکار ننشست. او زمین را تاریک و بیبار میخواست، پس به فرمان او مار و عقرب و مورچه، خون گاو را مکیدند تا به زمین نریزد. آنها نطفه گاو را آلوده کردند، اما مهر دوباره خون را بر زمین جاری و نطفه را پاک کرد تا از آن نخستین انسانها به دنیا بیایند؛ یعنی مشی و مشیانه.
مهر از لحظه تولد خود با اهریمن نبرد میکرد. نبردی بین روشنایی و تاریکی؛ سرمای بیحاصلی و گرمای رویش. اهریمن، مسبب خشکسالی و بلایای طبیعی است و مهر، بانی عشق و زندگی و باروری. مهر هر آنچه آموختنی بوده، از ساختن خانه و به بار آوردن محصول و چرای دام، به آدمیان آموخت و در شب یلدایی دیگر، گاوی دیگر قربانی کرد و پس از ضیافت شامی با همراهان، با ارابهای چهارچرخ به آسمان رفت. شاید خود خورشید میشود و شاید خورشید از او نور میگیرد. هرچه هست، پس از شب یلدا، روزها بلندتر میشود و شبها کوتاهتر.
این اسطوره کهن، امروز تنها قصهای است از اجداد قدیمی ما. قصهای که از آن میتوان ترس به سرمای زمستان و خشکسالی و بلایای طبیعی را دید و امید به زدودن سختیهای زندگی و به بار نشستن محصول زحمات. شب یلدا قرنها پیش جشنی برای تولد مهر بوده تا در بهار، به بار نشستن تلاشش را شادمانی کنند. امروز هم این شب، هنوز و همچنان، شب مهر است و دورهمنشینی. و امید برای زندگی بهتر.
مرسی این داستان هرچند افسانه ای بیش نیست ولی مشت محکمی بر دهان بدخواهان اصالت ایرانیان است که قصد محو ان از تاریخ را دارند.
کسی قصدحذف نداره هیچ که دیگه حوصله وانگیزه این جنگولک بازی هاروندارن .مهمونی های این دوره همش دردسره وشرهیچ سودی هم نداره یلدافقط همون قدیم ندیمانه حالا
فکر کنم از زمانی که مهر با آن ارابه چهارچرخش رفته آسمون نورافشانی زیاد میکنه چون اصلاً دیگه هوا آنقدر گرم شده و آلوده که اصلا سرما حس نکردیم اگه دیدید بهش بگید کمی شل کنه کمی هم سرما لازمه
شوربختانه بعضی ازایرانیان هرچه ایران باستان داره،میگن افسانه،ولی عربها هرچه گفتندماقبول کردیم گفتیم معجزست.مثلا داراب راباصندوق به فرات انداختن،افسانست،موسی رابه نیل انداختن معجزه.سیاوش رابرای اینکه یک زن ازش خواست باهاش کارنامشروع کند،افسانه؟ولی قصه یوسف وزلیخا معجزه؟وبسیارست ازاین داستانها که نیاکان ماایرانیان کردند،این دین ف رو ش هاگفتنددروغه،ولی همان قصه راکمی تغییردادند ونسبت دادندبه عربهاواسمش معجزه شد .ومارابه گریه انداختند وجیب ماراخالی .ببخشید
واقعا دمت گرم .نتیجه دزدیدن عقل وشعور همین هاست واینکه خاور میانه رنگ ارامش نمی بیند همین طرز تفکر .
چون دومین شب یه شب گذشته دیگه .