گزارشی از گشت سیار زنان بین معتادان کارتنخواب/ «فقط به درد دل مان گوش کنید»
اینجا احساس غربت بیمعنی است. کسی بالاتر از دیگری نیست. شبیه پیک نیکی بزرگ در پارک یا حسی شبیه اعضای خانواده یا دوستانی نزدیک.
سیلی سرما اولین چیزی است که وقتی از مترو شوش بیرون میآیی میخورد به صورتت. خیابانها را که کمی بالا پایین کنی به خیابان علیزاده میرسی. خیابانی که چند سالی است خانهای زنانه را در خود جای داده به نام خانه خورشید. درست وسط کمر خمیده این خیابان این «خانه» برای کمک به زنان بهبود یافته از اعتیاد فعالیت میکند؛ به آنها کار میدهد و یاریشان میکند تا توان از دست رفته خود را، اعتماد را، عشق را و سلامت را بیابند.
خدمات دندانپزشکی، حرفه آموزی، اشتغال و برنامههای اوقات فراغت، برنامههای هنری، حمایتهای اجتماعی، حقوقی، مشاورههای روانشناسی و مددیاری و جلسات NA هفتگی مختص زنان خدماتی است که در اینجا به زنان بهبود یافته از اعتیاد ارائه میشود.
اما این همه خدمات نیست. گشت سیار، یکی از فعالیتهایی است که به کمک همین زنان توانمند رها شده از اعتیاد انجام میشود. گشتی که به گفته لیلا ارشد، موسس خانه خورشید، ۱۶ سال است مشغول خدمترسانی است.
در گشتهای خانه خورشید، چهار زن که قطع سوء مصرف کرده و حالا تبدیل به زنانی توانمند شدهاند، هرروز با کوله پشتی پر از وسایل بهداشتی، لباس زیر، وازلین و پماد آد، چسب زخم، کاندوم، وسایل پانسمان و... به پاتوقهای معتادان کارتن خواب میروند و وسایل را در صورت نیاز بین آنها تقسیم میکنند؛ یا درصورت نیاز شخصا زخمهای آنان را پانسمان کرده یا آنان را به پزشکان بدون مرز یا سایر موسسات مورد نیازشان ارجاع میدهند.
«من اینجا روزی ۵۰ هزار تومن پول مواد میدم»
در راه حرکت به سمت پارکی که به آن پاتوق میگفتند از همان کوچهها و خیابانهایی که از هر مغازه صدای تراشیدن آهن یا دنگ دنگ کوبیدن بر آن میآمد میگذری و تلاش میکنی زیر چرخ دستیها نروی.
اولین تصویر از پاتوق دختری بود که در خودش حلقه زده و گریه میکرد. درست در کنارش مردی چیزی نامعلوم را در پیتی حلبی میسوزاند و تصویر دختری گریان در بین دودها را غمگینتذ میکرد. اعضای گشت که حالش را پرسیدند، کاشف به عمل آمد که «شلتر» دیشب راهش نداده و دختر شب را در همین پارک گذرانده است.
با دور زدن ساختمان مسجد پارک، تازه به ماجرا وارد میشوی. چندین نفر همین دیوار را پناه خود کرده و در گوشههای آن بساط زندگیشان، همه دار و ندارشان را پهن کرده اند و موادمخدر مصرف میکنند. زنان گشت به آنها که میرسند سلام و احوال پرسی میکنند و میپرسند چیزی نیاز ندارید؟ لباس زیر و لبی قلیان و چسب زخم سهم زنی میشود که گوشه دیوار کز کرده؛ تکیده است و اثری از دندان و گونههایش باقی نمانده اما با ادب و محکم با اعضای گشت گپ میزند.
جلوتر، به معرکه اصلی میرسی. دور تا دور حوض پارک آدمها تاس میریزند و قمار میکنند، در پایپهای شیشهای شان نفس میکشند، چای میخورند و گپ میزنند.
در یکی از همین گوشهها محمد و منصور روی زمین نشستهاند و تاس میریزند. منصور جوان است اما چیزی از جوانیاش نمانده. جوانیاش مخفی شده پشت لباسهای خاکی و آشفتهاش، پوست غبار گرفته و دستان خشک و متورم و زخمیاش که با آنها تاس میریزد.
از منصور تنها لبخند و خندهای بدون صدا را تشخیص میدهی و حتی وقتی حرف میزند سخت است بفهمی چه میگوید. هم بازیاش محمد مردی میان سال و مرتب است که با اعضای گشت سیار خوش و بش میکند و درباره بیماری جدید میپرسد: «چیه این مریضی جدید که اومده؟ خونه خواهرام که میرم ازم دوری میکنن. میگن ببخشید دایی تو جاهای خوبی نمیری.»
صحبت که به پاتوق و ترک مواد میافتد میگوید: «من اینجا روزی ۵۰ هزار تومن پول مواد میدم. وقتی میام اینجا دیگه به هیچی فکر نمیکنم اما به محض اینکه پام رو میذارم بیرون تمام بدبختیهای زندگیم و کارهایی که باید انجام بدم یکی یکی یادم میاد. اینجا اما هیچی! من ۲۵ ساله مواد میکشم. همه جورهاش رو دیدم. دیگه خسته شدم ولی انگار راهی نیست. کاش کلاسهای NA برای بچهها از همون اول توی مدرسه اجباری بشه.»
پسر جوانی که حرفهای محمد را میشنود جلوتر میآید و میگوید: «ترک کنه که چی بشه؟ من چهار سال ترک کردم چی شد؟» عکسی تا خورده را از جیبش در میآورد و نشان میدهد، چند پسر جوان و خوش پوش در کنار ساحل سرسبزی عکس یادگاری گرفته اند: «این منم؛ اینجا آنتالیاست. چهارسالی که ترک کرده بودم، اونجا زندگی و کار میکردم. یه بار سوار تاکسی شدم و راننده تاکسی بهم گل تعارف کرد. کشیدن گل همان و دوباره معتاد شدنم همان؛ بعدش برگشتم ایران. الان ده روزه توی این پارکم انگار اینجا قفل شدم. موتورم، گوشیم، پولهام همهش رو دادم رفته و حتی روش رو ندارم زنگ بزنم خونه به مادرم بگم کجام.»
اعضای گشت حرفهایش را میشنوند و او را راهنمایی میکنند؛ حتی پیشنهاد میدهند که از طرف موسسه با مادرش تماس بگیرند.
بعد از رفتن پسر یکی از اعضای گشت میگوید: «آدمهای اینجا گاهی به چیزی نیاز ندارن؛ فقط یه یه نفر میخوان که پای دردو دلشون بشینه. ما طی فرایند گشت تا خودشون نخوان، به مراجعه به کمپ و... وادارشون نمیکنیم اما وقتی باهاشون حرف میزنیم و از ما کمک میخوان، به مراکز ارجاع میدیم.»
امید دالی پای این دیوار تمام کرد
پشت دیواری که در انتهای پارک است شاید بیشتر از ۵۰ نفر بساط زندگی پهن کرده اند. پیر، جوان، زن و مرد. سگها هم بین جمعیت راه میروند و میچرخند. نه آدمها کاری به کار سگها دارند و نه سگها کاری به آدمها.
اعضای گشت بی وقفه در حال تقسیم کردن اقلام مورد نیاز به آنها هستند. محمد که همراه ما به انتهای پارک آمده درحال تلاش برای فروش کفشها و هدفونی دسته دوم به زنی به نام مریم است که از گشت میپرسد: «پد داری؟ پد الکلی» و با دست روی رگش را نشان میدهد و قسم میخورد که دوا را کنار گذاشته.
مریم با وجود تمام غباری که روی صورتش نشسته زیباست؛ با محمد سر قیمت کفش چانه میزند و اصرار میکند که به درد نمیخورد و مثل همیشه دارد جنسی را به او میاندازد. محمد اعضای گشت را به عنوان قاضی خطاب قرار میدهد و میگوید: «خانم دکتر! این کفش به این خوبی به نظر شما ۱۵ تومن نمیارزه؟!»
کمی بعدتر گپ و گفتشان به امید دالی میرسد. دربارهاش اختلاف نظر دارند. مریم میگوید امید همانجا (با دستش پای دیواری را نشان میدهد) تمام کرد و محمد اصرار دارد پای آن دیوار از حال رفت و در بیمارستان مرد.
اینجا احساس غربت بیمعنی است. کسی بالاتر از دیگری نیست و کسی بهتر هم نیست. شبیه پیک نیکی بزرگ در پارک است و حسی شبیه اعضای خانواده یا دوستانی نزدیک است. خبری از هیچ حسی شبیه ترس و ناامنی نیست. حتی خبری از ترحم هم نیست. همه چیز با تصوراتی که ممکن است بتوان از آن داشت تفاوت فاحشی دارد و مثل زندگی است؛ نوعی سخت از زندگی.
در حال خارج شدن از پارک دختری ترنس و کارتن خواب میدود و صدا میکند: «خانم دکتر...» تنها ۶ شکلات در جیبش دارد که هر ۶ عدد را بین سه نفر تقسیم میکند. نامش فرانک است «همهش برای شما. ما سهم خودمون رو خوردیم؛ شما بخورید.»
تصویر فرانک و شکلاتهایی که در دستت محکم فشار میدهی و جملهای هنوز در گوشت صدا میکند، آخرین تصویر و صداست.
پیام بهبودی و امید، پیام گشت سیار برای معتادان کارتن خواب
لیلا ارشد، موسس خانه خورشید در رابطه با فعالیت گشت سیار میگوید: این گشت برای کارتن خوابها و کسانی که خانههایشان را از دست داده اند و در پارک زندگی میکنند، بسیار ارزشمند است، چرا که خدماتی برای جلوگیری از انتقال ویروس HIV از طریق تزریق روابط جنسی محافظت نشده، اعتیاد تزریقی و رفتارهای پرخطر جنسی به آنها داده میشود که شامل در اختیار قرار دادن کاندوم، سوزن و سرنگ، پمادهای سوختگی، شامپوهای ضد شپش، لباس زیر پد الکلی و پد بهداشتی و لبی برای پایپ است چون ویروس HPV میتواند از طریق استفاده مشترک از یک پایپ منتقل شود.
موسس خانه خورشید اضافه میکند: دادن مشاوره و پیام سلامتی توسط گشت سیار که همدرد خود آنهاست یکی از کارهای مهمی است که انجام میشود. در این مشاورهها به آنها میگویند ما تجربیات مشترک مثل شما داشته ایم اما توانستیم به سلامت از آن بگذریم.
علاوه بر این در این مرکز لیستی از کلینیکها و مراکزی که میتوانند برای ازمایش HIV و سایر بیماریهای ویروسی به آنجا مراجعه کنند، ارائه داده میشود.
ارشد با بیان اینکه همه اینها کارهای مهمی است که گشت انجام میدهد، اضافه میکند: علاوه بر این خود اعضای گشت هم از منتقل کردن پیام بهبودی به بقیه، احساس خوشایندی دارند و این موضوع هم به افرادی که هنوز سومصرف دارند کمک میکند و هم سبب میشود که خود اعضای گشت هم در سلامتی بمانند. ضمن اینکه برای این کار دریافتی دارند و همین باعث میشود احساس ارزشمندی داشته باشند و بدانند که میتوانند زندگی خود یا فرزندانشان را تامین کنند و زندگی آبرومندی داشته باشند.
او تاکید میکند: همه اینها میتواند این امید را به کسانی که سو مصرف دارند، بدهد که شما هم وقتی بهبود پیدا کنید، برای زندگی امکانات بهتری پیدا خواهید کرد.
هزینههای این مرکز از طریق پروژههای مشترک و حامیان و خیرین تامین میشود که به گفته لیلا ارشد اغلب افراد ثروتمندی نیستند. او میگوید: در بسیاری از مواقع افرادی که ثروتمندند به قضیه نگاه سنتی دارند و اولویتشان کمک به این گروه از زنان نیست و بیشتر مایلاند به بیماران و ایتام کمک کنند. ما کمکهایمان را از کسانی دریافت میکنیم که دغدغه سلامت اجتماعی دارند اما آدمهای ثروتمندی نیستند. ما همیشه کوچک حرکت میکنیم و هرچقدر پول داریم هزینه میکنیم.
منبع: خبرآنلاین
70
نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی