لطفا شیر دانشگاه را ببندید
حسین نیازبخش صیقلانی / دانشجوی مقطع دکتری فلسفه در دانشگاه شهید بهشتی
شاید این توصیه کمی عجیب به نظر برسد اما عقیده ی من این است که بهترین راه اصلاح دانشگاه ممنوع کردن ورود دسته ای از دانشجوها به آن است. برای فهم بهتر بد نیست نگاهی به تاریخ دانشگاه بیندازیم. دانشگاه به عنوان یک سازمان آموزشی از همان ابتدا قرار بود محل کشف حقایق علمی و شکوفایی عقاید نو باشد. افلاطون و ارسطو آکادمیا و لوکئوم را به همین مقصود تاسیس کردند. ارسطو در کتاب متافیزیک خود به صورت بسیار شفافی بیان می کند که تحصیل علم و فلسفه نباید به هیچ نیتی جز کسب خود علم صورت بگیرد و به عبارتی، هدف از آموختن نباید چیزی جز خود آموختن باشد.
این سنت در مدارس و دانشگاههای بعدی هم ادامه پیدا کرد. کم کم طبقه ای به نام علما و طلاب در جامعه ایجاد شدند که کار و حیاتشان فقط تحصیل علم و شکوفایی آن بود. این طلاب گاه همچون زمان شکوفایی نظامیه بغداد حق التحصیل دولتی یا خصوصی هم دریافت می کردند.
البته با گذشت زمان، این طبقه دانشجو کم کم به شکل طبقه ای دینی درآمد تا آنجا که اولین دانشگاه رسمی و مدرن یعنی پاریس در کنار کلیسای شارتر تاسیس شد. در قرن 17 دانشگاههای اروپایی رسما محل تحصیل علوم مدرسی مسیحی شده بود. این اتفاق باعث دورتر شدن طبقه علم جوی وقت شد چرا که حالا دانشگاه محل آزاد تحصیل علم نبود و علم دانشگاهی هم برخلاف روش ارسطو و افلاطون غرضی بیرونیب را دنبال می کردند. بد نیست بدانیم که در قرن ۱۷ بیشتر بزرگان علم از بیرون دانشگاه رشد یافتند. اسپینوزا و دکارت و کوپرنیک همه افرادی غیر دانشگاهی بودند. .
تقزیبا دو قرن بعد بود که امپراطوری پروس دانشگاه را تبدیل به نهادی جدید کرد. هدف اصلی تاسیس دانشگاههای جدید مانند دانشگاههای که در فرایبورگ تاسیس شد این بود که علم و دانش نه به عنوان یک نهاد خادم ایدئولوژی های مختلف بلکه به عنوان یک نهاد مستقل و صرفا جویای علم شناخته شود. تقریبا شکل امروزی دانشگاههای ما تحت تاثیر آن دانشگاه است. سیستم آموزشی دانشگاه بر این فلسفه بنا شده است که دانشجویان و اساتید با برخورداری از فرصت طلایی حمایت دولتی یا خصوصی ، روح پرسشگر خود را بیدار کرده و در جهت پیشرفت علوم مختلف و ایده های نو و عملی کردن آنها بکوشند.
طبقه دانشمندان بر همین مبنا از همان ابتدا طبقه ای کوچک و مشخص بود. معمولا اشخاصی نسبتا مرفه و یا فرهیخته به دانشگاه می رفتند و طبقات پایین تر به ندرت وارد این حوزه می شدند. با بالاتر رفتن سطح رفاه عمومی و گسترش طبقه متوسط در سطح جامعه تعداد دانشجویان به مراتب بیشتر و بیشتر شد. حالا ما با طبقه ای بزرگ از جوانان روبرو بودیم که وارد دانشگاه می شوند. اما آیا همه ی این جوانان به قصد رشد و تعالی علمی جامعه وارد دانشگاه می شدند؟ قطعا خیر. بیشتر دانشجویان با نوعی نگاه عامیانه در دانشگاه حاضر می شدند و جز یافتن شغلی و تشکیل یک زندگی نسبتا آبرومند هدف دیگری نداشتند. بنابراین، دانشگاه برای آنها نه محل پیشرفت علمی و کشف ایده های نو بلکه محل فراگرفتن تکنیک هایی برای زندگی بهتر و یافتن شغلی مناسب بود.
پس ما در حال حاضر با دو گروه دانشجو مواجهیم: طبقه ی اول به فلسفه اصلی ایجاد دانشگاه آگاهند و با اهداف آزادانه ی علمی وارد دانشگاه شده اند و طبقه دیگر صرفا دنبال فراگرفتن تکنیک ها هستند. اینجا است که دانشگاه دچار به هم ریختگی می شود. برنامه و دوره های دانشگاهها (تحت تاثیر سیستم دانشگاههای پروس) متناسب اکثریت دانشجویان نیست. بیشتر دانشجویان از این می نالند که دانشگاه به آنها مهارت های شغلی را یاد نمی دهد و دریافتن شغل دچار مشکل می شوند در حالیکه از ابتدا قرار نبود دانشگاه محل آموزش چنین تکنیک هایی باشد. دانشگاه به علت کثرت دانشجویان دچار تولید انبوه مقاله می شود و سطحی نگری علمی اوج می گیرد. در پایان هر دو گروه دانشجو هم ناراضی هستند.
حال، راه حل چیست؟ راه حل مناسب این است که این دو دسته از دانشجویان را از هم جدا کنیم و یکی از آنها را از دانشگاه خارج کنیم. در ایالات متحده تا حدی این تفکیک انجام شده است. مثلا دانشگاه فونیکس تمرکز خود را بر آموزش مهارتها گذاشته است و کاملا از رسالت سنتی دانشگاه دور شده است و از این طریق با گرفتن شهریه ای مانند آموزشگاههای خصوصی مهارت لازم را به دانشجو می دهد. اما در ایران هنوز این سردرگمی وجود دارد و ما دقیقا نمی دانیم دانشگاه چگونه پدیده ای و در جهت پاسخ گویی به کدام بخش از نیازهای ما است.
38