گزارشی تلخ از خاطرات زنان و دختران خیابانی
سن روسپی گری به زیر ۱۸ سال رسید
بعد از ورودت به مرکز، همه درها پشت سرت قفل میشود تا وارد سلول بزرگی شوی که زنها را در خود مهار کرده است. تمام اتاق انگار پر میشود از سکوت ناگهانی زنانی که خیلی وقت است فراموش شدهاند.
این گزارش پیرامون زنان و دختران فراری که به آسیب های مختلفی دچار شده اند نوشته شده است: زندگی در یک سلول، با چندین زن که سنشان از ۱۳ سال، به پنجاهوچند سالگی میرسد. خانهای که نه نامش را کسی میداند و نه شناسنامه دارد. حتی عابرانی که سالیان سال است از این کوچه میگذرند هم نمیدانند که حدود ۴۰ -۵۰ زن اینجا در پشت درهای قفل اتاقهای سفید محصور شدهاند.
اینجا برای نادیا، مریم، نرگس، سهیلا و خیلیهای دیگر مثل زندان است. چشمها از پشت کرکره سبز و قدیمی نگاهت میکنند و اتاق انگار دل میزند. بعد از ورودت به مرکز، همه درها پشت سرت قفل میشود تا وارد سلول بزرگی شوی که زنها را در خود مهار کرده است. تمام اتاق انگار پر میشود از سکوت ناگهانی زنانی که خیلی وقت است فراموش شدهاند. آدمهایی که از خط قرمزها عبور کردهاند تا پشت پلک زندگی پنهان شوند. خیلیهایشان از وقتی از خانه گریختهاند، زندگیشان تاریک شده. دختران جوانی که حالا بیش از سن سجلیشان تجربه دارند. اولین قربانی، با حرکت سریع دست مددکار به داخل هدایت میشود، مونا، بچه پایین شهر. سنش را که میگوید، تمام تنت خالی میشود از هر خیالی در رابطه با سن و سال یک دختر ۱۳ساله که تنها یک دهه از زندگیاش را گذرانده، ولی به اندازه یک زن ۳۰ساله تجربه دارد. خیلی بیقید از چوب حراجی حرف میزند که چند سال زندگیاش را به تاراج برده؛ ۱۱ساله بوده که اولین طعم تجاوز را چشیده و بعد از آن در آغوش خیابان جا گرفته است. بدون اینکه سکوت کند، مثل یک رادیو که روشنش کرده باشی شروع میکند. نه خلاصه و نه مختصر، بلکه با جزئیات. از سه تجربه سقط جنینش میگوید و خاطره نوزادانی که هر کدامشان مثل وصله تلخی به زندگیاش چسبیدهاند.
چرا خیابان را انتخاب کردی؟
کتکم میزدند. عموها از کوچیکتره تا بزرگه. فقط کافی بود توی کوچه منو ببینن، به باد کتک میگرفتنم. خسته شده بودم. دل به دریا زدم، رفتم سیوسه پل. اونجا با یه پسر مکانیک آشنا شدم. خوشگل بود. شلوار شیشجیب پوشیده بود. عاشقش شدم. میگن عشق در یک نگاه (میخندد، ولی خندهاش را از نگاه مددکار میدزدد).
خب بعدش چی شد؟
هیچی. گفت باهات ازدواج میکنم. رفتیم تو کارگاهشون. سیاه و کثیف بود. اولین بار بود که مشروب میخوردم، بهم گفت بخور، تلخ بود با آبمیوه مخلوطش کرد و گفت بخور. بعدش انگار بیهوش شده بودم، بیدار که شدم انگار همه جا خون پاشیده باشن، بدبخت شدم، هر روز طعم خون رو تو دهنم حس میکردم. آزارم میداد، هر بار با مخالفت من دهنمو با مشت و لگد خرد میکرد. از همان موقع بوده که زخم آسیب نگذاشته او به خانه برگردد: «شدم بچه خیابون. اگه برمیگشتم عموها میکشتنم. اونجام میموندم پسر مکانیکه اذیتم میکرد، ترسیدم. حدود چهار ماهی شد اونجا بودم. فرقی نمیکرد هر بار دوستاش مهمونش بودن. خسته شدم، یه بار تونستم فرار کنم، آش و لاش بودم و گرسنه؛ اولین سقط جنینم همون سال بود. دردش هنوز تو جونمه، بعدش دستگیر شدم و منو برگردوندن پیش مامانم. اما عموها این بار زندانیم کردن. صبحونه و ناهار و شامم شده بود کتک. بازم فرار کردم. دومین سقط جنینم شاید دو سال بعدش بود و سومی هم همین چند وقت پیش».
همینطور که حرف میزند، غربت جای خالی چند دندان، توی دهانش، خودش را نشان میدهد. حتی تخیلت هم اجازه نمیدهد که از او یک دختر ساده در ذهنت بسازی. همخوابگی با آدمهای پولدار تا بودن در توالتهای کثیف و بدبو و همآغوشی در خیابان از یک دختر ۱۵ساله، زنی چندینساله ساخته که بدون شرمساری از کاری که کرده دوست دارد باز هم به خیابان پناه ببرد. با هر کلمهای که از دهانش بیرون میغلتد، انگار اتاق تنگتر میشود، احساس خفگی داری از ترسی که دیگر برای امثال او وجود ندارد.
مددکار با حرکت چشم به دختر نشان میدهد که کافی است و او را با همان اشاره نامرئی به بیرون هدایت میکند، انگار نمیخواهد بیشتر از این ابرهای سیاه آسیبهای اجتماعی کنار بروند.
نفر بعدی نرگس است. با قدمهای سنگین و کشیده وارد میشود، توی سفیدی چادر، لرزههای محسوسی است از دختر ۱۶سالهای که یک سال پیش از خانه فرار کرده است. یک جفت چشمتیلهای میشی به تو خیره میشود، از وقتی که از ترس دستدرازی ناپدری در آغوش خیابان پناه گرفته تا حالا که پشت این دیوارهای سفید منزل گرفته، یک بار مجبور به سقط جنین شده. حاصل یک عشق ساده کودکانه، بچهای بوده که هنوز به سلولهای ذهنش وصله شده و نمیگذارد یادش برود که عشق مادری یعنی چه.
کم حرف میزند و کلمات به سختی از دهانش بیرون میپرد: «روی یک تشک کثیف و چرک بچهام سقط شد. سخت بود. داشتم میمُردم. اولین باری بود که یک جنین میدیدم. قشنگ بود و عین یک گلوله سفید و سرخ به من نگاه میکرد، همانجا بود که عاشقش شدم».
اشک میهمان سکوت سیال اتاق میشود. به شکم برآمده دیوار خیره میشود؛ بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد: از همهشان بدم میآید. از کسانی که بچهام را کشتن. مددکار با اکراه میگوید: خب حالا اشک تمساح نریز. شما رو چه به محبت و عشق؛ «تُف»؛ کلمه آخری را غلیظتر ادا میکند و دخترک را به سکوتی سنگین وامیدارد. پای خاطرات که وسط میآید، هقهق کوتاهی تمام سکوت اتاق را میبلعد.
با بُغض ادامه میدهد: اینجا هیچ چیز نیست. از صبح تا شب بیکاریم. تا یک سال پیش درس میخوندم. اینجا هیچ کاری نداریم. حوصله همه سر رفته. مددکار وسط حرفش میپرد؛ کی گفته اینجا هیچ کاری نداری؟ ما اینجا قالیبافی داریم. دل به کار نمیدین. زندگی در آسایشگاه زنان ویژه، کُند میگذرد. بین شکاف خانه تا خیابان، تجربه این زنان چند برابر شده است.
برای ثریا، اما شیرینی اولین مبلغی که گرفته باعث شده که تن به خیلی چیزها بدهد. با اولین مبلغی که به دستش رسیده، مانتو خریده و بعد تبدیل شده به زنی که یاد گرفته برای کارهایش میتواند پول بیشتری بگیرد. بعد از آن با قارچ و شیشه و گُل آشنا شده و زندگیاش حل شده در لغزشهای جورواجور. مینا اما تلخ و گزنده نگاهت میکند.
طعم خیابان برای او زهری است که هر بار نوشیده. نگاهش را تکیه میدهد به نقطهای مبهم. سلام نصفه و نیمهای از زبانش سُر میخورد و با کمی شرم صحبت میکند و مثل بقیه جزئیات را نمیگوید. واضح است که برخلاف بقیه از این کار چندان راضی نیست. تیک تیک ساعت روی دیوار سکوت را میشکند. چشمهای پشت شیشه یک آن رهایت نمیکنند؛ وقتی مددکار متوجه میشود، فقط کافی است یک تشر بیاید تا چشمها پراکنده شوند.
زهرا نفر بعدی است، از زور وَرم تجربه انواع مواد مخدر چشمهای قهوهای زن ۴۶ساله ریزتر شده و پُف کرده است. خطخطیهای چهرهاش ردپای سالیان بیشتر از سنش را نشان میدهد. سنش به ۶۰سالهها تنه میزند. برای او با سه بچه قد و نیمقد، تحمل اینجا سخت است. هر کدام از بچهها به خاله و عمه و مادربزرگ سپرده شدهاند و سرنوشت هیچکدامشان برای زهرا مشخص نیست. وقتی اعتیاد شوهرش، دامن او را گرفته به زندگی بچههایش هم آتش زده و بعد از مرگ شوهرش به جای زن خانه، زن خیابان شده است. با صورت سنگی به تو زل میزند و از روزهایی میگوید که به خاطر سیرکردن شکم بچههایش تنش را میفروخته و خشونتهای متنوعی را در این مسیر تجربه کرده است.
چشمهای مددکار زن را به سکوت وادار میکند. نمیخواهد پوست تابوها بیشتر از این کنده شود، تابوهایی که از تعداد این زنان حرف نمیزنند و زخمهای کهنهای هستند که نه رسمی و نه تأیید شدهاند، اما حقایق از آماری میگوید که به طور میانگین سن روسپیگری در ایران را کاهش داده و از سن ۲۰ تا ۳۰ سالگی به زیر ۱۸سالگی رسیده است. زنانی که جوان شدهاند و گاه کودک هم شدهاند. دخترانی که تصویر زندگیشان زیر بار آسیبها خط میخورد و پایان جنگیدنشان میشود سلول محصوری که قرار است، آنها را به زندگی برگرداند. زنانی که گویی در جبر هندسه زندگی تهنشین شدهاند... .
وای این دوره زمانه چه بر سر ایرانی جماعت آمده است؟! ایرانی از بیکاری، فقر و گرانی بدبخت شد! بی آبرو و بی حیثیت شد!
وقتی روزگار تفکری را به مسخره بگیرد .امروز همان روز سوراخ خریدن یاوه گویان است.
داداش این متن کاملا معلومه با قصد و غرض نوشته شده مثلا درباره دختر اول از پسر مکانیک به راحتی میتوان عرف مهریه را گرفت و به عنوان مفسد فی الارض شناخته میشود و بقبه... آسیب های اجتماعی زیادی وجود دارد و درصد کمی از جامعه به آن گرفتار میشوند و همه جای دنیا وجود دارد حتی ثروتمند ترین کشور جهان
حکومت عدل عدلی جمهوری اسلامی زیر سایه امام زمان (ع) را هم داریم میبینیم . قابل توجه علمای اسلام ،مسولین و مدیران دولت فخیمه
کاش اتستهای روانشناختی و بررسی صلاحیت شخصی، بصورت دقیق قبل جز ملزومات قبل از ثبت عقد انجام میشد، و حتی صلاحیت نگهداری از فرزند نیز توسط ارگانی رصد میشد. اما افسوس ک اینجا همه چی نوشدارو بعداز مرگ سهراب است آنهم درحد حرف!!! و با وجود اینهمه معضل و ناهنجاری از روی شکم سیری و بی خبری ازدرد مردم!ا برای امروز و فردای داغونی ک بپا کرده اند میگویند بیشتر بچه بیارین!!!
انگار بچه علف هرزه خودش بار بیاد!!!
آیا ایران با این همه ثروت باید فقر و تن فروشی باشه؟
آره واقعا برید اروپا و آمریکا با اون همه ثروت و دلار نه اختلاسی هست نه فقیری نه تن فروشی .ما چقد بیچاره ایم .یکم از اروپایی ها یاد بگیریم. یکم از روسیه و اوکراین یاد بگیریم که با هم دوست باشیم. امنیت هم که اسمش نبر کو امنیت؟، یکم امنیت از سوریه و عراق و افغانستان یاد بگیریم.
مشتی شاگرد اصناف و دستفروش و رانده شدگان اجتماعی یک ضرب یا یهویی علامه دهر شدند و مملکتی را چنان بباد دادند که آه از حلقوم حیوانات اهلی هم به هوا برخاست.هیچ احمقی با غصب مال مردم وجهه مردمی نیافت.
حکومت جمهوری اسلامی به ملت ایران عزت ابرو نداد حیثیت و شخصیت ایرانی را نابود کرد
قراربود حکومت عدل علی اجرا کنند .چی فکر میکردیم و چه شد .
خدا بداد عده ای تو اون دنیا برسه.
سلام به عزیزان این همه نیمه خالی نبینید نیمه پرهم ببینیددرکل ایران انگشت نما هستند این بی عفتی زود قصاوت نکنید اما باید بخاطرفقر عده ای فکر اساسی و ریشه ای حل شود جهت اطلاع باسپاس ودرود بی پایان به هر ایرانی
از خدا میخام مسببان این فاجعه به تیر غیب گرفتار بشن .تف تو روتون
وقتی سن ازدواج رسیده به ۹ سالگی !!!! ، سن روسپیگری باید برسه به زیر ۱۸سالگی . گند زدین تو دین و دنیای مردم و هنوز هم بیدار نمیشین.
پسر میکانیک و دوستانش و شوهران معتاد مورد افتخار خانوادهشان و ملت ایران و همیشه از مردانگی حرف میزنن و مقصر دختر است پسرها هیچ تقصیر ندارن فرشته روی خدا و خیلی با غیرت و شرف هستند
تا کی سکوت
خدا اگر جلوی ستمکاران را میتوانست بگیره ، ۴۳ سال ما را در لجن تنها نمیگداشت! باید خودمان کاری کنیم!
حاکمان با انکار و پاک کردن صورت مسئله توهم می کنند همه چیز سرجای خود است.انهاگمان می کنند این بد بختها ذاتا تبه کار و ملعونند. انها تصور نمی کنند که ترک فعلهایشان در زدودن عوامل سیه روزی اینها و حمایتهایشان از زالوهای خونخوار جامعه بستر ساز این گونه لجنزارها ست که متاسفانه دامنه اش در دار الاسلام انبیا و اولیای مدعی الوهیت جدید بسیار گسترده شده است و حد یقفی هم نخواهد داشت.
بیشتر این حرفها چرت و پرت و بهانه است و اکثر این ها نتیجه همان عمل نکردن به فرمان الهی و عدم رعایت حدومرز ها و قواعد اخلاقی است هزاران زن هستندکه با شرف و ناموس زندگی خودو خانواده را پیش می برند و کسی را یارای حتی نگاه چپ به آنها نیست چون برای خودشان ارزش قائل هستند هرکس درهرجا تنش بخاره عاقبتش همینه بقیه اش بهانه و سفسطه است
ابن پیروزی بزرگ رابه مقامات آخوند ایرانی تبریک وتهنیت عرض میکنم
به صدقه سر آقایان این تازه اولشه.
وقتی حس ناموس پرستی در بین مردان یک جامعه از بین رود همین است هیچ دختری یک لحظه هم کنار خیابان معطل نمیماند هر روز در سطح شهر شاهد این موضوع هستیم و متاسفانه هر چه جلو میرویم بدتر هم میشود .
خاک ببر سر ایران دزدان که به نام خدا، با مردم ایران چنین کردند.
۱۰میلیون افغانی و۴ میلیون عراقی و سوری و . پناهنده گدا گشنه و ولگرد ایران چه هزینه گزاف مالی و خطر امنیتی برای ایران هستند و ایراننیبودن را آبکی و کمرنگ خواهند کرد و تز راه بچه پس اندازی بی شمار بزودی اکثریت یا بیشینه هستند و صاحب ایران. کمی بیاندیشید! پلیدی تا کجا گریبان ایران را گرفته.؟
احسنت بر ملت مقاوم و سرسخت ایران اجرکم عندالله
خلایق هرچه لایق
واقعا تا کی می خواهیم سرمون مثل کبک در برف باشه خیلی از مردم و خوانندگان گرامی پوزش می خواهم وقتی کشور ما شده شهر نو عراقیها دیگه جای هیچ صحبتی نباشه وقتی کشوری که 8سال با ما جنگید و اشغالگر شناخته شد هیچ غرامتی گرفته نشد باید پول و ثروت و بهترین محصولات کشاورزی ,برق و گاز وسایل چیز ها به رایگان در اختیار مردم عراق قرار بگیره تازه هم به ما توهین کنند هیچ چشم داشت به ناموس ایرانیها وخاک ایران داشته باشند ببینید چقدر عراقیها در شمال و خوزستان زمین وملک خریداری کردند جامعه که گل وبلبل باشه و مردم این کشور کمرشون در اثر مشکلات اقتصادی و اجتماعی به زمین هم شده دیگه جای این بحثها نیست
ایرانی ها رو با انحصار بدبخت کردن .بی کاری فقر .گرانی .انشاالله اون عده خاص به زودی زود نابود شوند.ظلم پایدار نمیمونه
نگو ، کشور اسلامی و روسپی گری !؟ فاین علم الهدی ها
ناب ناب
این همون ماموریت بزرگ بود که با رمز هیچی بزرگ شروع شد. تیشه به ریشه. حالا هی توی تاریخ و این کشور و اون یکی بلاد دنبال دجال بگردین.