نگاه روایات به معضل بیکاری و تکلیف دولت/ حرمت ترویج قول و فعل بد
آیت الله اراکی گفت: ترویج مسائل منفی و مضر به حال جامعه، خلاف شرع است. ادلهای براین معنا بر حرمت ترویج فعل بد یا قول بد دلالت میکند.
متن زیر مشروح جلسه بیست و نهم درس خارج فرهنگ آیت الله محسن اراکی است که در ادامه می خوانید؛
مقدمه
فرهنگ یک نظام ارزشی است که همه فعّالیّتهای ارادی انسان را در برمیگیرد؛ مجموعهای از داوریهای ارزشیِ به هم پیوسته و متکامل درباره کلیه رفتارهای انسانیِ انسان که مجموعه ساختاری هماهنگ و واحدی را شکل میدهند.از سویی فرهنگ خاستگاه رفتارهای ارادی انسانیِ فردی و اجتماعی است و لذا هرگونه تغییر در رفتارهای فردی و اجتماعی، دگرگونی در نظام فرهنگی را میطلبد و نیز هرگونه تغییر در نظام فرهنگی، دگرگونی در شیوههای رفتار انسانی را به دنبال دارد به همین جهت بررسی این نظام اجتماعی از منظر فقه و معارف اهل بیت علیهم السلام ضروری به نظر میرسد. در این سلسله دروس آیت الله محسن اراکی که مکتب علمی نجف و قم را توأماً درک کرده است، به بررسی این مهم میپردازد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِین
هنجار متداول هر جامعهای، معروف آن جامعه و هنجار غیرمتداول جامعه، منکر آن جامعه است.
در اقسام بیانی که بحث میکردیم به بیان ترویجی رسیدیم. بحث در آن بیان ترویجی است که بخواهد هنجار بدی ایجاد کرده یا مطلب بدی را ترویج کند؛ ترویج مسائل منفی و مضر به حال جامعه، خلاف شرع است. گفتیم ادلهای براین معنا بر حرمت ترویج فعل بد یا قول بد دلالت میکند. گفتیم این ترویج هم خودبهخود هنجارساز است یعنی وقتی چیزی در جامعهای رواج پیدا کرد تبدیل به معروف یعنی «ما یُعرف» میشود. در حقیقت معروف هر جامعهای یعنی آن ما یعرف آن جامعه. ما یعرف و ینکر هر جامعه بستگی به همین هنجار متداول دارد؛ آنچه هنجار متداول هر جامعهای باشد معروف آن جامعه است و آنچه هنجار غیرمتداول آن جامعه باشد منکر آن جامعه است. این بحث با بحث معروف و منکر هم ارتباط زیادی دارد گرچه ما بعد درباره معروف و منکر و امربهمعروف و نهی از منکر بحث فراوانی خواهیم داشت.
استدلال قرآنی حرمت ترویج فعل و قول بد
بحث امروز ما در آیه دوم استدلال بر حرمت ترویج فعل و قول بد است، آیه دوم آیه سوره نساء است که فرمود: «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً عَلیماً» در این آیه چند بحث وجود دارد؛ بحث اول در پیرامون استدلال به این آیه دلالت آن بر حرمت نشر قول یا فعل بد است. حالا بحث خواهیم کرد که آیا میتوان از این آیه برای اثبات حرمت نشر هر شیء بدی را فعلاً و قولا تعمیم را استفاده کرد یا خیر؟
مطلب اول در اصل استفاده تحریم است؛ یعنی در حکم یعنی باید ببینیم موضوعش آیا خصوص قول است یا شامل ترویج فعل هم میشود. آیه میفرماید: «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» لا یحب به نظر ما افاده حرمت میکند؛ وقتی خداوند میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ» و «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ» این لا یحب صرفاً به معنای این نیست که خداوند اینها را دوست ندارد که بعد بگوییم این دوستنداشتن اعم از این است که حالا نسبت به آنها نفرت هم دارد یا ندارد.
مرحوم آقای خویی قدس الله روحه در مصباح الفقاهه در دلالت این لا یحب بر حرمت تشکیک میکند عبارت ایشان این است که میفرماید: «لا یستفاد منها التحریم، فان عدم المحبوبیة اعم منه ومن الکراهة المصطلحة.» اینکه این دوست ندارم خدا هم تحریم و هم کراهت را فرا میگیرد؛ یعنی بهعبارتدیگر این دوست دارم اعم از دوست ندارم به معنای بغض فعل مطلقاً است یا به معنای مبغوضیت همراه با ترخیص در فعل است؛ بهعبارتدیگر این عدم محبوبیت را ایشان قبول دارند که این عدم محبوبیت اجمالاً به معنای مغبوضیت است اما چه درجهای از مغبوضیت؟ آیا شامل مغبوضیت همراه با ترخیص فعل هم میشود یا اینکه مراد مغبوضیت غیر مجامع با ترخیص در ترک است، یعنی آن مغبوضیتی که لازمهاش ترخیص است. مغبوضیت به معنای عدم رضای به فعل مطلقاً است. ایشان میفرمایند که این لا یحب، مطلق المغبوضیة را میفرماید یا بگویید المغبوضیة الاجمالیة؛ اعم از اینکه این مغبوضیت همراه با ترخیص در ترک باشد یا نباشد، بنابراین از لا یحب نمیتوانیم تحریم را استفاده کنیم و لا یحب با کراهت هم قابلجمع است.
عدم محبوبیت فعلی نزد مولا ، ظهور در حرمت آن فعل دارد
اما ما بر این استظهاری که ایشان دارند مناقشه داریم ؛ عرض ما این است که لا یحب یا لا احب ظهور در مغبوضیت فعل دارد، آن هم مغبوضیت به معنای عدم ترخیص در ترک، یعنی مغبوضیتی که لا یجتمع مع الترخیص فی الفعل است، مغبوضیتی که قابل جمع با ترخیص در فعل نیست. به دو دلیل ما از لا یحب این استفاده را میکنیم؛ یعنی از لا یحب مغبوضیت به معنای مغبوضیت به درجه عدم ترخیص در فعل تبیین میشود. اولاً خود مغبوضیت مولا اگر دلیل بر ترک نداشته باشد، خود ظهور در تحریم است؛ یعنی ما برای اینکه مغبوضیت منشأ تحریم باشد نیاز به قرینه نداریم بلکه برای خلافش نیاز به قرینه است. اگر مولا گفت ابغض هذا شیء و نگفت لا یحب همینکه گفت ابغض یعنی لا یجوز لک أن تفعل. اگر این اغبضوا بخواهد دلالت بر مغبوضیت همراه با ترخیص در فعل داشته باشد باید قرینه بیاید؛ یعنی باید بگوید اغبضه و لا احرمه.
اتفاقاً اینگونه تعابیر را ما در زبان معصومین علیهم السلام داریم؛ از فعل رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در چند روایت داریم، بنده برای نمونه دو مورد را بیان میکنم؛ یکی در مورد آن لبن مخیز به عسل که برای حضرت آوردند. دریکی از سفرها که سفر جنگی در آن دشتهای عربستان با آن هوای داغ که آفتاب به شنهای داغ میخورد و گرمی چند برابر میشود یکی از اصحاب میبیند حرارت خیلی بر حضرت مستولی شده است، یک کوزهای تقدیم حضرت کرد که داخل آن شیر و عسل بود و بیان کرد که حضرت آن را بنوشند. حضرت آن را نزدیک دهان کردند و تا چشیدند ردش کردند. بعد عبارتی فرمودند؛ از حضرت پرسیدند آیا این حرام است؟ حضرت فرمود خیر؛ لا احرمه ولا اشربه حالا اینجا اشربه نشاندهنده این است که بههرحال یک امتناعی از شرب این خوردنی در وجود حضرت بود علت آن هم خود حضرت بیان میکنند که «شَرَابَانِ یُکْتَفَی بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ» فرمودند لا احرمه یعنی اگر من دوست ندارم این را لا احبه، یعنی این مضمون را میدهند. این را دوست ندارم ولی نه ابغضه آن ابغضه ای که یهدی علی التحریم، پس این قابلجمع است اینجا دلیل داریم که میگوید و لا احرمه.
یا در مسئله لحوم حمار و اسب آمده است که در فتح مکه حضرت گرسنه بودند، وقتیکه به جمع اصحاب رفتند که یکی از اصحاب میگوید من همراه ایشان رفتم تا هر کجا حضرت ناهار خوردند من هم بخورم. بعد گروههای مختلف مشغول غذا بودند و یک جمع مشغول پختن فلان گوشت حیوانی بودند که حضرت فرمودند قابلمه را وارونه کنید. به یک جایی رسیدند که گوشت برخی از حیوانات بود که حضرت فرمودند لا اکله و لا احرمه که آن گوشت بعضی حیوانات بود ما در اینجا کراهت را میفهمیم و از این روایت این برداشت میشود لا احرمه است.
وقتی قرینه بیایید اینجا لا احبه و یا ابغضه همراه بر قرینه عدم تحریم یعنی قرینه بر ترخیص در فعل است، در اینجا افاده بر کراهت است اما اگر قرینه بر ترخیص در فعل نباشد افاده کراهت نمیکند و اصل در حرمت است. مانند لا تفعل است؛ این لا احب معنای لا تفعل میدهد به دلیل اینکه در ترک حضرت احتمال تحریم بود لذا از ایشان سؤال کردند. به دلیل اینکه در این رفتار احتمال تحریم بود آن سائل هم سؤال کرد پس اگر قرینهای در کار باشد که نشان دهند این لا احب و لا افعل به معنای عدم الفعل مع الترخیص در ترک است این قرینه در کراهت است، اما اگر فرمود لا احب و قرینهای بر جواز فعل نیاورد، این لا احب ظهور در ابغضه دارد. نه اینکه فقط نفی محبت و حب است که حتی اگر به این شکل هم باشد باید بگوییم که با اباحه هم قابل جمع است در حالی که قطعاً به این شکل نیست.
الزام به کار یکی از تکالیف دولت است
خود مرحوم آقای خوئی هم قبول دارد که از لا احب اباحه فهمیده نمیشود، پس صرف عدم محبویة استفاده نمیشود و حالا که صرف عدم محبوبیت استفاده نمیشود؛ به چه دلیل فرمود که یجب کراهت فقط؟ پس معلوم میشود که شما از لا احب مبغوضیت میفهمید لذا با اباحه قابل جمع نیست. حال اگر با اباحه قابل جمع نباشد با کراهت هم قابل جمع نیست؛ به دلیل اینکه از معنای آن مبغوضیت فهمیده میشود، مگر اینکه قرینهای بیاید که دال بر ترخیص فعل باشد.
برای مثال: «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ الْفَارِغَ.» یعنی بیکاری در اسلام حرام است؛ این موضوع تعارف هم ندارد که بخواهیم آن را توجیه کنیم؛ بلکه در اسلام بیکاری ممنوع است. ما در مباحث فقه اقتصاد بیان کردهایم که یکی از مسئولیتهای دولت این است که مردم را وادار به کار کند، البته نه اینکه حتماً برای آنها کار فراهم کند این دو مطلب است. یکی از کارهایی که از تکالیف دولت است الزام به کار است، این از چیزهایی است که در نظام مدیریت ما مغفول عنه است. بنده مشاهده کردم در انگلیس که ما حضور داشتیم آنها این موضوع را دارند؛ یعنی الزام به کار. لذا دولت موظف به اجبار به کار است منتها کاری که مناسب شخص هم باشد و بتواند آن را انجام دهد.
دلالت عبارت لااحب بر مبغوضیت در زبان عرب
بههرحال اولاً خود لا احب ظهور در حرمت است مگر در قلیلی که در دلالت بر ترخص بالفعل است. مبغوضیت مولا نسبی نیست؛ یعنی در وجوب اطاعت نسبیت معنی ندارد؛ اگر چیزی مبغوض مولا بود یعنی انجام آن تمرد بر اطاعت و پا گذاشتن بر حق اطاعت اوست؛ مگر خود او اجازه عمل چنین قضیهای را دهد و اجازه ترخیص در ترک دهد که در اینجا این معنی را دارد که در این مورد یک مقداری از حق اطاعت خود تسهیلاً دست بکشد.
لذا لا احب در زبان عرب دلالت بر مبغوضیت دارد. اینکه ما میگوییم در هر زبانی و نهتنها زبان عرب، باید دید که یک واژه چه نوع کاربری در اهل زبان دارد و اکتفا نکنند به زبان معجمین و به معجم رجوع کند و ببیند که احب یعنی چه و بعد بگوید که لا احب یعنی نفی حب و نفی حب هم با اباحه سازگار است. این زبان، زبان معاجمی و فرهنگ لغتی است، با زبان فرهنگ لغت نمیتوان کتاب نوشت. برای مثال با زبان فرهنگ لغت نمیتوان با مردم صحبت کرد، اگر اینطور صحبت کنید به شما خواهند خندید یا حداقل نمیفهمند که شما چه میگویید. یک زبان کاربردی است؛ یعنی این زبان وقتی در کاربرد اهل زبان میآید این معنی را میدهد که مردم اهل زبان این جمله را اینجا به کار میبرند، جمله لا احب را اینجا به کار میبرد. منتها این زبان مؤدبانه ابراز بغض است؛ یک بار میگوییم که من بدم می آید؛ که این یک نوع گفتن است، یک بار هم میگویید که من این کار را دوست ندارم؛ هر دو یک معنا را میرساند منتها یکی از آنها مؤدبانه است و یکی دیگر به آن معنا مؤدبانه نیست. یا در یکی از آنها مراعات ظرفیت طرف مقابل در آن است اما در دیگری نیست و خیلی تند هم است.
مانند همین چیزی که ما در فارسی میگوییم که بتمرگ و بفرما و بنشین که یک معنی را میدهد اما هرکدام یک اثر کاربرد را دارد. هر دو یک معنا را دارد منتها در یکجا محترمانه است و در یکجا محترمانه نیست؛ لا احب با لا تفعل یا لا احب با ابغض یک معنا را میرساند منتها بااینکه یک معناست از لحاظ رعایت ادب و شئون طرف مقابل متفاوت است.
مویدات قرآنی استظهار مبغوضیت از عبارت لا احب
در همه تعابیر مربوط به کراهت باید قرینهای مربوط به ترخیص هم باشد، مگر در موارد دیگر کراهت همین را نمیگویید؟ مگر نهی تنزیهی است؟ نهی چه وقت میتواند تنزیهی باشد؟ وقتی نهی تنزیهی است که همراه با ترخیص در فعل باشد.
دلیل دیگر یا مؤید این استظهار که بیان شد، استعمالات قرآنی است؛ در هیچ کجا در قرآن کریم لا احب در موارد جواز بهکار برده نشده است. برای مثال: «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»، «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثیم»، «وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ» همه این آیات افعال محرمه بلکه محرمه شدید و صریحة الحرمة است؛ «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثیماً»، یا «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ» تا جایی که به این آیه میرسد: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» در اینجا یعنی ابغض الآفلین. حال به چه قرینهای این حرف را میزنیم؟ به قرینه اینکه در سوره ممتحنه وقتی خداوند متعال گفتگوی حضرت ابراهیم علیه السلام را با قوم خود بیان میکند و میفرماید: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهیمَ لِأَبیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ»این قسمت مما تعبدون همان چیزیهایی بوده است که حضرت فرموده است لا احب. در آنجا فرموده است لا احب و در آیه دیگر فرمود: «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ». بنابراین این موارد هم قرائن قرآنی است که مؤید استظهار ماست و مؤید آن است که این ترکیبِ لا احب یعنی ابغضه الله.
و صلی الله علی محمد و آله و سلم
منبع: مهر
1981