دختر 19 ساله در تله نقشه شیطانی نامزدش گرفتار شد
کاش همه ماجراهایی را که برایم رخ می داد بی پرده برای پدر و مادرم بازگو می کردم و آن ها را در جریان اتفاقاتی قرار می دادم، اما متاسفانه با خیال «عشق و صمیمیت» فریب خوردم و به گونه ای زندگی ام را به نابودی کشاندم که اکنون...
دختر 19 ساله ای که برای رهایی از گرداب هولناک تلخکامی های زندگی وارد مرکز انتظامی شده بود با بیان این که داستان اشک آلود من، قصه ای عبرت آموز برای دختران جوان و خانواده هاست به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: هنوز چند ماه بیشتر از جشن تولد 18 سالگی ام نمی گذشت که یکی از آشنایان دور پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد.
اگرچه من در خانواده ای پر از عشق و محبت بزرگ شده بودم و از نظر مالی نیز در میان اقشار متوسط جامعه قرار داشتیم، اما هیچ علاقه ای به تحصیل نداشتم و می خواستم زودتر ازدواج کنم و به خانه بخت بروم. به همین دلیل از خواستگاری «پولاد» استقبال کردم و منتظر خانواده آنها ماندم تا این که بالاخره شب آشنایی فرا رسید و من و پولاد پای صحبت یکدیگر نشستیم تا باهم آشنا شویم.
ولی او در شب خواستگاری پیشنهاد کرد که مدتی را با جاری شدن صیغه محرمیت با هم باشیم تا بتوانیم به اخلاق و رفتار یکدیگر شناخت پیدا کنیم و بعد از آن بساط عقد و عروسی را راه بیندازیم! پدرم نیز که به پدر «پولاد» اعتماد کامل داشت و او را دوست قدیمی خود می نامید این پیشنهاد را پذیرفت و من و پولاد با جاری شدن صیغه محرمیت دوران شیرین نامزدی را آغاز کردیم. او 4 سال از من بزرگ تر بود و سعی می کرد با جملات عاشقانه و زیبا قلب مرا تسخیر کند.
هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که من هم به او دل باختم و چنان وابسته اش شدم که حتی لحظاتی را هم نمی توانستم از او دور باشم. پدر و مادرم نیز مرا آزاد گذاشته بودند تا با «پولاد» به هر کجا که دوست داریم، برویم.
روزهای خوشی را می گذراندم و به چیزی جز «پولاد» نمی اندیشیدم تا این که یک شب مقداری مشروبات الکلی را روی میز عسلی منزلشان گذاشت و از من هم خواست تا در کنارش مانند فرهنگ غربی الکل بنوشم ابتدا مخالفت کردم ولی با دیدن چهره ناراحت «پولاد» پیمانه شراب را برداشتم و البته خودم نیز به خاطر کنجکاوی های دوران جوانی متاسفانه دوست داشتم آن را تجربه کنم با وجود این که آن شب حال طبیعی خودم را از دست دادم، ولی این موضوع بارها تکرار شد و او مرا به دامن اعتیاد هم انداخت. «پولاد» در شب های دیگری که تنها بودیم از حال خوشی تعریف کرد که بعد از مصرف حشیش و گل به انسان دست می دهد و این گونه مرا فریب داد.
او حتی وقتی مقاومت مرا برای مصرف این ماده خطرناک دید با چرب زبانی مدعی شد که ما باید احساس صمیمیت بیشتری داشته باشیم و مانند یک رفیق در کنار هم از زندگی لذت ببریم!
خلاصه او مرا به سوی مرداب فلاکت و بدبختی هدایت می کرد و من هم به خاطر عشق و علاقه ای که به او داشتم حرف هایش را می پذیرفتم و به خواسته هایش عمل می کردم تا این که یک شب و در حالی که معتاد به مصرف گل و حشیش شده بودم به یکی از مراکز تفریحی اطراف مشهد رفتیم.
حالا حدود 5 ماه از دوران آشنایی ما می گذشت و من برای جشن ازدواج و عروسی روز شماری می کردم و همچنان به «پولاد» عشق می ورزیدم. دیگر استفاده از مشروبات الکلی و مواد مخدر برای ما به یک عادت طبیعی تبدیل شده بود به همین خاطر هم آن شب نامزدم سوئیتی را اجاره کرد و به بهانه این که دیر وقت شده است مرا تشویق کرد تا شب را در همان مرکز تفریحی بگذرانیم و صبح به مشهد بازگردیم.
ساعتی بعد او شیشه شراب را باز کرد و با جملاتی فریبنده که به زودی قرار است آرزوهایمان را جشن بگیریم و به افتخار این ازدواج عاشقانه مرا ترغیب کرد تا بیشتر از همیشه از این ماده تباهی بنوشم به گونه ای که احساس سرگیجه کردم و ...
آن شب اتفاقی رخ داد که سرنوشتم را به سیاهی کشید، ولی من این ماجرا را از خانواده ام پنهان کردم و از ترس سرزنش های آنان چیزی نگفتم، اما همواره به شدت نگران بودم و در خلوت خودم اشک می ریختم.
چند روز بیشتر به روز قرارمان برای برگزاری جشن عقدکنان رسمی نمانده بود و من با شور و شوق خاصی مشغول فراهم کردن مقدمات جشن بودم که ناگهان «پولاد» زیر همه قول و قرارهایش زد! او مقابلم ایستاد و گفت: همه چیز بین ما تمام شده است؛ چراکه نمی توانم از عهده مخارج یک زن معتاد برآیم و با او زندگی کنم...
او با گفتن این جملات و در میان بهت و ناباوری مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. حالا من که دختری معتاد و الکلی هستم در حالی تنها مانده ام که جرئت ندارم بلایی را که به سرم آمده است، برای خانواده ام بازگو کنم و...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) رسیدگی قانونی و کارشناسی به این ماجرا در حالی آغاز شد که اقدامات مشاوره ای نیز در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری ادامه یافت.
چقدر بیشرف و پسته این نامرد که به راحتی اجازه میده از سادگی و احساسات ی دختر اینجوری سوء استفاده کنه و زندگی و دنیای اونو نابود کنه بی وجدان مگه خودت خاهر نداری فقط اعدام
قطعا دختر خانم هم در این ماجرا بی تقصیر نبوده و با رضایت خودش رابطه برقرار کرده و اگر غیر از این بود والدینش را در جریان می گذاشت......
جوان کم تجربه بوده با ادم چهل سال مقایسه نکن... مقصرتر کسیه که با حقه دروغین ازدواج میاد و به اسم شوهر و اخرش بیشرف درمیاد... و مقصرتر دادکاهه که می گه طلاق حق مرده بعد کلی، خسارت و بی حیثیت و بیوه کردن
حالا ایشان زیر 20 سالش بوده و ساده بیشتر از پدر ایشان در شگفتم که با خواندن صیغه موافقت کرده و دیگر اینکه ندانسته دخترش اعتیاد پیدا کرده آن هم به الکل!!!! درباره رابطه گیر ندهید چرا که خوشبختانه اگر کاری کرده ا هم محرم یکدیگر بوده اند و گرچه البته پیشنهاد از سوی آقا بوده ولی زنش هم حق داشته از براورده کردن شرعی نیازهایش لذت ببرد چون مگر او هم آدم نیست؟!!!! اینکه مرد زیر قول و قراری که با زنی که محرمش بوده زده دیگر به ذات نه چندان شریف خودش برمیگردد وگرنه معتاد که خودش هم بوده!
دختر پدر و مادر هر سه مقصر هستند چون در این زمانه به هیچکس نباید اعتماد کرد .ضمنا دختره خیلی احمق و نادان تشریف دارد.
دختر بیچاره البته بیشتر چوب سادگیش رو خورده که اعتماد کرده چون بیچاره این رو هنوز نمی دونسته که پسرها پس از برقراری رابطه دیگه همونی که بودند یا نشون میدادند نیستند و اونجاست که چشم و گوششون باز میشه که همون دختر بودن دختری که فریبش دادند کارشون رو راه میندازه حالا می خواد این دختر باشه یا یکی دیگه!
زن وشوهر 15 و20 سال باهم زندگی می کنند مرد ول می کنه میره تو دختر با چند ماه صغیه محرمیت چه اعتمادی کردی
وای وای اینقد دختر دختر کنین اینم خودکشی کنه
سلام ببخشید این انگشترهابدل هستن قیمتشون چنده اگه میشه ادرس بدین
عاقبت صیغه بازی
صیغه محرمیت خواندن در دوران آشنایی ویا نامزدی کاری بسیار اشتباه است مگر با مشورت یک وکیل زبر دست وراههای قانونی آن که نتواند از این مسئله هر یک از طرفین سوء استفاده نابجا کنند ساده نباشید عزیزان هموطن