خوشگذرانی دختر دانشجوی شهرستانی با مردان معلومالحال / وسوسه زن مطلقه در خوابگاه
زن جوان، در دام حرف های تحریک کننده دوست خود قرار گرفته و به راحتی از همسرش جدا شد!
چنان در دام حرف های خام و پوچ دوست ناخلفشان افتادند که حتی بدون اجازه او آب هم نمی خوردند. با مشاوره غلط دوست منحرف و مطلقه شان تیشه به ریشه زندگی مشترکشان زدند و از درخت اعتبار، حیا و عفت به ذلت و خواری افتادند.
دانشجو بودم و با دوستانم در یک خوابگاه زندگی می کردیم. به غیر از خودم که نامزد داشتم و دو دوست دیگرم که ازدواج کرده بودند دوست سومم مطلقه بود.
با صمیمی تر شدن رابطه مان دوست مطلقه بیشتر با افکار منحرفش در ما نفوذ کرد و هر بار ما را از ازدواج مان دلسردتر می کرد. او مثلاً با حرف های نسنجیده اش که چرا آدم عاقل باید خودش را محدود کند و از زندگی فرا زناشویی لذت نبرد کمکم ما را تحت تأثیر قرار داد.
مدام کارهای زننده خودش را مثال میزد و از ارتباط لذتبخشاش با افراد غریبه میگفت و ما را عقب مانده و در قفس افتاده قلمداد میکرد. رفته رفته با حرفهای هیجانی و شیطانی اش در افکار من و دو دوست دیگرم رخنه کرد تا جایی که در زندگی زناشویی و تعهد به خانوادهمان سست شدیم. من بعد از تحت تأثیر قرار گرفتن، کم کم با نامزدم سر ناسازگاری گذاشتم و هر روز از او فاصله میگرفتم.
خودم را یک آدم زندانی فرض می کردم و به دوست مطلقه ام که مدام آزادانه هر کجا سر میزد، حسودی میکردم. با فاصله گرفتن از نامزدم، خانوادهام متوجه اختلاف بین ما شدند و هر چه تلاش کردند که مرا با نامزدم آشتی دهند اما با راهنمایی های غلط دوست مطلقهام در این کار موفق نشدند.
خانواده ام را سرزنش میکردم که چرا اجازه دادند من در سن کم ازدواج کنم و از دوران جوانی و مجردی ام لذت نبرم. من و دو دوست متأهلم فریب دوست مطلقه مان را خوردیم و با لجبازی تصمیم گرفتیم درخواست طلاق بدهیم. با رو شدن این ماجرا خانوادههای ما هر چقدر دست و پا زدند که از بیراهه برگردیم، بی فایده بود و بعد از مدتی از همسران مان جدا شدیم و در راه غیر شرعی دوست مطلقهمان افتادیم و ارتباط مان با افراد غریبه و مردان بولهوس شروع شد.
رفته رفته به خیال واهی که از قید و بند زناشویی آزاد شده ایم خودمان را در تباهی انداختیم. بعد از مدتی خوشگذرانی تازه انگار چشمان مان باز شد و متوجه شدیم چه بلایی سر زندگی خودمان آورده و با دست خودمان تیشه به ریشه زندگی مان زده ایم.
بعد از این اتفاق پشیمان شدیم اما دیگر دیر شده بود و ما فریب یک مشت حرفهای به ظاهر قشنگ اما شیطانی را خوردیم. حالا به مشاوره دادگاه خانواده آمدهایم تا شاید با توبه راهی برای بازگشت به زندگی قبلی و متأهلی بیابیم و دوباره با همسران قبلی مان با تجربهای جدید زندگیمان را آغاز کنیم.
منبع: رکنا
24
خدایازن هاچرااینقدرظاهربین هستند.