رفیق دوران سربازی سامیار را معتاد کرد/برای آخرین بار کنارش می مانم
از درون متلاشی بودم اما همواره سعی می کردم برای دیگران نقش بازی کنم تا آن ها باور کنند که من چقدر خوشبختم و در ازدواج با «سامیار» دچار اشتباهی نشده ام اما او همه عشق و احساسش به شیشه گره خورده است ...
به گزارش مشهد فوری ،از درون متلاشی بودم اما همواره سعی می کردم برای دیگران نقش بازی کنم تا آن ها باور کنند که من چقدر خوشبختم و در ازدواج با «سامیار» دچار اشتباهی نشده ام اما در واقع می دانستم که با یک مرده متحرک زندگی می کنم که همه عشق و احساس و عقلش به ماده سفید رنگی به نام شیشه گره خورده است و ...
زن 31 ساله که پس از برگزاری جلسه مشاوره تصمیم گرفته بود از خاموش شدن شمع زندگی مشترکش جلوگیری کند و سوسوی ضعیف آن را شعله ور سازد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از همان دوران کودکی هیچ گاه عاطفه و محبت را احساس نکردم چرا که پدر و مادرم با یکدیگر اختلاف داشتند و من از این موضوع رنج می بردم تا جایی که همواره این جمله مادرم که «فقط به خاطر بچه ها تو را تحمل می کنم،» در گوشم می پیچید و با خودم می اندیشیدم اگر من نبودم مادرم این همه رنج و عذاب را تحمل نمی کرد.
در واقع پدر و مادرم از نظر عاطفی طلاق گرفته بودند و تنها زیر یک سقف زندگی می کردند. پدرم وقتی دیرهنگام به منزل بازمی گشت روبه روی تلویزیون می نشست و مادرم نیز مشغول امور خانه داری بود. آن ها چند جمله بیشتر با یکدیگر سخن نمی گفتند و در همان چند جمله نیز کنایه های تلخی رد و بدل می شد به حدی که مادرم مجبور می شد قرص های اعصاب و روان مصرف کند، من هم که به سن نوجوانی رسیده بودم بیشتر اوقاتم را با دوستانم می گذراندم تا کمتر درگیر اختلافات پدر و مادرم باشم از سوی دیگر نیز همه ما می دانستیم که پدرم به مادر خیانت می کند ولی به روی خودمان نمی آوردیم این درحالی بود که مادرم بیشتر از همه اعضای خانواده رنج می کشید.
بالاخره در همین شرایط وارد دانشگاه شدم تا به تحصیلاتم ادامه بدهم. سال دوم تحصیلم را سپری می کردم که متوجه نگاه های عاشقانه «سامیار» شدم. انگار او آمده بود تا همه محبت هایی را جبران کند که پدر و مادرم از من دریغ کرده بودند. زمانی به خودم آمدم که یک سال از ارتباط من و سامیار در دانشگاه می گذشت با وجود این او زمانی به خواستگاری ام آمد که بیکار بود و خانواده هایمان نیز با ازدواج مان به شدت مخالف بودند اما با همه این مخالفت ها من و سامیار ازدواج کردیم و او برای گذراندن دوران سربازی ترک تحصیل کرد.
در همین زمان بود که با ترغیب یکی از هم خدمتی هایش به مصرف قرص های مخدردار روی آورد ولی مدعی بود که این قرص ها را به صورت تفریحی مصرف می کند؛ خلاصه بعد از پایان سربازی زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که سامیار با شنیدن ماجرای پدرشدنش در آسمان ها پرواز می کرد و به همه خواسته هایم توجه ویژه ای داشت به طوری که جز من و فرزندم چیز دیگری در زندگی او نبود. اما این روزهای رویایی مدت زیادی دوام نداشت چرا که ارتباط با دوست هم خدمتی اش او را به سوی مصرف مواد مخدر سوق داد و خوشبختی را از من گرفت.
سامیار آرام آرام مصرف مواد مخدر صنعتی را آغاز کرد و در حالی خانه نشین شد که من فرزند دومم را باردار بودم. روزگارم به جایی رسید که ساعت ها گرسنه می ماندم و چیزی در منزل نداشتیم. سامیار دار و ندارمان را دود کرد به حدی که هنگام به دنیا آمدن فرزندم مرا در بیمارستان به حال خودم رها کرد چرا که توان پرداخت هزینه ها را نداشت با وجود این سعی می کردم برای دیگران نقش بازی کنم تا خوشبختی ام را به رخ آن ها بکشم.
چند بار برای ترک اعتیاد همسرم تلاش کردم اما فایده ای نداشت بالاخره خسته از این زندگی چمدانم را بستم تا برای همیشه او را ترک کنم ولی سامیار با التماس از من خواست فرصت دیگری در اختیارش بگذارم که گذشته را جبران کند. من هم تصمیم گرفتم برای آخرین بار در کنارش بمانم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ نوروزی (رئیس کلانتری شفا) مرد جوان به مرکز ترک اعتیاد معرفی شد.
منبع: خراسان
2222