برخوردهای کریمانه حسن(ع)؛ از مردیکه به او فحشداد تا شاخهگلی که زنی به امام داد
آنچه از روایت انسان در عرفِ امامت الهی می خوانید، نمونه های بی نظیری از شیوه های بخشش، مدارا و حفظ کرامت انسان هاست. روایت هایی که بر اساس مستندات کتاب های اهل سنت انتخاب شده است.
این گزارش ها و روایت ها را از کتاب های اهل سنت، انتخاب کردیم تا رازهای شگفت انگیز راویان غیر شیعه، از زندگی امام مجتبی(ع) متفاوت تر باشند. روایت های گویایی از وجود نازنین امام دوم انسان برای همیشه تاریخ، نمونه هایی از سبک زندگی و شیوه ای بر منطق مدارا و حفظ کرامت انسانی ست که هیچ وقت از سوی دشمنان امامت انسان در همیشه تاریخ - بنی امیه های دیروز تا امروز- تحمل نشده اند اما همواره بر دل های انسان های آزاد و آزادی بخش نشسته اند و اثر گذاشته اند.
امام، «آل الله» است؛ او خانواده خدا ست در قامت بشری مثل ما که برای هدایت انسان به سوی کمال هستی انتخاب شده است؛ او نور خداست، عقل و روح و اخلاق خداست در جسم آدمی، او انسان کاملی برای همه تاریخ است تا بشر خود را در او بیابد و نمونه برداری کند. حسن(ع) تجلی شکوهمند بخشش و تکریم انسان و انسانیت است. حسن(ع) نمونه تمام عیار اخلاق کریمانه محمد(ع) -رسول الله - و کرامت علی(ع) - ولی الله- است.
شش روایت شگفت انگیز زیر از مشی و مرام و منطقِ « امامِ انسانِ کامل» کافی ست برای آنان که هنوز چشم دل و عقل شان در جست و جوی حقیقت است. بیایید با هم مرور کنیم:
ترسیدم به مقدار زمان خواندن نامه اش، شرمنده شود
محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب «نظم درر السمطین» روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن (ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود. امام (ع) بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود: « حاجتت رواست. »
شخص دیگری عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟
امام حسن (ع) فرمود: « ترسیدم به همان مقدار زمانی که من نامه اش را می خوانم شرمنده شود و خدای تعالی برای شرمنده شدن این انسان، مرا موآخذه قرار دهد.
وقتی امام، غلام و کارگر باغی را دید که به سگی غذا می دهد
ابن کثیر از علمای اهل سنت، در «البدایة و النهایة» روایت کرده که روزی امام حسن (ع) غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می دهد. این غلام کارگر خانه یکی از باغ داران شهر بود.
امام حسن (ع) که آن منظره را دید به آن کارگر فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟
مرد پاسخ داد: من از این سگ شرم دارم که خودم بخورم و به او ندهم!
امام (ع) به او فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم!
سپس به نزد صاحب آن کارگر باغ رفت. اول آن غلام را از او خریداری کرد و بعد هم آن باغی که غلام در آن کار می کرد را از مرد ثروتمند خریداری کرد و برگشت. اما حسن(ع) هم آن غلام را آزاد کرد و هم آن باغ را به او بخشید.
وقتی زنی به امام حسن(ع) یک شاخه گل هدیه داد
زمخشری در کتاب «ربیع الابرار» از انس بن مالک، روایت کرده که گوید: من در خدمت حسن بن علی (ع) بودم که زنی آمد و برای احترام به امام، شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد.
حسن بن علی(ع) دستور داد این زن که کنیز بود، در راه خدا آزادش کنند.
انس بن مالک که آن ماجرا را دید به آن حضرت عرض کرد: کنیزکی به شما یک شاخه گل بی ارزش هدیه کرد و بعد شما او را آزاد کردی؟
امام در پاسخ فرمود: اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده است. وقتی هدیه به شما دادند، شما هدیه ای بهتر به هدیه دهنده بدهید و من دیدم هدیه ای بهتر از آزادی برای آن زن نیست.
برخورد با مرد مسافری که به امام گفت: من از تو و پدرت متنفرم
مرد شامی مسافری در شهر، امام حسن( علیه السلام) را دید که سواره حرکت میکند. شروع کرد به فحاشی و بد گفتن به امام ولی آن حضرت جوابش را نداد.
وقتی فحاشی مردم تمام شد، امام به سوی او رفت و سلام داد و فرمود:
«یا شیخ! فکر کنم اینجا غریب هستی . اگر از من چیزی بخواهی، عطا میکنم. اگر رهنمود بخواهی، تو را هدایت میکنم. اگر مرکب سواری نداری، به تو میدهم. اگر گرسنه هستی، سیرت میکنم و اگر برهنه باشی، لباست میدهم و اگر محتاج باشی، نیازت را بر طرف می کنم. اگر از جایی رانده شدهای، پناهت میدهم و اگر حاجتی داری، برآورده میسازم. اگر اثاث سفرت را به منزل من بیاوری و میهمانم باشی، خوشحالم می کنی...»
وقتی مرد شامی، سخنان امام حسن(ع) را شنید، گریه کرد و گفت: « من از تو و پدرت، از گذشته متنفر بوده ام ولی با چنین رفتاری که با من کردی، تو محبوبترین مردم پیش من هستی. »
آن گاه مرد اثاث سفر خود را به منزل آن حضرت برد و میهمانش شد و از دوستداران او شد.
دو نوع نگاه به پولی که به فرد نیازمند، می بخشی
ابراهیم بیهقی، یکی از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوی، روایت کرده که مردی نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازی کرد، امام (ع) به او فرمود:
برو و حاجت خود را در نامه ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی آوریم!
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه ای نوشته برای امام (ع) ارسال کرد و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد:
براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!
امام (ع) فرمود: برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد. مگر نمی دانی که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی که آن را در برابر آبرویش پرداخته ای!
مرا به کسانی معرفی کن که بیشتر به من کمک کنند
مردی به عثمان بن عفان که در مسجد نشسته بود، مراجعه کرد و چیزی خواست. عثمان، پنج درهم به او داد. آن مرد گفت: «مرا به کسانی معرفی کن که بیشتر به من کمک کنند.»
عثمان به گوشهای از مسجد که امام حسن و امام حسین و عبداللّه بن جعفر در آن جا نشسته بودند، اشاره کرد.
مرد، به سمت آنان رفت و سلام کرد و تقاضای کمک نمود.
امام حسن علیه السلام فرمود: «از مردم چیز خواستن، حرام است؛ جز در یکی از این موارد: دیه مقتول، قرضی که وقت ادایش فرا رسیده، فقر شدید. درخواست تو در کدام یک از اینهاست؟»
مرد گفت : «در یکی از اینهاست.
امام حسن(ع)، پنجاه دینار و امام حسین(ع)، چهل و نه دینار و عبداللّه بن جعفر، چهل و هشت دینار به او هدیه کردند.
عثمان، در مقابل این بزرگواری و احسان گفت: «چه کسی میتواند همانند این جوانان باشد؟ اینان علم و خیر و حکمت را از پدرشان آموختهاند.»
1980