چقدر آیندهنگر هستید؟ بستگی دارد که اجدادتان چه محصولی میکاشتند
اُدِد گَلُر در کتابی که به سبک انسان خردمند دربارۀ تاریخ تمدن نوشته است پایان خوشی را برای بشریت پیشبینی میکند.
گفتوگویی با اُدِد گَلُر، گاردین در ادامه بخوانید:
چرا جهان آنگلوساکسون تا این حد فردگراست اما چین به جمعگرایی رو آورده است؟ علت اولی آدام اسمیت بوده یا منشور حقوق ایالاتمتحده؟ دومی کار کمونیسم بوده یا مائو؟ به گفتۀ حداقل یک اقتصاددان شاید توضیح بسیار شگفتانگیزتری پشت این موضوع وجود داشته باشد و آن هم چیزی نیست جز تفاوت بین گندم و برنج. همانطور که میدانیم، برای کشاورزی تنها، کار سختی نیست که دانۀ گندم را بر خاک بپاشد و از محصولش امرار معاش کند، اما داستان برنج متفاوت است. برنج آبیاری گسترده میخواهد که نیازمند همکاری کشاورزان در قطعات مختلف زمینهای کشاورزی و حتی برنامهریزی متمرکز است. گندمزار در خدمت کارآفرین خصوصی است و شالیزار در خدمت دیوانسالاری.
تأثیر «شرایط اولیهای» که توسعۀ جوامع را شکل داده است موضوعی بوده که در چهل سال گذشته توجه اُدِد گَلُر را به خودش معطوف کرده است. به اعتقاد او این شرایط اولیه از پسِ هزارهها عبور کرده و حتی بر شخصیت ما هم تأثیر گذاشته است. طبق باور او، اینکه شما «ذهنیت آیندهنگر» دارید یا نه -اینکه چقدر اهل پساندازید یا چقدر حاضرید برای آموزشتان سرمایهگذاری کنید- تا حدی به این برمیگردد که زمینهای آبا و اجدادیتان مناسب کاشت چه محصولاتی بوده است (در جایی که گونههای پربازدهی چون جو و برنج بهخوبی محصول میدهند میارزد که از خیر مزایای فوری شکار چشمپوشی کرد و بهجایش بخشی از قلمرو را به کشاورزی اختصاص داد. این امر به ایجاد دیدگاهی بلندمدت در این زمینه کمک میکند). تفاوتها در موضوع برابری جنسیتی در نقاط مختلف دنیا ریشه در این دارد که آیا کشاورزی در آن سرزمین نیازمند شخمزدن زمین بوده -که به قدرت مردانه وابسته بوده و کارهای خانه میمانده برای زنان- و یا کشاورزی با بیلچه و شنکش انجام میشده که هر دو جنس توان آن را داشتهاند.
گَلُر به موضوعات دیگری هم علاقهمند بوده است و کتاب او، سرگذشت انسان، از ظهور انسان خردمند تا روزگار حاضر را در بر میگیرد و علاوهبرآن حرفهای زیادی هم دربارۀ آینده دارد. این کتاب که اندکی بیشتر از ۲۴۰ صفحه دارد موضوعات مختلفی از مهاجرت ما از آفریقا، توسعۀ کشاورزی، انقلاب صنعتی و رشد خیرهکنندۀ دو قرن اخیر را در بر میگیرد و مطالبی چون تغییرات جمعیتی، بحران آبوهوا و نابرابری جهانی را شامل میشود.
ناگزیر مقایسههایی بین این کتاب و انسان خردمند یوول نوآ هراری انجام میشود، بهویژه اینکه این کتاب هم دربارۀ «کلانتاریخ» است و گَلُر هم همانند یوول اهل اسرائیل است، هرچند که او سی سال گذشته را مشغول آموزش در دانشگاه براون ایالاتمتحده بوده است. «وقتی متولد جایی باشید که بهطرز فوقالعادهای از لحاظ تاریخی غنی باشد بهخوبی درک خواهید کرد که بخشی از تبار بسیار دور و درازی هستید. کوه معبد را میبینید که از سه هزار سال پیش آنجا بوده. بهراستی که آنجا در خودِ تاریخ قدم میزنید.
بهاینترتیب پیوند با دورههای متقدم توسعۀ بشر بخش عمدهای از تربیت من در اورشلیم را تشکیل میدهد». کتاب سرگذشت انسان بدون شک، لااقل از لحاظ تأثیرگذاری، میتواند انسان خردمند دیگری باشد و تاکنون حق ترجمۀ آن به ۲۷ زبان فروخته شده است.
اما شباهتهای این دو کتاب احتمالاً بسیار سطحیتر از چیزی است که به نظر میرسد. انسان خردمند اولینبار وقتی منتشر شد که هراری استاد جوانی بود و کتاب هم برمبنای مجموعهای از ارائههای او به دانشجویان کارشناسی شکل گرفت، اما سرگذشت انسان اوج فعالیت حرفهای گَلُر است و بازآرایی تازه و قابلهضمتری از کتاب قدیمی او، نظریۀ رشد یکپارچه 1، محسوب میشود، کتابی که از مقدار زیادی داده و ریاضیات تشکیل شده بود.
و درحالیکه انسان خردمند به شکلی مبهم به پایان میرسد و هشدار میدهد که تمدن امروزی بین تکینگی 2 و آرماگدون 3 در نوسان است، اما ویژگی بارز سرگذشت انسان را میتوان خوشبینی آن دانست. اگر عادت کردهاید که مدام اخبار ناامیدکننده را پیگیری کنید و دنبال پادزهری مبتنی بر شواهد برای این عادتتان هستید، این کتاب مناسب شماست.
به ادعای گَلُر، ارتقای چشمگیر استانداردهای زندگی، کاهش شدید مرگومیر کودکان و دستاوردهای باورنکردنی در دانش و فناوری، همگی، محصول نیروهای مهارنشدنیای هستند که قرار هم نیست جایی بروند و با گذشت زمان تنها بر شدتشان افزوده میشود. حتی اتفاقاتی مثل همهگیریها و جنگها، که بدون شک برای میلیونها انسانی که درگیر آن هستند ناگوار و دهشتناک است، «نمیتواند سرگذشت انسان را از مسیر بلندمدتش منحرف کند». این کتاب در کمال تعجب، حتی با درنظرگرفتن شرایطی که در آن قرار داریم، توانایی مجابکردن خواننده را دارد: گَلُر نظراتش را با دقت و جزئیات مطرح میکند و همیشه مفروضاتش را با شواهد میآزماید و، برخلاف استیون پینکرها و فرانسیس فوکویاماها که متفکران خوشبین این دنیا هستند، تلاش نمیکند نظراتش را بهزور به خواننده بقبولاند.
آنچه او را از دیگران متمایز میکند، شاید، ریشه در اعداد داشته باشد. به گفتۀ خودش «من اقتصاددانی غیرعادی بودم، به این معنی که همیشه نوعی علاقۀ عمیق به ریاضیاتِ مربوط به سیستمهای دینامیکیِ گسسته در من وجود داشته است». بهعنوان مثالهایی از سیستمهای دینامیکی گسسته میتوان به جمعیت باکتریها یا انسانها اشاره کرد که، درحالیکه تحت فشار مسائلی چون تأمین غذا یا آسیبپذیری نسبت به بیماری هستند، رشد و تکامل پیدا میکنند.
گَلُر از دفترش در رود آیلند و ازطریق نرمافزار زوم با من صحبت میکند. لحن صحبتش یکنواخت است و حالت چهرهاش بهگونهای است که انگار همیشه لبخند نصفه و نیمهای به لب دارد. او نیز همانند پینکر تودۀ بزرگی از موی نقرهای بر سر دارد که تا شانهاش امتداد دارد. «من یکجور دانشجوی میانرشتهای محسوب میشدم. خیلی به کلانتاریخ علاقه داشتم. خیلی به علوم سیاسی علاقه داشتم. بسیار به اقتصاد علاقهمند بودم و خیلی هم ریاضیات را دوست داشتم. اینکه توانستم نظریهای یکپارچه برای رشد اقتصادی ارائه دهم تا حدی به پایۀ عمیقم در ریاضیات مربوط میشود».
اما نظریۀ او چیست و چرا پیشرفت و نوآوری محسوب میشود؟ اقتصاددانها همواره در برقراری ارتباط بین دو دورۀ مجزای تاریخی مشکل داشتهاند. دورۀ اول زمانی بود که طی آن هرگونه افزایش در منابع تنها منجر به رونقی زودگذر میشد، مثلاً وجود غذای بیشتر به این معنی بود که مردم میتوانستند فرزندان بیشتری بزرگ کنند. اما این دستاوردها خیلی زود از بین میرفتند، چراکه جمعیتِ بیشتر به معنای سهم کمترِ هر فرد از کیکِ کلی بود. این مسئله به «تلۀ مالتوسی» معروف است که نامش را از روی نام روحانی و جمعیتشناس غمگینی به اسم توماس مالتوس گذاشتهاند. چندصد هزار سال قضیه به همین منوال ادامه داشت.
سپس قرن هجدهم از راه رسید و همهچیز تغییر کرد. حالا دیگر، در دنیایی که روزبهروز فناورانهتر میشد، باسوادبودن و فراگیری آموزشهای بهتر به سختیاش میارزید. درنتیجه، والدین منابعی را که در اختیار داشتند متمرکز کردند بر تربیت تعداد کمتری از فرزندانی که به مهارتهای لازم برای موفقیت در این دنیا مجهز بودند. آنها بر روی «سرمایههای انسانی» سرمایهگذاری میکردند و طولی نکشید که دولت هم همین روش را در پیش گرفت و درنتیجه در مدتی بسیار کوتاه تمام جمعیت از تحصیلات بهمراتب بهتری برخوردار شدند. بهاینترتیب احتمال اختراع چیزهای جدیدی که میتوانست خلق ثروت را سادهتر کند بیشتر شد و ثروتِ حاصل از آن دوباره به خودِ آن سرمایههای انسانی بازگشت. به عبارت دیگر، جامعه وارد چرخهای مثبت شد و موشک پیشرفت به پرواز درآمد.
ممکن است تصور کنید که قوانین متفاوتی بر این دو دورۀ تاریخی حاکم بود، اما نظریۀ «یکپارچۀ» گَلُر این دو دوره را به هم ربط داد و مدعی شد که موتور زیربناییِ محرک رشد همواره یکسان بوده است. «کار من اساساً مدلسازی این موضوع است که پیشرفت فناوری چطور روی دو مسئلۀ مقیاس جمعیت و سازگاری انسان تأثیر میگذارد و، از سوی دیگر، سازگاری انسان و مقیاس جمعیت چطور باعث پیشرفت فناوری میشود». او میگوید این روال از همان «آغازِ طلوع نوع بشر» در جریان بوده است.
پس علت آن تحول ناگهانی در سال ۱۷۶۰ چه بود؟ گَلُر این تغییر را به نوع دیگری از سیستمهای دینامیکی، یعنی آبِ درحال جوش در کتری، تشبیه میکند. گرمای نوآوری از همان لحظهای که زیر کتری را روشن میکنید آغاز میشود اما فقط پس از رسیدن دما به نقطۀ خاصی در حوالی انتهاست که آب به جوش میآید و حبابها آشوبگرانه سطح آب را میشکافند. افزایش دما رفتهرفته روی هم جمع میشود تا درنهایت سیستم را به نقطۀ تحول میرساند. به گفتۀ گَلُر، اینجاست که تلۀ مالتوسی «ناپدید میشود»، درست همانطور که آب به بخار تبدیل میشود. اما برخلاف کتری در اینجا خبری از دکمۀ خاموش نیست، چراکه «گرمای» نوآوریِ فناورانه فرایندی خودتقویتکننده است.
از این منظر که نگاه کنیم انقلاب صنعتی توسعۀ خوشخیم و بیخطری بوده است و این یعنی تاریکی آسیابهای شیطانی از بلندیهای آفتابی کمتر است. 4 اما تکلیف شرایط اسفناکِ پس از انقلاب صنعتی چه میشود؟ محلههای فقیرنشین یا کودکانی که در کارخانهها به کار گمارده میشدند، فقط به این دلیل که دستهای کوچکشان به قسمتهای متحرک ماشینآلات میرسید و میتوانست ضایعات خط تولید را پاکسازی کند. گَلُر اینطور استدلال میکند که صنعتیشدن درواقع کموبیش کار کودکان را ریشهکن کرد و علاوهبرآن محرک آموزش همگانی هم بود.
او مینویسد کار کودکان، به دلیل نیازهای معیشتی، «در تمام طول تاریخ جزء ذاتی جوامع انسانی بوده است». اما در زمان انقلاب صنعتی به اوج خودش رسید، بهطوری که تنها تغییرات بیشتر در فناوری میتوانست علاج آن باشد. این اتفاق به دو طریق رخ داد: اول اینکه ماشینها خیلی زود در انجام کارهای ابتدایی، که کودکان برای انجام آن به کار گرفته میشدند، بهتر شدند.
دوم اینکه نیاز به نیروی کار ماهر باعث شد تا کارفرماها -و والدین- بیشتر از کار کودکان به یادگیری آنها علاقه نشان دهند. این امر آموزش همگانی را به دنبال داشت که صنعتگران هم از آن حمایت کردند و تنها کسانی که با آن مخالفت کردند نجیبزادگانِ زمینداری بودند که میدانستند اگر فرزندان کشاورزانِ غیرزمیندار پایشان به مدرسه باز شود از پیش آنها خواهند رفت و کار بهتری در جای دیگر پیدا خواهند کرد. به هر ترتیب، دادههای گَلُر نشان میدهد که «مصیبتِ کار کودکان اول از همه در کشورهایی از بین رفت که صنعتیتر بودند، و در داخل این کشورها هم در مناطقی این اتفاق افتاد که بیشتر از سایر مناطق صنعتی شده بودند».
برای کسی که عینک گُلفام به چشم دارد 5 کمی دشوار است که آن یکی عارضۀ جانبی صنعتیشدن را ببیند. افزایش چشمگیر حجم آلودگیْ زندگیها را در آن زمان کثیف و دشوار ساخت، اما میراثی که برای ما نسلهای آینده بر جای گذاشت حتی از آن هم مرگبارتر بود و آن هم چیزی نبود جز تغییرات آبوهوایی. آیا واقعاً گَلُر میتواند به این موضوع هم به دیدۀ خوشبینی بنگرد؟ او محتاطانه جواب میدهد: «دیدگاه من کمی پیچیده است.
بله این آلودگیِ ناشی از انقلاب صنعتی بود که تغییرات آبوهوایی را کلید زد. در همان زمان، آن انقلاب دو روند مهم دیگر را هم به راه انداخت؛ روند اول کاهش زادوولد بود که ابتدا در جهان غرب رخ داد و رفتهرفته در سراسر جهان انتشار یافت. حتی میزان زادوولد در هند هم امروز تنها در سطح جایگزینی است، موضوعی که باورکردنش دشوار است. و میدانیم که، در همان زمان، کاهش فرزندآوری باعث آزادشدن حجم عظیمی از منابع برای سرمایهگذاری بر روی سرمایههای انسانی شد».
این روند با خودش پتانسیل بیشتری برای پیشرفت فناورانه به همراه دارد. «وقتی رشد جمعیت شروع به افول کند این امر بهخودیخود باعث کاهش روند فعلی انتشار کربن خواهد شد. و در ادامه، با اطمینان به قدرت نوآوری میگویم که احتمالاً طی دو یا سه دهۀ آینده به فناوریهای انقلابیای خواهیم رسید که میتواند جریان انتشار کربن را وارونه کند. امروز نمیتوانیم تصور کنیم که این فناوری انقلابی چه خواهد بود اما من عمیقاً باور دارم که، همانطور که در زمینۀ کووید دیدیم، چنین فناوریهایی خواهند آمد و ما را به پیروزی خواهند رساند». هرچند این حرف به قمار جذابی میماند، گَلُر کاملاً مطمئن است که قرار نیست تمام تخممرغهایمان را در سبد آرمانشهر فناورانه بگذارد. او تصریح میکند که «کنشگری برای کاهش انتشار کربن یکی از اجزای حیاتی در مقابله با پیامدهای بالقوه فاجعهبار تغییرات آبوهوایی است». اما او معتقد است که ما در زرادخانهمان دو سلاح مهم دیگر هم داریم که عبارتاند از نوآوری و کاهش زادوولد که هر دو از پیامدهای اجتنابناپذیر رشدند.
توصیۀ او فقط تماشاکردن و امیدواربودن نیست؛ او برای سیاستگذاران هم نسخههایی تجویز میکند. البته نسخههایی که برای بحران آبوهوا میپیچد کمی عجیب و دور از انتظار است. سیاستهای آبوهوایی نباید به کاهش کربن بسنده کند بلکه باید فشار برای ایجاد برابری جنسیتی، دسترسی به تحصیل و دردسترسبودن وسایل پیشگیری از بارداری را هم در بر بگیرد تا به کاهش بیشتر زادوولد کمک کند. او میگوید کشورهای درحال توسعه احتمالاً این نوع حمایتهای جمعیتشناختی را بیشتر از تأکید صرف بر قانونمندکردن صنایع خواهند پذیرفت، چراکه این کارها، «در کنار حفاظ از محیطزیست، رشد اقتصادی را هم برای آنها فراهم خواهد کرد».
رشد چیز خوبی است، اما بدون شک همگان به یکاندازه از مواهب آن برخوردار نبودهاند. توضیح مسیرهای مختلفی که کشورها از قرن هجدهم به بعد طی کردهاند بهاندازۀ خودِ سازوکار رشد در کتاب سرگذشت انسان فضا اشغال کرده است. ایدۀ اصلی این است که جاهایی که در آستانۀ انقلاب صنعتی کمی از بقیه عقبتر بودند خیلی زود متوجه شدند که خیلی از دیگران عقب ماندهاند. آنجا بود که «شرایط اولیه» نقش بسزایی در موفقیت کشورها ایفا نمود.
مثلاً ممکن است سرزمین شما برای رشد محصولات پربازده کمتر مناسب بوده باشد یا شاید در بخشی از دنیا زندگی میکردید که با مگس تسهتسه که بلای جان دامهاست احاطه شده بود. سیاستها و نهادها هم در این بین نقش خودشان را بازی کردند: برای مثال در سال ۱۴۸۵ سلطان عثمانی، با هدف حفاظت از منافع مذهبی، چاپ قابلحمل با استفاده از حروف الفبای عربی را ممنوع اعلام کرد و بهاینترتیب موقعیتی را نصیب کشورهای شمال اروپا کرد تا با اشتیاق و سرعت این اختراع را به پیش ببرند.
با افزایش سرعت پیشرفت، کشورهایی که کار را جلوتر از بقیه آغاز کرده بودند بیرحمانه فشار را بیشتر کردند و دیگر کشورها را تحت بردگی و استعمار خود درآوردند و از منابع مصادرهشده بهعنوان سوخت رشد پُرشتاب خود استفاده کردند. هنگامیکه روند صنعتیشدن بهطور جدی آغاز شد، وضعیت توسعه در کشورهای استعمارشده از اساس متوقف شد و کارشان شد کشاورزی برای تأمین غذا و مواد خام برای اربابان امپراتوریشان، همان امپراتوریهایی که اقتصادشان بیشازپیش این امکان را پیدا میکرد تا در فناوریهای پیشرفته تخصص پیدا کند.
هنوز یک قسمت از این پازل باقی مانده است. گَلُر توضیح این قسمت را با تشبیه رنگارنگی آغاز میکند. او از ما میخواهد سرزمینی را تصور کنیم که طوطیهایی با پنج رنگ مختلف در آن وجود دارد؛ آبی، زرد، مشکی، سبز و قرمز. ناگهان طوفانی درمیگیرد و بعضی از طوطیها را به یکی از جزایر مجاور پرتاب میکند. بعید است که طوفان تمام انواع طوطیها را با خود برده باشد؛ شاید فقط طوطیهای سبز، آبی و قرمز را جابهجا کرده باشد که، درنتیجه، این جمعیتِ جداافتاده از تنوع کمتری برخوردار خواهد بود. با گذشت زمان تعدادی از این طوطیها به جزیرۀ دیگری مهاجرت میکنند و این گروه دوم باز هم تنها نمایندۀ زیرمجموعهای از جمعیت قبلی هستند و مثلاً فقط از آبیها و قرمزها تشکیل شدهاند. این جمعیت سوم از قبلیها تنوع کمتری دارد.
گَلُر استدلال میکند که این دقیقاً همان اتفاقی است که وقتی انسان خردمند قارۀ آفریقا را ترک کرد رخ داد و این الگو در مهاجرتهای بعدی تکرار شد. آفریقا، چه ازلحاظ ژنومی و چه ازلحاظ فرهنگی، متنوعترین مکان این سیاره است و تنوع تأثیری ثانویه بر موفقیت دارد.
طبق محاسبات گَلُر، این تنوع مسئول یکچهارم از تفاوتهای توضیحدادهنشده بین ملتهاست، درحالیکه بیماریها (مگس تسهتسه، مالاریا و …) یکهفتم و نهادهای سیاسی (مردمسالاری یا خودکامگی) کمتر از یکدهم در این تفاوتها سهم دارند. چه چیزی در تنوع وجود دارد که آن را تا این حد تأثیرگذار کرده است؟ انسجام اجتماعی، یا بهعبارت دیگر تنوع کم، میتواند به نفع کشورها باشد بهخصوص در مراحل اولیۀ توسعه. اما در دنیای مدرن، یا در مرحلۀ کتریِ جوشان، سیالیِ فرهنگی بزرگترین محرک نوآوری است.
او مینویسد «درست شبیه آنچه در تولیدمثل بیولوژیک اتفاق میافتد، تزویج ایدهها هم … از گستردگی وسعت افراد سود میبرد». این تزویج ایدهها باعث ظهور سیاستهای جدید، اختراعات جدید و تقویت بهرهوری میشود و موتور رشد را به حرکت درمیآورد. علاوهبرآن، جوامعی که از نظر فرهنگی سیالاند احتمال بیشتری دارد که بتوانند خودشان را با تغییر شرایط وفق دهند.
گَلُر اعتقادی دارد، که البته همه آن را قبول ندارند، مبنی بر اینکه احتمالاً نقطۀ بهینهای بین همگنی و چندپارهبودن وجود دارد که در آن تنوع و گردهافشانی منجر به رونق میشود، بدون آنکه انسجام اجتماعی را تضعیف کند. کشورها ممکن است در هر دو جهت از این نقطۀ بهینه فاصله داشته باشند. ممکن است کشوری بهطرز ملالانگیزی تکفرهنگی باشد و یا اینکه از جامعهای متمرد و مستعد نزاعهای داخلی تشکیل شده باشد. او در سال ۲۰۱۲ بهوسیلۀ گروهی از دانشگاهیان به چالش کشیده شد که به او هشدار دادند که مطرحکردن مفهوم «سطح ایدئال تنوع ژنتیکی» میتواند برای «توجیه اقدامات غیرقابلدفاعی مثل پاکسازی نژادی» مورد سوءاستفاده قرار گیرد.
گَلُر در پاسخ اعلام کرد که انتقاد آنها مبتنی بر «تفسیر اشتباه فاحشی» از نتیجهگیریهای او بوده است و سیاستهایی که ظاهراً آنها از آن صحبت میکنند اتفاق ناخوشایندی نیست. او مینویسد «اگر بولیوی، که یکی از کمتنوعترین جمعیتها را دارد، تنوع فرهنگیاش را تقویت کند میتواند درآمد سرانهاش را تا پنج برابر افزایش دهد. اگر اتیوپی، که درحالحاضر یکی از متنوعترین کشورهای جهان [بهلحاظ فرهنگی] است، سیاستهایی را برای تقویت انسجام اجتماعی و تحمل تفاوتها اتخاذ کند میتواند درآمد سرانۀ مردمش را دو برابر کند».
از قرار معلوم، گَلُر نمیخواهد بگوید که ژنتیک مترادف با سرنوشت است بلکه ظاهراً پیام او این است که، صرفنظر از شرایطی که به ارث بردهاید، تغییرْ امری شدنی است. این کتاب تحلیلی است از وضع بشر که درنهایت نه به اندرز ختم میشود و نه به ناامیدی، بلکه مجموعهای از ابزارهای جدید را در اختیارمان میگذارد که بهاعتقاد نویسنده میتواند ما را در ساختن آیندهای بهتر یاری کند. اما آیا تمام این حرفها چیزی بیشتر از آرزواندیشی صرف است؟ از او میپرسم که آیا روحیۀ ذاتاً شاد او باید باعث شود که به شهودش به دیدۀ تردید نگاه کنیم؟ او جواب داد «گمان میکنم در زندگی شخصیام از دیدگاه مثبتی برخوردارم و طبیعتاً این موضوع باید در نوع نگاه من به دنیا هم منعکس شده باشد».
و در ادامه افزود «اما موقعی که میخواهم خوشبینیام را به کارم منتقل کنم این کار را بر اساس مطالعات تاریخیام انجام میدهم». او مدعی است که کتابش چیزی فراتر از شهود و حتی فراتر از نظریه است: «هرآنچه گفتهام بهصورت تجربی و با دقت بسیار زیادی بررسی شده است».
اتفاق جذابی است، بهخصوص در این نقطه از تاریخ، که پای صحبت حکیمی مونقرهای، که به حقایق و اعداد و ارقامی که میگوید باور دارد، بنشینی و از آن لذت ببری. این مسئله ممکن است بهخودیخود باعث شود شاخکهای شک و تردیدمان تکان بخورد، اما بههرحال برای خیلی از ما مقاومت در برابر جرعهای ایمان به پیشرفت بشر دشوار است.