در نوزدهمین سالگرد قتل های زنجیره ای مطرح شد
اکبر خوشکوشک: میدانم چه کسی دستور قتلهای زنجیرهای را داد اما... /اکبر گنجی و گوگوش آدمهای خودمان هستند!
اکبر خوشکوشک میگوید: سعید امامی نه در قتلهای زنجیرهای بود و نه جای دیگری. بعد که سعید را کشتند ماها را گرفتند، بردند به جرم اینکه اینها قتلهای زنجیرهای را انجام دادهاند.

به گزارش خبر فوری ، با گذشت 19 سال از وقوع قتل های زنجیره ای هنوز ابهامات فراوانی بر سر این رودادها سایه افکنده است. دستگیری تعدادی از نیروهای وزارت اطلاعات در همان ایام و خود کشی چهره کلیدی دستگیرشدگان یعنی سعید امام در تابستان سال 78 بر این ابهامات و سئوالات بی پاسخ افزود. یکی از چهره هایی که نامش بارها در ان ایام در افکار عمومی و به ویزه برخی رسانه های جنجالی اصلاح طلب تکرار میشد« اکبر خوش کوشک»[خوش کوش] بود. او به عنوان یکی از دست اندرکاران این وقایع مدتی بعد از دستگیری سعید امامی و دست اندکاران قتلها بازداشت شد و گمانهزنیهای بسیاری را ایجاد کرد. خوشکوشک چند سلی است در انظار ظاهر شده و در معدود گفتگوهای خود بارها مدعی شده که که در آن ماجرا بی گناه بوده است. او همچنین از مسایل دیگری سخن به میان آورد که همگی از او چهرهای امنیتی ساخته که اتفاقا ابایی از حضور عمومی و رسانهای ندارد، به جز عکسی از خود که موافق انتشار آن نیست.
«انصاف نیوز» در نوزدهمین سالگرد قتل داریوش و پروانه فروهر، که عموماً به عنوان سالگرد قتلهای زنجیرهای شناخته میشود با او گفتگویی انجام داده که گزیده هایی از آن را در ادامه می خوانید:
· شما نگاه کنید در کشور ما یک اتفاق بسیار کوچکی افتاد، همین معدوم «سریاس صادقی» که در حرم امام خودش را منفجر کرد؛ این یک خبط اطلاعاتی بود، چون خود آقای سریاس صادقی را قبلا گرفته بودند و با ۲۰۰ تومان آزادش میکنند؛ ایشان تبلیغات برای داعش میکرد.
· ببینید ما الان امنیتمان در این کشور نمرهاش بسیار عالی است. ما در امنیت، حرفهای شدهایم؛ یعنی در ضدجاسوسی، در امنیت کشور، در امنیت خارجی، در جمع آوری اطلاعات، در همهی موارد دارای رتبهی بالا هستیم.
· الان یکی از عوامل خیلی خوب ما همین سازمان منافقین هستند، یعنی بالعکس شده است! در کارهای خارجی به ما خیلی کمک میکنند. یعنی واقعا دارند کار میکنند. آمریکاییها به آنها پول میدهند، عربستان به آنها پول میدهد، احساس میکنند که دارند برای آنها کار میکنند، اما همهشان الحمدلله الان تحت سیطره هستند. میخواهم بگویم که ما آنقدر نفوذمان قوی و عالی است که سازمان منافقین الان در چنگ ماست.
· «مسعود رجوی» زنده است و در اردن است، اما منافقین بنا به مصالح سازمانی خود مسعود رجوی را کنار گذاشتند و «مریم قجر عضدانلو» را آوردند بالا.
· در یک پوستاندازی دیگر، مریم و «فهیمه اروانی» و «رضایی» و «سیدالمحدثین» و اینها، دیگر دارند کمکم از سازمان جدا میشوند. میخواهند یک سازمان نویی را درست کنند تا گذشتهی تروریستی خود را پاک کنند، از همپالگی و همپیالگی صدام خود را مبرا کنند.
· _ مسعود، در آن بمباران قرارگاه اشرف مجروح شد. بعد موافقت کردند که برود در اردن بماند؛ زنده است، زندگیاش را میکند و سرحال هم هست.
· آقای هاشمی، روحش شاد باشد انشاالله، مرد بزرگی بود، من یک ارادت خاصی به ایشان دارم، بعد امام و مقام رهبری ایشان را مرد بزرگی میدانم در انقلاب؛ یعنی جزء بنیانگذاران میدانم ایشان را. اگر شما بخواهید بنیانگذاران جمهوری اسلامی ایران را بشمارید، امام در صدر و نفر اول است، اما نفر دوم مرحوم آیتاللهالعظمی منتظری است، آیت الله خامنهای است، مرحوم مطهری است، مرحوم هاشمی است، مرحوم طالقانی است. یعنی حساب کنید همه که در بنیانگذاری نبودند. نمیشود که احمد و محمود را هم قاطیاش کرد!
· کسانی بودند که انقلاب اصلاحی به رهبری امام و آیتالله خامنهای را خرابش کردند. حزب مشارکت تاسیس شد، اکثر اعضای آن بچههای انقلابی بودند، در سپاه بودند، در لانهی جاسوسی بودند، خدمتگذار بودند، اما برخی از اعضا یا هواداران آن، کارهای افراطی کردند. آقایان «حجاریان» و «میردامادی» و «محمدرضا خاتمی» و اینها، جزء مخالفان آقای هاشمی تلقی میشدند. البته مجمع روحانیون هم که دبیرکل آن حضرت «آیتالله موسوی خویینیها»، که خدا نگهش دارد، بود، ایشان هم مخالف آقای هاشمی بودند.
· قتلهای زنجیرهای را که در این برهه رخ داد، مقامات عالی از آنها خبر نداشتند اما برخی از این آقایان تندروها آمدند که قتلها را بیاندازند به گردن ایشان. قبل از آن بزرگترین اشتباه حزب دوم خردادیها، که با من دوست هستند، در صحبتهایشان این بود که در دور بعد خبرگان، رهبر را هم ما انتخاب میکنیم. خب طرف مقابل هم ساکت ننشست. ببینید، دعوا اینجا شروع شد. اول جنگ این بود که آقای خاتمی برنده شد، به عنوان اصلاحطلب، و اصولگراها شکست خوردند. این آقایان بیمنطق تندرو که ادعای دموکراتیک بودن داشتند، چهکار کردند؟ با هم صحبت کردند که آقا ما انتخابات بعدی خبرگان را هم میبریم. خب آنها هم ساکت ننشستند. آنها هم شروع کردند.
· آقای «محسن رضایی» همیشه فکر میکند که ارشمیدس است! همیشه ایشان فکر میکند که نفر اول جمهوری اسلامی است؛ با اینکه استاد فکری ایشان آقای «ذوالقدر» است. آمد یک تحلیل اشتباه داد که قتلهای زنجیرهای کار آمریکا و اسراییل است.خب مقامات عالی هم حتما میگویند این آقا فرماندهی سپاه بوده است، حتما چیزی میداند که میگوید. رهبری هم آمد در نماز جمعه خیلی خوب صحبت کرد؛ گفت ما با اینها رفیق بودیم، دوست بودیم و خیلی تقدیر کرد از «فروهر» و به آن تحلیل اشاره شد. اینجا این خبط را آقای محسن رضایی کرد، بعد اصل ماجرا در وزارت اطلاعات کشف شد. این قتلها مخفی مانده بود.
· ما هم جزء کسانی بودیم که میتوانستند این کارها را اینور آنور کنند، فضول کار بودیم و مثلا گفتیم که نه این کار آمریکا و اسراییل نیست، این کار داخلیها است؛ که چوبش را هم رفتیم زندان و خوردیم.
· جریانی که قتلهای زنجیرهای را مرتکب شدند، از آنطرف به گوش مقامات عالی رساندند که اینها بهدنبال شما هستند تا شما را محکوم کنند. تمام کسانی که قتلها را انجام دادند، از زید تا عمر دستگیر شدند، اقرار کردند و گفتند که ما اینکار را کردهایم. کد میآوردند؛ اما این کد نه به رهبری میخورد، نه به دفتر میخورد و نه به اطرافیان. این تندروها آمدند چه کردند؟ داشتند میگفتند که حکم قتل را مرحوم آیتالله «خوشوقت» داده است، که رابطهی سببی با فرزند یکی از مقامات عالی دارد. بعد آمدند از ترس خودشان برای اینکه فرار به جلو کنند، یک سناریو درست کردند. در سناریوی دوم دیگر وارد شدند و چه کردند؟ همهی آنهایی که دست داشتند را رها کردند، به غیر از «سعید امامی» و آقای «مصطفی کاظمی» و آقای «صادق عالیخانی»، اینها را رها نکردند و نگاه داشتند.
· سعید امامی اصلا در آن دوره نه معاون امنیت بود و نه هیچ کارهی دیگری. بعد از قتلهای زنجیرهای کوی دانشگاه اتفاق افتاد. سعید امامی قبل از ماجرای قتلهای زنجیرهای، یک نامهای مینویسد که من نظرم این است که اگر بناست کار فرهنگی کنیم باید در مقابل این چیزها بایستیم. ایشان مشاور وزیر بود و کارهای هم نبود. این نامه را یکی از بچههای وزارت، از داخل وزارت بلند میکند و به روزنامهی سلام میدهد. سلام هم آنرا چاپ میکند و نتیجهاش میشود کوی دانشگاه. کوی دانشگاه تمام شده بود که نصفه شب ریختند و آتش زدند و اینها. من همه را میدانم ولی نمیگویم، چون نمیخواهم دوباره به زندان بروم. میدانم چه کسی دستور داد، چه کسی چهکار کرد.
· بعد آوردند یک مانکن به نام آقای «فرهاد نظری» را گذاشتند. فرهاد نظری خوابیده بود، از طرف فرهاد نظری که اینکار را نکردند. یک گروه دیگری آمدند، زدند، داغان کردند و رفتند؛ بعدش هم که شد ۱۸ تیر و ۲۳ تیر و تمام شد، که ما آنجا کلی هم زحمت و بدبختی کشیدیم. یعنی میخواهم بگویم همانطور توطئه پشت توطئه.
· . مشارکتیها آمدند ایستادند با مصاحبههای گند و کثافت «اکبر گنجی» و دیگران، آمدند چهکار کردند؟ مدام مقاله نوشتند. مثلا گنجی کتاب «عالیجناب سرخپوش» منتشر کرد؛ آمدند یکسری دروغ «سونای زعفرانیه» و چه و چه و چه را، تخیلات خود را ریختند در آنجا. البته آقای گنجی را که رها کردند، این منبع [یک نهاد داخلی] در آنجاست. اکبر گنجی است، گوگوش است، اینها همه آدمهای خودمان هستند الحمدلله؛ بگذار بدانند، اینها سوختهاند.
· اوج ۸۸ را ببینید، در فتنهی ۸۸؛ من اعتقادم این است که این فتنه بود و در این فتنه، رهبری مظلوم واقع شد. اما فتنه را دو طرف راه انداختند. یکی فتنه را راه انداخت، یکی هم فتنه را کشید. من نبودم بینشان. من برای آقای موسوی تا آن زمانی کار کردم که مقام عظمای ولایت ساعت ۴:۳۵ دقیقهی ۲۳ خرداد، اعلام کردند که من انتخابات را قبول دارم. کسانی که بعد از اینکه آقا گفت من انتخابات را قبول دارم، به خیابانها ریختند، اشتباه کردند. با این ریختن در خیابانها که رهبری نمیآید حرفش را برگرداند. چون رهبری به یک عده اعتماد کرده و آنها هم گفتهاند که آقا این انتخابات درست است. بعدش چه؟ در خیابان ریختند که چه؟
· فتنهی اول کوتاه آمد، فتنهی دوم کشید این فتنه را. من از آقای «ضرغامی» یک سوال دارم، آقای ضرغامی! خداوکیلی، جان بچهات، عکس امام را چه کسی آتش زد؟ این همه عکس بود، در کجا دوربین فیلمبرداری صدا و سیما این را گرفت؟ خب ما که بچه نیستیم. یا چند نفر هم شعار دادند که مرگ بر اصل ولایت فقیه؟! این دروغ است؛ بله، بیایید من هم در یک کوچهای ۱۰ نفر را جمع کنم آنقدر فیلم بگیرم که میگویند مرگ بر… بنابراین صدا و سیما هم در فتنه بود، او هم فتنه کرد. اینها هم فتنه کردند؛ دوطرف فتنهگری کردند.
· احمدینژاد آمد فتنهگری کرد که آن سخنرانی خس و خاشاک را راه انداخت و مستقیم از رسانهی ملی هم پخش شد! صدا و سیما آن شکلی عمل کرد، نمیدانم آنیکی شکل دیگری عمل کرد و مردم را کشیدند؛ و واقعا باید به نیروهای پلیس احترام کرد. یکنفر را نه کشتند و نه زخمی کردند. حالا آن حادثه هم که در میدان ولیعصر رخ داد، آن بدبخت از ترسش میخواست فرار کند، آن پلیس دید که میکشندش، خب مردمی آنجا بودند، از ترس رد شد و رفت. از قصد آن کار را نکرد.
· بعد از ۸۸ همه آمدند و انتقامهای سیاسی گرفتند. یک نمونهی خیلی کوچکش، در تمام خیابانهای تهران ، فرستاده بودند که روی دیوار بنویسند اکبر خوشکوشک، فرماندهی عملیات است و او را بگیرید. میخواستند من را که زمان انتخابات در تبلیغات و پشتیبانی آقای موسوی بودم، بگیرند. یعنی اینها بعد از آنهمه دنبال انتقامگیری بودند، از گروههای مختلف.
· اصلا احمدینژاد و اینها تیم ندارند. اصلا اینها وجود اثباتی ندارند.یعنی اصلا اینها کسی نیستند، هرکه هستند پشتشان اصولگراها هستند. اما چه کردند، یک خاکروبه و آشغالدانی پیدا کردند، هرکاری که کردند ریختند داخل این آشغالدانی، یعنی هرکاری کردند ریختند در این آشغالدانی به نام احمدینژاد. احمدینژاد که بود؟ خود آقای «مشایی»، ایشان در سپاه کردستان بود، کار میکرد و در اطلاعات و اینها بود. خانم ایشان جزو گروهکها بود و قرار بود که محاکمه شود؛ ایشان این خانم را پراند و بعد هم زیرلفظی ردش کرد و بعد هم با او ازدواج کرد. آقای مشایی آنجا اسمش «برادر مرتضی» بوده است؛ بروید زندگینامهاش را بخوانید و ببینید که اصلا مشایی کجای این قصه بوده است؟!
· خود احمدینژاد متهم محکوم شدهی سوآپ اردبیل است که از استانداری هم عزلش کردند. خود «بقایی» اخراجی وزارت اطلاعات است که من نمیتوانم آن بقیهاش را بگویم، چون بهلحاظ اخلاقی خوب نیست. خود برادر مرتضی، همین آقای مشایی که «برادر مرتضی» بوده است، نوچهی «عباد» در کردستان بود، همین «علی ربیعی». خانمش هم که خب معلوم است. آقای احمدی نژاد یک برادر داشت، خدا بیامرز «داود»، که او هم در وزارت بود، آقای «ریشهری» برایش نوشت که بهخاطر خدا از وزارت برو بیرون. حالا دیگر دستش از این دنیا کوتاه است و نباید بنشینیم و دربارهاش بگوییم.
· میخواهم بگویم که اینها کسی نبودند، اینها یک کاغذ پوستری بودند، گذاشتندشان سر چوب و آوردند بالا و این چوب، دست اصولگرایان بود اما اینها باید جواب مردم را بدهند نه احمدینژاد
· بعدها که در قتلهای زنجیرهای مشخص شد که چه اتفاقی افتاده است، آمدند همه را مشخص کردند و بعد سعید امامی را هم بردند «بیمارستان فجر». حالش هم خوب بود، همانجا ترتیب سعید امامی را دادند. چون سعید امامی نه در قتلهای زنجیرهای بود و نه جای دیگری. بعد که سعید را کشتند ماها را گرفتند، بردند به جرم اینکه اینها قتلهای زنجیرهای را انجام دادهاند؛ مثلا چه کسی؟ زن سعید امامی را برای قتلهای زنجیرهای بردند؛ نه کارمند وزارت بود نه چیز دیگری، یک خانم خانهدار بود. ما اعضای شورای مدیران امنیت بودیم، ما را هم گرفتند و بردند در زندان.
· اصلا از ما سوال نکردند که با قتلهای زنجیرهای چه ارتباطی داشتیم. من میگفتم بابا، آقای «جواد آ…»! من که میدانم که چهکسی تو را اینجا گذاشته و منکه میدانم تو را چه کسی گذاشته که این پرونده را پیگیری کنی؟! مگر شما دنبال قتلهای زنجیرهای نیستید؟! اصلا من میگویم که آقا بسمالله الرحمن الرحیم من اکبر خوشکوشک هستم، به این رسیدم که اینها ناصبی هستند و من کشتمشان. بعد شما من را اعدام کنید و تمام شود برود دیگر.
· گفتند برو دنبال کارِت؛ آن پرونده که تمام شده، چیزهای دیگر را بگو؛ چی بگو؟ از «حسن خمینی» بگو، «احمد خمینی» را چرا …؟ «صیاد شیراز ی» را چرا کشتی؟ بمب امام رضا را شما گذاشتید، بمب دادستانی را شما گذاشتید، شما اسراییل رفتید، شما بهایی هستید. بردند، یازده ماه زدند و داغان کردند و آوردند. پس از آن با نظر رهبری معظم انقلاب، سران سه قوه و ریاست مجمع تشخیص مصلحت از آن تبرئه شدیم. تنها کسی که ما را پذیرفت که حرفهایمان را گوش کند، مرحوم آیتالله هاشمی و آقای ناطق، رییس وقت بازرسی رهبری بود. سه ساعت رفتیم و تظلمخواهی کردیم. بعد هم گفتند که به آنها ده سال زندان دادند اما شنیدم که بعد تبرئهشان کردند و دارند در جایی کار میکنند، همانها که در آن فیلم آن کارها را کردند!
· آن فیلم را هم برای آقای خاتمی برده بودند، فیلمهای قتلهای زنجیرهای و اینها را اینها فیلمبرداری میکردند که قاضی ما را نبیند که ما بگوییم نه. چه کردند؟ ما را آنطرف زدند و اینطرف اقرار گرفتند که قاضی فیلم را نگاه کند. حکم هم دست آقای (…) بود، میخواست ما را اعدام کند. حکم ما را بدهد و تمام شود و برود. که آنجا من در کما به بیمارستان رفتم. زن سعید امامی داشت میمرد. اینها دنبال یک ماجرای دیگری بودند، اصلا دنبال پروندهی قتلهای زنجیرهای نبودند. قتلهای زنجیرهای معلوم است؛ تنها کسی که این میان بیگناه بود، آقای حضرت آیت الله «دری نجفآبای» بود، بقیهی آقایان گناهکار بودند. بعد در امنیت این اتفاق افتاده، معاون امنیت خبر نداشت. زیرمجموعهی مدیران معاون امنیت این کارها را انجام دادند.
· قتلها معلوم بود، همهاش هم معلوم بود، اقرار هم کردند، همهکار هم شد؛ بعد از آن ما را بردند آنجا. بردند برای چیز دیگر؛ مگر مرحوم حاج احمد آقای خمینی را کسی شکایت کرده که ایشان را مرحومش کردند یا شهیدش کردند؟ به حسن آقا زنگ زدند که آقا اعلام شهادت کنید. یعنی میخواهم بگویم که این یک ماجرای دیگر بود. بعد هم آن آقایان تبرئه شدند، الان هم هستند، کلی تشویق هم شدند! آنها میخواستند از طریق شکنجهها به این گزارهی عاری از حقیقت برسند که در قتلهای زنجیرهای دست اسرائیل در کار است!
· آقای نوریزاده منبع ما بوده است و پول گرفته است؛ همین آقای «خزعلی» اینجا، اینها را بابا مردم نمیدانند که یک برنامه است. یعنی مثل این میماند که یک وقتی، «داریوش اقبالی» خواننده را گرفتند، کردند زندان؛ همه گفتند که چون علیه شاه سیاسی خوانده او را به زندان انداختند، یعنی خواستند یک آدم فاسدی مثل داریوش اقبالی بشود رهبر ما و بگویند که این سیاسی است. البته شما این را بدان، اکبر گنجی، در اوج ۸۸، بلند میشود و میرود نزد رییس جمهور کشور غاصب اسراییل و از او خودکار میگیرد. در ۸۸ گوگوش که منبع ما است، ما فرستادیمش که برود، با اکبر گنجی، با هم، در یک میتینگ شرکت میکنند. به داخلیها میگویند ببینید اینها هشتادوهشتیها هستندها. میخواهند بگویند که شماها فتنهگر هستید و اینها هم رهبران شما هستند. به منبع زنگ میزند که سلام علیکم، برو این کار را بکن. اکبر گنجی منبع است. این حرفها کدام است.
· یکبار من خدمت آقای ناطق نوری رفتم، گفتم حاج آقا! این نکته اینجوری است، گفت باشد، مملکت داری این چیزها را هم دارد. بالاخره مملکت را میخواهند نگاه دارند باید همینجوری باشد. تازگی آقای «فلاحیان» گفته بود که اکثر خبرنگاران منبع اطلاعات هستند، حرف بدی نگفته است، بالاخره نمیتواند هم نباشند بعضیهایشان…
· آمدنیوز داخلی است، اما فکر میکند که مستقل است؛ روی آمدنیوز سوار شدند، اینجا با هم دعوا دارند الان، دعوای جناحی دارند. میخواهند از هم امتیاز بگیرند، خبر را به آن میدهند و آن پخش میکند. یعنی سرمنبع اخبارش، داخلیها هستند. یک چیزی به نام آمدنیوز در آنطرف درست شده است، خودش نمیداند که منبع است، اما هست. خرجشان را هم از داخل میگیرند. دروغ و راست را قاطی میکنند و به خوردش میدهند.
· من یک سوال از شما دارم، حالا راجع به دختر فلانی دارند یک چیزهایی میگویند، من قبول ندارم؛ میگویم این دعوای داخلی است. میخواهند یک آوانس بگیرند. یا آن ۶۳ تا حساب، این حسابها از قبل بوده است. بالاخره رییس قوه، اختیاردار یک قوه است، مگر نمیتواند داشته باشد. ایشان نبرده است که بخورد، در قوه خرج شده؛ اما هوایش میکنند، کی هوایش میکند؟ داخلیها هوا میکنند. داخلیهای خودی، نه داخلیهای غیرخودی.
· این[برنامه تلویزیونی] هویت را که ساختند، یا آن فیلم عصر عاشورا را که ساختند؛ یک عده فاحشهها را گرفتند، روز عاشورا بردند به شهرک غرب و کارناوال راه انداختند برای آقای خاتمی. یک جایی هم دارد دختری گریه میکند و میگوید خاتمی. همین آقای نوریزاد عزیز و گل، همین آقا، کارگردانش همین آقاست؛ عصر عاشورایی که علیه آقای خاتمی ساخته شد.
221