عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی:
با یک ماشین هیلمن شهید رجایی را به خانه میرساندم / ماجرای خشم رجایی از مهدوی کنی
یک عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گفت: شهید رجایی به آنچه میگفت، عمل میکرد؛ طبعا اگر امروز زنده بود دشمن رفاهطلبیها، دنیاطلبیها و... میبود.
اولین آشنایی شما با شهید رجایی چه زمانی بود؟
تا اواخر سال ۱٣۵۲ بیش از ۱۸ ماه در سلول انفرادی زندان اوین بودم و بعد از یکسری جابهجاییها که آنجا انجام شد، در تابستان سال ۱۳۵۴ شهید رجایی را از «کمیته ضدخرابکاری» به آنجا آوردند که من پیش از ایشان در آنجا بودم. اولین آشنایی من با او در بند ۲ زندان اوین بود که احتمالا همین ۳۵۰ امروزی است که چهار بند داشت.
خیلی زود ما یکدیگر را پیدا کرده و با هم دوست شدیم؛ چراکه همفکر و هر دو به مواضع و عملکرد مجاهدین خلق معترض بودیم. آن روزها، روزهایی بود که بخشی از اعضای آن سازمان مارکسیست شده بودند و شهید رجایی و من اساس این مارکسیستشدن را تفکر مجاهدین خلق میدانستم و پس از بررسی در احوالات مارکسیستشدهها، به این نتیجه رسیده بودیم که تفکر سازمان، تفکری التقاطی بود و ما معتقد بودیم آن تفکر التقاطی سبب مارکسیستشدن جمعی از اعضا شده است. شهید رجایی و من تا اسفند سال ۱۳۵۶، یعنی بیش از دوسالونیم کنار هم در زندان اوین بودیم؛ تا اینکه به دلیل آغاز بازدید صلیب سرخ از زندانهای سیاسی، برای اینکه کسانی که آثار شکنجه در بدنشان هست در معرض دید صلیب سرخ نباشند، شهید رجایی، من و عده زیاد دیگری را به زندان شماره ۳ قصر فرستادند؛ با این امید که ناظران صلیب سرخ به آنجا نمیآیند. مدتی با هم در آنجا بودیم و بعد دوباره شهید رجایی را به خاطر اینکه کسانی که بازداشت شده بودند، اعترافهایی در مورد ایشان کرده بودند، برای بازجویی به زندان اوین برگرداندند. مدتی از هم جدا بودیم تا اینکه من را با طی مراحلی به زندان شماره ۴ قصر بردند و شهید رجایی هم دوباره در آنجا به ما پیوست. در چهارم آبان ۱۳۵۷ به عدهای که محکومیت آنان کمتر از پنج سال بود، ازجمله شهید رجایی، عفو عمومی دادند و من هم در دوم آذر همان سال ۱۳۵۷ به دلیل محکومیت ۱۰ساله، در مرحله بعد مشمول عفو عمومی شدم. از آن پس در خارج از زندان تا انقلاب با هم ارتباط داشتیم. ارتباطات پس از انقلاب ما نیز از کمیته مرکزی انقلاب اسلامی آغاز شد و با شهادت ایشان خاتمه پیدا کرد.
فکر میکنید در آن سالها شهید رجایی انتخاب درستی برای نخستوزیری و بعد هم ریاستجمهوری بود؟
پیشنهاد نخستوزیری به ایشان از طرف حزب جمهوری اسلامی بوده و احتمالا از سوی شهید بهشتی به نمایندگی از طرف حزب به او داده شده بود. اطلاع من از آن پیشنهاد به این شکل بود که شهید رجایی هفتهای یک روز برای دیدار و تبادل نظر به دفتر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی میآمد، یک روز که برای همین دیدارها آمده بود، با شوخی و خنده گفت فلانی میدانی چه شده؟ پرسیدم چه شده؟ گفت به من پیشنهاد نخستوزیری دادهاند و هر دو به خنده و شوخی گذراندیم. در اولین مرحله برای خود شهید رجایی و من هم چنین سؤالی مطرح بود که آیا ردای نخستوزیری برازنده قامت شهید رجایی هست یا نه؟ بنیصدر هم کموبیش همینطور فکر میکرد. البته او چون شهید رجایی را از نظر فکری قبول نداشت، او را دارای صلاحیت برای نخستوزیری نمیدانست، ولی به نظر من تحلیل و موضع امام(ره) از همه ما صحیحتر بود. ایشان در صحبتی بعد از شهادت رجایی و فرار بنیصدر گفتند که رجایی عقلش از علمش بیشتر بود که واقعا یک سخن تاریخی بود. من هم بعد از آغاز نخستوزیری شهید رجایی، به اشتباه خودمان (من و شهید رجایی) پی بردم که او را دستکم گرفته بودیم. البته در سالهای اول انقلاب، باتجربهترین ما مرحوم بازرگان، با تجربه کوتاه اداره سازمان آب تهران ، در دوره نخستوزیری مرحوم مصدق بود، ولی تا جایی که به یاد دارم، شهید رجایی خیلی قوی، قاطع و البته همراه با سعه صدر دولت را اداره میکرد. حتی به من که خیلی با او محشور بودم، گاهی چشمغرههایی میرفت که اثر داشت و این در حالی بود که من اصولا فردی نبودم که از کسی بترسم.
یادم میآید یک بار در جلسهای بحث جنگ شد و کمبودهای آن. شهید رجایی یک صحبت شعارگونه کرد. آنموقع وضعیت اسلحه و مهمات ما خوب نبود و ایشان نقل به مضمون گفتند جنگ ما وقتی شروع میشود که مهمات و سلاحمان تمام شود. این سخن در جلسهای بیان شد که تعدادی از اعضای دولت ازجمله مرحوم مهدویکنی در آن شرکت داشتند. پس از سخنان شهید رجایی، آن مرحوم برآشفت و با لحنی تند به شهید رجایی گفت مرد حسابی چه میگویی، مگر بدون اسلحه و مهمات میشود جنگید... . اگرچه به نظر من اصل حرف ایشان صحیح بود، ولی خیلی برخورد تندی با شهید رجایی کرد؛ درحالیکه او وزیر کشور و شهید رجایی رئیسالوزرا بود. شهید رجایی رنگش پرید و معلوم بود خیلی عصبانی شده، ولی غیظ و خشم خود را فروخورد و بلافاصله گفت از این مسئله عبور کنیم و به مسائل دیگر بپردازیم. من آن سعه صدر فروتنانه را در دل تحسین کردم.
مورد دیگر سعه صدر برخورد او با بنیصدر بود. یک نوار صوتی از مکالمات تلفنی بنیصدر با قطبزاده در دست ما بود که در آن بنیصدر درباره شهید رجایی لفظ توهینآمیزی را به کار برده بود. بنیصدر حتی مصاحبههای تند و علنی علیه شهید رجایی و همکاران نزدیکش میکرد. شهید رجایی همه این مطالب را میدانست. با وجود همه آن برخوردهای تند و بیادبانه خیلی تلاش میکرد که برای حفظ وحدت ملی در شرایط جنگ رابطه مناسبی را با بنیصدر داشته باشد و هرگز به برخوردهای او پاسخ ندهد. به مجرد آغاز نخستوزیری شهید رجایی که درست همزمان با آغاز حمله عراق به ایران در جبهه غرب بود، بنیصدر قصد بازدید از جبهههای غرب یعنی منطقه ایلام را کرد. شهید رجایی خبردار شد و پس از مشورت به این نتیجه رسید که همراه با بنیصدر به جبهه برود و من هم ایشان را همراهی کردم. در منطقه عملیات شهید رجایی تمام مدت سعی میکرد که در کنار بنیصدر قرار بگیرد؛ ولی بنیصدر با تمام توان تلاش میکرد از رجایی فاصله بگیرد. به یاد دارم بنیصدر بدون اطلاع شهید رجایی سوار اتومبیل میشد که برود، رجایی خبردار میشد و میدوید که خود را به اتومبیل بنیصدر برساند و در کنار بنیصدر قرار بگیرد تا مردم در شرایط جنگ تصور نکنند بین رئیسجمهور و نخستوزیر اختلاف هست و در این زمینه هم واقعا خیلی ازخودگذشتگی میکرد. من خاطره دیگری هم نقل میکنم؛ چراکه سؤالتان ایهام داشت که تصور میشود معتقدید رجایی شاید صلاحیت نخستوزیری و ریاستجمهوری را نداشت. در جریان مذاکره برای آزادی گروگانها، دو، سه بار امام (ره) ما را خواست و احساس میشد که امام دلش میخواست ماجرای گروگانها حل شود؛ اما نگران بود که ما یعنی شهید رجایی و من تمایلی به حل مسئله نداشته باشیم. به ما دو بار در ملاقاتهای متفاوت اشاره کرد که مرحوم دکتر یدالله سحابی، همانجا دم در (اشاره به در اتاق) ایستاد و زارزار گریه میکرد و از من میخواست که شما اختیار حل مسئله گروگانها را به رجایی و نبوی ندهید. آنها نمیخواهند این مسئله حل شود (نقل به مضمون).
شهید رجایی در پاسخ گفت اینجاست که ما باید از آبروی خودمان مایه بگذاریم. اگر ما هم طرفدار این روش بودیم که هنری نکرده بودیم. اینجا که مخالفیم، باید از آبروی خودمان مایه بگذاریم و سعی کنیم ماجرای گروگانها را طبق خواست نظام حل کنیم
من احساس کردم که امام (ره) خودش هم به ما شک دارد و مردد است که شاید ما نمیخواهیم این ماجرا حل شود. پس از ملاقات دوم به شهید رجایی گفتم ما که خودمان هم مخالف آزادکردن گروگانها به این شیوه هستیم، بیا کنار بکشیم و هرکسی را که میخواهند، مسئول آزادی گروگانها کنند. شهید رجایی در پاسخ گفت اینجاست که ما باید از آبروی خودمان مایه بگذاریم. اگر ما هم طرفدار این روش بودیم که هنری نکرده بودیم. اینجا که مخالفیم، باید از آبروی خودمان مایه بگذاریم و سعی کنیم ماجرای گروگانها را طبق خواست نظام حل کنیم؛ حتی اگر به آن اعتقاد نداشته باشیم و همه به ما مشکوک باشند و صحبتهای اینچنینی امام هم تکرار شود. ما باید کاری را که برعهده گرفتهایم تا آخر انجام دهیم (نقل به مضمون). نتیجهای که میخواهم از این صحبتها بگیرم، این است که رجایی واقعا عقلش بیشتر از علمش بود و همانطور که پیشتر گفتم، آن زمان هیچیک از ما تجربهای نداشتیم و مجربترینمان مرحوم مهندس بازرگان بود. در کابینه شهید رجایی پروفسورهای اجرائیمان شهید عباسپور، شهید کلانتری و شهید قندی بودند که هشت ماه یا یک سال در دولت شورای انقلاب سابقه داشتند. خلاصه درست است که شهید رجایی هم مثل همه مسئولان دولتهای انقلابی، تجربه و علم مدیریت در آن سطح را نداشت؛ ولی به قول امام (ره) عقلش را داشت و خدایش رحمت کند که در آن شرایط جنگ و بحران خوب کشور را اداره کرد.
اگر شهید رجایی در قید حیات بودند، اصولگرا میشدند یا اصلاحطلب؟
در زمان شهید رجایی تنها جناحبندیای که در درون نیروهای طرفدار انقلاب و نظام وجود داشت، گروههای معروف به «خط امام» و گروههای همراه با نهضت آزادی، جبهه ملی و ملی-مذهبی بود. بنیصدر هم در ابتدا نزدیک به خطامامیها و پس از انتخابات ریاستجمهوری در کنار دسته دومی و در نهایت مؤتلف مجاهدین خلق شد. در آن روزها هنوز جناحهای چپ و راست، مسلمان طرفدار انقلاب و نظام یا «اصلاحطلب» و «اصولگرا» شکل نگرفته بود و طبعا برای من پیشبینیپذیر نیست که اگر شهید رجایی امروز در قید حیات بود، به کدام اردوگاه میپیوست. البته خیلی علاقهمند بوده و هستم که ایشان در ابتدا در جناح «چپ» مسلمان و بعدها در صف اصلاحطلبان قرار میگرفت؛ ولی این نوع پیشگوییها تنها حاصل امیال و خواستههای درونی من است. اگر ایشان گرایشهای همسرش را داشت، احتمالا در جناح چپ و اگر همفکر برادرش بود، در جناح راست قرار میگرفت. البته ایشان در زمان حیاتش با وجود اینکه سوابق زیادی با دوستان نهضت آزادی داشت، در طیف خطامامیها قرار گرفت. به یاد دارم که روز ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ که بنیصدر در دانشگاه تهران علیه رجایی و خطامامیها صحبت میکرد، میلیشیای مجاهدین خلق، خطامامیهایی را که علیه بنیصدر در اطراف محل مراسم تظاهرات میکردند، دستگیر و به پشت میکروفون سخنرانی میبردند. بنیصدر هم به بهانه تظاهرات آنان، با نشاندادن کارتهای کمیته، سپاه و جهاد که به ادعای او از تظاهرکنندگان گرفته بود، سخنرانی تند و تیزی علیه خطامامیها کرد. برخی اعضای ارشد نهضت آزادی هم در آن مراسم در دو طرف تریبون سخنرانی بنیصدر صف کشیده بودند.
شهید رجایی به من گفت در زندان هرگز حتی راضی به شنیدن غیبت در مورد مجاهدین خلق نبود اما با دیدن صحنههای آن مراسم، چندبار میخواستم آب دهان به صورت فلانی که کنار بنیصدر بود، بیندازم. البته اینها مواضع دوره حیات ایشان بود ولی اینکه بتوانم مواضع بعدی او را پیشبینی کنم، شدنی نیست.
اگر شهید رجایی زنده بود بزرگترین اعتراضش برای وضعیت موجود به چه مواردی بود؟
این را هم نمیتوانم پیشبینی کنم ولی باز با شناختی که از آن شهید رجایی دارم، شاید مهمترین اعتراضش به دنیاطلبی و عدم توجه به عدالت اجتماعی بود. او خیلی در این زمینهها سختگیر بود، درباره حقوق ماهانه وزرا و نخستوزیر در اولین روزی که هیئت دولت تشکیل شد، از آنها رأی گرفت و تصویب شد که حقوق نخستوزیر و وزرا به میزان متوسط حقوق کارکنان دولت باشد. شاید با اکراه برخی از دوستان رأی دادند.
یعنی دوستان راضی نبودند؟
معلوم است که راضی نبودند. متوسط حقوق کارکنان دولت در شهریور ۱۳۵۹، هفت هزارتومان بود و حقوق نخستوزیر و وزرا هفت هزارتومان تعیین شد، یک قران بالا و پایین هم نه. پاداش، اضافهکاری، حق سفر، حق پست، حق مأموریت، و هیچ دریافت دیگری وجود نداشت. شاید وزیری که وزارتخانه خاص خود را داشت، از آنجا چیزی گیرش میآمد (که بعید میدانم)، ولی من چون وزیر مشاور و در نخستوزیری در کنار شهید رجایی بودم، هیچ راه فراری نداشتم. نخستوزیر و وزرا شرایطی نداشته و احتمالا ندارند که بتوانند کار دوم و حتی مسافرکشی داشته باشند و باید همه زندگی را با هفت هزارتومان میگذراندند. به یاد دارم سال ۶۰ یا ۶۱ من اولین بار به سفر ترکیه رفتم، در آنجا مطابق تشریفات مرحوم «تورگوت اوزال» معاوناول وقت نخستوزیر که همتا و میزبان من بود، یک کیف شبیه کیفهای «سامسونایت» ولی چرمی ساخت ترکیه بهعنوان هدیه به من داد. شاید باور نکنید وقتی به تهران آمدم، آن کیف را به قیمت چهار یا هشت هزارتومان فروختم تا بتوانم کسری هزینههای زندگی را برای مدتی تأمین کنم.
شهید رجایی چنین مرام و مشربی داشت و به آنچه میگفت، عمل میکرد؛ طبعا اگر امروز زنده بود دشمن رفاهطلبیها، دنیاطلبیها و... میبود. شاید بهتر باشد مورد دیگری را هم اضافه کنم. به یاد دارم در یکی، دو ماه اول نخستوزیری ایشان و وزارت من، هرروز صبح با یک هیلمن قدیمی متعلق به یکی از دوستان که بعد از آزادی من از زندان، در اختیار من گذاشته بود، شهید رجایی را از خانهاش بر میداشتم و با هم به نخستوزیری میرفتیم.
یعنی شهید رجایی محافظ و راننده نداشت؟
نه محافظ و نه راننده. در راه درددلهای خصوصی میکردیم. یکی از بیشترین ناراحتیهایش این بود که میگفت حالا که من نخستوزیر شدهام، در این گیرودار خانمم دارد خانه را رنگ میکند. نمیدانم خانه شهید رجایی را دیدهاید که موزه شده است؛ یک خانه یکطبقه کلنگی. حالا خانم ایشان که از خودشان هم ریاضتکشتر بود، میخواست دیوارهای خانه را رنگ کند و ایشان آنقدر ناراحت شده بود. برای اینکه شهید رجایی را بشناسید، بازهم یک خاطره نقل میکنم. یک روز من باز با هیلمن دنبالش رفته بودم، دیدم دارند کوچه را آسفالت میکنند، رجایی عصبانی شد و داد و بیداد که چرا اینجا را آسفالت میکنید، مگر جای دیگری در این مملکت نیست که نیاز به آسفالت داشته باشد. رجایی بهعنوان نخستوزیر، هفتهای یک جلسه با سران دو قوه قضائیه و مقننه یعنی شهید بهشتی و مرحوم هاشمی داشت (در واقع جلسه سران سه قوه، بدون رئیسجمهور که آقایان را قبول نداشت). این جلسات چرخشی بود، من هم بهعنوان «آچارفرانسه» یا «نخودی» در جلسه شرکت میکردم. جلسات یک روز در دفتر آقای هاشمی بود و یک روز در دفتر شهید بهشتی و یک روز در دفتر شهید رجایی. در دفتر آن دو بزرگوار، غذاهای درستوحسابی نظیر جوجهکباب و چلوکباب میآوردند ولی نوبت که به شهید رجایی میرسید، غذای جیره سپاه حفاظت از نخستوزیری را جلوی آقایان میگذاشت. سپاه هم در آن زمان فقیر بود و طبعا جیره غذاییشان هم فقیرانه بود. منظورم از طرح این خاطرات شناساندن خصوصیات شهید رجایی بود و طبعا خودتان میتوانید حدس بزنید اگر رجایی امروز در قید حیات بود، چه مواضعی داشت.
به مسائل روز هم بپردازیم؛ به نظر میرسد دولتمردان ایران در انتظار نتیجه انتخابات آمریکا هستند، به نظر شما به عنوان کسی که فعالیت و پیشینه سیاسی دارد، این امر تأثیری در لغو تحریمها خواهد داشت؟
طبیعی است که اگر دموکراتها پیروز شوند سیاستهای آمریکا بهطورکلی تغییر میکند و احتمالا به برجام بازمیگردند و بدیهی است که تحریمها برداشته خواهد شد. اما اگر آقای ترامپ دوباره رئیسجمهور شود، آینده برایم چندان قابل پیشبینی نیست. بسیاری از مواضع فعلی آقای ترامپ برای کسب رأی در دور دوم است و روی تصمیمگیریهای بعدی او نمیتوان حساب کرد و خلاصه ایشان پیشبینیپذیر نیست. به نظر من تقریبا هیچیک از کارهایی که ترامپ تا به حال انجام داده در جهت منافع ملی آمریکا نبوده و عمدتا بهدنبال منافع شخصی است؛ البته ممکن است حرفهایی بزند که خوشایند توده عوام آمریکایی باشد؛ برای مثال، شعارهای پوپولیستی نظیر دیوارکشی در مرز مکزیک یا خروج نیروهای آمریکایی از خاورمیانه برای جلوگیری از فشار به مالیاتدهندگان آمریکایی که خوشایند توده مردم آمریکاست. حال چقدر امکان تحقق چنین شعارهایی هست یا چقدر در جهت عملیکردن آن شعارها گام برمیدارد، بحث دیگری است. من هیچ ارتباطی با مسئولان ایران ندارم، حتی با آقای روحانی. البته بعضا هم بهحق از او دفاع میکنم و بسیاری از انتقادهای دوستان اصلاحطلب به ایشان را تأیید نمیکنم. پس از آغاز ریاستجمهوری ایشان، تنها دو بار در دو جلسه عمومی در خدمتشان بودهام و طبعا مواضع مسئولان و حتی آقای روحانی را در این زمینه نمیدانم ولی معتقدم تندروهای داخلی علیالقاعده باید از انتخاب مجدد ترامپ خوشحال شوند و علاقهای به رویکارآمدن یک دولت معتدل در آمریکا نداشته باشند چراکه به سیاستهای ماجراجویانه آنان لطمه میزند.
ایران میتواند در انتخابات آمریکا تأثیری داشته باشد؟
ممکن است خودمان تصور کنیم که نقش داریم ولی من بعید میدانم؛ چون مسئله ایران درحالحاضر مسئله حیاتی و اساسی برای رأیدهنده آمریکایی نیست. حال آنکه در انتخابات همزمان با گروگانگیری آمریکاییها، ایران نقش تعیینکنندهای داشت و چنانچه چهار شرط مجلس زودتر تصویب و به دولت ابلاغ میشد شاید کارتر به جای ریگان در کاخ سفید بود. واقعیت این است که امکانی برای تأثیرگذاری بر انتخابات آمریکا نداریم.
66
یکی بدون محافظ و بادیگارد ماشین هیلمن سوار میشده خونه اش رو زنش رنگ میزده، خودش نخست وزیر بود ، از آسفالت کردن کوچه اش شاکی بود و سر کارگرآسفالتی بینوا داد کشید، چزا کوچه مونو آسفالت کردید ؟ بگذارید همونطور کل کثیف باشه، تورگوت اوزال بهش سامسونیت میده میبره تهرون میفروشه بزنه بزخم زندگیش،بنده خدا لنگ ۸/۰۰۰ تومن پول بوده!!!خودش جیرهٔ فقیرونهٔ سپاه حفاظت رو میخورده ولی بهشتی و رفسنجانی از اول تو خط چلو کباب و جوج بودند،یه یارویی هم میاد فیگور این یارو رو در بیاره با اون پژو آخوندی کذائیش ولی الان کاشف بعمل اومده. که ۸ سال تموم تو ملک غصبی بالای ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰میلیاردی بیت المال داشته حال میکرده و انتظار فرج میکشه، جمع کنید بساط ریا و نفاق غلیظتون که بوی تعفنش دنیا رو برداشته ،، دیگه این حنا رنگی نداره،هررررررری!!!
حاجی حالت خوبه ؟؟؟ بلخره کدوم وری هستی
هنوز وقت برای عوض شدن و پس انداز کردن و تغییر رویه و منش وجود داشته ولی متاسفانه با شهادت مرحوم از بین رفت امام در جماران و باغ خانه زندگی می کرد و آقای رفسنجانی و دیگران همینطور زندگیهای متناسب با مقام شان لالون و داغون از جاهای که در اختیار از ما بهترون بود
یعنی واقعا هنوز نمیدونی که جماران در اون سالهای اول انقلاب یکی از روستاهای اطراف تهران بوده و سالها بعد قیمتش نجومی شد؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونی که مناطقی مثل تجریش و ونک و سعادت آباد هم همینطور بودن و طی سالهای دهه هفتاد به یکباره قیمتهاشون سر به فلک کشید؟؟؟ اگه واقعا نمیدونستی حالا اینارو به خاطر داشته باش
چرا امام درشهر ری که مذهبی هم بود نماندند چرا صحیفه نور وصیت نکردن برایشان حرم وبارگاه نسازند ودرکنارشهداء دفن شوند
اون وقت به نظر تو شهر ری گنجایش جغرافیایی اون همه رفت و آمد و موازین امنیتی برای مردم رو در شرایط جنگ تحمیلی داشت؟؟؟؟ تامین امنیت مردم و تسهیل شرایط رفت و آمد در جماران رو به عنوان یک منطقه خلوت مقایسه میکتی با شهر ری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حواست هست که اون موقع جنگ بوده و مملکت تازه انقلاب کرده بود و منافقین در سراسر مملکت جولان میدادن؟؟؟؟؟؟؟ بعد اون همه دیدارهای عمومی و رفت و آمد مسئولان و سران کشورهای خارجی و تجمع فرماندهی دفاع از مملکت مقابل صدام رو کجا جا میدادن؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه منطقه جماران اون موقع یه منطقه خلوت حاشیه ای و روستایی بوده که قیمت نجومی داشت و نه منطقه اعیان نشین بود. در مورد بارگاه هم امام گمان نمیکرد که روزی مرقدش بیفته به دست سید حسنی که نماد تجمل پرستی رو در بارگاه امامی وارد بکنه که در نجف حتی از پنکه هم برای خودش استفاده نمیکرد. اصلا اون موقع ها رسم بارگاه زدن برای مراجع وجود نداشت که امام بخواد برای نزدنش وصیت کنه. برای کدام یک از مراجع چنین بارگاهی زده بودن که امام باید خودشو با ایشون مقایسه میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بارگاه زدن برای حضور و زیارت مردم اشکال نداره ولی بارگاه تجملاتی بدعتیه که سید حسن و برادران انصاری ایجاد کردن
همین فیلم بازی کردنها پدرمامردم رادراورد همتون سروته یه کرباسین وباهم دربدبخت کردن این مردم شریک هستین....
داداش.تو مریضی .خدا شفات بده.همه چیزو قاطی نکن.
آقا فراموش کردی عامل قتل رجائی وباهنر را معرفی کنی واقعا به کجا وکی بند بودی که بی سروصدا پرونده مختومه شود چرا درهمه جلسات بودی آن روز غیب شدی ازروحانی فاسدتر توهستی چقدر چپاول کردی خدا داند اما تاهفتادپشت خودت را بیمه کردی هرچه در اروپاوکانادا بخورندوبپاشند دارند