مخاطب نامه خوئینیها چه کسانی هستند؟/ ابهاماتی درباره نامه خوئینیها
فعال سیاسی اصلاحطلب نوشت: خوئینیها را باید پدر معنوی چپهای خط امامی دانست. هر چند نمیتوان این جایگاه او را برای اصلاحطلبان امروز ایران قائل شد. اما چه منتقد او باشیم یا همراه، نمیتوان کنش او را نادیده انگاشت.
فیاض زاهد در یادداشتی با اشاره به نامه اخیر سیدمحمد موسوی خوئینیها نوشت:
در هفتهای که گذشت، دومین نامه سرگشاده جناب موسویخوئینیها انتشار یافت. نامهای که در آن ضمن تحلیل اجمالی شرایط کشور از فعالان سیاسی و مردم درخواست کرده تا برای حفظ تتمه آنچه که ایشان جمهوریت نظام نامیده پای صندوقهای رای ۱۴۰۰ بیایند. این نامه هم مانند نامه قبلی که پس از سکوت طولانی ایشان و در برابر رویدادهای فراوان و سالهایی که در خفا گذشت نگارش شده بود، مباحث گستردهای را سبب شد. خوئینیها را باید پدر معنوی چپهای خط امامی دانست. هر چند نمیتوان این جایگاه او را برای اصلاحطلبان امروز ایران قائل شد. اما چه منتقد او باشیم یا همراه نمیتوان اشارات و کنش او در این دو رفتار اخیرش را نادیده انگاشت. ولی نگاهی موشکافانه به چنین دعوتی نیازمند تحلیلی عمیقتر از شرایط ایران امروز است.در یک تحلیل خطی نمیتوان امیدوار بود که شرایط در ماهها و هفتههای منتهی به انتخابات پیش رو تفاوت معناداری با امروز کند. لذا باید از خود پرسید او چرا به این اقدام دست زده است؟ کنه و علت اصلی چنین اقدامی چیست؟ دعوت فوق چه تاثیری بر فرآیند کنشهای سیاسی اصلاحطلبان باقی میگذارد؟ و اصلاحطلبان از چه میزان مشروعیت و مقبولیت در میان مخاطبان عام خود برخوردارند؟ روشن است که افکار عمومی با آنچه او را با این نگره همراه کرده، موافقتی ندارد. در آخرین انتخابات در جمهوری اسلامی، کاهش مشارکت بسیار نگرانکننده بود. در دور دوم انتخابات این نگرانی به فاجعهای معنادارتر بدل شد. مشارکت به شدت کاهش یافته و معلوم است بسیاری بر این باورند که یا نظام انتخاباتی ایران ناکارآمد است و یا آنها انتخابات را دیگر مسیر منطقی و معقولی برای دست یافتن به مطالبات خویش نمیپندارند. این امر چند گروه را بالقوه خوشحال میکند و البته موجب نگرانی گروههای دیگری هم خواهد شد که بدان اشاره خواهم کرد. دسته اولی که از کاهش مشارکت خوشحال هستند، تندروهای داخلی هستند.
آنها انتخابات کنترل شده و هدفمند را بر هر امری ترجیح میدهند. امری که در سخنان بسیاری از فعالان تندرو و نزدیک به جبهه پایداری هویدا شده است. دلیل اول آنها استراتژیکی و اعتقادی است. آنها ذاتا به انتخابات و حق رای مردم باوری ندارند. رهبر معنوی این دسته بارها رای مردم را زینتی دانسته و حتی مدعی شده که امام رحمتالله در نتیجه رودربایستی اول انقلاب و تحت تاثیر شرایط آن روز درباره اصالت انتخابات سخن رانده است. دلیل دوم تاکتیکی است. تندروهای داخلی میدانند که نماینده اقلیت جامعه سیاسی ایران هستند و هر گاه مردم پای صندوقهای رای بیایند، نصیبی نخواهند برد. انتخابات شورای دوم شهروروستا و انتخابات اخیر مجلس اخیر نشانگر این رویکرد است. در غیاب مردم، آنها پیروز میداناند. برای تحقق این امر طرفداران استراتژیکی و تاکتیکی از دو دسته رانت و دوپینگ هم بهره میبرند. ساختار انتخاباتی در ایران و عملکرد نهادهای ناظر. شورای نگهبان چه به این راهبردها اعتقاد داشته یا نداشته باشد به گونهای رفتار کرده که برخی- به غلط یا درست- بر این باورند که خواسته آن دسته محقق شده است. گروه دوم سلطنتطلبها هستند.
آنها کاهش مشارکت را گامی به جلو میدانند. نظامی که با رای بیش از ۹۸ درصد مردم مستقر شده در ۴۰ سالگی به جایی رسیده که بنا بر برخی گزارشهای تایید نشده در انتخابات چند روز گذشته، تعداد آرایی که مثلا در یکی از حوزههای بزرگ به صندوق انداخته شده از تعداد مراقبین و متولیان مسوول برگزاری انتخابات کمتر بوده است! گروه بعدی طرفداران مجاهدین خلق(منافقین) هستند. آنها پیش از آنکه سایه سخت قدرت اصلاحطلبان را با صفت «فتنهگر» مزین کنند! اولین بار این تعبیر را درباره محمد خاتمی و طرفدارانش که حماسه دوم خرداد ۷۶ را آفریدند به کار بردند. از نطر آنها نیز کاهش مشارکت یک پیروزی راهبردی برای آنان است. گروه دیگری که با این مجموعه همسو است، دشمنان خارجی ایران هستند. دونالد ترامپ و همپالگیهایش، اسراییل و دولت مرتجع عربستان. آنها قدرت ماندگاری و اقبال داخلی و بینالمللی جمهوری اسلامی را همراهی و معاضدت ملت بزرگ ایران با سیستم مستقر میدانند. همه اینها در ائتلافی نانوشته در یک جبهه قرار دارند.
نمی توان با سیستم مستقر دشمنی ورزید و خواهان سهمی موثر برای پیشبرد ایدهها بود. این امر قربانی هم میگیرد چراکه اصلاحطلب میان دو گزاره حفظ وضع موجود و نیاز به تحول و تغییر گرفتار است
در برابر جبهه یاد شده، گروههایی قرار دارند که اینگونه نمیاندیشند.گروهی بر این اعتقادند که سکوت و کنارهگیری از انتخابات، فرصت ایدهآل را به جبهه قبلی داده و هزینه مضاعفی را بر روند تغییرات ایران تحمیل میکند. طرفداران این نظریه را میتوان به گروههای زیر تقسیم کرد: کسانی که انقلاب اسلامی را همچنان دارای پتانسیل قدرتمند دانسته و معتقد به پویایی و انرژیهای نهفته آن هستند. این گروه هر چند منتقد شرایط موجود هستند اما خود به دو گروه تقسیم میشوند. برخی از آنها آلترناتیو و جانشینی برای شرایط امروز ندارند. تعدادی اما هنوز به ارزشهایی که بر اساس آنها انقلاب اسلامی در سال ۵۷ شکل گرفت، باور دارند. آنها استقرار یک نظام سیاسی مستبد فردی در ۲۵۰۰ سال گذشته را ریشهدارتر از آن میدانند که تنها با یک انقلاب سیاسی بتوان به دامنههای دمکراسی و مردمسالاری رسید. آنها ذات تاریخی و تربیت فرهنگی ایرانیها را برای نیل به آنچه ایدهآل است، کافی نمیدانند. از نظر آنها ۴۰ سال در تاریخ یک لحظه است بنابراین نباید زود ناامید شد. از نظر آنها این افراد نیستند که موجد تحقق شرایط پاتریمونیال میشوند بلکه این سیستم و تربیت اجتماعی و فرهنگی است که ما را از تحقق ایدهآل مردمسالاری دور میکند. لذا تغییرات عاجل سیاسی تنها دورههای استبداد را طولانیتر و تحقق رویاها را فرسایشیتر میکند و راه برونرفتی نشان نمیدهد.
ما را از این مرحله ناصواب به دورهای سنگلاخی پرتاب میکند. البته اندکی نیز در این میان تمایل خود را بر اصلاح روابط فردی، اصلاح نظام تربیتی و رشد و نمو فرهنگ تعامل در خانوادهها میدانند. سوی دیگر کسانی هستند که در عین منتقد بودن، نظام سیاسی را مستقل میدانند اما برای آن ایراداتی قائل هستند که باید برای اصلاح آنها اقدام کرد. تجربه کشورهای منطقه و وجود طمع و رذالت در میان کشورهای صاحب قدرت که از ایران بزرگ و یکپارچه هراسانند، بهترین فرصت است تا ایران را به تجزیه و هرج و مرج برسانند. از نظر این عده تحمل این ایرادات ساختاری ارجح به تن دادن به شرایط ریسک نامقدر است. اینکه مبادا این گربه زیبای آریایی در نتیجه طمع قدرتها و فقدان تربیت مشارکتی به سوریهای دیگر بدل شود. در این جبهه اما میتوان اصلاحطلبانی را نیز سراغ گرفت که با علم به قربانی شدن خود در این شرایط همچنان چانهزنی و اعمال فشارهای پیدا و پنهان را مناسبترین راه میدانند. این گروهها سیاسی و البته اجتماعی، اصلاحات را در گرو ماندگاری در سیستم مستقر و تلاش برای نیل به افقهای بهتر میدانند. از نظر آنها تفاوت یک اصلاحطلب و انقلابی در تبیین همین حد و مرزهاست. نمی توان با سیستم مستقر دشمنی ورزید و خواهان سهمی موثر برای پیشبرد ایدهها بود. این امر قربانی هم میگیرد چراکه اصلاحطلب میان دو گزاره حفظ وضع موجود و نیاز به تحول و تغییر گرفتار است. از سویی متهم به خیانت میشود و از سوی دیگر به ناکارآمدی و سازشکاری متهم میشود. دو انرژی ایستایی و پویایی آنها را از کار میاندازد. آنها قادر به تحمل فشاری که از دو سوی بر آنها وارد میشود، نیستند. نمونههای تاریخی فراوانی در این باره میتوان ارایه داد. اما به راستی موسویخوئینیها با کدام یک از این گروهها همسو است؟ و تلاش او چه بخشهایی از این مجموعهها را هدف میگیرد. بسیار خامی است اگر فکر کنیم که او عامه مردم را هدف قرار داده است. چه خوشمان آید یا نه، این عوام نیستند که موتور متحول تغییرات را به حرکت درمیآوردند. به تعبیر مسعود احمدزاده این موتور کوچک است که موتور بزرگ را به حرکت درمیآورد.
تاریخ، صحنه پویش دایمی گروههای فعال و پویایی است که تحولی را رقم زده و افکار عمومی را با خود همراه میکند. اما مشکل بزرگ در این میانه آن است که اینک نه تنها مردم دچار رخوت و ناامیدی شدهاند که حتی گروههای مرجع و مخاطب این نامه نیز خود را چندان موثر نمییابند و به صحت اقدامات خود در گذشته با تردید مینگرند. جبهه اصلاحات گرفتار از هم گسیختگی است. ۳ تن از رهبرانش در حصر هستند و خاتمی نیز یا نخواسته و یا نتوانسته این پویایی و تحول را نمایندگی یا هدایت کند. شورشهای اجتماعی ۹۶ و ۹۸ فضای سیاسی ایران را وارد عصر جدیدی کرده است. هر چند حاکمیت از این شورشها آسیب دید اما اصلاحطلبان، قربانیان اصلی آن رویدادها بودند. البته به بازندگان این منازعات، فعالیت سیاسی و پیگیری مطالبات مدنی را نیز باید افزود. با این وضعیت رویکرد سیاسی گروههای مخاطب نامه خوئینیها چه کسانی هستند؟ پاسخ نهایی و درخور به سوالات برشمرده شده در اول این مقاله چه خواهد بود؟ آیا دعوت او برای مشارکت در انتخابات با اقبال روبهرو خواهد شد؟ آیا اساسا این شیوده در ساخت سیاسی ایران امروز موثر است؟ همه اینها سوالات مهمی است که در فرصتهای بعدی درباره آنها سخن خواهم گفت.
منبع: روزنامه اعتماد
66