واژه «جنگ» در دنیای سیاست چه معنایی دارد؟
جنگ (War) واژه و مفهومی است که تعاریف متعددی دارد ولی با این حال ابهام چندانی ندارد. تبدیل شدن کشمکش دائمی بین کشورها به ستیزهای خشونتبار و خونین را جنگ میگویند.
تعریف دیگر مفهوم جنگ چنین است: حالتی از روابط بین دو دولت یا بین گروهی از دولتها یا بین یک دولت و گروهی از دولتها که بر اساس آن، آثار عادی قانون بینالمللی، یعنی قانون کلی صلح، بین آنها به حال تعلیق درآمده باشد.
مبارزۀ مسلحانه بین کشورها یا بین طبقات برای اجرای هدفهای سیاسی و اقتصادی نیز تعریف دیگری از جنگ است.
از نظر کارل فون کلاوس ویتس (1831-1780)، ژنرال پروسی، جنگ ادامۀ سیاست است با وسایلی دیگر. برعکس، برخی از صاحبنظران سیاسی معتقدند جنگ یعنی پایان سیاست. به عبارت دیگر، وقتی که سیاست نمیتواند از عهدۀ حل و فصل مشکلات برآید، سر و کلۀ جنگ پیدا میشود. از این منظر، انقلاب نیز در حکم پایان سیاست است وگرنه در جامعهای که سیاست بتواند رضایت نسبی همۀ نیروهای اجتماعی را تامین کند، هیچ طبقه و قشر و گروهی از طریق انقلاب در پی کسب رضایت سیاسی و اجتماعی و اقتصادیاش نخواهد بود.
کلاوس ویتس به عنوان یک نظامی و استراتژیست برجسته، اصل اساسی جنگ را حفظ نیروهای خودی و نابودی نیروهای دشمن، هدف جنگ را خلع سلاح یا سرنگون کردن دشمن و عامترین اصل پیروزی در جنگ را برتری تعداد افراد مسلح دانسته است.
پیشرفت علم و تکنولوژی، جنگ را هم پیچیدهتر از قبل کرده است و امروزه جنگ با توجه به سطح تکنولوژی و تسلیحات به کار رفته در آن، و نیز با توجه به بزرگی کشورها یا گروههای در حال نزاع و شمار کسانی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم در منازعات شرکت دارند، اشکال گوناگونی پیدا کرده است. مثلا برخی جنگ محدود و جنگ تمامعیار را از هم تفکیک میکنند.
نبوت پینگریچ، سیاستمدار راستگرای افراطی حزب جمهوریخواه آمریکا، در مقدمۀ یکی از کتابهای الوین تافلر به نام "به سوی تمدن جدید"، نوشته است: «در سال 1991 جهان شاهد اولین جنگ بین سیستمهای نظامی موج سومی با یک ماشین نظامی کهنۀ موج دومی بود. عملیات نظامی طوفان صحرا، انهدام یکجانبۀ عراق به دست آمریکا و متحدانش بود. آن هم بیشتر به این دلیل که سیستمهای ضدهوایی پیچیدۀ موج دومی در برابر جنگندههای رادارگریز موج سومی هیچ خاصیتی ندارند و ارتشهای سنگرگرفتۀ موج دومی در مقابله با سیستمهای اطلاعاتی موج سومی برای هدفگیری و لجستیک، به آسانی مقهور و منهدم میشوند.»
در جنگ سال 2003 بین عراق و آمریکا، عراق به راحتی اشغال شد. برخی از تحلیلگران معتقدند کشورهای دیگر از این جنگ درسهایی آموختند. مثلا کرۀ شمالی آموخت که نباید اجازه دهد آمریکا ابتکار عمل را در دست گیرد و یا بتواند بدون هزینه، از سلاحهای بسیار مخرب استفاده کند. بویژه اینکه در پایان هفتۀ دوم جنگ 21 روزۀ آمریکا و عراق، آمریکاییها از احتمال استفاده از سلاح اتمی تاکتیکی نیز دم زدند.
بنابراین کرۀ شمالی تصمیم گرفت به یک قدرت هستهای تبدیل شود تا آمریکا نتواند با این کشور وارد جنگی شود که تلفات کمی برای مردم ایالات متحده داشته باشد. جورج بوش در آغاز سال 2002 ، عراق و کرۀ شمالی و ایران را جزو محور شرارت خواند و دو ماه بعد، ارتش آمریکا به عراق حمله کرد و به راحتی رژیم صدام را سرنگون کرد. در نتیجه، کرۀ شمالی اولین آزمایش اتمیاش را در سال 2006 انجام داد و به باشگاه اتمیها پیوست.
برخی تحلیلگران نیز نوشتهاند که یکی دیگر از درسهای دو جنگ آمریکا علیه عراق صدام برای بعضی از ارتشهای دنیا این بود که باید به سلاحهای غیرمتعارف، کمحجم و به آسانی قابل انتقال اما دارای قدرت کشتار، مسمومیت و آلودگی وسیع و چشمگیر شوند.
البته برخی از کشورها نیز از جنگهای فوق مدرن آمریکا علیه عراق به گونۀ دیگری درس گرفتند. مثلا سوئدیها به این نتیجه رسیدند که برای ریشهکن شدن جنگ، باید در جهت پرورش انسانهای نو، دانا، فهمین، نوعدوست، صلحدوست، بافضیلت و باشعور حرکت کرد و به همین دلیل بیش از پیش همتشان را صرف اصلاح روشهای تربیتی و دستیابی به شیوههای بهتر پرورش کودکان در خانوادهها و آموزش آنها در مدارس و جامعهپذیریِ متمدنانۀ کودکان و جوانان سازند.