عباس عبدی در نقد اندیشه سیاسی مصباح یزدی:
مصباحیزدی فکر میکرد هرچه بدان رسیده حتما حرف خداست و دیگران هم باید همانطور عمل کنند
یک تحلیلگر سیاسی در نقد بینش محمدتقی مصباحیزدی نوشت که وی فکر میکرد آنچه خودش به آن رسیده حتما حرف خداست و هیچ شکی در آن نیست و دیگران هم به ناچار باید همانگونه فکر کنند یا در اجرا بپذیرند. در نتیجه از این طریق همه مسائل را حل میکنند.
عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «نقد اندیشه سیاسی آقای مصباح» در روزنامه اعتماد نوشت: متن: گرایشهای دیگری در فلسفه اخلاق نیز هست؛ از جمله «فلسفه اخلاقی اسلام» که معتقد است بین خواست مردم و ارزشهای اخلاقی، همیشه همخوانی نیست. بر اساس این گرایش اشکال فوق مطرح خواهد شد. اشکال دیگر این است که اگر اکثریت جامعه حکومتی را خواستند، تکلیف اقلیتی که چنین حکومتی را نمیخواهند چه میشود؟ چرا این اقلیت ملزم به اطاعت از اوامر حکومت باشند؟! این اشکال بسیار جدی است و در برابر دموکراسی به معنای «حکومت اکثریت» بسیار منطقی جلوه میکند. همین طور است اگر افرادی موافقت مشروط به حکومتی داشته باشند، ولی حکومت به آن شرط عمل نکند آیا این حکومت مشروعیتی خواهد داشت و آن افراد التزامی به آن حکومت پیدا خواهند کرد؟
نقد: چنین پرسشهایی همگی ناظر به تعریف اولیه و نادرست از حکومت است. حکومت اکثریت به معنی نفی اقلیت نیست. اتفاقا در تعریف ایشان از حکومت، نه تنها اقلیت، بلکه اکثریت هم بلاموضوع میشود. این ایرادات ناشی از تعریفی محدود و ناقص و بدون توجه به واقعیت از حکومت است. پویایی اقلیت و اکثریت در نظامهای مدرن به گونهای است که بعضا اقلیتها قدرت جدی برای پیشبرد مقاصد خود پیدا میکنند. به علاوه این ایراد در همه نظامهای سیاسی هست و قرار نیست یک نظام شسته رفته و صد درصد منطقی داشته باشیم. حتی در تعیین سرزمین کشورها هم قراردادی عمل میشود. مرزهای کشورهای کنونی عموما ساختگی است و در هر رژیم حتی خالص نژادی و تاریخی مثل ژاپن هم این مسائل هست چه رسد به خاورمیانه که هنوز هم در حال تغییر مرزها هستند. بنابراین ایشان اگر سرزمین هر کشور و حکومتی را تعریف میکرد متوجه نقایص و نادرست بودن تعریف خود از حکومت میشد.
متن: وقتی قانون و دستوری عادلانه بود، لازمالاجراست؛ ولی چرا اجرای این قانون به دست شخص حاکم باشد؟ عادلانه بودن فرمان، توجیهگر حکومت به دست شخص یا گروه خاصی نیست. این ایراد در نظریه چهارم و پنجم مسکوت مانده است. (ایشان پیش از این جملات چند نظریه را درباره حکومتها بیان میکنند که موضوع بحث ما نیست فقط به نظریهای که خودشان معتقدند یا ششمین نظریه و انتقادات به نظریات دیگر اشاره میکنیم.)
نقد: ظاهرا ایشان درصدد است که فراتر از قانون عادلانه برای حاکم هم ویژگی فراتر از قانون یا همان نصب را قائل شود. این تصور هم از آنجا ناشی میشود که گویی برآمدن افراد در حکومت همواره امری فراتر از قانون است، در حالی که آمدن آنان و حدود اختیارات آنان جملگی بر اساس قانون است. معیار عادلانه بودن هم تصمیم مردم برای زندگی در کنار هم است ولو اینکه ما یا شما آن را عادلانه ندانیم. همه آنچه ایشان عادلانه میدانند، دیگرانی هستند که ناعادلانه و حتی ظالمانه میدانند، نمونه آن دفاع ایشان از بردهداری است. ظاهرا ایشان ذهنیتی انتزاعی از جامعه و واقعیت داشتهاند. ذهنیتی که عوارض آن را در اواخر عمر به وضوح دیدند و به آن اذعان کردند.
چنین پرسشهایی همگی ناظر به تعریف اولیه و نادرست از حکومت است. حکومت اکثریت به معنی نفی اقلیت نیست. اتفاقا در تعریف ایشان از حکومت، نه تنها اقلیت، بلکه اکثریت هم بلاموضوع میشود
متن: حکومت دینی و الهی
اگر نظریه ششم را بپذیریم، اشکالات وارده بر نظریات قبلی، بر این نظریه وارد نیست، چون همه کسانی که به وجود خدا معتقد هستند، خدا را مالک و سلطان (دارای تسلط تکوینی بر مردم) میدانند. اگر خدا آفریدگار انسانهاست، چرا حق دستور دادن و حکم کردن نداشته باشد؟! از سوی دیگر کسانی که معتقد به وجود خدا هستند، بر این باورند که احکام الهی به سود خدا نیست، بلکه در جهت مصالح مردم است، همچنین این احکام عادلانه و مطابق با ارزشهای اخلاقی است. پس اگر خدا حکم کند، لزوم اطاعت از آن بدون اشکال است. اگر خدا کسی را برای اجرای حکم الهی معین کند، او حق حاکمیت دارد و حکومت او با اشکالی روبهرو نخواهد شد. حکومت پیامبر (صلیالله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم (علیهمالسلام) با نصب خاص الهی صورت گرفته است و حکومت ولی فقیه در زمان غیبت امام معصوم (علیهالسلام) با نصب عام از طرف امام معصوم انجام شده که خود وی منصوب خداست. در معیار مشروعیت حکومت، شیعه و سنی متفقند که اگر خدا کسی را برای حکومت تعیین کند، حکومت او مشروعیت دارد و او دارای حق حاکمیت است، زیرا بر اساس بینش اسلامی همه جهان مِلْک طلق خداست و همه چیز از آن او است. هیچ کس حق تصرف در چیزی را ندارد مگر با اجازه خدایی که مالک حقیقی همه است. حکومت بر انسانها هم در اصل حق خداست و از شوون ربوبیت او است. هیچ کس حق حاکمیت بر دیگری را ندارد مگر آنکه از طرف خدای متعال مأذون باشد؛ یعنی حکومت کسی که از طرف خدا نصب شده باشد، مشروع است.
نقد: اگر کسانی حرف شما یا هر کس دیگری را درباره خدا و پیامبر و کتاب آسمانی و مهمتر از همه استنتاجهای شما قبول داشتند بالطبع همان را عمل میکنند. ایشان فکر میکنند آنچه خودشان به آن رسیدهاند حتما حرف خداست و هیچ شکی در آن نیست و دیگران هم به ناچار باید همانگونه فکر کنند یا در اجرا بپذیرند. در نتیجه از این طریق همه مسائل را حل میکنند.
در ماجرای صلح حدیبیه میان پیامبر و کفار قریش آمده است که در ذیل آن صلحنامه نوشتند: «محمد رسولالله». مشرکان گفتند: ننویس «محمد رسولالله» اگر تو رسول خدا بودی، ما با تو نمیجنگیدیم. پس آن حضرت فرمود: آن را پاک کنند. حرف طرف مقابل منطقی بود که پیامبر (ص) پذیرفت، چون اگر آنان حضرت را پیامبر میدانستند که جنگ نمیکردند. حالا در میان مسلمانان حداقل 72 فرقه هر کس حرفی را به خدا منسوب میکند حتی در طول زمان هم تغییر میدهد، چگونه میتوان یکی از این روایتهای اقلیت یا حرف آقای مصباح را برای دیگران لازمالاتباع و پذیرفتنی دانست؟ اصولا حکومت امری عمومی است، چگونه ممکن است که دیگران را وادار به پذیرش ذهنیت خود به عنوان حقیقت محض کرد؟ آیا ایشان توصیفات خود از احمدینژاد را به یاد دارند؟ آیا میتوان فهم خود از مقررات اسلامی را به دیگران تحمیل کرد؟ اگر بلی آیا دیگران هم میتوانند مقررات مشابهی را به مسلمانانی که در کشورشان هستند یا غیرمسلمانان تحمیل کنند؟ این همه مسلمان در کشورهای غیراسلامی هستند با آنان چگونه باید رفتار شود؟ آیا بردگی و کنیز و نابرابری در مجازات برای غیرمسلمان با مسلمان را میپذیرید؟ اگر در کشورهای غربی تصویب شود که کشتن مسلمان به دست مسیحی مجازات ندارد فقط دیه دارد آن هم نه کامل، بلکه اندکی از دیه را، شما چه احساسی خواهید داشت؟ اگر آنان مسلمانان را به بردگی بگیرند، میپذیرید؟ یا زنان و مردان مسلمان را به کنیزی و غلامی درآورند؟ نه فقط غیرمسلمانان بلکه اهل سنت و دیگر فِرق اسلامی و نیز بخش اعظم شیعیان و حتی مراجع با چنین برداشتهایی و انتساب آنها به خداوند موافق نیستند حتی اگر شما معتقد به درستی راه خود باشید، آنان قبول ندارند پس چه باید کنند؟ وقتی قبول ندارند کل بنای شما در عادلانه بودن قوانین و حق بودن تصرف در قدرت فرو میریزد. با این تعریف ایشان، مشروعیت سیاسی به شرعی بودن آن هم از منظر و برداشت خودشان تقلیل پیدا میکند.
در همین ایران چند درصد افراد حاضرند با نظرات و برداشتهای امثال آقای مصباح همراه باشند و ادعاهای آنان را بپذیرند؟ در همان قم اقلیت محض هستند. این استدلال دقیقا مثل استدلال مارکسیسم بود که باید به حکم علم حکومت مارکسیستی تشکیل شود. چرا باید نظر آنان را نپذیرفت؟
اصلاخودپیغمبرهم نقدومشورت خواه بود این نوع بدعت حق نقدرامیگرفت ومردم به نابودی درسقوط پول وبهره وسهمیه ونرسیدن ه زندگی ازدواج معیشت وتبعیض شدن
اینها خودشان را از پیامبر بالاتر می دانند. خدا از طریق جبرییل با پیامبر حرف می زد ولی اینها از طریق خدا با مردم حرف می زنند.
روزگاری شک یکی از کفران زمین بود مخالفت با روحانی یعنی مخالفت با خداست
این اقا بود که می گفت مخالفت با احمدی نژاد مخالفت با خداست.
علی رغم اینکه هرشخصیتی برای اظهار نظر حوزه ای برای اظهار نظر دارد ولی این آقای عبدی درهمه حوزه ها ودر همه امور اظهار نظر میکند ودر کاری که مربوط به اساتید فلسفه وحوزه است دخالت میکند , یک روز یک عده ای به اسم گروه فرقان همین کار را میکردند ونتیجه اش شد, شهادت مطهری ها ومفتح ها , آقای عبدی به کجا چنین شتابان ؟
غلامرضا اگر ناحق گفته ،دلیل بیاور خیلی واضح و روشنه !چطور آقای مصباح اینقدر به حقانیت خودش ایمان داشته !؟همانطور که گفتند ببین در مورد احمدی نژاد چی گفت،هم این هم بقیه علما،چه ربطی به گروه فرقان داره که تشبیه میکنی!؟
قرار نیست همه مثل اسب عصاری دور خودشون بچرخند یک عمر !!
حرف های حضرت علامه استاد مصباح حرف های جدیدی نیست ! این حرفها رو صاف وپوست کنده ترش رو شیخ فضل الله نوری صد سال پیش زده منتهی شیخ فضل الله به قدرت نرسید که افکارش رو پیاده کنه ! استاد مصباح وشاگردانش دارن پیاده میکنند !!!
آقای عبدی 50 سال درس حوزه وعلوم الهی بخوان بعد اظهار نظر کن
متاسفانه اشتباهات فاحش این حضرات در استنتاجهای منطقی است که به فاجعه می انجامد. گرچه اشتباه کردن خصیصه انسان در هر درجه علمی است ولی چون مقلدان و پیروانشان چشم بسته دنبال اینها هستند نتایج جبران ناپذیری بار می اورند.
راست میگه 50 سال بخون تا تازه بیفتی به مزخرف بافی !!
بیشتر اینکه نقد محتوا باشد نقد شخص بود
در همه جا نقد آقای عبدی این بود که مصباح می خواهد نظرش را تحمیل کنه و لذا نظرش غلطه!!
فکر نکنم آدمایی که علم و استدلال بها می دهند این روش رو قبول داشته باشند.
دوستان کامنت گذاشتن که "آقای عبدی، تو چرا در همه امور دخالت میکنی و به مبحثی که علم نداری وارد نشو"
آفرین، این حرف خوبه خودتونم همینکارو کنید، کی میرید مسجد قال الصادق و باقر بگید و حکومت و حکومت داری رو به اهلش برگردونید؟!
آتیش زیر خاکستر (عباس عبدی) ببینید کی گفتم.
خب اینکه خصوصیت مشترک همه ما مسلموناست !!
خدا هم فکر می کرد هرچه می شنوه حرف مصباحه. بعدا معلوم شد حرفای مصباح هم همش حرفای عباس غفاری بود. از روزی که دستش برا خدا رو شد دیگه خدا هم محل .... بهش نذاشت.