سفرنامهی ناصرالدینشاه به خراسان، یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۲۴۶
دست راست، دامنهی کوه دهی بود موسوم به «مشدرقی [مشهدطرقی]»، امامزاده داشت. میگفتند سلطانمحمد اسم دارد و برادر امام رضاست.
امروز منزل عبدآباد است. سه فرسنگ راه است. یک ساعت به دسته [شش] مانده برخاستم. رخت پوشیده، سوار اسب کهر عربی شده راندم. کوهی در جلو بود، رفتم بالای کوه نشسته، قدری دوربین به اطراف انداخته. دهات معظم از دور پیدا بود. شهر شیروان را هم تماشا کردم. ترکیب قلعهی شهر مثلث معوج عقربی است. در آخر شهر تپهی بلندی دارد. در قدیم ارک ولایت آن عهد بوده. عمارت در بالای آن تپه داشتهاند، حالا خراب است. شهر تخمینا دورش دو هزار زرع میشد. تویش خانه پُر بود. بعد از تماشا سوار شده رفتم پایین. از درهماهور گذشته، به راه افتادم. سوار کالسکه شدم.
هر روز که سوار میشدیم، از مشهد الی اینجا رو به مغرب سوار میشدیم، امروز به قدر یک فرسنگ رو به جنوب رفته، باز رو به مغرب رفتم. امروز هیأت ارضی از این قرار است: همه جاز از دره رفتیم که این طرف آن طرف به فاصلهی بسیار کم کوه و تپه بود و هردهماهور و پشت تپههای دست چپ، کوههای بلند بود. دست راست پشت ماهور و تپهها کوه بلند بود. گاهی توی درهها، دست چپ دهات پیدا میشد. دست راست، دامنهی کوه دهی بود موسوم به «مشدرقی [مشهدطرقی]»، امامزاده داشت. میگفتند سلطانمحمد اسم دارد و برادر امام رضاست. دهش خیلی کوچک و بد بود. سه چهار سه چهار خانه داشت. چشمهی باریکی داشت. دو سه درخت بزرگ داشت. به این ده نرسیده، طرفین جعده [جاده] خارستان غریبی بود. مثل اینکه با دست کاشته باشند، خیلی زیاد بود. ساقههای بلند، سرش تَپز از خار. راه کالسکه خوب بود. بعد از طی سه فرسنگ و نیم از گردنهی کوچکی بالا رفته، صحرایی پیدا شد. همهی دره تپه و درهماهور، اطرافش کوههای بلند. اردو زیر گردنه بود. نزدیک بود اما هیچ پیدا نبود. در دره[ای] واقع بود که بالاتر از آن دره زورَم است. اگرچه منزل عبدآباد است - چسبیده به زورَم - اما اردو در زیر زورَم افتاده است.
خلاصه از گردنه سوار اسب شده، رسیدیم منزل. ناهار را منزل خوردم. هوای امروز باد سردی خوب داشت. با سنجاب در کالسکه سرد بود. ناهار خوردیم. بعد از ناهار حاجی حیدر ریش زد. معیرالممالک ناخوش بود، در شیروان ماند که دوا بخورد. بعد از زدن ریش قدری خوابیدم. کمی خوابیده بودم، صدای رعد آمد، باد شدیدی میآمد. برخاستم، دیگر نشد بخوابم. افشاربیک [و] محقق کتاب میخواندند. هندوانه در زیر تخت داشتم، ماچکی، شوهری [و] میرزا عبدالله سه هندوانه خورده بودند، آنها را آورده، دَهباشی کتک زد. در این بین گربه کوفته، موش سیاه کوچک قشنگی گرفته بود، آورد پیش من بازی کرد خورد. جای سراپرده چمن است، نهر آبی هم میگذرد. خوب جایی است.
دهاتی که امروز دست چپ و راست بود از این قرار است:
دست راست: حسینآباد، توبه، مشدرقی.
دست چپ: تنشوان، رزمُقان، بُزآباد (بوزآباد است)، زورَم.
عصر شد، قرق شد. امروز امیرحسینخان عصری شربت شیرینی، نوکرها را مهمان کرده بود در منزل امینالملک، برای فرمان خلعت لقب شجاعالدولگی خود. عصری چمن صفایی داشت. اول قدری جَریدبازی [مشق جنگبازی - دهخدا] کردم، غلامبچهها گرفتند.
گربهها همه بازی میکردند. خماری آمد بازی کرد. هاجری [و] غلامبچهها کُشتی گرفتند. آقا مهدی خواجه خندید و مست شد. آقا محراب تقلید خندهی محمدعلیخان را درآورد؛ زنها راه میرفتند. شب بعد از شام قرق شد. حکیم طولوزون و غیره آمدند، حکیم روزنامه خواند من ترجمه کردم. بعد خوابیدم. یوشی کاملا بله شد.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم،صص ۲۹۳-۲۹۵
منبع: انتخاب
25