عقده حقارت چیست و چطور درمان می شود
حد اقل 95 درصد مردم، تا حدودی گرفتار عقده حقارت هستند و در میلیون ها نفر، این احساس حقارت به قدری جدی است که آنها را از رسیدن به موفقیت و خوشبختی باز می دارد.
می توانید عقده حقارت را درمان کنید
به عبارت دیگر، هرکسی که روی زمین زندگی می کند، نسبت به شخص یا اشخاصی ضعیف تر است. من می دانم که نمی توانم به قدر قهرمان وزنه برداری جهان وزنه بلند کنم. می دانم که نمی توانم وزنه 8 کیلویی را به اندازه قهرمان پرتاب وزنه به مسافت دور پرتاب کنم. این را می دانم، اما احساس حقارت نمی کنم، فکر نمی کنم چون نمی توانم به مهارت آنها کاری را انجام دهم، پس کارم بیخود است، آدم بی ارزشی هستم. این را هم می دانم که هرکسی را که بگویی، از روزنامه فروش گوشه خیابان گرفته تا رئیس بانک، در زمینه هایی نسبت به من برتری دارند. اما این ها هم هیچکدام نمی توانند خیلی کارهای دیگر را به خوبی من انجام دهند و مطمئنم که آنها هم از این بابت دچار احساس حقارت نیستند.
احساس حقارت از کجا می آید؟
منشاء احساس حقارت آن قدرها در واقعیت یا تجربه ما نیست. ناشی از نتیجه گیری هایی است که ما از واقعیت می کنیم، ناشی از ارزیابی ما از تجربه هاست.
برای مثال، حقیقتی است که در وزنه برداری آدم ضعیفی هستم، اما این نمی تواند از من «شخصی حقیر» بسازد. قهرمان وزنه برداری یا پرتاب وزنه که نمی توانند عمل جراحی پلاستیک انجام دهند، «جراحان حقیری» هستند، اما «اشخاص حقیری» به حساب نمی آیند. همه چیز بستگی به این دارد که خود را با کدام ارزش و ارزش کدام شخص مقایسه کنیم.
«اطلاع» از کمبود مهارت یا دانش نیست که ما را دچار عقده حقارت می کند و بر زندگی ما اثر می گذارد، این «احساس» حقیر بودن است که این کار را انجام می دهد.
و این احساس حقارت تنها به یک دلیل به وجود می آید: خود را با قوانین خودمان مقایسه نمی کنیم. بلکه قوانین دیگران را ملاک مقایسه قرار می دهیم. وقتی این کار را می کنیم، همیشه، بدون استثنا در ردیف دوم قرار می گیریم. اما چون فکر می کنیم و معتقدیم و فرض می کنیم که باید در رابطه با قوانین شخص دیگری مقایسه شویم احساس حقارت می کنیم. احساس می کنیم که در درجه دوم اهمیت هستیم و نتیجه می گیریم که حتماً اشکالی در کارمان هست. نتیجه منطقی این طرز استدلال این است که به «بی ارزش» بودن خودمان رای می دهیم. فکر می کنیم لیاقت موفقیت و خوشبخت شدن را نداریم و همیشه با عذرخواهی و احساس گناه استعدادها و توانائی هایمان را که در حد کمال هستند بروز می دهیم.
احساس حقارت از کجا می آید؟
علت همه اینها این است که اجازه داده ایم صرفاً به خاطر این باور که «من باید مثل فلانی و بهمانی باشم» «یا باید شبیه هرکس دیگری باشم»، هیپنوتیز شویم. اگر کمی در این باره بیشتر فکر کنیم، اشکال این طرز تفکر به خوبی روشن می شود. زیرا هیچ استاندارد ثابتی که بتوان آن را برای همه انسان ها در نظر گرفت، وجود خارجی ندارد.
احساس حقارت را از بین ببرید
شخصی که دارای عقده حقارت است با تلاش برای اثبات برتری، اشتباهاتش را بیشتر می کند. احساسات او ناشی از تفکر اشتباهی است که دارد و خود را حقیرتر می بیند. براساسن این تفکر اشتباه، مجموعه ای از «تفکر منطقی» و احساسات ایجاد می شود؛ اگر، چون گرفتار عقده حقارت است ناراحت باشد، راه علاجش این است که به خوبی دیگران بشود و اگر می خواهد حالش خیلی خوب بشود، باید خودش را برتر از سایرین ببیند، اما این برتری جویی برایش ایجاد دردسر می کند، ناکامی بیشتری تولید می کند و گاه به بروز اختلالات روانی منجر می گردد که قبلاً وجود نداشته است. بیش از هر زمان دیگری پست و رقت انگیز می شود و هرچه سعی بیشتری می کند، بدبختی اش بیشتر می شود.
خود برتر بینی و خود کوچک بینی، دو روی یک سکه اند، اما برای اینکه راه علاجی پیدا کنیم باید به این نکته برسیم که خود سکه هم بدلی است.
در رابطه با شما حقیقت این است:
«پست تر» نیستید.
«برتر» نیستید.
خیلی ساده «خودتان» هستید. «شما»، «شما» هستید.
احساس حقارت را از بین ببرید
«شما» به عنوان یک شخصیت با هیچ شخصیت دیگری رقابت نمی کنید. چون خیلی ساده روی کره زمین، شخصیت دیگری مثل شما، یا در طبقه خاص شما پیدا نمی شود. شما یک فرد هستید و منحصر به فردید. «مثل» هیچ شخص دیگری نیستید و هیچ وقت نمی توانید «مثل» شخص دیگری بشوید. «قرار» نیست مثل دیگران شوید و دیگران هم «قرار» نیست مثل شما شوند.
خداوند انسان برتری نیافریده که بگوئیم «همین است و بس» هرکسی را که آفریده منحصر به فرد است، همانطور که هر دانه برف هم منحصر به فرد است.خداوند مردم را کوتاه و بلند، ریز و درشت، لاغر و چاق، سیاه و زرد و قرمز و سفید آفریده است. هیج اندام، شکل یا رنگی را به دیگری ترجیح نداده است. آبراهام لینکلن زمانی گفت: «چون خداوند اکثر مردم را معمولی آفرید، حتماً از آدم های معمولی خوشش می آمده است.» اما اشتباه می کرد. «انسان معمولی» مفهومی ندارد. آدم قالبی نداریم. درست تر بود که می گفت: «خداوند حتماً عاشق جور به جورها بوده، زیرا اکثر آدم ها را طوری آفریده که با هم فرق دارند.»
نقش موثرهیپنوتیزم در تغییر باورها
یکی از روانشناسان می خواست ببیند چگونه احساس حقارت بر توانایی حل مسائل اثر می گذارد. به شاگردانش سوالی داد و بعد با اطمینان اعلام کرد که یک دانش آموز متوسط می تواند آزمون را در یک پنجم زمانی که برای امتحان اعلام شده انجام دهد. وقتی در جریان آزمون زنگی به صدا درآمد و اعلام کرد که زمان جواب دادن برای دانش آموزان متوسط تمام شده است، بعضی از بهترین شاگردها ناراحت شدند، فکر کردند که آدم های کودنی هستند و به همین دلیل نمرات خوبی نیاوردند.
خود را با استانداردهای «آنها» مقایسه نکنید. شما «آنها» نیستید و هرگز نمی توانید مقایسه شوید. «آنها» هم نمی توانند با استانداردهای شما سنجیده شوند، و اینکار را هم نباید بکنند. حالا که با این حقیقت ساده و نسبتا بدیهی آشنا شدید، آن را بپذیرد و باور کنید. احساس حقارت شما از بین خواهد رفت.
چند وقت پیش دکتر نورتون ال ویلیامز روانکاو، خطاب به یک اجتماع پزشکی گفت که اضطراب و تشویق انسان امروز به این دلیل است که خود را نشناخته است. به اعتقاد او، احساس آرامش تنها در صورتی ایجاد می شود که انسان خود را یک فرد منحصر و متمایز از دیگران، آنطور که منظور خداوند در خلق انسان بوده است به حساب بیاورد. به اعتقاد دکتر ویلیامز «انسان» در صورتی خود را می شناسد که منحصر به فرد بودن خود به عنوان انسان را باور کند.
1980