نهایت انگیزه با ۵ داستان ناگفته از مثنوی معنوی/ ویدئو
در حکایتها آوردهاند که مانی پیامبر، آموزههای خود را از طریق نقاشی به مردم منتقل میکرده است و کتاب آسمانی او «ارژنگ یا ارتنگ» نام دارد.
اگر مانی با نقاشی با پیروان خود سخن گفته، مولانا، پیامبری است که پیام آسمانی خود را با قصه و داستان منتقل میکند و همین قصههاست که او را در تاریخ، جاودانه کرده است.
من به عنوان نویسنده، سالهای سال دغدغهام این بود که تأثیرگذارترین روش برای سخن گفتن و برقراری ارتباط را پیدا کنم.
پس از مطالعه کتابهای مختلف و آثار بزرگان به این نتیجه رسیدم که بهترین روش برای اثرگذاری بر دیگران، «داستانسرایی و قصهگویی» است.
در بین بزرگان ادب پارسی، مولانا، سلطان داستانسرایی و برقراری ارتباط از طریق داستان محسوب میشود. مثنوی معنوی، مهمترین اثر او، لبریز از داستانهای پندآموز و بهیادماندنی است.
مولانا در مثنوی معنوی، تلاش کرده است که از طریق قصه، رازهای کامیابی و ناکامی انسانها را برای ما بازگو کند.
ما در این مقاله تصمیم داریم که نگاهی دقیق به اثر گهربار او داشته باشیم و 5 داستان مثنوی مولانا درباره رازهای ناکامی انسانها در زندگی را بیان کنیم.
در صورتی که شما هم دنبال موفقیت و سعادت در زندگی خود هستید و میخواهید زندگی پیروزمندانهای داشته باشید، پیشنهاد میشود که در این سفر معنوی و آموزنده همراهمان باشید.
اولین داستان آموزنده از مثنوی معنوی
حکایت مردی که خاری بر سر راه مردم کاشته بود و باید آن را میکند
مولانا در مثنوی معنوی، حکایت شخصی را روایت میکند که بوته خار کوچکی را در راه مردم کاشت. هر کسی از راه رد میشد، مرد را ملامت میکرد که چرا این بوته خار را در راه مردم کاشتهای؟
این بوته خار هر روز جان بیشتری میگرفت، بزرگتر میشد و خلق خدا از دست این بوته به فغان آمده بودند؛ چون این بوته خار، پاهای مردم را زخم و لباسهایشان را پاره کرده بود.
در نهایت مردم برای بیان شکایت، نزد حاکم رفتند و جریان مردی که خار را کاشته بود، به حاکم گفتند. روز به روز شکایتها بیشتر میشد و در نهایت حاکم، جوان را به حضور طلبید تا با او صحبت کند.
حاکم، وقتی مرد را دید، با زبان خوش به او گفت که این بوته خار را بکند. اتفاقاً مرد هم قبول کرد و گفت:
«همین روزها این بوته را از ریشه درمیآورم.»
هر چه حاکم نمایندهاش را نزد او میفرستاد، گوش مرد بدهکار نبود و مدام امروز و فردا میکرد.
در نهایت حاکم نارحت شد و به او گفت:
«چرا به وعدهات عمل نمیکنی؟ هر چقدر زمان بگذرد، آن بوته خار قویتر و قدرت و نیروی تو باری کندن آن کمتر میشود.»
حاکم مرد را بسیار نصیحت کرد. در نهایت مردی که خار را کاشته بود، تصمیم گرفت برود و خار بکند. در نهایت پس از کوشش فراوان موفق شد خار را از ریشه درآورد و آن را از جلوی پای مردم بردارد.
نکته اصلی این داستان:
عادتهای منفی؛ یکی از رازهای ناکامی و بدبختی انسانها در این داستان منظور از بوته خار، عادتهای منفی است.
مولانا بر این باور است که یک عادت منفی در انسان به وجود میآید، او باید خیلی زود برای از بین بردن آن عادت منفی اقدام کند؛ چون عادتهای منفی به مرور زمان قویتر میشوند و توانایی انسان برای از بین بردن آنها کاهش مییابد.
در ادامه قطعاتی از این داستان را به قلم خود جناب مولانا میخوانیم:
تو که میگویی که فردا این بدان / که به هر روزی که میآید زمان
آن درخت بَد جوانتر میشود / وین کننده پیر و مضطر میشود
خاربن در قوت و برخاستن / خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر / خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر / زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت / بارها در پای خار آخر زدت
كدو ديدي،،،،،،،،،نديدي