"آب گزک" از محرومیت مینالد + عکس
آنطرفتر از شاخ آفریقای لرستان آب گزک هم از محرومیت مینالد.
سه کودک 12 ساله، 11 ساله و7 ساله آخرین محموله کوچنشینی را بر روی چارپایان سوار کرده به دنبال گله در حال حرکت به سمت روستای آب گزک هستند. از ماشین پیاده میشویم تا ادامه مسیر را بپرسیم، کودک 7 ساله علی پیاده آخرین نفر کوچ است با فانوسی در دست و گریهکنان سرش را پایین انداخته است.
او میگوید برادر بزرگتر اسماعیل کتکش زده چرا که نتوانسته کارهای محوله را دست انجام دهد و تنبیه او پیادهروی است.
علی 7 ساله فانوس به دست را داخل ماشین میآوریم تا راهنمایمان باشد تا آب گزک و با استقبال و اعتماد به ماشینی غریب با مردانی بیگانه؟ نمیدانم کار علی و برادرانش شجاعت بود یا اعتماد؟
بعد از نیم ساعت به روستای آب گزک در 170 کیلومتری الیگودرز در جادهای خاکی و صعبالعبور میرسیم؛ علی مستقیم ما را به خانه خودشان میبرد، یعقوب پدر خانواده با سه فرزند دیگرش دو دختر 10 و4 ساله و یک پسر 8 ساله به استقبال میآیند و هیچ پرسشی از علی نمیکند. ماجرا را برای پدر میگویم و خانه گلین یعقوب را در قاب دوربین به تماشا مینشینیم.
تک خانهای با دو اتاق و لولهای آب که از سرچشمهای نیمهخشک قطراتی آب را به یعقوب رسانده تا زندگی در روستای بیآب و برق را در دل کوهستان گذران کند.
اتاقهای خانه یعقوب با فاصلهای 10 متری از هم قرار دارند. حمام گلین با بشکهای بر روی آن و گرمایی که از آتش هیزم در کنار یکی از اتاقها مستقیما آب را به دوش میبرد.
بر ایوان اتاق گلی 20 متری تعدادی صندلی دستهدار توجه ما را جلب کرد. تاریخ را به یاد آوردم، در مورد صندلیها پرسیدم، یعقوب گفت: قبلا اینجا مدرسه روستا بوده و اینها بیرون ماندهاند تا معلم بیاید و در خانهای دیگر کلاس درس برپا کند؟
حالا 22 مهر 97 است، به یاد زنگ اول مهر و جشن شروع مدارس افتادم. گویا مهر در روستاهای محروم اندکی که نه کمی بیشتر از اندکی، دیرتر آغاز میشود!!
شهناز 10 ساله کتابهای کلاس چهارمش را در پستوی خانه بیرون میآورد و نشانمان میدهد. معلم آمده ثبتنام کرده و کتابها توزیع شدهاند اما ساختمان که نه کلاسی و شاید سرپناهی نیست که معلم، مدرسه و دانشآموزان در آن کنشگری اجتماعی بکنند و نقشآفرین باشند.
بعد از سه ساعت صدای ورود گله به نزدیکی خانه یعقوب میرسد و مادر خانواده سراسیمه به استقبال اسماعیل و ابراهیم که گله و سیاه چادر را حمل بر چارپایان آوردند رفت و با احساس عمیق مادرانه پذیرایی فرزندان شد.
در کوهستان سخت و زندگی دشوار باز هم احساس لطافت مادرانه جاریست؟ حسین کرمی 55 ساله که از دور ماشین را دیده به خانه یعقوب میآید، شاید احساس کرده معلمی را برای معارفه آوردهاند، آخر حسین دغدغه درس و مشق کودکان را داشته و میگوید سالهاست تقاضای مدرسه کانکسی را دادهایم اما به ما گفتند؟ نوبت هلیکوپتر این منطقه نرسیده است. آوردن مصالح هم تقریبا غیرممکن است.
با جادههای پرپیچ وخم و دور دست خاکی؟ حالا حسین دست به کار شده بر فراز تپهای با بیل وکلنگ و کمک دانشآموزان و پدران محلی را خاکبرداری کرده تا در وسط پراکندگی روستا، مدرسهای از سخاوت طبیعت چوب، سنگ و گل بنا نماید.
اما کار خیلی سخت پیش میرود، مردان و کودکان روزها با گله و شبها خسته؟ برخی هم اعتقادی به درس و مشق مدرسه ندارند؟ قرار است به بقیه خانهها هم سرکشی کنیم، خانواده یعقوب همراهی میکند گله رها شده و اسماعیل به سامان 8 ساله میگوید گله را جمع کند.
سامان با گریه جمع ما را ترک میکند تا مراقب گله باشد. اینجا سلسله مراتب باید رعایت شود و هیچ کس از حقوق ضعیفترها دفاع نمیکند؟ به اولین خانه میرسیم محمد مراد سلیمانی 35 ساله از زندگی در شرایط سخت روستاهای بدون امکانات گلهمند است و با ظاهری خسته از کوهستان به همراه 6 فرزندش به جمع ما اضافه میشود.
اولین فرزند 10 ساله و آخرین فرزندش بر کول مادر 8 ماهه پسری زیبارو و خندان، بالقیس مادر خانواده، امید را در هلی کوپتر به دنیا آورده است. برنامه نجات مادران باردار در موسم زایمان توسط اورژانس هوایی برنامهای در راستای نجات بیماران مناطق محروم و سختگذر که در سال 1393 فعالیت خود را آغاز کرده، است.
تاکنون 331 مادر باردار در آستانه زایمان توسط هلیکوپتر به مراکز درمانی منتقل و فرزندانی مثل امید را به دنیا آورده اند.
هر چند در مراحل حاد و حوادث به ویژه رفع خطر مرگ از مادران باردار وکودکان این اورژانس هوایی خدمتی مناسب و نجات بخش است اما نه همیشه شرایط جوی خود را با زایمان مادران هماهنگ میکند و نه در بیماریهای معمولی اورژانس خود را به مردم میرساند.
همه ساکنان روستای آب گزک از نظر شرایط زندگی و نداشتن امکانات تقریبا برابر هستند. عائلهمندی و تعدد ازدواج از پدیدههای قابل ادراک در این مناطق است.
در ادامه بازدید از روستا به خانه سامان کرمی کودک 10 سالهای که بر اثر تشنج فلج شده و توانایی تکلم هم ندارد می رویم.
یک ماه قبل از مسیر عبور کردیم، مادر او را بغل کرده بود و به کنار جاده آورد، این زمینه آشنایی ما با سامان بود.
علیرحم کرمی پدر 30 ساله سامان در حال شکستن هیزمهای خشک برای تامین سوخت زمستان است، با چهرهای افسرده چنان با تبر بر پیکر بیجان تنههای بلوط میکوبد که گویی فرهاد است در مقابل بیستون، اما بیستونی سرشار از مشکلات.
سامان بر ایوان خاکی خانه گلین نشسته، بیصدا و خاموش، نمیدانم ما را شناخت یا نه اما متوجه حضورمان شد. مادرش 12 روز است به شهر رفته تا بیماریش را مداوا کند و سامان تنها مانده و پرستارش فرخنده خواهر 8 ساله اوست و تنها مترجم سخنان ناگفتهی سامان است.
فرخندهای که اهالی میگویند استعداد خارقالعادهای در درس خواندن دارد. هرچند کلاس درس تعطیل اما امتحان زندگی سخت او را میآزماید.
ایکاش مدرسهای بود و معلمی و مسیری که فرخنده راهنمای فرخنده تا شکوفایی باشد. برخی از ساکنان روستا هنوز شناسنامه ندارند و از ترس جریمه ثبت احوال خیلی پیگیر موضوع نشده و یارانهای هم نمیگیرند.
قصه تلخ توسعهنیافتگی روستای آب گزک را با قربانیانش( کودکان، زنان، محیط زیست) به پایان میبریم تا شاید طبیبی حاذق بخواند و نسخهای تجویز کند تا قربانیان کمتر شوند.
منبع: ایسنا
763