یک پژوهشگر سیاسی مطرح کرد:
چند کلام با جبهه اصلاحات
یک پژوهشگر سیاسی نوشت: جبهه اصلاحات با انگشت نهادن بر مشکلات اقتصادی، بدون این که کوچکترین اشارهای به دستاوردها داشته باشد، خواسته یا ناخواسته در زمین دشمنان بازی کرده است و این رفتار او برای همیشه در تاریخ این کشور ثبت خواهد شد.
مسعود رضایی در یادداشتی نوشت: آنچه به عنوان بیانیه جبهه اصلاحات ایران منتشر شد، گذشته از یکایک عبارات و جملات آن، دارای یک روح کلی است مبنی بر این که آنچه طی 50 روز اخیر در کشور شاهد آن بودهایم، یک حرکت گسترده و فراگیر اجتماعی ناشی از انباشت برخی توقعات و خواستهها و انتظارات و نارضایتیها و مطالبات گوناگون در جامعه بود و در مقابل، حاکمیت به جای دیدن و فهمیدن ریشههای این گونه مسائل، با خشونت با این اعتراضات مدنی برخورد کرد و یکی از دلایل مهم بروز این حوادث فقدان احزاب نیرومند در کشور به واسطه سیاستهای حاکمیت است و اینک جبهه اصلاحات راهحلهای مناسب برای حل ریشهای این بحران را در اختیار دارد.
اولین مناقشه این است که برخلاف آنچه در بیانیه خود تأکید زیادی بر آن داشتهاید، آنچه طی هفتههای اخیر اتفاق افتاد، به هیچ وجه فراگیر نبود. توضیح اینکه اگر منظور شما از فراگیر، تعداد نقاط درگیر این گونه اغتشاشات باشد، باید گفت تعداد این نقاط کم نبود که البته منظور شما چنین چیزی نیست. اما اگر منظور شما از فراگیر این باشد که بخش قابل توجهی از جامعه در این گونه اغتشاشات حضور داشتند، که منظور شما چنین چیزی است، باید گفت به هیچ وجه چنین نبود. در واقع آنچه اتفاق افتاد این بود که در نقاط متعددی از کشور تعداد اندکی از آحاد دست به اغتشاش و آشوب زدند و صدالبته از همراهی تودههای مردمی، محروم ماندند.
آیا این سخن به معنای آن است که نارضایتی و اعتراض و مطالبهای در زمینههای گوناگون وجود ندارد؟ هرگز! منظور این است که همان کسی که از تنگنای معیشت در رنج و مضیقه است، همان کسی که جوان بیکار در خانه دارد، همان کسی که به دنبال آنتیبیوتیک از این داروخانه به آن داروخانه میرود، همان کسی که احساس میکند نمایندهای در مجلس ندارد، همان کسی که مشکل تأمین اجاره خانه دارد، همان کسی که در انتخابات شرکت نکرده است، همان کسی که از اختلاف طبقاتی عصبانی است و همه کسان دیگر از این قبیل نیز پای در میدان این گونه اغتشاشات نگذاشتند؛ چون میدانند و میفهمند که با این گونه اعمال و رفتار، نه تنها بهبودی در وضعیت حاصل نمیشود بلکه وضعیت به مراتب سختتری به وجود خواهد آمد. آنها بخوبی آگاهند که دشمنان ما در پی آسایش و سربلندی ما نیستند بلکه قصد دارند با ایجاد دوپارچگی و بلکه چندپارچگی در جامعه ایران، به یک جنگ خانگی خانمانسوز در کشور ما دامن بزنند تا دیگر نه از ایران نامی بماند و نه از ایرانی.
البته شما در بیانیه خود بشدت از اغتشاش نامیدن وقایع اخیر اجتناب کردهاید و حتی در جایی از بیانیه خود از این اغتشاشگران تحت عنوان «جریانهای مطالبهگر عدالت، آزادی، دموکراسی، توسعه و زندگی» نام بردهاید و در مقابل، در سراسر بیانیه خود به گونهای سخن گفتهاید که در واقع حاکمیت را به خاطر برخوردهای خشونتآمیز، متهم و محکوم کردهاید. جالب اینجاست که شما نظام را متهم به نادیدن واقعیات میکنید، در حالی که خودتان گویی کور مادرزاد هستید! براستی چطور ممکن است چنین حجم عظیمی از خشونت در خشنترین نوع آن – و گاهی خشنتر از خشونتهای داعشی – از سوی عدهای به وقوع بپیوندد و فیلم و تصویر آن نیز بارها به نمایش درآید و باز هم کسانی باشند که این همه خشونت را نبینند؟! چطور ممکن است بریدن گلوی یک عضو نیروی انتظامی، سوزاندن انسانها، کشتن انسانها زیر ضربات مشت و لگد و چاقو و همچنین با سلاح گرم، به آتش کشیدن اتومبیلهای شخصی و دولتی، آتش زدن محل کسب و کار مردم، پرتاب کوکتل مولوتف به سوی اماکن دولتی و انتظامی، تخریب و آتش زدن خودروهای امدادی و مجموعه گستردهای از این گونه اقدامات را اغتشاش و خشونت ندانست و آنها را صرفاً در رده اعتراضات و مطالبات مدنی طبقهبندی کرد؟ در کجای دنیا چنین طبقهبندیای وجود دارد؟ به نظر شما اگر یکی از این اعمال در کشورهای اروپایی صورت گیرد، چه برخوردی با عاملان آن صورت خواهد گرفت و مهمتر از آن، با کسانی که به نحوی درصدد تطهیر و توجیه این گونه اعمال خشونتآمیز برآیند و از عاملان آنها حمایت کنند، چه معاملهای انجام خواهد شد؟
شما در حالی که سعی دارید اعمال وحشیانه و خشونتآمیز جمعی خشن را با عباراتی خاص کتمان کنید، از سوی دیگر در سراسر بیانیه خود، با بیانصافی وصفناپذیری نظام را متهم به خشونت میکنید. براستی راهحل شما برای مقابله و مهار عدهای که با چوب و چماق و قمه و چاقو و مواد آتشزا و حتی اسلحه گرم، به صورتی بسیار خشونتآمیز دست به تخریب و آتشسوزی و راهبندان و جنایت در سطح شهر میزنند و نظم و نظام شهری و اجتماعی را بکلی مختل میسازند، چیست؟ جالب اینجاست که به همراه نداشتن سلاح گرم توسط نیروهای ضدشورش، موجب میگردید اغتشاشگران با علم به این موضوع، از جرئت و جسارت بیشتری برخوردار شوند. از سوی دیگر، وجود سلاح گرم در دست اغتشاشگران و اجرای پروژه کشته سازی توسط آنها، روی دیگر این سکه است که به دلیل تکرار آن در برهههای مختلف برای کسی پوشیده نیست و شما نیز نمیتوانید چشم بر این واقعیت ببندید. البته در ورای همه این مسائل، نمیتوان منکر وقوع برخی اشتباهات و یا قصورهایی از سوی نیروهای مقابله کننده با اغتشاشگران شد و چه بسا اتفاقاتی از این دست نیز روی داده باشد کما این که در زاهدان شاهد آن بودیم. همچنین پرواضح است که امکان دارد در درگیریها و شلوغیها و ازدحامها و زد و خوردها، کسانی هم بیگناه دچار صدمهای شده باشند که قطعاً موجب تأسف است. اما این مسائل نمیتواند و نباید موجب جابجایی اصل و فرع ماجرا شود.
یقیناً شما هم اصل و فرع ماجرا را بوضوح دیدهاید ولی آنچه موجب میشود از بیان حقیقت خودداری کنید، پیروی از رفتارهای فرصتطلبانه است. متأسفانه علیرغم ادعای جامعه شناسی و سیاست دانی، به این نکته ساده نیز توجه ندارید که اگر به گونهای بیانیه خود را تنظیم کنید که محکومیت صریح و جدی رفتارهای خشونتآمیز توسط عدهای اغتشاشگر را در خود نداشته باشد، و بالعکس نیروهای مدافع امنیت جامعه و بازدارنده از گسترش دامنه خشونت و تخریب مورد محکومیت قرار گرفته باشند، چه بسا به گسترش این گونه رفتارهای خشن و غیرمدنی کمک کردهاید و این آتشی است که میتواند دامن همه را بگیرد و کل جامعه را در خود بسوزاند. البته با افتخار باید گفت فهم و دانش و هوشیاری عموم مردم ایران در این زمینه از بسیاری احزاب و گروهها، بیشتر و عمیقتر است و این همان سرمایه گرانقدری است که کشور را از بسیاری بلایا مصون میدارد.
نکته دیگری که در همین جا باید به آن اشاره کنم، کمرنگ و بلکه مفقود بودن نقش بیگانگان و دشمنان در وقایع اخیر در بیانیه جبهه اصلاحات است. البته شما به اندازهای که قسمتان راست باشد، به این موضوع اشاره کردهاید اما در مقایسه با حجم و غلظت دیگر نکات مطرح شده، در حد هیچ است. واقعاً چگونه در حالی که رهبران و سردمداران شبکه شیاطین، خودشان با کنار گذاردن تمامی تعارفات و قواعد بینالمللی و معاهدات جهانی، بصراحت و با صدای بلند از این اغتشاشات اعلام حمایت کردهاند و تمامی امکانات خود را در این راه به میدان آوردهاند و شبانهروز در حال تلاش برای برافروختن هر چه بیشتر آتش اغتشاشات در کشور ما هستند و حتی برای امیدبخشی به اغتشاشگران، در بالاترین سطوح با عوامل سرسپرده خود ملاقات و فیلم آن را پخش میکنند، شما از پرداختن به این موضوع طفره میروید و آنچه اتفاق افتاده است را یک جریان و موضوع داخلی عنوان میدارید؟
اینجانب منکر مسائل و مشکلات داخلی نیستم، اما آیا نقش رسانههای بیگانه و نیز وابستگان به بیگانه را از یکسو در بزرگنمایی مشکلات و از سوی دیگر در کوچکنمایی و بلکه محو دستاوردها و پیشرفتها، تحریف وقایع و اتفاقات و در یک کلام در تحریک احساسات بخصوص نسل جوان میتوان منکر شد؟ آیا نقش این رسانهها و عوامل را در ایجاد انحراف در رفتارهای سیاسی و سوق دادن آنها به سمت آشوب و بلوا و اغتشاش میتوان نادیده گرفت؟ خوشبختانه بسیاری از شما از اهالی رسانه هستید و ادعاهای بزرگی نیز در این زمینه دارید، اما چگونه است که وقتی به نقش و تأثیر رسانههای دشمنان در این زمینه میرسید، بسرعت و بسادگی از روی آن عبور میکنید چنانکه گویی هیچ شناخت و تحلیلی نسبت به کارکردها و تأثیرات رسانهای ندارید.
حال که بحث درباره دشمنان و رسانههای متعلق به آنان است، جا دارد به این فراز از بیانیه شما نیز اشاره شود که در آن نارضایتی خود را از «نقض گسترده حقوق و آزادیهای سایبری ایرانیان» ابراز داشتهاید. با توجه به روح کلی حاکم بر این بیانیه، عینیترین و ملموسترین منظور شما از این فراز را باید همان فیلتر شدن سایتهایی مانند اینستاگرام و واتساپ و تلگرام و امثالهم در نظر گرفت. اگرچه برخی کسب و کارها بعد از فیلتر شدن این سایتها دچار آسیب شدند که طبعاً مایه تأسف است اما سؤال اینجاست که آیا شما آنچه در چنین سایتهایی جریان دارد را میبینید و میفهمید یا خیر؟ بعید است که پاسخ این سؤال منفی باشد.
از آنجا که به نظر میرسد آنچه طی چند هفته اخیر در این سایتها گذشت و تأثیراتی که بر جای گذارد، کاملاً واضح و روشن باشد، بدون توضیح اضافه در این زمینه، تنها به طرح این موضوع بسنده میکنم که چرا صاحبان این گونه سایتها حاضر نیستند همان قواعد و مقرراتی را که برای خود و دوستانشان در نظر میگیرند برای ایران هم در نظر بگیرند؟ آیا این شبکههای اجتماعی پرمخاطب اجازه نشر به محتواهای خشونتآمیز در آمریکا و اروپا و بسیاری کشورهای دیگر میدهند؟ پرواضح است که به هیچ وجه. اگر چنین است، چرا در مورد کشور ما این قواعد و ضوابط اجرا نمیشود؟ طبیعی است وقتی آنها این گونه پلتفرمها را تبدیل به سلاح جنگی علیه کشور و جامعه ما میکنند، بسیار سادهلوحی است که در این سو واکنش مناسب نشان داده نشود. در واقع باید گفت حجم محتواهای با هدف ترویج و تبلیغ و تشدید خشونت در کشور ما – آن هم به آشکارترین و خشنترین صورت خود – در طول بخصوص دو ماهه گذشته در فضای مجازی و شبکههای ماهوارهای به حدی بود که اگر بخواهیم مابهازایی برای آن در فضای حقیقی و فیزیکی در نظر بگیریم باید گفت همانند آن است که ایران به صورت گسترده مورد تهاجم اتمی واقع شده باشد.
اینک و با توجه به واقعیات موجود، اینجانب به عنوان یک نفر ایرانی از شما به عنوان جبهه اصلاحات تقاضامندم طی نامهای از مالکان و گردانندگان این پلتفرمهای پرمخاطب درخواست کنید تا همان قواعد و ضوابطی را که خود نوشتهاند و برای آمریکا و اروپا به کار میبرند، برای ایران نیز مورد اجرا قرار دهند و البته در نامه خود تأکید نمایید که ما حتی به اندازه سر سوزنی بیش از آن را از شما انتظار نداریم. آیا این درخواست، غیرمنطقی و زیادهخواهانه است؟ آیا این درخواست موجب «نقض گسترده حقوق و آزادیهای سایبری ایرانیان» خواهد شد؟ امید است شما که تا این حد نسبت به خشونت، از خود حساسیت نشان دادهاید با طرح این درخواست و مجاب ساختن آنها به رعایت قوانین ضدخشونت در پلتفرمهای مربوطه در مورد ایران، گام مؤثری را در جهت کاهش و محو خشونت از صحنه اجتماع بردارید.
محور دیگری که در بیانیه جبهه اصلاحات جلب توجه میکند، تأکیدات شما روی مسأله نقص و نقصانها در زمینه مشارکت سیاسی در کشور است که با عبارات و جملات گوناگونی بیان شده است. ازجمله نوشتهاید: «این اعتراضات علاوه بر خیابان، در نظرسنجیهای معتبر، در عدم مشارکت اکثریت جامعه در انتخابات سالهای 1398 و 1400، در فضای مجازی و در مواضع نمایندگان بانفوذ اقشار و اصناف مختلف آشکار و قابل رهگیری است.» و یا از «تهی بودن عرصه سیاست از احزابی که اقشار مختلف اجتماعی را نمایندگی کنند» سخن به میان آوردهاید و همچنین «کاهش شدید امید به اثربخشی نهادهای انتخابی» را مورد اشاره قرار دادهاید و نیز «بحران نمایندگی و ضعف قدرت تشکلیابی جامعه ایران» را به عنوان عاملی در جهت «احساس تحقیر و دیده نشدن» در بخش بزرگی از گروههای اجتماعی و سیاسی به حساب آوردهاید که موجب میشود تا آنها «برای انتقال و تحقق مسالمتآمیز خواستههای خود راهی جز اعتراض در کف خیابان نبینند.»
پرواضح است که در چارچوب روح کلی حاکم بر بیانیه خود، تمامی این مسائل را نیز ناشی از سیاستها و عملکردهای نظام و حاکمیت به حساب آوردهاید و چون تنها به قاضی رفتهاید، طبیعتاً نتیجه مطلوب خود را هم گرفتهاید. اما اجازه دهید با مرور برخی نکات و مسائل، این حکم و نتیجهگیری شما را در معرض سنجش قرار دهیم تا عیار واقعی آن مشخص شود.
بارها گفته شده است که در طول سالهای بعد از انقلاب دهها دور انتخابات به مناسبتهای گوناگون برگزار شده و هر بار نیز مردم ایران با حضور چشمگیر خود در این انتخاباتها چشم جهان را به خود خیره ساختهاند. البته شما در بیانیه خود به کاهش مشارکت مردم در انتخابات سالهای 1398 و 1400 اشاره کردهاید که اتفاقاً در این زمینه با شما موافقم و این مسأله را یک ضایعه میدانم. اما این روایت شما یک مشکل بزرگ دارد و آن این است که ناگفتههای بسیاری دارد و پرپیداست این کار نه از روی غفلت که از روی دقت صورت گرفته است.
آن بخش ناگفته، به اختصار این است که گذشته از برگزاری دورههای مختلف انتخابات در کشور ما به عنوان یک پدیده سیاسی بسیار مبارک بعد از انقلاب، شاهد چرخش قدرت در مجلس و ریاست جمهوری نیز بودهایم. همانگونه که میدانید مجلس سوم در اختیار طیف چپ بود و مجلس چهارم در اختیار طیف راست و مجلس پنجم در اختیار طیفهای مختلف و مجلس ششم در اختیار طیف اصلاحطلبان و مجلس هفتم در اختیار طیف اصولگرایان و مجلس هشتم و نهم و دهم در اختیار طیفهای مختلف و مجلس یازدهم در اختیار طیف اصولگرا. در ریاست جمهوری نیز وضعیت بدین قرار بوده است که بعد از دوران جنگ به ترتیب آقایان مرحوم هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی، محمود احمدینژاد، حسن روحانی و سیدابراهیم رئیسی از سوی مردم انتخاب شدهاند. تفاوتها و بلکه اختلافات فکری و سیاسی این بزرگواران نیز مشهودتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.
اما نکته مهمتر، سیر صعودی مشارکت مردم در انتخابات تا مقطعی از زمان است که باید توجه ویژهای به این مسأله داشت و اتفاقاً هسته اصلی و مرکزی آنچه ناگفته مانده، همین مسأله است. البته قبل از طرح این مسأله، ذکر نکتهای به عنوان مقدمه لازم است.
یکی از مسائل بسیار بااهمیت و تأثیرگذار در سیر تحولات سیاسی یک کشور و بویژه در افزایش یا کاهش روند مشارکت سیاسی، اخلاق سیاسی فعالان سیاسی - اعم از آحاد یا احزاب و گروهها - در آن جامعه است. ازجمله ارکان اخلاق سیاسی، ظرفیت پذیرش باخت در رقابتها و انتخاباتها است. یعنی یک فرد یا یک گروه سیاسی قبل از هر چیز باید بپذیرد که در یک انتخابات ممکن است پیروز شود و یا پیروز نشود و اگر پیروز نشد، نتیجه را بپذیرد. این در حالی است که مروری بر رفتارهای سیاسی شما در طول نزدیک به سه دهه گذشته نشان میدهد که شما هرگز قائل به پذیرش شکست خود در انتخابات نبودهاید و لذا هرگاه نتیجهای را در یک انتخابات واگذار کردهاید، آن را به عوامل مختلف و متعددی جز آن که مردم به شما رأی ندادهاند، نسبت دادهاید. بر همین مبنا بود که بحث تقلب در انتخابات را از سال 76 مطرح ساختید و تخم تردید در صحت انتخابات را در دل و ذهن مردم کاشتید. از آن پس نیز اساس کار شما بر این قرار گرفت که در صورت پیروزی، انتخابات در کمال صحت و سلامت برگزار شده و در صورت باخت، حتماً و یقیناً تقلب شده است. این، مخربترین و منحطترین اخلاق سیاسی است که میتواند وجود داشته باشد.
یکی از مسائل بسیار بااهمیت و تأثیرگذار در سیر تحولات سیاسی یک کشور و بویژه در افزایش یا کاهش روند مشارکت سیاسی، اخلاق سیاسی فعالان سیاسی - اعم از آحاد یا احزاب و گروهها - در آن جامعه است
اینک بپردازیم به هسته اصلی آن ناگفتهها. آن هسته اصلی این است که در چارچوب همین قانون اساسی و با همین شورای نگهبان و با همین نظارت استصوابی، میزان مشارکت سیاسی مردم در انتخابات یک روند صعودی داشته است تا جایی که ما در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به رکورد بیسابقه و درخشان مشارکت 85 درصدی مردم دست یافتیم. یعنی ما در طول 30 سال بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، به رکوردی دست یافتیم که کشورهای غربی و مدعی دموکراسی و انتخابات، آرزوی دستیابی به آن را داشتند. معنای مشارکت 85 درصدی این بود که تقریباً تمامی مردم احساس میکردند در این انتخابات نمایندهای دارند. در آن سال شور و شوق و هیجان انتخابات در سراسر کشور به چشم میخورد و حتی تا عمق روستاها نیز نفوذ کرده بود. از طرفی علیرغم این که تب انتخابات بسیار بالا بود اما تا پایان روز انتخابات منجر به تشنج نشد و این خود یک موضوع بسیار درخور توجه است. بنابراین ما تا پایان روز 22 خرداد 88 با یک پدیده سیاسی بسیار مبارک مواجه بودیم که اگر از آن به عنوان یک معجزه سیاسی در نظام جمهوری اسلامی یاد کنیم، به یقین سخنی به گزاف نگفتهایم.
از سوی دیگر، فضای سیاسی حاکم بر کشور که ناشی از مشارکت بالای مردم در انتخابات ریاست جمهوری سالهای 76 و 84 بود و مجموعه شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در طول سالهای منتهی به سال 88 موجب شده بود تا آمریکا به عنوان سرشبکه شیاطین به این نتیجه برسد که از راه تحریم و زورگویی قادر به تعامل با ایران در زمینه مسائل هستهای نخواهد بود و بنابراین باراک اوباما با نگارش دو نامه به رهبری، نشان داده بود که از آمادگی برای حل و فصل مسائل مزبور در یک فضای متفاوت برخوردار است.
در حالی که ما در عرصه داخلی به دستاورد شگفتانگیز مشارکت 85 درصدی رسیده بودیم و در عرصه بینالمللی نیز چند گام بیشتر تا تیرک خیمه دشمن فاصله نداشتیم، با هزاران آه و افسوس باید گفت که همان اخلاق منحط سیاسی جبهه اصلاحات، تمامی این دستاوردها را تخریب کرد و به باد داد. مردمی که با شور و نشاط در انتخابات شرکت کرده بودند، با دروغ تقلب، افسرده و سرخورده شدند و دشمنی که افسرده و سرخورده شده بود، با مشاهده اوضاع و احوال بعد از روزهای انتخابات 88، شور و نشاط جدیدی در خود احساس کرد و صدچندان بر فشارهای سیاسی و اقتصادی خود افزود. این، آن هسته اصلی ماجرا است که شما از کنار آن عبور کرده و به سراغ سالهای بعد رفتهاید. بیتردید آنچه در آن برهه از سوی جبهه اصلاحات صورت گرفت، یک جنایت سیاسی و اقتصادی در حق ملت ایران بود.
امروز جبهه اصلاحات بزرگترین ابربدهکار سیاسی و بزرگترین ابربدهکار اقتصادی به مردم ایران است، اما به جای اظهار شرمساری از این همه ظلمی که بر مردم ایران روا داشته، طلبکارانه از کاهش مشارکت سیاسی مردم دم میزند! براستی اگر جبهه اصلاحات در انتخابات 88 دست به آن دروغپراکنی نمیزد و همانند احزاب و گروههای متمدن سیاسی، نتیجه انتخابات را میپذیرفت و سپس با سرمایه سیاسی بسیار گرانقدر و گرانسگ 13 میلیون نفری، در یک مسیر صحیح و سازنده سیاسی گام برمیداشت، آیا امروز وضعیت مشارکت سیاسی در کشور ما بدین منوال بود؟ گمان بنده بر این است که در آن صورت، به احتمال قریب به یقین آقای مهندس موسوی به عنوان کاندیدای جبهه اصلاحات در انتخابات سال 92 اکثریت آرا را از آن خود میساخت و روال مسائل سیاسی در کشور به نحوی مطلوب طی طریق میکرد. حال بگذریم از این که در صورت استمرار آرامش در کشور، بسیاری از مسائل تحریمی و سیاسی در عرصه بینالمللی نیز به سوی حل و فصل پیش میرفت و اوضاع و احوال متفاوتی بویژه در عرصه معیشت و اقتصاد بر کشور حاکم میشد.
موضوع دیگری که در همین مبحث مشارکت سیاسی، جای پرداختن به آن دارد، نقش احزاب سیاسی در این زمینه است. شما نیز در بیانیه خود با جملات مختلفی از فقدان احزابی که بتوانند اقشار و گروههای مختلف جامعه را نمایندگی کنند، اظهار نارضایتی و نگرانی کردهاید و البته در چارچوب فحوای کلی بیانیه خود، انگشت اتهام را در این زمینه متوجه حاکمیت و نظام ساختهاید.
این جمله از شماست: «تهی بودن عرصه سیاست از احزابی که اقشار مختلف اجتماعی را نمایندگی کنند.» البته پرواضح است که آنچه در اینجا بیان شده، با توجه به ادعاهای پرطمطراقی که به عنوان مجموعهای از احزاب و گروههای سیاسی مجتمع در جبهه اصلاحات دارید، یک اقرار علیه خود محسوب میشود. اما گذشته از این مسأله، حتماً بخوبی آگاهید که در حال حاضر قریب 170 حزب و دسته و گروه، که در اینجا تمامی آنها را تحت عنوان حزب دستهبندی میکنیم، عضو رسمی خانه احزاب ایران هستند و البته جز اینها، تعداد دیگری هم هستند که با مجوز یا بدون مجوز با نگرشها و تفکرات مختلف در کشور حضور دارند و فعالیت میکنند. اما گذشته از این کمیت، نکته مهم این است که احزاب سیاسی در کشور ما از کارکرد و کارآمدی مشابه برخی کشورهای دیگر برخوردار نیستند. دلیل این مسأله چیست؟ آیا مشکل به حاکمیت بازمیگردد؟ سادهترین پاسخ این است که یکسره همه مسائل را به دوش حاکمیت بیندازیم و با خیالی آسوده به کسب و کار سیاسی خود بپردازیم اما واقعیت این است که این مسأله دلایل و ریشههای عمیقتری دارد.
در واقع مسأله از این قرار است که شما کارکرد احزاب را در برخی کشورهای غربی و شرقی مشاهده میکنید و بعد بدون توجه به تفاوتهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میان ما و آنها، انتظار دارید که احزاب در کشور ما نیز به همان نحو کارکرد داشته باشند حال آن که علیرغم سابقه بیش از صدساله شکلگیری احزاب سیاسی در ایران، اساساً حزب به معنای واقعی آن در کشور ما جا نیفتاده است. به عبارت دیگر آنچه ما در ساحت سیاسی کشور با آن مواجهیم حزبی نبودن سیاستمداران و آحاد مردم ما به معنای واقعی کلمه است. بنابراین مرتباً از حزب سخن میگوییم و به دفعات آن را در سخنرانیها و بیانیههای خود تکرار میکنیم بدون این که خودمان به معنای واقعی یک فرد حزبی باشیم. اتفاقاً این ازجمله مواردی است که در هر دو طیف اصلاحطلب و اصولگرا مشاهده میشود.
یکی از نشانههای بارز جا نیفتادن حزب در ایران، همین تعدد و تکثر بیش از حد احزاب در کشور ما است. در کشورهای حزبی به معنای واقعی، به هیچ وجه چنین تکثری دیده نمیشود و سیاستمداران و آحاد جامعه حداکثر در چند حزب بزرگ مجتمع میشوند و به رقابت با یکدیگر میپردازند. اما در کشور ما وضعیت متفاوتی وجود دارد. به عنوان نمونه جبهه اصلاحات در سال 76 با حضور گروههای 18 گانه شکل گرفت. از آن موقع تاکنون حدود 25 سال میگذرد. چطور است که شما در طول ربع قرن، علیرغم همراهیها و همخوانیهای سیاسی که در این مدت با یکدیگر داشتهاید، نتوانستهاید به تجمع در یک حزب واحد نائل آیید و همچنان در شکل و شمایل یک جبهه باقی ماندهاید؟! آیا حاکمیت جلوی شما را گرفته است یا این موضوع ریشه در عوامل دیگری دارد؟ البته نه این که این موضوع اختصاص به شما داشته باشد. در سمت اصولگرایان نیز همین مسأله عیناً مشاهده میشود. آیا حاکمیت جلوی تجمع آنها را در قالب یک حزب گرفته است؟
موارد جزئیتر از این را هم میتوان مورد اشاره قرار داد که جای تأمل دارد. در انتخابات سال 88، حزب کارگزاران سازندگی در حالی که حدود 13 سال از تأسیس آن میگذشت، حتی از ایجاد وحدت رویه در درون خود ناکام ماند چراکه دبیرکل و یکی دو تن از اعضای شورای مرکزی آن به سمت آقای کروبی دبیرکل حزب اعتماد ملی رفتند، و بخش دیگر آن به سمت آقای موسوی که خود را منتسب به هیچ حزب و گروهی معرفی نمیکرد و البته یکی دو تن از اعضای مرکزیت آن هم شخصاً داعیه کاندیداتوری برای ریاست جمهوری داشتند. آیا حاکمیت جلوی وحدت رویه آنها را گرفته بود؟ در جریان انتخابات مجلس ششم، بخشی از اصلاحطلبان، آقای هاشمی رفسنجانی را تحت ناجوانمردانهترین حملات سیاسی و تبلیغاتی خود قرار دادند. در همان حال بخش دیگری از جبهه اصلاحات صرفاً به نظاره پرداختند و البته تعدادی اندک نیز از این گونه رفتارهای دوستان خود در جبهه اصلاحات انتقاد کردند. آیا حاکمیت موجب این چنددستگی میان اعضای یک جبهه در مورد یک شخص خاص شده بود؟ در انتخابات ریاست جمهوری سال 84، مجمع روحانیون مبارز با سابقه فعالیت رسمی 18 ساله و به عنوان یک تشکل سیاسی معتبر در جبهه اصلاحات، از معرفی دبیرکل خود آقای کروبی به عنوان نامزد رسمی این تشکل در انتخابات امتناع کرد که البته همین امر موجب قهر و جدایی آقای کروبی از این تشکل، و تأسیس حزب اعتماد ملی توسط ایشان شد. آیا حاکمیت موجب چنین رفتاری از سوی روحانیون مبارز شده بود؟ همچنین آیا اختلافاتی که بعداً در داخل همین حزب تازه تأسیس اعتماد ملی شکل گرفت، ناشی از دخالتهای خارج از حزب بود و یا برخاسته از مسائل درونی آن؟
منظور بنده از اشاره به این مسائل آن است که وقتی شما در داخل همان جمع محدود چند نفره خودتان قادر به تجمیع آرا و وحدت رویه و تشکیل یک حزب واحد و منسجم نیستید، طرح ادعاهای سنگین و رنگین در مورد نمایندگی جامعه ایران چه معنا دارد؟
البته باید تأکید کنم که آنچه بیان شد، نه منحصر به جبهه اصلاحات است و نه محدود به دو سه دهه قبل بلکه این مسأله در کل تاریخ احزاب سیاسی ایران قابل مشاهده و رهگیری است. به عنوان نمونه در جریان ملی شدن صنعت نفت به جای تشکیل یک حزب بزرگ، یک جبهه تحت عنوان جبهه ملی شکل میگیرد و به فاصله کمی بعد، شخصیتها و احزاب درون این جبهه دچار اختلافات بسیار شدید و حلناشدنی با یکدیگر میشوند. در ادامه نیز شاهد شکلگیری جبهه ملی دوم و سوم هستیم. و یا مثلاً حزب توده که فارغ از وابستگی آن به بیگانه، از لحاظ سازمان و ترتیبات حزبی دارای استحکام زیادی بود، در ادامه با انشعابات مختلفی مواجه میشود. و در همین جا بد نیست به این واقعیت تلخ نیز اشاره کنیم که در کشور ما احزاب وابسته و بلکه دستساخته خارجی اعم از شرقی و غربی، کم نبودهاند. آیا کسی میتواند منکر این واقعیت شود؟
از طرفی، هنوز فراموش نکردهایم که در ابتدای انقلاب چه تعداد حزبهای کوچک و ذرهای علیالخصوص توسط جوجه کمونیستهای سبیل کلفت، با نامهای پرطنطنه تشکیل شدند و جالب این که هنوز عمر یک حزب پنج نفره به پنج روز نرسیده بود که ناگهان با صدور اعلامیهای خود را نماینده و سخنگوی کل کارگران، کل کشاورزان، کل معلمان، کل دانشجویان، کل زنان و خلاصه کل جامعه ایران معرفی میکرد و حتی داعیهدار به دست گیری حاکمیت میشد.
البته در آن زمان حزب جمهوری اسلامی نیز تأسیس شد که باید از آن به عنوان قویترین، سازمانیافتهترین و فراگیرترین تشکل سیاسی بعد از انقلاب نام برد و نقش بسیار موثری را در تحولات دهه اول انقلاب ایفا کرد. اما حتی چنین حزبی نیز نتوانست به فعالیتش ادامه دهد که دلایل خاص خود را دارد.
بنابراین با نگاهی به تاریخچه احزاب سیاسی در ایران باید گفت اساساً حزب و فرهنگ حزبی در جامعه ایرانی جا نیفتاده است و این مسأله بیش از هر چیز ریشه در تاریخ و فرهنگ ما دارد. یک نشانه بارز آن نیز این است که در طول دوران بعد از انقلاب، کاندیداهای ریاست جمهوری اگرچه از سوی احزاب و گروههایی حمایت میشدند، اما شخصاً نه تنها بر عدم وابستگی خود به یک حزب بلکه بر «فراجناحی» بودن خود تأکید داشتهاند زیرا حزبی و جناحی بودن در جامعه ما به عنوان یک شاخصه مثبت تلقی نمیشود. به همین دلیل هم بود که اگرچه در افکار عمومی ارتباط وثیقی میان مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران سازندگی وجود داشت اما ایشان به جد چنین ارتباطی را رد میکرد.
این که آیا جا نیفتادن حزب در کشور ما و فقدان فرهنگ حزبی در جامعه ما، خوب است یا بد است و این که اصلاً زمینهها و عوامل این مسأله چیست، بحث مفصلی است که مجال دیگری را میطلبد. اما به طور کلی باید گفت مسأله حزب در ایران، یک مسأله بسیار پیچیده، چندلایه و حتی پارادوکسیکال است. عرض بنده در اینجا این است که شما در بیانیه خود با چشم بستن بر ریشههای عمیق این مسأله سیاسی و اجتماعی، صرفاً برای بهرهگیریهای سطحی سیاسی در این برهه از زمان، قلم زدهاید و البته باید به این موضوع توجه داشته باشید که به این ترتیب خدمتی به حل مسائل سیاسی جامعه نمیکنید.
اینجانب شخصاً وجود نهادهای مدنی و سیاسی را در جامعه که به تنظیمگری ارتباط مردم و حاکمیت کمک کنند یک امر کاملاً عقلانی و بسیار ضروری میدانم که باصطلاح معروف از نان شب هم واجبتر است. اما این که شکل و شمایل و نام و قالب و محتوا و قواعد وضوابط آنها چه باشد، نیاز به کنکاش در تجربیات گذشته و انجام بررسیهای عالمانه و محققانه دارد تا مبادا به راهی برویم که ما را به جایی نمیرساند و جز سرگردانی در صحرای سیاست نتیجهای برایمان نخواهد داشت.
و اما بخش دیگری از عناوین و شعارهای به کار گرفته شده در بیانیه جبهه اصلاحات، اشاره به مشکلات اقتصادی دارد تا جایی که حتی مسائل زیست محیطی و امثالهم نیز برای هرچه طولانیتر شدن این فهرست، به آن افزوده شدهاند. در این زمینه ابتدا باید به دو نکته توجه داشت. اول این که اقتصاد یک امر تدریجی است که تحولات آن پی در پی و به مرور زمان صورت میگیرد و بسیار بعید است که شما از چنین مسأله سادهای بیاطلاع باشید. و دوم این که کشور ما به دلیل سر خم نکردن در برابر سیاستهای سلطهطلبانه شبکه شیاطین، سالهاست که با سنگینترین تحریمهای اقتصادی مواجه است و البته همانگونه که ذکر شد نقش جبهه اصلاحات در استمرار و تشدید این تحریمها نیز جای تردید ندارد.
در طول چند دهه گذشته دولتهای متعدد و مختلفی زمام امور کشور را به دست گرفتهاند و در حد توان خود برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور تلاش کردهاند تا این زمان که آقای رئیسی و دولت ایشان زمام امور اجرایی را برعهده گرفتهاند. البته طی سالیان اخیر، هیچ دولتی علیرغم ادعاهایی که در مورد کارآمدی خود در امور اقتصادی داشته است، از نقد و انتقاد صاحبنظران مصون نبوده که این امری بسیار پسندیده و سازنده محسوب میشود. به عنوان نمونه اگرچه دولت آقای هاشمی رفسنجانی طی 8 سال بعد از جنگ، تلاش زیادی را در حوزه اقتصاد و صنعت انجام داد، اما حجم انتقادات از سیاستها و عملکردهای دولت سازندگی اگر بیشتر از تعریف و تمجیدها از آن نبود، کمتر هم نبود. و یا دولت آقای خاتمی که اقدام به تدوین طرح ساماندهی اقتصاد و اجرای آن کرد و تحت حمایت سیاسی و تبلیغاتی جبهه اصلاحات نیز قرار داشت، با انتقادات بسیاری مواجه بود. به عنوان نمونه اگر یادداشتهای مرحوم آقای هاشمی را از ابتدای تشکیل دولت آقای خاتمی در مرداد 76 به بعد در نظر بگیریم، ملاحظه میشود تصویری که این یادداشتها از شخص آقای خاتمی و دولت ایشان و طرح ساماندهی اقتصادی آن به ذهن مخاطب متبادر میسازد، تصویری کاملاً ناکارآمد و ناتوان در حوزه اقتصاد است که نه تنها قادر به حفظ و ارتقاء دستاوردهای دولت سازندگی نیست بلکه در حال تباه کردن آن است. این که چنین تصویری واقعی است یا غیر واقعی، بحث جداگانهای را میطلبد. در اینجا هدف از بیان این مسأله تنها این است که انتقاد از دولتهای مختلف در زمینههای گوناگون و ازجمله اقتصاد، یک رویه متداول طی سالهای گذشته بوده و این مسأله نشان میدهد که به هرحال هر یک از این دولتها نقاط قوت و ضعفی در این زمینه داشتهاند و بنابراین جبهه اصلاحات نیز اگرچه حق دارد از مسائل و مشکلات اقتصادی موجود بگوید و انتقاد کند اما حق ندارد به گونهای سخن بگوید که گویی اگر کار به دست آنها باشد با بهترین وضعیت اقتصادی مواجه خواهیم بود و اگر نباشد، اقتصاد از هم فروخواهد پاشید.
از طرفی شرط انصاف این است که در این نقادی ابتدا به این مسأله توجه شود که دولت حاضر چه چیزی را از دولت تحت حمایت جبهه اصلاحات تحویل گرفته و در طول مدت مسئولیت خود چه تدابیری را برای بهبود وضعیت اقتصاد به کار بسته و تا چه مقدار نتیجه گرفته است. از آنجا که درباره این مسائل به کرات و به تفصیل سخن گفته شده و تمامی آمار و ارقام کسریها و بدهیهای منتقل شده به دولت حاضر و همچنین اقدامات و برنامههای این دولت در جهت بهبود وضعیت اقتصادی کشور در دسترس همگان قرار دارد، نیازی به توضیح بیشتر در این زمینه نیست.
به هرحال امروز ما درگیر یک جنگ اقتصادی بسیار شدید هستیم که از طرف شبکه شیاطین به کشور و مردم ما تحمیل شده است تا بلکه ما را وادار به تسلیم در برابر خود سازند اما نه تنها هیچ افقی در این زمینه برای آنان نمایان نشده بلکه در حال مشاهده حرکتهای رو به جلو برای خنثی سازی تحریمها هستند و این همان چیزی است که آنها را سخت عصبی و وحشی و درندهخو ساخته است. بیتردید مهمترین طرح و برنامه آنها در این زمان، ایجاد یأس و ناامیدی نسبت به آینده در بین جوانان و نیز بر هم زدن همبستگی ملی و به خشونت کشاندن محیط داخلی کشور است که خوشبختانه هوشیاری ملت ایران، همچون سدی سترگ در برابر تحقق این خواسته شیطانی آنان قرار دارد. در این حال، جبهه اصلاحات نیز با انگشت نهادن بر مشکلات اقتصادی، بدون این که کوچکترین اشارهای به دستاوردها داشته باشد، خواسته یا ناخواسته در زمین دشمنان بازی کرده است و این رفتار او برای همیشه در تاریخ این کشور ثبت خواهد شد.
در عین حال، آنچه مشهود است این که دولت علیرغم فشارهای سنگین تحریمی، با تمام توان و با دور تند، در حال تلاش برای به شتاب بخشیدن به حرکت چرخهای اقتصاد و صنعت در کشور است و البته در این زمینه، دستاوردهای خوبی نیز داشته است. این به معنای بیعیب و نقص بودن سیاستها و کارکردهای دولت نیست و چه نیکوست صاحبنظران و اندیشمندان در حوزههای مختلف نظرات انتقادی و اصلاحی خود را به مسئولان حاضر ارائه دهند و نیکوتر آن که این نظرات از سوی مسئولان به دقت مورد بررسی قرار گیرند تا بلکه در بهبود امور به کار گرفته شوند. جبهه اصلاحات نیز میتواند در این زمینه نقش داشته باشد البته اگر دست از سخنان و روشهای فرصتطلبانه و موجسوارانه بردارد.
و سخن پایانی این که در آموزههای دینی و اعتقادی ما بر این نکته تأکید شده است که هر کسی باید در انتهای روز به محاسبه نقس بپردازد و تلاش کند با رفع عیوب و افزودن بر حسنات، فردایی بهتر را رقم بزند. همین امر برای یک نظام سیاسی نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است. محاسبه نفس یا به تعبیر دیگر آسیبشناسی باید در دستور کار همیشگی حاکمیت و دولتها قرار داشته باشد و در طول زمان با توجه به شرایط و مقتضیات، بهترین سیاستها و روشها با بهرهگیری از خرد جمعی یافته شده و در حوزههای مختلف به کار گرفته شوند. بیتردید ملت بزرگ ایران شایسته بهترینها است و با وحدت و همبستگی، مقتدرانه و عزتمندانه و امیدوارانه از سد موانع و مشکلاتی که دشمنان بر سر راهش پدید آوردهاند عبور خواهد کرد.
انشاءالله.