نابغهای که زود رفت/ مروری بر زندگی آقامصطفی خمینی
«آقامصطفی خمینی خیلی زود انقلاب و پدرش را تنها گذاشت، مردی که آینده نهضت بود.»
آدمهای کمی هستند که هم حضورشان و هم مرگشان، منشأ برکتها و حرکتهایی میشود. حجتالاسلام سیدمصطفی خمینی نیز از این گروه بود؛ فردی که در روزگار زندگیاش، جزو طلبههای بااستعداد و آیندهدار محسوب میشد و گروهی او را از مراجع آینده قلمداد میکردند. اما مرگ ناگهانی او در اول آبانماه 1356، به روایت بنیانگذار انقلاب اسلامی، از الطاف خفیه الهی بود و موجب شد تا خون تازهای در مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی جریان پیدا کند. اما شاید بیشتر مردم، درباره حاجآقا مصطفی کمتر بدانند و او را بهحساب نسبتی که با حضرت امام داشته، به یاد بیاورند. در وقایع اتفاقیه این هفته روز هفتم، سروقت این چهره رفتهایم؛ مردی که مرگش در دهه50 شمسی، جزو وقایع بزرگ انقلاب اسلامی بود.
متخصص علوم دینی
اینکه بدانیم حاجمصطفی در 25سالگی مجتهد شده است، شاید برای درک اهمیت علمی او کفایت کند. مجتهد به کسی میگویند که در علوم مختلف حوزوی مثل ادبیات و صرف و نحو و فقه و اصول و فلسفه و...، نهتنها عالم، بلکه متخصص باشد. هر کدام از این علوم خودشان یک عمر میطلبند تا کسی در آنها بتواند به تخصص برسد. حالا اگر سیدمصطفی در 25یا به روایتی در 27سالگی به این مقام رسیده باشد، آیا نمیتواند نشانهای از نبوغ این فرد باشد؟ او در آذرماه 1309شمسی در قم متولد شد. ابتداییاش را در مدرسههای باقریه و سنایی و موحدی خواند. در سال1325 هم تحصیل علوم اسلامی را شروع کرد. 5 سال بعد هم سطح را تمام کرد و در درس خارج میرزا حسن موسوی بجنوردی و سیدحسین طباطبایی بروجردی حاضر شد.
آغاز طلبگی
جالب اینکه سیدمصطفی تا 4سالگی، جز چند کلمه نمیتوانست حرفی بزند. کسانی که فرزند دارند میدانند که این اتفاق برای بچهها در 2سالگی میافتد. اما سیدمصطفی برخلاف این دیر به زبان آمدن، در 6 سالگی به مکتبخانهای در حوالی خانهشان رفت تا هم درس بیاموزد، هم اینکه زبانش باز شود. هفت ساله بود که به مدرسه موحدی قم رفت. تا ششم هم که در موحدی و باقریه درس خواند. البته برخی هم میگویند که وقتی پنجم ابتدایی را تمام کرد، دیگر قید مدرسههای دولتی را زد؛ چرا که خانوادههای روحانی و اهل علم، ترجیحشان بر این بود که بچهها راهی حوزههای علمیه شوند و درس دین بخوانند. در نهایت اینکه سیدمصطفی در 15سالگی وارد حوزه علمیه شد تا زیطلبگی در پیش بگیرد.
نابغهای در حوزه
نبوغ سیدمصطفی خیلی زود خودش را نشان داد. بهزودی نشان داد که از همسطحان خود چقدر جلوتر است، طوری که آیتالله جعفر سبحانی، از مراجع تقلید فعلی دربارهاش نوشته: «از جمله خصوصیات ایشان در درس، در درجه اول استعداد قویشان بود؛ حافظهای قوی هم داشت. بیشتر اشخاص خوش فهم و خوش فکر، از حافظهای قوی برخوردار نیستند ولی ایشان در عین حال که فهمی خوب و دقتی بسیار داشت، دارای حافظه خوبی هم بود. به همین دلیل با اصرار من، ایشان هم الفیه ابن مالک را حفظ کرد و نهتنها حفظ میکرد، بلکه خوب هم میخواند. گاهی که من مطلبی درباره زندگی علما نقل میکردم، ایشان علاقهمند میشد که آن بخش از کتاب «نخبهالمقال» را (کتابی در موضوع تراجم و رجال) که راجع به علما بود، حفظ کند. بعدها که معقول را نزد دیگران میخواند، قسمتی از اشعار منظومه را هم حفظ کرده بود و میخواند. هم عمق فکری و هم ذکاوت داشت و در کنار این دو، دارای حافظهای قوی بود». به گفته آیتالله سبحانی، حجتالاسلام مصطفی خمینی موفق شد در دو سال و اندی، کتابهای «سیوطی»، «معالم»، «حاشیه ملاعبداللّه»، «شمسیه»، مجموع مطول و قسمتی از «شرح لمعه» را تمام کند؛ کاری که بهطور معمول نیاز به 4 الی5 سال زمان داشت.
معمم شدن در 17سالگی
سیدمصطفی 17ساله بود که معمم شد. برای مراسم معممشدن او نیز مجلسی گرفتند. فریده مصطفوی، خواهر سیدمصطفی در اینباره میگوید: «در17 سالگی به لباس روحانیت ملبّس شد. به یاد دارم در روزی که ایشان ملبّس شد، حضرت امام در یک مجلس مهمانی، عدهای از دوستان را برای ناهار دعوت کردند تا ایشان تشویق شود و با تشریفات خاصی عمامه بر سر ایشان گذاشتند. این برای ما یک خاطره جالب بود که میدیدیم او با شادی و خوشحالی زیادی با لباس جدید از مهمانها پذیرایی میکند. (یادها و یادمانها از آیتالله شهید سیدمصطفی خمینی؛ ج 2، ص 376)
طلبهای که دیگر گمنام نبود
بعد از پایان دوره مقدماتی بود که آقامصطفی تصمیم گرفت مرحله سطح را هم شروع کند. حالا دیگر یک طلبه گمنام نبود و او را در حوزه علمیه به خوبی میشناختند. او علاوه بر پدرش، از استادانی چون آیات عظام سلطانی، شیخ محمدجواد اصفهان ی، محمد صدوقی و شیخ مرتضی حائری استفاده میکرد. برای دروس دیگر نیز نزد آیتالله سیدمحمدرضا صدر و سیدابوالحسن رفیعی قزوینی و علامه سیدمحمدحسین طباطبایی میرفت. سطح هم که تمام شد، درس خارج را نزد آیتالله العظمی بروجردی و امام خمینی آغاز کرد. پس از درگذشت آیتالله العظمی بروجردی، در کنار حضور در درس پدرش، از درسهای آیتالله سیدمحمد داماد هم بهره میبرد. آیتالله شهابالدین اشراقی و آیتالله شیخ محمدفاضل لنکرانی از همدورهایهای او در این درسها بودند.
اجتهاد در اوج جوانی
درست5 سال بعد از ورود به دوره خارج بود که توانست در 27سالگی مجتهد شود. هرچند روایتی دیگر دال بر این است که چنین اتفاقی در 25سالگی افتاده. جالب اینکه اجازه اجتهادش را هم از پدرش، امام خمینی، گرفت. حجتالاسلام سیداحمد خمینی در اینباره گفته است: «مراتب علمی و اجتهادی ایشان (سید مصطفی) بسیار در سطحی بالا و روشن بود. در علم فقه، اصول، فلسفه، تفسیر، ادبیات و معانی، بیان و کلام متبحر و در اکثر آنها به مرتبه اجتهاد رسیده بود و خصوصاً در زمینه فقه و اصول بسیار کار کرده، مباحث فلسفه را به خوبی تجزیه و تحلیل میکرد و حتی در زمانی که در قم بودند، معروف به اجتهاد بود».
اما جنبهای ناشناخته از زندگی آقامصطفی، به حضور او در جریان انقلاب اسلامی بازمیگردد. به واقع او را، مشاور و دست راست حضرت امام در رتق و فتق امور میدانستند
دستگیری چند باره
اما جنبهای ناشناخته از زندگی آقامصطفی، به حضور او در جریان انقلاب اسلامی بازمیگردد. به واقع او را، مشاور و دست راست حضرت امام در رتق و فتق امور میدانستند، طوری که هم در نقش مشاوری آگاه عمل میکرد، هم امور بیت و مدیریت آن و رفتوآمدها را عهدهدار بود. البته موقع نیاز، این حضور مستقیمتر نیز میشد. چنانچه بعد از دستگیری امام، او به حرم رفته و سخنرانی کرده و بعد از آن تظاهراتی به پا شد. او تا زمان تبعید امام، 3-2 بار دستگیر و آزاد شد. ماجرا هم چنین بود که وقتی در روز چهارم آبان 1343، امام علیه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید سخنرانی کرد، در سیزدهم آبان دستگیر و به ترکیه تبعید شد. حجتالاسلام مصطفی خمینی هم بعد از این اتفاق دستگیر و به ترکیه تبعید شد. این در حالی بود که در سال42 نیز او را دستگیر کرده بودند. در آن دستگیری،2 ماه در زندان قزل قلعه، در سلول انفرادی بود. جالب اینکه در یکی از آزادیها، استقبال مردمی زیادی از او صورت گرفت و همین، باعث و بانی دستگیری دوبارهاش شد.
تهدید حسن البکر
مهرماه 44 بود که این پدر و پسر راهی عراق شدند تا باقی تبعیدشان را در این کشور بگذرانند. آنها در عراق سرگرم کارهای علمی و حوزوی بودند. هرچند آقامصطفی سعی میکرد روحانیون خارج کشور را راهی پایگاههای فلسطینیها کند تا آموزشهای پارتیزانی ببینند. خود نیز تحت این آموزشها قرار گرفت. این فعالیتها چنان بود که در سال48، توسط احمد حسنالبکر، رئیسجمهور وقت عراق تهدید به برخورد و دستگیری شد.
ماجرای دنبالهدار یک مرگ مشکوک
مرگ آقامصطفی را جزو مرگهای مشکوک تاریخ معاصر ایران فهرست کردهاند؛ مرگی که قطعا مشخص نشد سوءقصد بوده یا مرگی طبیعی. در این زمینه نیز مقالات زیادی نوشته شده و مصاحبههای مختلفی با افراد مطلع انجام شده است. ازجمله حجتالاسلام محتشمیپور، در اینباره گفته است: «چندماه قبل از شهادت وقتی به عیادت آیتالله جزایری یکی از علمای نجف رفته بود، حدود ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب پسر مرحوم جزایری خدمت حاج آقا مصطفی میرسد و میگوید2 نفر ایرانی آمدند و میخواهند با شما ملاقات کنند. ایشان فرمودند بگویید بیایند بالا. آنها با حاج آقا مصطفی خمینی آرام صحبت میکنند و بعد از آن حاجآقا مصطفی برای دوستان نقل میکنند که آنها گفتند ما اعضای تیمی هستیم که ساواک این تیم را فرستاده است. این توضیح را بدهم که در سال ۱۳۵۵ که حکومت بعث عراق با شاه آَشتی و صدام با شاه در الجزایر ملاقات کرد، توافقی بین ایران و عراق امضا شد که از آن به بعد کاروانهای یک هفتهای برای زیارت کربلا توسط اوقاف زمان شاه تنظیم میشد و به کربلا میآمدند. در میان این کاروانها عوامل ساواک هم حضور داشتند که با استخبارات عراق هم همکاری بسیار نزدیکی داشتند. یک تیم در قالب همین کاروانها آمده بودند که برای تعقیب و چگونگی حضرت امام فعالیت میکردند که این دو نفر در این تیم بودند و به حاج آقا میگویند که رأی ساواک برگشته و قبلا میخواستند امام را ترور کنند اما بعدها گفتند که حاجآقا مصطفی را تعقیب و مراقبت کنید و الان برنامه ترور شما در دستور کار است...». دلیل او هم به این منظور، چنین بود که مشاور اصلی امام و کسی که او را وادار به صدور اعلامیههای آتشین علیه رژیم میکرد، آقامصطفی بود. ظاهرا آن 2 نفر به تعبیر محتشمیپور، میخواستند با اجرای یک نمایش، آقامصطفی را از ادامه راهش منصرف کنند. اما وقتی دیدند که وی به این ترفندها بیتوجه است، نقشهشان را اجرایی کردند. او میگوید که در سینه و پشت کمر آقامصطفی نقطههای بنفش رنگی دیده شده است. ظاهراً درخواست کالبدشکافی هم انجام شده، اما چون از سوی خانواده امام این امر برای علما مکروه دانسته میشد، پذیرفته نشد.
راز آن نقطههای بنفش
اما روایتهای دیگری هم وجود دارد. دیگرانی هم هستند که این بحث را مطرح کردهاند، اما کسی این را ادعا نکرده که قطعاً سمی که با آن آقامصطفی کشته شده، از چه طریقی وارد بدنش شده است؛ سمی که باعث شده تا هنگام درسخواندن، یک دفعه روی کتابها بیفتد و جانش را از دست بدهد. این عقیده وجود دارد که چون آقامصطفی بیماری قبلی و زمینهای نداشته است، نباید به این شکل از دنیا برود. از قول همسر او و در یادنامه سومین سالگرد ایشان در روزنامه کیهان، اول آبان 1359، آمده است: «وقتی بالای سرش رسیدم دستهایش بنفش بود و تکههای بنفش نیز روی سینهاش دیدم. آقا مصطفی را بلافاصله به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند که حاج آقا مصطفی مسموم شده و 2ساعت است که تمام کرده است». نگاه رسمی نیز غالباً نگاه شهادتگونه آقامصطفی بوده است. هرچند در این مورد نیز ابهامهایی وجود داشته و دارد اما جدا از همه این مباحث، چه شهادت و چه مرگی طبیعی، روشن است که در نبوغ و اثرگذاری و اهمیت او، نمیشود شک و شبههای داشت.
آقامصطفی از نگاه پدر
امامخمینی (ره): «... اینطور قضایا مهم نیست، خیلی، پیش میآید، برای همه مردم پیش میآید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطاف خفیه، یک الطاف خفیهای که خدای تبارک و تعالی دارد که ماها علم به آن نداریم، اطلاع بر آن نداریم، چون ناقص هستیم از حیث علم، از حیث عمل، از هر جهتی ناقص هستیم، از این جهت در اینطور امور که پیش میآید جزع و فزع میکنیم، صبر نمیکنیم. این برای نقصان معرفت ماست به مقام باری تعالی... خدا شاهد است مصطفای من تنها نبود که سالش نزدیک است، بلکه همه به خاک و خون کشیدههای حادثه شوال، (17شهریور1357 مطابق با 4شوال 1398) مصطفاهای من بودهاند. من این استقامت را و این فیض شهادت را که خداوند متعال نصیب فرزندانم فرمود، به پدران و مادران و همه بستگانشان تبریک میگویم». (صحیفه نور)
آقامصطفی از نگاه رهبری
آیتالله سیدعلی خامنهای: «ایشان اخلاقیات جالب و مخصوصی داشتند. اولاً خیلی پارسا و بیاعتنا به ظواهر و زخارف دنیوی بودند و برعکس کسانی که مثل ایشان مثلا در حوزه از معروفیتی برخوردار بودند و پدرشان متشخص و به قول معروف بین طلبهها آقازاده بودند، در وضعیت لباس و ریش و حرکات و منزل و غیره ذلک احساساتی داشتند که آقازادهبودنشان را مشخص میکرد، اما مرحوم حاج آقامصطفی(ره) مطلقاً رفتارهای ناشی از آقازادگی نداشت، یعنی نه لباسش و نه عبایش و نه کفشاش و نه زندگی خصوصیاش و نه خانهاش مطلقاً هیچ بوی آن تفاخر آقازادگی را نمیداد... ایشان زندگی خیلی محقری داشتند که البته به خواست خودشان بود. حتی در نجف هم شنیدم همین وضع ادامه داشته تا آخر و این اواخر یعنی در هنگام بودن ایشان در نجف، اینطور زندگی کردن هم شدت پیدا کرده بود (اولین جلد از مجموعه «گفتوگوهای ریاست محترم جمهوری»)»
منبع: روزنامه همشهری
66
روحش شاد ....مرگ وزندگی دست خداست .برادرش چه شد
برادرش در حالی که خناسان و وسوسه گران دورش رو گرفتن بودن تا ادعای رهبری و خلافت موروثی بکنه، مثل یک شیرمرد شجاع در خفا و در ظاهر و در تمام سخنرانیهاشون بر اطاعت کامل از ولی امر مسلمین حضرت آیت اله خامنه ای و ولایت فقیه تاکید کرد و وقتی از سوی بسیاری از همسنگران قدیمی مورد شماتت قرار گرفت به کلبه احزان خودش در یک روستا پناه میبرد و سرانجام از در غربت ایست قلبی کرد. و حالا اونهایی که خون به جگرش کردن و میخواستن اون رو مقابل رهبری قرار بدن مدعیان مرگ مشکوک ایشون شدن و گندکاری ها و فشارهایی رو که بعد از وفات امام علیه ایشون و مواضعشون در سخنرانیها و دفاعشون از ولی فقیه انجام دادن، به گردن کسان دیگه ای بندازن. روح امام و هر دو پسر شجاعش و همه شهدای انقلاب و امنیت و سلامت گرامی و شاد باشه
لطفا چند نمونه از دستاوردهای علمی ایشان که باعث کاهش رنج بشری و ارتقا سطح زندگی انسانها شده را برای عموم توضیح دهید تا سطح نبوغ ان مرحوم مشخص شود
این همه از نوابغ ایران و رشد علمی صحبت می کنید پس چرا تاکنون یک ایرانی جایژه علمی نوبل را نبرده و هیچ اختراعی هم به نام ایرانی ها ثبت نشده.پس لطفا عوام فریبی دیگه بس است.خدا ایشان را هم رحمت کند در حد توانش تلاش کرده است.
نوبل برای فیزیکه،اسکاربرای هنره،عمامه برای دینه....تقسیم بندی ذهن خدایان است کاریش هم نمیشه کرد.
کاملا مردم دارن با پوست استخوان نبود ایشان را درک میکنند.
چقدر زیبا رو بودن خدا رحمتشون کنه
نبوغ پدرش برای هفت جد وآباد ملت بس بود.....
نابغه؟؟خخ
حيف شد کاش پاي ايشان به فرانسه مي رسيد آنجا نبوغشان مانند برادرشان بيشتر فوران مي کرد.