حکایت های یعقوب لیث

یعقوب لیث، پایه گذار سلسله ایرانی‌نژاد صفاری، که زبان فارسی را محافظت نمود و به ایرانی بودن خود مفتخر بود و هدفش بازگرداندن اصالت زبان پارسی و فرهنگ ایرانی به سرزمین ایران بود.

حکایت های یعقوب لیث

حکایت اجرای عدالت از یعقوب لیث صفاری

شوشات: شبی هر چه کرد؛ خوابش نبرد، غلامان را گفت: حتما به کسی ظلم شده؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو؛ غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد، دادخواهی نیافتیم.

اما سلطان را دوباره خواب نیامد؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل، از قصر بیرون شد؛ در پشت قصر خود؛ ناله ای شنید که می گفت خدایا: یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم می شود؛ سلطان گفت: چه می گویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام، بگو ماجرا چیست؟ 

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم؛ شب ها به خانه من می آید و به زور، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار می دهد.

سلطان گفت: اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد. شاه گفت: هرگاه آمد، مرا خبر کن، و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت: هر زمان این مرد، مرا خواست، به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد، باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت، مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. یعقوب لیث سیستانی، با شمشیر برهنه به راه افتاد، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید، دستور داد تا چراغ ها و آتشدان ها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت.

پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست .

پس، در دم سر به سجده نهاد، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام. صاحبخانه گفت: پادشاهی چون تو  چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست؛ بیاور.

مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید.

سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود، چراغ که روشن شد دیدم بیگانه است، پس سجده شکر گذاشتم. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. 

یعقوب لیث,حکایت های یعقوب لیث,حکایتی از یعقوب لیث

حکایت شکست یعقوب لیث صفاری از خلیفه

هنگامی که یعقوب لیث صفاری در جنگ با خلیفه شکست خورد بسیاری از مردانش کشته شدند و خودش در گندی شاپور به قولنج مبتلا شده در بستر بیماری افتاد. خلیفه، رسولی را با حکم ولایت فارس نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت:

«به خلیفه بگو که من مردی رویگر زاده‌ام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها می‌شوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.»

یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده‌اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.

یعقوب لیث,حکایت های یعقوب لیث,حکایتی از یعقوب لیث صفاری

داستان کوتاه مردانگی

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبت هاشان گفتند : چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟

بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.

آنها تمامى راه ها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و … بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.

منبع: بیتوته
کیف پول من

خرید ارز دیجیتال
به ساده‌ترین روش ممکن!

✅ خرید ساده و راحت
✅ صرافی معتبر کیف پول من
✅ ثبت نام سریع با شماره موبایل
✅ احراز هویت آنی با کد ملی و تاریخ تولد
✅ واریز لحظه‌ای به کیف پول شخصی شما

آیا دلار دیجیتال (تتر) گزینه مناسبی برای سرمایه گذاری است؟

استفاده از ویجت خرید ارز دیجیتال به منزله پذیرفتن قوانین و مقررات صرافی کیف پول من است.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 2
  • ساسی
    1

    این یعقوب لیث در عدالت واقعا چقدر هم به علمای اعلام و حضرات ذی الاختلاسین روزگار ما شبیه بوده است!!

  • صادقی
    0

    عالی بود