سرگذشت شگفتانگیز «چنگال»؛ چنگک شیطان چگونه به سفرهها راه پیدا کرد؟
چنگال یکی از آشناترین و معمولیترین وسایل روی میزهای غذاخوری در سراسر جهان است؛ آنقدر ساده و معمولی که کمتر کسی اصلا به آن فکر میکند. اما در گذشته، به مدت چند قرن، چنگال نمادی از تجمل، فساد اخلاقی و تکبر اجتماعی تلقی میشد.

در بیشتر دورههای تاریخ، انگشتان انسان بهعنوان ابزار طبیعی غذا خوردن شناخته میشدند. چاقوها برای بریدن گوشت و قاشقها برای خوردن سوپ و مایعات به کار میرفتند، اما این انگشتان بودند که عمل اصلی تغذیه را کامل میکردند. اما چنگال چیز دیگری بود! لوشیا گالاسو، مردمشناس تغذیه از دانشگاه رم میگوید: «ورود چنگال به سفره، هم بازتابی از تغییرات عمیق در فرهنگ غذایی و آداب میز غذاخوری بود و هم باعث سرعت گرفتن آن تغییرات شد». چنگال فرآیند غذا خوردن را کنترلشدهتر و شکیلتر کرد و این تغییری بود که همه با آن موافق نبودند.
دوران پیش از چنگال
شواهد باستانشناسی نشان میدهد که ابزارهایی شبیه به چنگال در مصر، یونان و روم باستان وجود داشتهاند، اما این ابزارها بیشتر برای آشپزی و سرو غذا استفاده میشدند، نه برای خوردن شخصی. مثلاً در ضیافتهای باشکوه رومی، ظروف نقرهای مجلل وجود داشت، اما بیشتر میهمانان غذاها را با دست میخوردند و فقط گاهی از چاقو یا قاشق کمک میگرفتند.
این تمایل به غذا خوردن با دست فقط دلیل عملی نداشت، بلکه یک رفتار فرهنگی هم بود. در سراسر اروپا، غذا خوردن دستهجمعی از ظرفهای مشترک امری رایج بود. مردم با دست و چاقو غذا را تکهتکه میکردند و با هم تقسیم مینمودند، که این خود نوعی حس نزدیکی و تجربهی جمعی را سر سفره ایجاد میکرد.
چنگال یا چنگک شیطان
اولین جنجال بزرگ درباره چنگال در قرن یازدهم میلادی اتفاق افتاد، زمانی که پرنسس ماریا آرگیریپولا، یکی از بانوان اشرافزاده بیزانسی، با پسر دوک ونیز ازدواج کرد. در ضیافت مجلل عروسی، ماریا یک چنگال طلایی دوشاخه با طراحی ظریف را بیرون آورد و با آن غذا را به دهان برد؛ اقدامی که در آن زمان کاملاً نامتعارف بود.
کمی بعد، یکی از کشیشهای ونیزی در موعظهای پرشور این رفتار او را بهشدت محکوم کرد و گفت: «خداوند با حکمت خود انگشتان انسان را بهعنوان چنگالهای طبیعیاش آفریده است. پس جایگزین کردن آنها با چنگال فلزی، توهینی به ارادهی الهی است».
از نگاه کلیسا چنگال نه تنها غیرضروری بود، بلکه به نظم مقدس الهی توهین میکرد. غذا باید با دست خورده میشد، درست همانطور که مسیح و حواریونش در شام آخر چنین کرده بودند. ورود یک ابزار مصنوعی بین دست و دهان، این عمل مقدس و طبیعی را مخدوش میکرد.
افزایش استفاده از چنگال در میان اشراف قرن یازدهم، خشم و نگرانی رهبران مذهبی و محافظهکاران فرهنگی را برانگیخت. آنها نگران بودند که چنگال نشانهای از تغییری خطرناک در نحوهی کنترل غذا، قدرت و رفتار اجتماعی باشد.
دلیل دیگر مخالفت کلیسا، شباهت ظاهری چنگال به «چنگک شیطان» بود. در آن دوران، شیطان اغلب با نیزهای سه یا چهار شاخه به تصویر کشیده میشد و ظاهر چنگال برای بسیاری از مردم بیش از حد شبیه به این ابزار اهریمنی بود.
به گفتهی گالاسو، مقاومت کلیسا در برابر چنگال در واقع ریشه در ترسهای عمیقتری داشت؛ ترس از ثروت، لذتطلبی و زوال اخلاقی. او میگوید: «کلیسا سادگیِ سفره را تبلیغ میکرد. دست، نمادی از ارتباط مستقیم و فروتنانه با غذا بود؛ چیزی که همه، چه فقیر و چه ثروتمند در آن شریک بودند. اما چنگال نشانهای از افراط و نشانی از خودنمایی اشرافی بود».
پیش از رواج چنگال، غذا خوردن به معنی تماس مستقیم و بدون واسطه با غذا بود. سفرههای قرون وسطی پرهرجومرج بودند، اما نوعی نظم پنهان مبتنی بر تعامل اجتماعی داشتند. رابرت آلبالا، پژوهشگر غذا، میگوید: «مردم با دست غذا را از ظرف مشترک برمیداشتند، تکهتکهاش میکردند و با اطرافیان تقسیم میکردند. غذا خوردن یک تجربهی صمیمی بود؛ همه دستشان در یک ظرف بود و این نزدیکی، پیوندی انسانی ایجاد میکرد». حتی پادشاهان هم غذا را از سینیهای مشترک میخوردند و با دیگران شریک میشدند.
اما ورود چنگال، این صمیمیت را شکست. غذا دیگر چیزی نبود که با دست گرم و مشترک خورده شود؛ بلکه به چیزی تبدیل شد که باید با دندانههای فلزی کنترل و مدیریت میشد. چنگال نهتنها غذا را میشکافت، بلکه به سنت حمله میکرد؛ و همین موضوع مورد علاقه اشراف و ثروتمندان بود.
اشرافزادگان و بازرگانان ثروتمند اروپایی خیلی زود از این نوآوری استقبال کردند؛ آنها چنگال را نماد ظرافت دانستند و از آن برای ترسیم مرز بین «افراد متمدن» و کسانی که هنوز با دست غذا میخوردند استفاده کردند.
ظهور چنگال در میان اشراف اروپایی
با وجود تلاشهای فراوان برای بیاعتبار کردن چنگال، این ابزار بالاخره جای خود را در سفرههای طبقهی اشراف اروپا پیدا کرد. چنگال نهتنها از میان نرفت، بلکه به یکی از نمادهای زندگی اشرافی تبدیل شد؛ نمادی که خشم روحانیون و قشرهای پایین جامعه را بیشتر شعلهور کرد.
پرترهای از کاترین مدیچی و هنری دوم
در ایتالیا، بهویژه در دورهی رنسانس، اشرافزادگان زودتر از دیگر نقاط اروپا چنگال را به آداب غذا خوردن خود راه دادند. دلیل این استقبال زودهنگام، آشنایی بیشتر آنها با فرهنگهای بیزانسی و اسلامی بود؛ فرهنگهایی که از قبل با آداب ظریفتر غذا خوردن آشنا بودند. علاوهبراین، غذاهای ایتالیایی نیز در حال دگرگونی بودند و به سمت خوراکهایی پیش میرفتند که نیاز به دقت و ظرافت بیشتری داشتند. غذاهایی مانند رشتهپاستای لغزنده، گوشتهای پرادویه و آغشته به سس، میوههای شربتی و دسرهای قندی، همه نیازمند ابزاری بودند که استفاده از آنها را آسانتر کند و چنگال دقیقاً همین کار را میکرد.
این تغییرات آشپزی، بخشی از تحولی بزرگتر در فرهنگ غذاخوردن بودند. چنگال باعث شد تجربهی غذا خوردن از حالتی ساده و غریزی به یک مراسم رسمی، منظم و باقاعده تبدیل شود. رابرت آلبالا، تاریخپژوه خوراک، میگوید: «چنگال نشاندهندهی فاصله گرفتن انسان از خوردن بهمثابه یک رفتار حیوانی بود. این ابزار مرزهایی شخصی بین افراد سر سفره ایجاد میکرد و نشانهای از گرایش به نظم، فاصلهگذاری اجتماعی و کنترل شخصی بود».
نقش کاترین مدیچی در گسترش چنگال در اروپا
یکی از چهرههای کلیدی در گسترش چنگال، کاترین مدیچی بود؛ زنی از خاندان قدرتمند فلورانسیِ مدیچی که در سال ۱۵۳۳ با هانری دوم فرانسه ازدواج کرد. کاترین فقط آشپزی ایتالیایی را با خود به فرانسه نیاورد، بلکه مجموعهای کامل از آداب میز غذا، رفتارهای تشریفاتی و ابزارهای خوردن (بهویژه چنگال) را نیز معرفی کرد. به گفتهی گالاسو، هرچند پیش از کاترین نیز چنگال کمکم در میان اشراف فرانسه دیده میشد، اما حضور او باعث شد این ابزار رسمیت یابد و جایگاه معتبری پیدا کند.
مهمانیهای باشکوه کاترین و تأکید او بر نزاکت و ظرافت، چنگال را از یک ابزار عجیبوغریب به نمادی از شیکی، وقار و تمایز اجتماعی در میان اشراف فرانسه تبدیل کرد.
با این حال، حتی حمایت درباریان هم نتوانست استفاده از چنگال را بهسرعت در سراسر اروپا رواج دهد. در انگلستان و در دوران اولیهی آمریکا، مقاومتهای زیادی بهویژه از سوی مردان وجود داشت. آنها چنگال را ابزاری «غیرمردانه» میدانستند؛ وسیلهای اضافی و تجملاتی که فرد را از تماس واقعی و جسمی با غذا دور میکرد. رابرت آلبالا میگوید: «وقتی هنری سوم فرانسه از چنگال استفاده کرد، مردم مسخرهاش کردند و گفتند: خب معلوم است که از چنگال استفاده میکنی، چون لباس زنانه میپوشی».
اما رفتهرفته، با افزایش تقاضای اشراف برای بشقاب، فنجان و ابزار شخصیِ غذا خوردن، چنگال از یک وسیلهی ساده به نماد جایگاه اجتماعی تبدیل شد. ابزاری که نهتنها ثروتمندان را بالا میبرد، بلکه فاصلهای میان آنها و مردم عادی، بهویژه افراد مذهبی و محافظهکار ایجاد میکرد.
آلبالا توضیح میدهد: «چنگال فقط نحوهی غذا خوردن ما را تغییر نداد. بلکه تصویر ما از خودمان پشت میز غذا، شیوهی ارتباطمان با یکدیگر و حتی برداشتمان از خودِ غذا را دگرگون کرد. این ابزار، بهنوعی ابزار جدایی بود؛ جدایی از غذا، از دیگران، و از غرایز اولیهی انسانیمان».
جایگاه امروزی چنگال
چنگال در اواخر قرن هفدهم و طی قرن هجدهم، به لطف گسترش تجارت، جهانیشدن و شکلگیری سنت «چیدمان شخصی میز»، از دایرهی اشراف بیرون آمد و وارد زندگی روزمره مردم شد. تا قرن نوزدهم، چنگال به یکی از ابزارهای رایج غذا خوردن در سراسر اروپا و بخشهایی از آمریکا، بهویژه در فرانسه و انگلستان تبدیل شد؛ جایی که آداب غذا خوردن به شدت رسمی و پیچیده شده بود.
حتی وقتی چنگال به استفاده روزمره راه یافت، نحوهی درست در دست گرفتن و استفاده از آن همچنان بر فرهنگ آشپزی تأثیر میگذاشت. برای مثال، در دوران ویکتوریایی، آداب استفادهی دقیق از چنگال و چاقو آنقدر اهمیت داشت که کتابهای مفصلی دربارهی آداب غذا خوردن منتشر میشد. اما با گسترش تولید انبوه و ارزانتر شدن ظروف، جذابیت اشرافی چنگال هم بهتدریج کمرنگ شد.
بهنوعی، همین وجههی رسمی و باوقار چنگال است که امروز باعث کمرنگ شدن نقش آن شده. آلبالا میگوید: «ایدهی اینکه "باید" چنگال را به شکل خاصی استفاده کرد، درست مانند آداب سختگیرانهی غذا خوردن در دورهی ویکتوریایی، در دوران ما رو به زوال است».
چشمانداز غذا خوردن امروزی، بار دیگر به همان چیزهایی بازمیگردد که چنگال زمانی سعی داشت از میان بردارد: تماس مستقیم با غذا، لذتِ اشتراکگذاری و لذتِ غریزی خوردن با دست. امروزه غذاهای خیابانی و سبکهای جمعیِ غذا خوردن، با تأکید بر تجربهی حسی و مستقیم، محبوبتر شدهاند.
گالاسو میگوید: «یکسوم مردم جهان هنوز با دست غذا میخورند و در بسیاری از موارد، غربیها نیز دارند دوباره لذت و صمیمیتی را کشف میکنند که خوردن با دست ایجاد میکند».
شاید چنگال توانسته باشد غرایز ما را مهار کند، اما میل ما به ارتباط و صمیمیت هنوز خاموش نشده است. چون در نهایت غذا خوردن همیشه زبانی جهانی بوده؛ زبانی که هیچ ابزاری نمیتواند بهتنهایی آن را در کنترل بگیرد.