روایتی از نحوه کشف و دستگیری اعضای گروهک فرقان
حجت الاسلام ناطق نوری میگوید: شخصي به من گزارشي داد و گفت: «در خيابان شاهپور به يك مُهرسازي مُهري سفارش شده و روي آن نوشته: «فرقان».
سوم خرداد سالروز اجرای مجازات اعدام اکبر گودرزی، سرکرده گروهک تروریستی فرقان به همراه پنج تن دیگر از اعضای این گروه به نامهای سعید مرآت، علی حاتمی، محمد متحدی، حسن اقرلو، عباس عسگری و علیرضا شاهبیک است، از این رو به بازخوانی چگونگی کشف باند و دستگیری اعضای این گروهک به روایت پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی میپردازیم:
چنان که از روایات تاریخی برمیآید، اکبر گودرزی که نقش مهمی در این گروه بر عهده داشت، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز عقاید خود را نشر میداد. حمید سبزواری که به واسطه حضور فرزندانش در جلسه درس گودرزی با افکار وی آشنا شده بود، در بخشی از خاطراتش در این رابطه میگوید وقتی جزوات تفسیر گودرزی را مطالعه کرده، متوجه شده که اشکالات زیادی در آن وجود دارد و در حقیقت به نوعی اسلام التقاطی را تبلیغ میکند. به گفته سبزواری: «بعد از مدتی تقریباً هم زمان با آغاز حرکت امام در سال 1356 گروه فرقان جزواتی منتشر میکرد که من دیدم به طور کامل با حرکت حضرت امام(ره) و خط فکری ایشان در تضاد است».
حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان نیز در این رابطه میگوید: «قبل از پیروزی انقلاب، من شش جلد تفسیر قرآن نوشته گودرزی را در اختیار داشتم. آنها را مطالعه میکردم، همه را خلاف اسلام و کفرآمیز میدیدم؛ هیچ آیهای را درست و بینظر تفسیر نکرده بود. آن کتب نمونه بارز کتب ضاله بود؛ لذا همه را نابود کردم تا به دست کسی نیفتد».
کشف و دستگیری گروهک فرقان
حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری به عنوان یکی از قضات شرع در دادگاه اعضای فرقان درباره نحوه دستگیری، روند دادگاه و افکار و عقاید التقاطی این جریان میگوید:
«بعد از ترور شهید مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگر بزرگان در این فکر افتادیم که گروه فرقان را شناسایی و دستگیر کنیم. البته هنوز اطلاعات نخستوزیری تشکیل نشده بود و اطلاعات سپاه هم تازه شکل گرفته بود.
شخصی به من گزارشی داد و گفت: در خیابان شاهپور به یک مهرسازی مهری سفارش شده و روی آن نوشته: «فرقان»
به آقای نقاشان و آقای هنردوست گفتم بروید سرنخ این قصه را پیدا کنید. رفتند دو نفر را دستگیر کردند. پس از بازجویی چیزی دستگیرمان نشد؛ ولی علامتهایی به دست آوردیم و کار تعقیب و مراقبت را شروع کردیم. در همین موقع سازمان مجاهدین انقلاب هم که با آقای هاشمی رفسنجانی ارتباط داشتند، روی این موضوع شروع به کار کرده بودند. آقای هاشمی هم از کار ما خبر داشت و هم از کار مجاهدین انقلاب. بالاخره اطلاعات ما تا نقطهای رسید که باید دستگیریها را شروع میکردیم لذا چند تن از نیروهای کلاه سبز ارتش که با مرحوم شهید صیادشیرازی کار میکردند و افراد ورزیده و چریک بودند را نیز به کمک گرفتیم و دستگیریها شروع شد. در یک شب 15 خانه تیمی را ضبط کردیم. از جمله خانهای که گودرزی در آن بود که در پشت اداره جهادسازندگی در میدان انقلاب واقع شده بود.
گروه فرقان خیلی مقاومت میکردند، وقتی میخواستند اکبر گودرزی را بگیرند، از داخل اتاق با یوزی، پاسدارها را به رگبار بسته بودند و نمیشد به طرف او رفت. دوستان تازهکار بودند و به قول امروزه «کُپ» کرده بودند، اما آقای حمید جراحی که از کلاه سبزهای ارتش بود؛ پلههای ساختمان را از پایین به بالا غلتید و در پناه پله یک نارنجک به داخل اتاق گودرزی انداختند. ناله او بلند شد و بیحال افتاد و دستگیر شد. همگی آنها از جمله قاتل شهید مطهری دستگیر شد. آنها را به اوین بردیم.
سپس نزد شهید بهشتی در جامعه روحانیت، ولیآباد رفتم و به ایشان گفتم: ما اینها را دستگیر کردیم؛ حضرت عباسی دست کسی بدهید که شل نباشد که بعد اینها را آزاد کند.
مرحوم بهشتی بسیار زرنگ بود. یک لبخندی زد و گفت: «خودت». تا گفت «خودت»، من لکنت زبان گرفتم. آمادگی هم نداشتم یک دفعه گفتم: «مم... من اصلاً تا به حال قضاوت نکرده بودم، قاضی نبودم، پدرم و پدربزرگم هم قاضی نبودند.» مرحوم بهشتی فرمود: «مگر پدر من رئیس دیوان عالی کشور بود؟! انقلاب شده خودت قاضی باش. آقای معادیخواه و انواری هم کمک کنند. گفتم: بسیار خوب اما اگر من بخواهم قاضی بشوم برای این پرونده، دادستان آن را باید خودم انتخاب بکنم. مرحوم بهشتی فرمود: بکن.
یکیـدو روز فکر کردم و قاطعتر و جدیتر از مرحوم شهید لاجوردی پیدا نکردم، لذا با توجه به شناختی که مرحوم لاجوردی از منافقین در زندان داشت و با اینها در زندان بحثهای طولانی کرده بود، به در مغازه ایشان در بازار رفتم و بعد از احوالپرسی گفتم: «آقا اسدالله یک خوابی برای من دیدهاند من هم یک خواب برای تو دیدم. مرحوم بهشتی به من گفته که پرونده گروه فرقان را پیگیری کنم؛ من هم فکر کردم تنها کسی که میتواند دادستان این پرونده باشد شما هستی!» ایشان فرمود: «من به درد دادستانی نمیخورم. حافظهام ضعیف است. دادستان باید حافظه قوی داشته باشد.» گفتم: «عیبی ندارد با همین حافظه قبولت دارم، شما بیا.» گفت: «اگر تکلیف و وظیفه است میآیم.» گفتم: «بله وظیفه است.» خلاصه آقای لاجوردی را برداشتم و آوردم و نوبت بازجویی و محاکمه آنان شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاکمه میکردیم تا ریشهکن شوند والّا مرتب زایش میکردند. آقای لاجوردی توانایی چنین کاری را داشتند.
روند بازجویی از اعضای فرقان
آقای نقاشان و هنردوست از طرف ما و چند نفر هم از طرف سازمان مجاهدین انقلاب از جمله سردار ذوالقدر کار بازجویی را شروع کردند. من هم شدم رئیس دادگاه، آقای معادیخواه هم کمک میکرد. بعد از مدتی آقای انواری کنار کشید. اینها را که محاکمه میکردیم فوراً حکم نمیدادیم. به شهید لاجوردی گفتم: «شب برو داخل بند با اینها بحث کن آنهایی که گول و فریب خوردهاند را به من بگو. در رأی دادگاه مؤثر است.» ... لذا شهید لاجوردی از شب تا صبح با اینها بحث میکرد و آنها را با یکدیگر روبهرو میکرد. اکبر گودرزی را میآورد. از جمله شخصی به نام حاتمی سر موضع ایستاد و اعدام هم شد اما برای بسیاری از اینها حکم ندادم چون اظهار پشیمانی و ندامت کردند. بعد از چند سال زندان، مورد عفو قرار گرفتند برخی از آنها در زمان جنگ در جبهه به شهادت رسیدند. بعضی به سپاه رفتند و برخی در دادستانی انقلاب جزء همکاران شهید لاجوردی میشدند.
در دادگاه فرقانیها چه گذشت؟
وقتی محاکمه گروه فرقان شروع شد ... آقای معادیخواه و آقای لاجوردی هم به منزله دادستان پرونده در کنار من بودند. زنگ رسمی بودن دادگاه را زدم. بعد از تلاوت قرآن دادستان کیفرخواست را قرائت کرد. اتهامات این گروه 27 مورد بود. من هم شروع کردم به سؤال کردن و گفتم: «کیفرخواست را شنیدید؟ قبول دارید یا قبول ندارید؟» چند سؤال مرتب پشت سر هم پرسیدم. (گاهی به مناسبت سالروز شهادت مرحوم مطهری تلویزیون یک قسمت از دادگاه را پخش میکند، آن صدایی که از متهم سؤال میکند، صدای من است.)
...دادگاه خیلی خوب برگزار شد. با اینکه مبتدی بودم و اولین و آخرین پرونده قضایی بود که قاضی بودم، الآن به ضرس قاطع میگویم یکی از تمیزترین و بهترین پروندهها بود که رسیدگی شد. واقعاً نتیجهاش این شد که از همین فرقانیها آدمهای خوبی درآمدند. بعدها روزی به اوین پیش آقای لاجوردی رفتم، دیدم خانمی آنجا کار میکند، آقای لاجوردی گفت: «این خانم را میشناسی؟» گفتم: «خیر» گفت: «همسر سعید مرات است.» این خانم وقتی به زندان آمد خیلی خشن بود و همچنان سر موضع خود بود اما با برخوردهای ما جزو مریدهای آقای لاجوردی شد و در دادستانی مشغول به کار شد. سپس این خانم خودش پیش من آمد و گفت: «من همسر سعید مرات هستم و الان اینجا دارم خدمت میکنم.»
منبع: فارس
15