قصه ذبح اسماعیل از نگاهی دیگر
ابراهیم باید بیاموزد تا مهر بیکرانه خود را صدقه نیازمندان کند. احتمالاً همین است که قصه ذبح اسماعیل تاویل دیگری پیدا میکند. تأویل هر رؤیا، همیشه هم این نیست که عین همان در عالم واقع انجام گیرد.
لفظ مناMena)) در قرآن نیامده، حتّی ظاهراً نامی هم از آن سه نماد سنگی که در منا هست در قرآن نیست. در عین حال برخی مشتقات دیگر این واژه در قرآن آمده است مثل " امانی=آرزوها" منا را ميتوان سرزمين آرزوهاي خوش ناميد. «تمنّا» هم يعني آرزو كردن چيزي خوشايند و دلانگيز.
آدمی گاه چنان شیفتهی تصورات ذهنی و مشتاق آرزوهای بیفرجام خود میشود که حساب این هستی را از یاد میبرد، تلاش میکند، عمر هزینه میکند و در پایان، شکست خورده و مغموم به خاک میرود. این از ویژگیهای هر انسانی است که به هر حال آرزویی در دل میپروراند، رسولان و دانایان هم انسان هستند، ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد هم انسان بودند، روشنفکران و رهبران اجتماعی هم انسان هستند. آرزوی نیکبختی فرزندان و به سامان رسیدنشان شاید از برترین آرزوهای هر انسانی باشد. کیست که تمنّای نیکبختی فرزندان خویش را به دل نداشته باشد؟
چه شبها در کنج خلوت هر معبدی، مسجدی، امامزادهای و حتّی کنار خانهی کعبه، مادران و پدرانی را دیدهام که بیتاب و نگران از آیندهی جوانان، اشک ریزان، از خداوند نیکبختی آیندگان و به فرجام رسیدن فرزندان خویش را مسألت دارند. این البتهّ طبیعیترین، مشروعترین و انسانیترین خواستهی هر پدر و مادری است، امّا اگر .....
اگر داستان ابراهيم و ذبح اسماعيل در ميانه نبود و اگر آن سه نماد كه منسوب به شيطان است در سرزمين منا نبود، ميتوانستم اينجا را سرزمين بر آورده شدن تمنّاها و آرزوها بنامم، ميتوانستم بگويم حالا بعد از طی این مراحل که انجام دادهام اجازه دارم كه براي برآوردن يا طلب كردن آرزوهايم پاي به اين سرزمين بگذارم.
امّا حالا میبینم که تازه با سه نماد بزرگ از شیطان مواجه شدهام، آنهم در سرزمین آرزوها، این چه معنایی دارد؟ ظاهرا مشکل این است که خودِ آرزو کردن، فراخوان شیطان هم هست. گویی سرزمین آرزوها سرزمین اهریمن است. این آیه از سورهی حج درقرآن احتمالاً به همین نکته اشاره دارد که:
ما هيچ رسول و پيامبری را قبل از تو نفرستاديم، مگر آنكه هرگاه آرزو مىكرد، شيطان خود را در آرزوی او میافکند ......» حج، آیهی 52
شباهت عجیبی است میان سرزمین آرزوها که همین منا باشد با داستان بهشت نخستین. در آنجا هم شیطان حضور داشت. آدم هم از خدا نپرسیده بود که جناب حضرت اعلی این چه بهشتی است که شیطان را هم در آن رها کردهای؟ و این منا چگونه سرزمینی است که در آن شیطان و تمنا در هم آمیختهاند؟
این شباهتها مرا به ياد آن رؤياي ترسناک در مشعرالحرام مياندازد. بهياد سايههايي كه از اجدادم در ناخودآگاهي من تعبيه شده است، به ياد آنهمه آرزوها و تمنّاهاي برنيامده كه اجداد من عمر بر سر آن نهادند و نرسيدند و به من سپردند، به یاد آخرین رؤیای تکرار شوندهی ابراهیم و تصمیم هراس انگیز او برای ذبح فرزند.
ذبح فرزند؟! آنهم ابراهیم؟ همو که سالیان سال در اشتیاق داشتن فرزندی به انتظار بود؟ همان شاه شبانِ بزرگی که خداوند وعدهی کثیر شدن را به او داده بود؟ این چه آزمونی است دیگر؟ منظور خداوند از صدور چنین فرمانی چه بوده است؟
نظریهای که تورات بر آن تأکید دارد این است که خداوند میخواست ابراهیم را آزمایش کند تا معلوم شود که ابراهیم خداوند را بیشتر از فرزند یگانه خود دوست دارد و به خاطر فرمان خداوند حاضر است از فرزند خود هم بگذرد.[1]این نظریّه مرا به یاد فرمانروایان خود خواه و مغروری میاندازد که برای اطمینان از وفاداری سرداران خود، چنین آزمونهایی را بر آنان روا میدارند تا شاید خودشان بتوانند با سری آسوده از تشویش و دلی فارغ از توطئه، شبی را سر به بالین بگذارند. فرض کنیم خداوند واقعاً قصد آن داشته تا وفاداری ابراهیم را نسبت به خودش به این وسیله بیازماید، آیا این آموزهای نامشروع و نامقدّس نیست؟ اسماعیل یا اسحاق، مرتکب کدام گناهی شدهاند که قتل آنان در پیشگاه خداوند جایز باشد؟ آیا میتوان بیگناهی را به خاطر خشنودی خداوند به قتل رسانید؟ اگر کشتن بیگناهان، گناه است و امری نامقدّس بنا بر این خواستهی خداوند هم نامشروع و نامقدس است و با انجام اعمالی نامشروع نمیتوان به هدف مقدّسی دست یافت.
بیهوده است اگر فکر کنیم ابراهیم میدانسته که خداوند سر بزنگاه و در آخرین لحظه فرمان خود را تغییر خواهد داد و از ذبح اسماعیل جلوگیری خواهد کرد، اینکه دیگر نمایشنامهای کودکانه بیشتر نخواهد بود.
پس داستان ذبح اسماعیل از چه جنس است؟ آیا ابراهیم در مهر ورزیدن به فرزند خویش، چندان افراط نموده که دیگران را فراموش کرده و به خاطر فرزند خود دانسته و ندانسته پای بر حقّ دیگران نهاده است؟ آیا ابراهیم به سبب علاقهی بسیار به فرزند خویش، رسالت خود را از یاد برده است که حالا باید این فرزند را ذبح کند تا حجاب میان او و خدا از میان برداشته شود؟
همچنین، چگونه است که در قرآن قدردانی چندانی از اسماعیل یا از اسحاق در رابطهی با این موضوع انجام نگرفته است؟ مگر نه اینکه آن فرزندی که مورد ذبح قرار میگیرد خطری سهمگینتر را پذیرفته است؟ به فرض اینکه ابراهیم یکی از فرزندان خویش را ذبح میکرد، باز هم فرزند دیگری برای او میماند، امّا برای اسماعیل که ذبح میشد، چه میماند؟
در قرآن پاسخی دیگر برای این داستان آمده است، میگوید: « این بلایی آشکار بود»صافات آیهی106. معنای دیگر این سخن شاید این باشد که این ذبح، قربانی گناه نبود، قربانی هدیه هم نبود، بلکه مبتلا شدن ابراهیم به فرزندان بود :
هنگامی که خداوند ابراهیم را مبتلا نمود به کلمات و ابراهیم آن کلمات را به تمامیّت رسانید، پس [خداوند] گفت: من تو را امام قرار دادم برای مردمان....».
ابراهیم : و از فرزندان من هم؟
خداوند: عهد من به ستمکاران نمیرسد. بقره 124
خدا نگفت که اسماعیل یا اسحاق از ستمکاران خواهند شد، تنها این را گفت که عهد من به ستمکاران نمیرسد. یعنی ای ابراهیم! اگر فرزندان تو از ستمکاران شدند، آنگاه چه؟ آیا باز هم به اعتبار اینکه پدرشان امام امّتها بوده، باید داعیهی شرف و بزرگواری داشتهباشند؟
شاید معنای دیگر این کلام این است که اگر ابراهیم از آنانی باشد که پیشاپیش برای فرزندان خود ضمانتی از خداوند طلب کند، خود او نیز از ستمکاران خواهد بود. مگر اینگونه نبوده و اینگونه نیست که اغلب ما مردمان برای آسایش و نیکبختی فرزندان خود، دانسته و ندانسته حق دیگران را نادیده میانگاریم؟
بسیاری از فرمانروایان بزرگ را در تاریخ سیاسی ملّتها دیدهایم که برای جانشینی فرزندان خود چه حیلتها به کار بردند. مگر جانشینیهای موروثیِ اعم از دینی و غیر دینی ریشه در همین گرایش نفسانی نداشته است؟ قرنهای درازی که سلطنتهای موروثی بر ملّتها حاکم بوده است، نمونهی دیگری از همین رویکرد است. این آیا خود ابتلایی برای انسان نیست؟ انگار ابراهیمِ ما هنوز دغدغههایی دارد که نه در رابطه با خودش بلکه در رابطهی با فرزندانش است. همین است که چون میشنود که خداوند او را امام برای مردمان قرار داده، میپرسد: «و من ذریّتی؟ از فرزندان من هم؟» و خداوند گفته بود که: « عهد من به ستمکاران نمیرسد» این سخن خداوند به ابراهیم، دل آدمی را میلرزاند. مگر داستان نوح و فرزندش جز این بود؟ پس چه باید کرد؟
ابراهیم باید بیاموزد تا مهر بیکرانهی خود را صدقهی نیازمندان کند. احتمالاً همین است که قصهی ذبح اسماعیل تاویل دیگری پیدا میکند. تأویل هر رؤیا، همیشه هم این نیست که عین همان در عالم واقع انجام گیرد.
ابراهیم در رؤیا میبیند که فرزند خود را ذبح میکند، این را بعد از بیدار شدن به فرزندش هم میگوید.[2] همانگونه که یوسف هم رؤیای خود را برای پدر تعریف کرده بود و پدر او را گفته بود که مبادا این رؤیا را برای برادران خود باز گو کند که شیطان دشمنی آشکار است.
در رؤیای ابراهیم هم میتوانیم همین دو ویژگی را در نظر بگیریم که عبارتند از تأویل رؤیا و تفاوت آن با وقایع عینی و دوّم نقش شیطان و دشمنی آشکار او در به ثمر رسیدن تأویل این رؤیا.
رویارویی با شیطان هم واقعهای است که در روان هر آدمی اتّفاق میافتد و آن سه نماد سنگی که حاجیان به عنوان شیطان آن را سنگ میزنند، نمادی از وقایع روانی است که در لایههای پنهان خودِ آدمی خانه دارد، همان جایی که تعلق خاطر به اسماعیل وجود ابراهبم را تسخیر کرده است.
کسی به عنوان فرزند، در روی زمین خدا برای خودش زندگی میکند. او زندگی خود را در پیش روی دارد و باید راه خود را برود، او باید با ایمان خود به رشد و کمال برسد، باید دست به زانوی خود بگیرد و به نیروی خود، قامت راست کند. او دیگر کودک نیست که لازم باشد دایم مورد توجّه و حمایت باشد. به تعبیر قرآن او بالغ شده بود، توان و قدرت برای کوشش و سعی پیدا کرده بود. ابراهیم باید او را رها میکرد، امّا تعلّق خاطر ابراهیم، او را رها نمیکرد. تمامی روح و جان پدر در سلطه و سیطرهی مهر فرزند بود. تعلّقی کور، کر، ویرانگر، با هزار گونه وسواس و اضطراب.
اگر ابراهیم در این شرایط، اسماعیل را سر میبرید بیآنکه سلطهی او را از دل زدوده باشد، چه چیزی عوض میشد؟ آیا تعلّق خاطر آن کشته یا آن ذبیح را میتوانست از خود دور کند؟ جز این است که تا پایان عمر در حسرت آن فرزند میسوخت؟
در این آزمونها ابراهیم باید دوست داشتنهای تبعیض آمیز را به مذبح کشانده باشد و آن تعلّق خاطر را سر بریده باشد، آنگاه هم ابراهیم رها و آزاد میشود و هم اسماعیل میتواند به استقلال برسد. کشتن فرزند، کار سختی است، امّا سختتر و دشوارتر ذبح آن فرزندی است که مدام در اندیشه و جان پدر پرسه میزند، حتّی در خواب نیز او را رها نمیکند. پس شاید ابراهیم باید اوّل آن اسماعیلی را که در دل خود دارد و بر جانش سلطه یافته بود، ذبح کند. آنگاه این اسماعیل واقعی هم که روی زمین خدا راه میرود، رها و آزاد میشود و بسی محتمل است که:
"فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ/ او را [ابراهیم را] به ذبحی عظیم رهایی دادیم" صافات آیهی 102
باید اشاره به اینگونه ذبح باشد. ابراهیم ذبحی عظیم را واقعاً انجام داده است همین است که باز میگوید:
به يقين آن رؤیا را تحقّق بخشيدی، ما نیکوکاران را اینگونه پاداش میدهیم.همان آیهی 105
و به سبب همین ذبح عظیم، ابراهیم به رهایی و آزادی میرسد. در آیه فوق "رها شدن" به ابراهیم باز میگردد، این ابراهیم است که در کانون آزمون قرار گرفته و به رهایی میرسد و بدیهی است که قوچ یا هر جانور دیگری در مراسم قربانی، نمیتواند فدیهی قابل توجهی برای آن ذبح عظیم باشد. مگر نمادی یا نشانهای برای ذبح چیزی که در حرم دل اتفاق افتاده است. در برخی تفسیرها که «ذبح عظیم» را در حد گوسفندی پایین آوردهاند، شاید به سبب سابقهی ذهنی که از همین داستان در تورات داشتهاند بوده و همان روایت توراتی را بر تفسیری که از آیهی قرآن داشتهاند، تحمیل کردهاند با این تفاوت که برای توجیه واژهی عظیم، آن قوچ یا آن گوسفند را ارتقاء درجه داده و گفتهاند که بس عظیم بوده، در باغهای بهشت چریده بوده، و بسی چیزهای دیگر[3]
در این داستان، شیطان هم نقشی بس پیچیده دارد و رد پای او در این داستان چندان پر رنگ است که سه نماد سنگی بزرگ را در درّهی منا به خود اختصاص داده است. خواه داستان قربانی را تیغ بر گلوی اسماعیل نهادن، تلقّی کنیم و خواه تبعید اسماعیل به آن سرزمین هول و بی حاصل و پرخطر، به هر حال درّهی منا، جایی است که آدمی باید تیغ بر گلوی هوسها بگذارد، باید از اسماعیل خود بگذرد و او را در پناه خداوند رها کند. همینجا است که شیطان از سرزمین نفس آدمی سر بر میآورد، انگارههای بیحاصل در دل میافکند، ترسها و تردیدها پدید میآورد تا آدمی را از راه باز دارد.
مبادی ورودی شیطان در و دروازهی خانه و شهر نیست، نفسِ خود آدمی است. آن سه ستون سنگی نیز نمادهایی از سه مرحله یا از سه موقعیت شیطان در درون روان آدمی میتواند باشد. روان یا نفس آدمی بسی عمیقتر از این درّهی منا است. این درّه شاید تمثیلی بیش نباشد، میتوان تا انتهای این درّه را رفت و دید امّا نفس آدمی لایههای پنهان و ناگشودهی بسیار دارد و در اینجا سه نماد سنگی بر پای است به نشانهی سه مرحله، یا سه موقعیّت از حضور شیطان در برابر ابراهیم.
گزیدههایی از "مناسک نوزایی تا فرایند فردیت" صفحهی 146 به بعد
در این گزیده تغییراتی با متن اصلی داده شده
[1] - تورات، پیدایش، باب 22.
[2] - در گزارش تورات، فرزند ابراهیم تا آخرین لحظه اطّلاعی از قصد پدر ندارد و نمیداند که ابراهیم او را برای قربانی به کوه میبرد. نگاه کنید بهکتاب پیدایش، باب بیست و دوم آیهی7-8.
[3] - نگاه کنید به تفسیر روضالجنان از ابوالفتوح رازی و تفسیر کشفالاسرارمیبدی ذیل عنوان ذبح عظیم و داستان قربانی اسماعیل
24