نیاز به لمس
رؤیای آغوش: چطور همهگیری ما را از لمس همدیگر محروم کرد؟
لامسه زبان ظریفی است که نقشی حیاتی در پیوند زدن ما به دنیا دارد.
وقتی بزرگ میشویم، یکی از اساسیترین چیزهایی که از دست میدهیم، لمسشدن است. نوزادان ساعتهای زیادی از شبانهروز را در بغل مادر یا نزدیکانشان سپری میکنند. بچهها مرتباً به آغوش کشیده و بوسیده میشوند. اما هر چه بزرگتر میشویم، تجربههای لمسی ما کمتر و سریعتر میشود. دستدادنهای رسمی، یا برخورد ناخواسته با غریبهای در پیادهرو. اما همهگیری و فاصلهگذاری اجتماعی نوعی قحطیِ بیسابقۀ لمس به وجود آورد که باعث شد بغلکردن عزیزانمان یا بوسیدن پدر و مادرمان به رؤیا تبدیل شود. چرا به لمس نیاز داریم؟
لمس اولین حسی است که به کمک آن با جهان روبهرو میشویم و نیز آخرین حسی است که در آستانۀ مرگ از کار میافتد. مارگارت اتوود در رمان آدمکش کور۱ (۲۰۰۰) مینویسد «لامسه مقدم است بر بینایی و بر سخنگفتن. لمسکردن اولین زبان است و آخرین زبان و جز حقیقت نمیگوید». زیستشناسیمان میگوید این حرف درست است. جنین انسان را لایهای از موهای ظریف پوشانده که کُرک جنین نام دارد. این کرکها در حدود هفتۀ شانزدهم بارداری شکل میگیرد. برخی از پژوهشگران معتقدند که این رشتههای ظریفْ احساسِ لذتبخشِ مایعِ آمنیوتیک مادر را که بهآرامی روی پوستمان جریان مییابد تقویت میکنند و منادی حس گرما و آرامشی است که کودک، پس از تولد، از آغوش مادرش یا دیگران میگیرد.
لامسه همیشه حس موردعلاقۀ من بوده و هست، دوستی وفادار که وقتی پکر هستم، میتواند حالم را بهتر کند و وقتی سرحالم، بر شادیام میافزاید. من ایتالیاییام و بیش از یک دهه است خارج از کشورم زندگی میکنم. برای همین، خیلی اوقات گرفتار نوعی عطش لمس بودهام که اثرات نامستقیمی بر خلقوخو و سلامت کلیام داشته است. مردم شمال اروپا خیلی کمتر از مردم جنوب این قاره همدیگر را لمس میکنند. حالا که به گذشتهام نگاه میکنم، تعجب نمیکنم که چند سال اخیر را به مطالعۀ علمی لمسکردن پرداختهام.
اما چند وقتی است که لمس به «قلمرو ممنوعه» وارد شده و دوران خوشی را از سر نمیگذراند. همهگیری ویروس کرونا در سال ۲۰۲۰ باعث شد تا لمس به تابویی جدی تبدیل شود که شاید فقط عطسه و سرفه در مکانهای عمومی بتوانند رقیبش به حساب بیایند. گرچه بویایی و چشایی دو حسی هستند که ممکن است در مبتلایان به کووید-۱۹ از کار بیفتند، ولی حس لامسه را تقریباً همۀ ما از دست دادهایم و مبتلا و سالم و مشکوک و غیرمشکوک و بستری و غیربستری هیچیک از این قاعده مستثنا نیستند. لامسه سنگینترین بها را پرداخته است.
اما فاصلۀ فیزیکی، گرچه ما را از خطر ابتلا دور نگه میدارد، درعینحال مانع مراقبت و تأمینِ عاطفی نیز میشود. مراقبت از یک انسان لاجرم مستلزم لمسکردن اوست، از نیازهای اساسی همچون استحمام، لباسپوشاندن، بلندکردن، کمککردن و درمانهای پزشکی (که آنها را جمعاً لمس ابزاری میگویند) گرفته تا بساوشهای متقابل و عاطفیتری که به هدف ارتباط، آرامبخشی و حمایت انجام میشوند (و به آنها لمس عاطفی میگویند). پژوهشهای استخواندرمانی۲ و درمان دستی۳ (رشتهای که ورزندههایش همکاری نزدیکی با دانشمندان علوم اعصاب در رابطه با لمس عاطفی دارند) نشان میدهد که اثر سودمند ماساژدرمانی بسیار فراتر از صرف حرکتی است که درمانگر انجام میدهد. بلکه خاصیت ویژهای صرفاً در عمل قراردادن دستها روی پوست بیمار نهفته است. هیچ مراقبت و هیچ درمانی بدون لمس وجود ندارد.
این قحطی لمس که امروزه گریبانمان را گرفته پس از دورهای پا به عرصه گذاشت که مردم رفتهرفته از لمس یکدیگر ترسیدند. تکنولوژی این فاصله را میسر ساخته و شبکههای اجتماعی به منبع اصلی روابط اجتماعی برای کودکان و نوجوانان تبدیل شده. اخیراً پیمایشی نشان داد که ۹۵ درصد از نوجوانان به تلفنهای هوشمند دسترسی دارند و ۴۵ درصد میگویند «تقریباً همیشه» آنلاین هستند.
دلیل دیگر این لمسستیزیْ افزایش آگاهی همگانی از این مسئله است که لمس میتواند سلاحی برای اعمال قدرت مردان بر زنان باشد. پویش #من_هم این حقیقت را افشا کرد که در ازای دسترسی به برخی فرصتها، از زنان انتظار میرود تا تسلیم لمسها و دستدرازیهای ناشایست شوند. از سویی، به پزشکان، پرستاران، معلمان و فروشندگان توصیه میکنند که چندان اهل «لمسکردن با دست» نباشند. بااینحال، پژوهشها نشان میدهد که لمس اتفاقاً کیفیت تجربهمان را در هریک از این حرفهها افزایش میدهد و باعث ارزیابی مثبتتر ما از آن میشود. مثلاً اگر پیشخدمتی هنگام گرفتنِ سفارش دستی بر شانۀ ما بگذارد، احتمالاً به او انعام بیشتری بدهیم تا پیشخدمتی که فاصلهاش را حفظ میکند.
ویژگی بیمانند لمس، در مقایسه با دیگر حواس، متقابلبودن آن است. میتوان دید و دیده نشد، ولی نمیتوان لمس کرد و لمس نشد. در طول دوران همهگیری ویروس کرونا، پرستاران و پزشکان زیادی دربارۀ این موضوع صحبت کردهاند که این ویژگی خاص لمس به آنها در ارتباط بهتر با بیماران کمک میکند. کادر درمان، در شرایطی که نه میتوانند حرف بزنند، نه لبخند به لب آورند و نه حتی (بهخاطر لباس محافظتی خاصشان) دیده شوند، با دستگذاشتن روی شانۀ بیمار، گرفتن دستش یا فشاردادن بازویش میتوانند به او دلگرمی دهند و به زبان بیزبانی بگویند که او تنها نیست. در این بیماری که لمسْ یکی از راههای ثابتشدۀ انتقال آن است، دستبرقضا همین لمس بخشی از درمان نیز هست. لمس واقعاً بهترین ابزار برای پیوند اجتماعی است و خوشبختانه ما به شکلی به دنیا میآییم که نهایت بهرهمندی از این حس در ما تعبیه شده است.
در دهۀ ۱۹۹۰، موجی از پژوهشها صورت گرفت و پیامدهای شوکهآور محرومیت از لمس را در رشد انسان نشان داد. مطالعات زیادی نشان داد کودکان یتیمخانههای رومانی، که در سالهای نخستین عمرشان به ندرت لمس میشدند، بعدها به نقصهای شناختی و رفتاری گرفتار شدند و تفاوتهای چشمگیری بهلحاظ رشد مغز داشتند. در دوران بلوغ، افرادی که ارتباط اجتماعی کمتری دارند، در مقایسه با افراد دارای روابط قوی اجتماعی، بیشتر در معرض مرگ زودهنگام هستند. هرچه سنمان بیشتر میشود، اهمیت لمس نیز افزایش مییابد: مثلاً پژوهشها نشان داده که لمس لطیف باعث افزایش اشتها در گروهی از سالمندان مریضاحوال میشود. حتی در شرایطی که نتوانیم مثل سابق ببینیم، بشنویم یا حرف بزنیم، باز هم حس لامسه تکیهگاهی برای کاوش دنیای اطراف، ارتباط با دیگران و ارتباط گرفتن از دیگران است.
علم به تازگی به تشریح این موضوع پرداخته که چرا لمس تا این حد مهم است. لمسِ پوست، چه در بزرگسالان و چه نوزادان، میتواند ضربان قلب، فشار خون و سطح کورتیزول را کاهش دهد، یعنی عواملی که به استرس مرتبطاند. همچنین ترشح اکسیتوسین را آسان میکند، همان هورمونی که حس آرامش، آسودگی و بیدغدغگی را القا میکند. هربار که یکی از دوستان یا یک حیوان خانگی را در آغوش میگیریم، اکسیتوسین در تنمان ترشح میشود و آن حس خوش را به وجود میآورد. از این لحاظ، ظاهراً اکسیتوسین یکی از انگیزههای ارتباط با دیگران است و همین ارتباط باعث تقویت رشد مغز اجتماعمحور انسان نیز میشود. اکسیتوسین در رابطهای که با خودمان داریم نیز حائز نقشی حیاتی است.
ما چندی پیش در آزمایشگاهمان نشان دادیم که اکسیتوسین میتواند فرایندهای یکپارچگی چندحسی را تقویت کند، یعنی همان چیزی که به «چسب حواس» معروف است و باعث میشود جهان را همچون تصویری منسجم دریابیم، نه جریانهای متعدد و مجزایی از دادههای حسی. پس یکپارچگی چندحسی زیربنای حس مالکیت بدن است، یعنی احساسی که اکثرمان آن را چیزی بدیهی میپنداریم و باعث میشود بدنمان را ازآن خود بدانیم. برای پژوهشهایمان، افرادی را به آزمایشگاه فرا میخواندیم و توهم دست پلاستیکی۴ را به آنها القا میکردیم. دست پلاستیکی حرکت جاافتادهای است که، طی آن، شرکتکنندگان به یک دست پلاستیکی شبیه دست واقعی انسان نگاه میکنند و کسی این دست پلاستیکی را لمس میکند. از سویی، یک نفر هم دست خود آن شرکتکننده را (که جایی خارج از دیدش است) لمس میکند. پس از چند دقیقه تحریک بساوشی همزمان، اکثر شرکتکنندگان دچار این توهم میشوند که دست پلاستیکی واقعاً دست خودشان است و خودشان تجسم آن دست پلاستیکی هستند. دریافتیم که اعمال تحریک بساوشی با حالت آرام و نوازشوار توهم تجسم دست پلاستیکی را افزایش میدهد. این را نیز متوجه شدیم که استعمال کمی اکسیتوسین از راه بینی، پیش از ایجاد توهم، تجربه را تقویت و به نوعی شبیه به دارونما عمل میکند. به بیان دیگر، لمس محبتآمیز و اکسیتوسین میتوانند فرایندی را تقویت کنند که ما را در جسم فیزیکیمان مستقر میکند.
لامسه اولین حسی است که پرورش مییابد و میانجی آن بزرگترین عضو بدن یعنی پوست است. ما از معدود پستاندارانی هستیم که هنگام تولد، از نظر رشد، خیلی عقبیم. دستگاه حرکتیمان کامل توسعه نیافته، نمیتوانیم خودمان غذا بخوریم، نمیتوانیم دمای بدنمان را بیشتر از آستانۀ مشخصی تنظیم کنیم؛ و تمام اینها بدین معناست که برای بقا به دیگران وابستهایم. در کودکی، تحت مراقبت قرارگرفتن عمدتاً بر تماس بساوشی و «گرفتهشدن» بستگی دارد. هرگونه فعالیت مهمی در رابطه با بچه مستلزم لمس است، مثلاً عوضکردن پوشک، حمامکردن، غذادادن، خواب و البته درآغوشگرفتن. حتی پس از پشتسرگذاشتن آن چند ماه اولیۀ عمر، تعاملات بساوشی همچنان بخشی واجب از رشد و پرورشمان هستند. مثلاً کشف کردهایم که افسردگی پساززایمان تأثیراتی منفی بر نوزادان دارد، اما لمس مادرانه هم میتواند اثری محافظتی از خود به جا بگذارد. پس تعاملات دلگرمکنندۀ بساوشی میان مادران افسرده و نوزادانشان میتواند از پیامدهای منفی آینده برای کودک بکاهد. نکتۀ مهم اینکه این فایده دوجانبه است: تماس پوستبهپوست میان نوزاد و والد باعث افزایش سطح اکسیتوسین در مادران، پدران و نوزادان میشود و، ضمن ایجاد حسی خوش، رابطهای سالم را شکل میدهد و هماهنگی تعاملات والد-فرزند را میافزاید.
بسیاری از دانشمندان علوم اعصاب و روانشناسان معتقدند ما انسانها دستگاهی مختص دریافت لمس اجتماعی (عاطفی) داریم که از دستگاه مربوط به لمس اشیا متمایز است. این دستگاه ظاهراً میتواند لمسهای نوازشوار را بهشکل گزینشی تشخیص دهد. این اطلاعات سپس در اینسولار پردازش میشود، یعنی همان قسمت مغز که به حفظ حس خویشتن و آگاهی از جسم مرتبط است. لمس آهسته و نوازشوار ضمن اینکه برای بقایمان مهم است، در رشد شناختی و اجتماعیمان نیز نقش مهمی دارد: مثلاً میتواند از همان سالهای اول عمر بر نحوۀ یادگیری شناسایی و تشخیص دیگران اثر بگذارد. در پژوهشی روی نوزادان چهارماهه، بچههایی که نوازش آرام از والدینشان میگرفتند بهتر از آنهایی که تحریک غیربساوشی دریافت میکردند چهرههای پیشتر دیده را میشناختند. به نظر میرسد لمس آهسته و اجتماعی میتواند در نقش اشارهای باشد برای توجه بیشتر به محرکهای اجتماعی همچون چهرهها.
آنچه در دوران نوزادی و کودکی واقعاً اهمیت دارد صرفاً مقدار لمس دریافتی نیست؛ ماهیت و کیفیت آن نیز حائز اهمیت است. اخیراً من و همکارانم طی پژوهشی نشان دادیم که کودکان از همان دوازده ماهگی میتوانند بفهمند که مادرشان در طول فعالیتهای روزمره، مثلاً وقت بازی یا کتاب خواندن، چطور آنها را لمس میکند. در این پژوهش، مادران نمیدانستند نکتۀ مدنظر ما همان لمس است، بدینترتیب میتوانستیم بینشی واقعیتر دربارۀ تعاملات خودجوششان داشته باشیم. نکتۀ مهمی که دریافتیم این بود که توانایی مادران در درک نیازهای بچههایشان منجر به نوعی زبان بساوشی میشد: مثلاً مادرانی که هماهنگی یا پاسخگویی کمتری نسبت به بچههایشان داشتند لمس خشنتر و محدودکنندهتری هم نشان میدادند. بچهها هم ظاهراً به این نوع رابطه واکنش نشان میدادند، چون وقتی مادران با خشونت لمسشان میکردند، احتمال لمس خشن از سوی بچه هم بیشتر میشد.
اینکه لمس را نوعی زبان بخوانیم واقعاً اغراق نیست، زبانی که مثل زبان گفتاری از نخستین مراحل زندگیمان فرا میگیریم. هرروز برای ابراز احساساتمان از حس لامسه کمک میگیریم تا به کسی بگوییم که ترسیدهایم، خوشحالیم، عاشقیم، غمگینیم، برانگیخته شدهایم و بیشمار احساس دیگر. از طرفی، وقتی هم کسی لمسمان میکند، خیلی خوب میتوانیم از حالت لمسش به نیات و احساساتش پی ببریم. اخیراً در پژوهشی افرادی را به آزمایشگاه فرا خواندیم و از آنها خواستیم احساسات و نیاتی را که آزمونگر میخواهد از طریق لمس به آنها منتقل کند تشخیص دهند. لمس به حالات مختلفی انجام میشد: آهسته مثل لمس معمول میان والدین و نوزادان یا بین دلدادگان؛ یا سریع مثل لمسی که میان غریبهها رایجتر است. دریافتیم که لمس آهسته و نوازشوار خیلی بهتر میتواند عشق را انتقال دهد، حتی وقتی کسی که انجامش میدهد غریبه باشد. بالعکس، شرکتکنندگان معنا و احساس خاصی به لمسهای سریع نسبت ندادند. جالب اینکه افراد دچار آسیب مغزی اینسولار، علاوهبراینکه در حس مالکیت بدن خود دچار اختلال میشوند، درست نمیتوانند لمس عاطفی را نیز دریابند. این امر حاکی از وجود مسیر عصبی ویژهای است که از پوست به بخش خاصی از مغز راه مییابد.
همۀ ما ایما و اشارههای بساوشی را بهعنوان نشانههای ارتباطی به کار میگیریم تا هم پیوندهای اجتماعی بسازیم و هم روابط قدرت برقرار نماییم. در محیطهای کاری غرب، افراد وقتی دیگری را برای اولین بار ملاقات میکنند هنگام دستدادن تا حدی دستش را میفشارند. دستدادن نمادی از توانش و اعتمادبهنفس است؛ ما نحوۀ لمسکردنِ طرف مقابل را میسنجیم و از خود میپرسیم: «آیا این فرد آنقدری قابلاعتماد هست که شغلی به او پیشنهاد بدهم؟» یا مثلاً «بگذارم پرستار بچههایم شود؟» پژوهشی نشان داد که دستدادن محکم یکی از شاخصههای کلیدی موفقیت در مصاحبههای کاری است. دلیل این امر شاید آن باشد که دستدادن اولین موقعیت برای رفع فاصلۀ فیزیکی میان ما و دیگری است. دستدادن برای عقد توافقات هم به کار میرود و نیروی آن کمتر از امضا و قرارداد نیست. خطر و حس آسیبپذیری نهفته در لمس یکی از عواملی است که باعث میشود، در بسترهای اجتماعی، کارکردی الزامآور داشته باشد. حتی این باور وجود دارد که دستدادن در ابتدا بدین منظور انجام میشده که طرفین مطمئن شوند دیگری سلاحی در دست ندارد.
زبان لمس بر نحوۀ ارتباط ما با خود و تنمان نیز تأثیر میگذارد. این مسئله مربوط به تمام طول عمر است و تأثیرات ژرفی بر سلامت روانیمان میگذارد. در مجموعهپژوهش دیگری، به بررسی این موضوع پرداختیم که افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی در مقایسه با افراد تندرست، چه دریافتی از لمس نوازشوار دارند. بیاشتهایی عصبی نوعی اختلال شدید در خوردن است که ویژگی اصلی آنْ کژدیسی حس مالکیت بدن است، اما میتواند منجر به کاهش تعاملات اجتماعی نیز بشود. افراد مبتلا گزارش میدهند که از تعاملات اجتماعی لذت کمتری میبرند و ما در پی پاسخ به این پرسش بودیم که آیا این کاهش لذت ربطی به اختلال دارد یا نه. طی دو پژوهش دریافتیم که افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی، در مقایسه با شرکتکنندگان تندرست، از لمس ملایم و آهستۀ ساعدشان لذت کمتری دریافت میکنند. نکتۀ مهم اینکه در افرادی که قبلاً مبتلا به بیاشتهایی عصبی بودهاند و حالا بهبود یافتهاند نیز الگوی مشابهی از نتایج را کشف کردیم. این نشان میدهد که افت قابلیت لذتبردن از لمس عمدتاً نوعی خصیصۀ پایدار است تا وضعیتی گذرا که به سوءتغذیۀ حاد بهخاطر بیاشتهایی عصبی مربوط باشد. یافتههای این پژوهش و پژوهشهای دیگر نشان میدهد که قطعاً پیوندی تنگاتنگ میان لمس اجتماعی و سلامت روان وجود دارد. ما انسانها در طول عمرمان برای رشد به لمس نیاز داریم.
حالا سؤال اینجاست که وقتی لمس تابو شود، چه اتفاقی برای سلاست بساوشیمان میافتد؟ در مقاطعی از زندگی که آسیبپذیرتریم، بیش از هر زمان دیگر به لمس نیاز داریم. با توجه به چیزهایی که دربارۀ لمس اجتماعی میدانیم، باید آن را تبلیغ کرد، نه منع. البته باید هشیار باشیم و خطرات آن را نیز دریابیم، ولی پرهیز کامل از لمس فاجعه به بار میآورد. همهگیری ویروس کرونا چشمهای از جهان بدون لمس را به ما نشان داده است. ترس از دیگری، از آلودگی و از لمسْ بسیاری از ما را شدیداً دلتنگ آن آغوشهای ناگهانی، دستدادنها و کوبیدن بر شانهها کرده است. فاصلهگذاری اجتماعی زخمهایی نامرئی را روی پوستمان به جا گذاشته است. نکتۀ جالب اینکه اکثر افراد هنگام صحبت دربارۀ برنامههایشان برای بعد از پایان همهگیری، اولازهمه از «بغلکردن عزیزانم» حرف میزنند.
لمس چنان نقش حیاتیای دارد که حتی زبان ارتباطات دیجیتال نیز پر از استعارههای مربوط به لمس است. مثلاً میگوییم «در دسترس باش» یا «حرفی که زدی روحم را نوازش داد». برخی پژوهشگران نشان دادهاند که تکنولوژی میتواند ارتباط فیزیکیمان را با دیگران افزایش داده و انواع جدیدی از پیوندهای بساوشی میانفردی را با پتوهای آغوشی، بوسیدنِ نمایشگرها و ابزارهای نوازش ترویج دهد. مثلاً پروژهای در یونیورسیتی کالج لندن درحال کاوش این موضوع است که چگونه میتوان تجربههای دیجیتالی همچون «لایک» و «ایموجی» (سیگنالهایی که وضعیتهای عاطفی و بازخورد اجتماعی را منتقل میکنند) را به تجربۀ دستکاری و لمسِ از راه دورِ بافتها و مادهها نیز بسط داد. دو نفر در فاصلهای دور از هم میتوانند وسیلهای داشته باشند که بازخورد بساوشی را شناسایی و منتقل کند: مثلاً وقتی طرفِ صحبتِ من در آنسوی دنیا حاضر است و از من میخواهد حضورش را حس کنم، حسگر من گرم و لطیف میشود. یا بالعکس، اگر طرفِ مقابل به حضورم نیاز داشته باشد، حسگرم میتواند سرد و زبر شود.
پتانسیل زیادی برای این قبیل وسایل، بهخصوص برای افراد محروم از لمس همچون سالمندان، آدمهای منزوی یا کودکان یتیمخانهها، وجود دارد. به این نکته دقت داشته باشید که ۱۵ درصد از کل آدمهای دنیا تنها زندگی میکنند. اکثر این افراد اتفاقاً به دور از عزیزانشان هستند و آمارها نشان میدهد شمار افرادی که در تنهایی میمیرند نیز روزبهروز در حال افزایش است. اگر این امکان به وجود بیاید که حتی هنگام دوری، به لحاظ فیزیکی نزدیک باشیم، واقعاً خیلی چیزها عوض میشود.
منتها این قبیل وسایل باید مکمل بساوش قدرتمند پوستبهپوست باشد، نه جایگزینی برای آن. هیچچیز قابلمقایسه با افسون لحظهای نزدیک و صمیمی با فردی دیگر نیست، لحظهای که لمس معمولاً با موجی از سیگنالهای حسی دیگر همچون بو، صدا و دمای بدن همراه میشود. لمس نشان از نوعی نزدیکی مکانی و زمانی دارد، چون بدین معناست که «ما به هم نزدیکیم و همین لحظه کنار همیم». بر خلاف حسهای دیگر که قابل دیجیتالسازی هستند (مثلاً مشاهدۀ چهره و صحبت با کسی در نرمافزار زوم) لمس مستلزم حضور افراد در مکان و زمانی یکسان است. نسخۀ دیجیتال لمس نمیتواند این حس غنیِ اشتراک لحظهای خاص در مکان و زمان را منتقل کند و تجربهای محدودتر از قابلیت یک آغوش را میسر میسازد. اگر مثلاً بتوانم در مقابل کسی که برایم نوازش دیجیتال میفرستد مکث کنم یا عقب بکشم، این جنبۀ لمس که «حس همراهی با دیگری» را به ما میدهد ناقص خواهد ماند.
در شرایط کنونی، آیا اندیشین به «رنسانس لمس» فقط مخصوص کلهخرها و ابلهان است؟ به نظر من که چنین نیست و شواهد علمی هم صریح و آشکار است. با محرومیت از لمس، چیزهای زیادی را از دست میدهیم. خودمان را از یکی از ظریفترین زبانهایمان محروم میکنیم؛ فرصتهای ایجاد روابط جدید را از دست میدهیم؛ شاید حتی روابط کنونی را هم تضعیف کنیم. گفتن ندارد که با تضعیف روابط اجتماعی، رفتهرفته از خودمان هم گسسته میشویم. نیاز انسانها برای لمس یکدیگر باید یکی از اولویتهای «هنجار جدید» دوران پساکرونا باشد. تا دنیایی بهتر فقط یک آغوش فاصله است. من کار علمی میکنم، ولی انسان هم هستم و مدعیِ حقِ لمس. من رؤیای روزی را دارم که هیچکس از لمس محروم نباشد.
منبع: ترجمان
70