شباهت اندیشه امام خمینی (ره) و تروتسکی درباره مخالفت با تروریسم انقلابی
نظرات لئون تروتسکی در نفی تروریسم به عنوان شیوهای از مبارزۀ سیاسی و اصرار وی بر آگاهی تودۀ مردم و بپاخاستن آنها، شباهت زیادی به نظرات امام خمینی (ره) در دوران قبل از انقلاب سال 57 دارد.
« مارکسیسم و تروریسم » عنوان کتابی از لئون تروتسکی است که اولین بار در 1974، سی سال پس از مرگ تروتسکی منتشر شده. این کتاب در ایران با ترجمۀ مسعود صابری و توسط "نشر طلایه پرسو" منتشر شده است.
تروتسکی که خودش در سال 1940 قربانی تروریسمِ رفیق سابقش استالین شد، در این کتاب، تروریسم را شیوهای از مبارزۀ سیاسی میداند که فاقد منطق مارکسیستی است. او تاکید میکند که مارکسیسم در پی "انقلاب" است و لازمۀ انقلاب، برخاستن کارگران و دهقانان علیه رژیم استبدادی تزار است؛ بنابراین ترور یکی از کارگزاران این رژیم، فقط زمینهساز افزایش سرکوبگری رژیم خواهد شد، بیآنکه طبقات محروم را به عرصۀ قیام انقلابی بکشاند.
با این حال باید تاکید کرد تروتسکی با "خشونت" مخالف نبود. او خشونت را لازمۀ پیروزی انقلاب کارگران و دهقانان علیه فئودالیسم استبدادی و بورژوازی لیبرال میدانست. از خشونتهای پس از پیروزی انقلاب هم دفاع میکرد؛ خشونتهایی که به تثبیت رژیم انقلابیِ نوپا کمک کنند.
حرف تروتسکی این بود که خشونت تروریسم به زیان نیروهای بالفعل یا بالقوه انقلابی است. خشونتی که به سود تحقق و پیشرفت انقلاب باشد، قطعا مورد تایید لئون تروتسکی بود. ولی تروتسکی خشونت تروریسم را خشونتی بیهوده و زیانبار برای نیروهای انقلابی میدانست.
تروتسکی ایدۀ فوق را در دو مقالۀ اول این کتاب شکافته است. این دو مقاله در سالهای 1909 و 1911 نوشته شدهاند. 60 سال پس از نگارش این مقالات، چریکهای فدایی درگیر عملیات تروریستی علیه رژیم شاه بودند.
معلوم نیست که اگر این کتاب تروتسکی قبل از سال 1974 منتشر میشد، آیا مارکسیستهای ایرانی همچنان ترور را به عنوان روشی برای مبارزه با رژیم شاه در پیش میگرفتند یا نه؟ احتمالا چنین میکردند چراکه استالین، تروتسکی را از میدان به در کرده بود و مورخان رسمی شوروی، تروتسکیسم را به عنوان "انحرافی از مارکسیسم" به خورد مارکسیستهای جهان سوم داده بودند.
زمانی که در ایران انقلاب شد، با اینکه پنج سال از انتشار کتاب تروتسکی میگذشت، ولی خواندن چنین کتابی مستلزم تروتسکیست بودن گروههای چپ بود. چپهای ایرانی در سالهای نخست پس از انقلاب، لنینیست و مائوئیست بودند. هر چند که بعید است در ایران آن زمان، اصلا کسی از انتشار این کتاب تروتسکی باخبر شده باشد.
تروتسکی در مقالۀ اول کتاب نوشته است: «دشمنان طبقاتی ما عادت کردهاند که از تروریسم ما شکایت کنند. آنچه آنان در این خصوص مد نظر دارند تا اندازهای ناروشن است. آنان چنین میپسندند که بر هر گونه فعالیت پرولتاریا علیه منافع دشمنان طبقاتیشان برچسب تروریسم بزنند. اعتصاب، از نظر آنان، اصلیترین روش تروریسم است. آنان فعالیتهای نظیر تهدید به اعتصاب، سازماندهی صنف اعتصابیون، تحریم اقتصادی کارفرمایی که به گونۀ بردهداران عمل میکند، تحریم اخلاقی یک خائن از صفوف خودمان و بسیاری از کارهای دیگر را تروریسم مینامند.»
او با این توضیح یادآوری میکند که ترور، ترور است نه اعتصاب و مبارزۀ اقتصادی با کارفرما و اقداماتی از این قبیل.
با این حال تروتسکی واقف است که گوهر ترور "ایجاد وحشت" است. بنابراین او میپذیرد که اقداماتی نظیر تخریب ماشینها در کارخانهها به دست کارگران، کشتن یک کارفرما، تهدید به آتش زدن یک کارخانه و یا تهدید مالک آن به قتل، اقدام مسلحانه برای سوءقصد به یک وزیر، همگی «اعمال تروریستی به مفهوم کامل و اصیل آن هستند.»
تروتسکی میگوید "اعتصاب" کاری است که فقط کارگران و کشاورزان صنعتی قادر به انجام آنند. یعنی پیشهوران مفلوک و دهقانانِ ندار و لمپنهای چپاولگر که اساسا کار با ماشین را بلد نیستند، فقط میتوانند ماشینها را خرد کنند تا از نظام سرمایهداری انتقام گرفته باشند.
او ترور با استفاده از اسلحه و مواد منفجره را کاری پر سر و صدا اما بیفایده میداند. یعنی چنین اقدامی به "نظام اجتماعی" ضربهای نمیزند. تروتسکی به عنوان یک مارکسیست اصیل، طبیعتا در پی "انقلاب اجتماعی" بود. انقلاب اجتماعی، نظام اجتماعی موجود را از بین میبرد. و این کار با ترور چند یا چندین شخصیت سیاسی و اقتصادی مشهور، ممکن نیست.
او مینویسد: «یک اعتصاب... عواقب اجتماعی به همراه دارد... قتل یک کارخانهدار فقط نتایجی از گونۀ پلیسی به بار میآورد... در هر صورت فاقد هر گونه اهمیت اجتماعی است.»
تروتسکی اگرچه قبول دارد ترور یک "وزیر" ممکن است طبقۀ حاکم را گیج کند، اما این گیجی را کوتاهمدت میداند و میگوید: «دولت سرمایهداری حیات خود را بر مبنای وزرای حکومتش بنیان نمیگذارد و همراه با آنان از میان نخواهد رفت.... اگر بتوان صرفا با تسلیح خود با یک تپانچه به اهداف مورد نظر دست یافت، دیگر چرا باید برای پیشبرد مبارزۀ طبقاتی تلاش کرد؟ دیگر چه نیازی به سازماندهی طبقه وجود خواهد داشت؟»
این فراز از نوشتار تروتسکی خواندنی است: «ترور فردی از دیدگاه ما قابل قبول نیست؛ دقیقا به این دلیل که نقش تودهها را در ذهن خودشان کوچک میکند، آنان را با فقدان قدرتشان آشتی میدهد و چشمان آنان و امیدهایشان را به سوی ناجی و تقاصگیرندهای معطوف میسازد که روزی از راه خواهد رسید و رسالتش را انجام خواهد داد... هر چه اَعمال تروریستی "مؤثرتر" باشند... باعث میشوند که علاقۀ تودهها به خودسازماندهی و و خودآموزی کاهش بیابد.»
اگر دقت کنیم، نظرات لئون تروتسکی در نفی تروریسم به عنوان شیوهای از مبارزۀ سیاسی و اصرار وی بر آگاهی تودۀ مردم و بپاخاستن آنها، شباهت زیادی به نظرات امام خمینی در دوران قبل از انقلاب سال 57 دارد.
در دهۀ 1350، چریکهای فدایی و مجاهدین خلق بر ترور عناصر رژیم شاه متمرکز شده بودند ولی آیتالله خمینی با ترور مخالف بود و بر ضرورت آگاهی و سازماندهی مردم تاکید میکرد. او اگرچه برخلاف تروتسکی با متون سیاسی جدید آشنا نبود، اما با فراست سیاسیاش دریافته بود که اقدامات مجاهدین و چپها و حتی افرادی نظیر بخارایی و نواب صفوی ، به انقلاب و سرنگونی رژیم شاه ختم نمیشود.
در واقع در بین نیروهای انقلابی ایران در دهۀ 1350، کسی که بر وفق توصیههای هفتاد سال قبل تروتسکی عمل کرده بود، موفق شد یک انقلاب برپا کند و رهبری انقلاب را عهدهدار شود و گروههایی که مبارزۀ سیاسی را با تکیه بر ترور و اسلحه و مواد منفجره پیش میبردند، نتوانستند مبارزه را به مرحلۀ "بسیج سیاسی" مردم ناراضی برسانند.
با این حال نکتهای در این فقره وجود دارد که ذکرش لازم است. تروتسکی نوشته است: «انقلاب فقط میتواند از طریق تشدید مبارزۀ طبقاتی بپاخیزد و تنها چیزی که پیروزی آن را تضمین میکند عملکرد اجتماعی پرولتاریاست.»
او این آموزه را تقریبا چهل سال قبل از انقلاب چین و پنجاه سال قبل از انقلاب کوبا مطرح کرده. سوای اینکه تروتسکی مثل مارکس به "انقلاب اجتماعی" فکر میکرد و به همین دلیل صرف سرنگونی طبقۀ حاکم را کافی نمیدانست و برای تغییر "نظام اجتماعی" نیازمند بپاخاستن تودۀ مردم بود، از حیث روش منتهی به وقوع انقلاب نیز طبیعتا او بیشتر به انقلاب فرانسه نظر داشت.
انقلاب فرانسه مدل کلاسیک انقلاب است که در آن انبوه مردم ناراضی به خیابانها آمدند و نظام سلطنتی کشورشان را ساقط کردند. انقلاب با تکیه بر مبارزۀ مسلحانه و جنگ داخلی، مدلی از انقلاب است که نمونههای موفق آن در چین و کوبا و پس از مرگ تروتسکی رخ داد.
مارکسیستهای ایرانی در دهۀ 1350 به چنین انقلابی نظر داشتند. از حیث نحوۀ براندازی حکومت، الگوی آنها روش انقلابی مائو و کاسترو بود. البته از لنین هم الهام گرفته بودند که یک گروه پیشاهنگ میتواند تودۀ مردم را به عرصۀ انقلاب بکشاند. اما پیشاهنگی در ذهنشان با اقدامات مسلحانه گره خورده بود.
مائو
بنابراین مارکسیست انقلابیِ ایرانی در دهۀ 1350، کتاب میخواند و با اسلحه تمرین میکرد. ترور میکرد و امیدوار بود با آغاز مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم، مردمِ ناراضی اما خائف را به وادی انقلابیگری بکشاند.
اما آیتالله خمینی مثل تروتسکی به بیهوده بودن تروریسمِ چریکی در مسیر تحقق انقلاب معتقد بود و همان روش "قیام مردمی" را مفید و مؤثر میدانست. در نتیجه حتی حاضر نشد تروریسم گروههای اسلامگرا را تایید کند.
البته آیتالله خمینی هم مثل تروتسکی لزوما با خشونت انقلابی مخالف نبود. کمااینکه پس از انقلاب نیز در برخورد با گروههای مسلح، مسامحهای نشان نداد. همان طور که تروتسکی در جنگ داخلی پس از انقلاب روسیه، مخالفان نظامی حکومت نوپای شوروی یا همان ارتش سفید طرفدار بازگشت سلطنت را تار و مار کرد.
به هر حال تروتسکی در رد امکان انقلاب از طریق مبارزۀ مسلحانه، دیدگاهی کلاسیک در علوم سیاسی را مطرح میکند: «دولت از نظر داشتنِ ابزار تخریب و سرکوبِ مکانیکی به مراتب قدرتمندتر از گروههای تروریست است.»
منظور او این است که رویارویی و زورآزماییِ نظامی، به سود دولت است نه به سود انقلابیون مسلح. یعنی " توان سرکوب " حکومت بیشتر است؛ بنابراین باید " ارادۀ سرکوب " حکومت را از بین برد. و چنین کاری جز با حضور میلیونی مردم در خیابانها امکانپذیر نیست.
اگرچه میتوان گفت انقلاب کوبا و چین ناقض این رای کلاسیک است، ولی واقعیت است که رژیم باتیستا در کوبا به دلیل فساد عمیق، ارادۀ سرکوب را از دست داده بود وگرنه قدرت نظامی کاسترو و چهگوارا و طرفدارانشان در حدی نبود که بتوانند در جنگ داخلی پیروز شوند.
انقلاب چین هم محصول فرسایش حکومت ملی چین در جنگ با ژاپن در جریان جنگ جهانی دوم بود. اگر درگیری حکومت چین با ارتش خونخوار ژاپن نبود، بعید بود مائو و یارانش که از دهۀ 1920 وارد فاز مبارزۀ مسلحانه شده بودند، بتوانند حکومت ملی چین را در سال 1949 ساقط کنند و حکومت کمونیستی در کشورشان برپا سازند.
نکتۀ دیگری که تروتسکی در نفی تروریسم میگوید چنین است:
«تروریسم قبل از آنکه به سطح یک روش مبارزاتی ارتقا یابد، ابتدا در شکل اعمال انتقامجویانۀ فردی، خود را بروز میدهد. در روسیه، سرزمین تروریسم کلاسیک، چنین بود. شلاقی که به زندانیان سیاسی میزدند ورا زاسولیچ را بر آن داشت تا احساس خشم عمومی را از طریق تلاش برای ترور ژنرال ترِپُف به منصۀ ظهور بگذارد.»
البته تروتسکی تاکید میکند که «سوسیالدموکراسی هیچ وجه مشترکی با آن اخلاقیون زرخرید ندارد که در عکسالعمل به هر گونه عمل تروریستی، دربارۀ "ارزش مطلق" زندگی هر انسان راهبانه موعظه میکنند.»
او همچنین میافزاید که «احساس انتقامجویی بر حق است» و نشانۀ "بیاعتنا نبودن" به وقایع جامعه و در واقع "بزرگترین اعتبار اخلاقی طبقۀ کارگر" است. فقط "انتقامگیری فردی" را بیفایده یا ناکافی و حتی به سود نظام سرمایهداری میداند. او نهایتا میگوید: «حسابی که ما باید با نظام سرمایهداری تسویه کنیم بسیار عظیمتر از آن است که به یک کارمندی که نام وزیر بر او نهادهاند عرضه شود.»
در پرانتز باید گفت که تروتسکی با چنین نظرات تند و تیزی، خودش را سوسیالدموکرات میدانست. امروزه سوسیالیستهای ملایم سوئدی نیز سوسیالدموکرات قلمداد میشوند. این به خوبی نشان میدهد که اولا لفظ سوسیالدموکرات بر چهرهها و نیروهای گوناگونی اطلاق شده، ثانیا همواره باید احتمال داد کسی که خودش را سوسیالدموکرات میداند، ممکن است یک انقلابی ششآتشه باشد!
مشکلی که روسیه با آن مواجه بوده، در ایران نیز تکرار شده. تروتسکی این مشکل را این طور توضیح میدهد که در اروپای قرن نوزدهم "ایدههای انقلابی" به موازات توسعۀ "نیروهای انقلابی" رشد میکردند، اما روشنفکران روس به ایدههای اروپاییان دسترسی پیدا کردند در حالی که جامعۀ روسیه فاقد نیروهای اجتماعی انقلابی بود.
در نتیجه، طبقات انقلابیِ قابل توجهی پدید نیامد و روشنفکران برای رقم زدن انقلاب، تنها ماندند و هیچ راهی برایشان باقی نماند «به جز اینکه شوق انقلابی خود را با توسل به نیروی انفجاریِ نیتروگلیسیرین چندین برابر کنند.»
این فراز از مقالۀ دوم تروتسکی دقیقا وضعیت انقلابیون تروریست ایرانی در میانۀ دهۀ 1350 را به یاد میآورد:
«تب تروریسم طی دو یا سه سال به اوج خود رسید، سپس تمامی رزمندگان ذخیرۀ خود را، که جمع قلیل روشنفکر میتوانست تامین کند، در مبارزۀ پرشور به سرعت از دست داد؛ آنگاه تا حد صفر افول کرد.»
در سال 1355 نیز چریکهای روشنفکر در مبارزه با رژیم شاه کاملا شکست خورده بودند. شاید اگر آنها از این آرای تروتسکی باخبر بودند، زندگیشان را در مبارزۀ چریکی از دست نمیدادند و به شیوهای اساسیتر، به تحقق یک انقلاب کمونیستی میاندیشیدند. هر چند که چنین انقلابی در جامعۀ مذهبی ایران، اساسا شانس وقوع چندانی نداشت.
دوتا نظریه باهم یکی هستند