یازده تز دربارۀ جهانی شدن
برابری نسبیِ ثروت و قدرتِ ملت ها و فرهنگ ها برای جهان بهتر است.
اخیراً دربارۀ جهانیشدن و اثرات آن، بهخصوص بر روی فقر و نابرابری، بحثهای زیادی درگرفته است و اظهارات متناقض زیادی مطرح شده است. برانکو میلانوویچ، که کارشناسی سرشناس در حوزۀ اقتصاد سیاسی است و آثارش در زمینهٔ نابرابری و توزیع درآمد شهرت جهانی دارند، در مطلب پیش رو به مسئلهٔ جهانیشدن و اثرات آن پرداخته و در این مورد یازده تز متفاوت، و گاه متناقض، را معرفی و نقد کرده است: آیا جهانیشدن فقر و نابرابری را کاهش داده است؟ آیا مسئلهٔ مهاجرت و نیروی کار را حل کرده است؟ و آیا جهانیشدنِ دنیای بهتری را برای ما به ارمغان خواهد آورد؟
اخیراً دربارۀ جهانیشدن و اثرات آن، بهخصوص بر روی فقر و نابرابری، بحثهای زیادی درگرفته است و اظهارات متناقض زیادی مطرح شده که بعضی از آنها حتی بیمعنیاند. در اینجا یازده تز دربارۀ جهانیشدن آمده است.
اول، فقر و نابرابری. جهانیشدن نیرویی است در جهت خیر جهانی: جهانیشدن فعالیتهای اقتصادیْ تولید بسیاری از کالاها و ارائۀ بسیاری از خدمات را، در جاهایی که انجام آن کمترین هزینه را دارد، امکانپذیر کرده است. جهانیشدنْ منابعی را که قبلاً برای فعالیتهای دیگر از آنها استفاده میشد آزاد کرده است. همچنین، جهانیشدن سرمایه و نیروی کاری را که از آنها درست استفاده نمیشد یا بیکار مانده بودند به حرکت درآورده است. نتیجه یکی شتابگرفتن چشمگیر نرخ رشد جهانی است (درصورتیکه رشد جهانی را با شاخصهای دموکراتیک اندازه بگیریم نه شاخصهای توانگرسالارانه که آنها هم بالا رفتهاند) و دیگری کاهش چشمگیر نابرابری درآمدی و فقر درآمدی جهانی.
دوم، چین. بیشترین اثرات مثبت را، عمدتاً در اثر جهانیشدن و تجارت جهانی، چین به دست آورده است. چین دلیل بیشترین مقدار کاهش نابرابری و فقر جهانی است، ولی این پیشرفتها با استفاده از سیاستهای غیراستاندارد و غیرنئوکلاسیک به دست آمدهاند. این موضوع اولین معضل را برای طرفداران جهانیشدن و نئولیبرالیسم به بار آورده است. برای دفاع از جهانیشدن مجبورند از چین تمجید کنند ولی سیاستهای چین را ناخوشایند مییابند. بنابراین بیشتر اوقات اظهاراتشان متناقض است.
سوم، غرب. جهانیشدن موجب بروز سلسلهای از مسائل بسیار دشوارتر برای غرب شده است. موقعی که ریگان/کلینتون و تاچر/بلر جهانیشدن را در قالب چیزی که برای طبقه متوسط سود تضمینی به همراه دارد به مردم غرب «فروختند»، کسی انتظار چنین مسائلی را نداشت. ولی موفقیت کشورهای آسیایی اغلب متضمن از دست رفتن مشاغل، یا از دست رفتن مشاغل خوب یا از دست رفتن دستمزدهای ثابت و پایدار طبقات متوسط غربی بود. حس عدم امنیت و جاکنشدگی بین غربیها شایع شده است. حتی موقعی که نرخ رشد اقتصادیشان مثبت بود، از نرخ رشد واقعی بسیاری از کشورهای آسیایی کمتر بود. بنابراین مردم این کشورها معمولاً از نظر سطح درآمد در جهان از طبقات متوسط غربی سبقت گرفتهاند. بحث تکاپو و کشمکش بر سر موقعیت اگر باشد، جهانیشدن بیتردید یک بازی مجموعصفر است: من یا از شما جلوترم یاعقبتر. این موضوع برای بسیاری از افراد طبقۀ متوسط غربی تجربه جدیدی است: به مدت دو قرن مردم غرب در بیست درصد بالای توزیع درآمد جهانی جا داشتند. بعضی از آنها دیگر این موقعیت را ندارند و بقیه نیز بهزودی به بیرون از آن پرتاب خواهند شد.
چهارم، همگرایی بزرگ. موفقیت چین و هند بُعد ژئوپلیتیکی هم دارد. چین و هند را نمیشود به وضعیت قرن نوزدهمیشان برگرداند. این کشورها بهطور پیوسته در حال تغییر موازنۀ قوا هستند و نسبتِ بین اروپا/آمریکا و آسیا را به وضعی که قبل از واگرایی بزرگ وجود داشت برمیگردانند. بااینحال، زوال اقتصادی و ژئوپلیتیکی اروپا و آمریکا موضوعی نیست که به آن بیاعتنایی شود.
پنجم، بلوکهای تجاری. از نظر بعضیها یک راهِ معکوسکردن این زوالْ بازنویسیِ قوانین جهانیشدن است. از نظرشان «جهانیشدن» فقط شامل کشورهای دوست میشود. بدیهی است این طرز تلقی هیچ ربطی به جهانیشدن واقعی ندارد و صرفاً بازگشت به جهان بلوکهای تجاری است. همان مرکانتیلیسم است که فقط اسمش فرق میکند. اگر طرفداران جهانیشدن برای انسجام منطقی تفکرشان فقط اندکی اهمیت قائل باشند دفاع ایدئولوژیک از این موضوع برایشان دشوار خواهد بود.
ششم، جنگها. بُعد ژئوپلیتیکیْ تنشهای سیاسی و حتی نظامی جهانی را تندوتیز کرده است. لذا، از قضا، جهانیشدن که از طریق اثر تلطیفکنندۀ تجارت (le doux commerce) و وابستگی متقابل، باید جهانی سرشار از حسن تفاهم و صلح ایجاد میکرد شرایطی دقیقاً عکس آن ایجاد کرده که مستعد مناقشه و حتی جنگ است. اگر چنین جنگی تحت هدایت ایالات متحده انجام شود، احتمالاً هدفش جلوگیری از دستیابی چین به جایگاه برتر در جهان است و اگر تحت هدایت چین باشد از آن در جهت رساندن این کشور به آن جایگاه استفاده خواهد کرد. اگر جهانیشدن مقدم بر جنگ جهانی اول بوده است، آیا ممکن است مقدم بر جنگ جهانی سوم نیز باشد؟
هفتم، سرخوردگیها و منافع. جهانیشدن که در ابتدا آبستن منافعِ عدۀ پرشماری بود، اکنون خیلی متفاوت به نظر میرسد: عدم امنیت شغلی و افول نسبی درآمد طبقات متوسط غربی، عدم امکان دفاع ایدئولوژیک از جهانیشدن و اقتصاد نئوکلاسیک در کنار هم، اعراض از جهانیشدن توسط بعضی حلقهای اثرگذار و حتی توقف آن با وقوع جنگها. ولی از طرف دیگر، جهانیشدنْ جهانی با برابری بیشتر خلق کرده است، هم بین آحاد مردم جهان و هم از نظر قدرت اقتصادی و سیاسی بین اروپا/آمریکا و آسیا (آفریقا که در دورۀ جهانیشدن نتوانسته نسبت به قبل موفقیت بیشتری کسب کند غائب بزرگ در کسب این منافع بوده است).
هشتم، تغییرات آبوهوایی. حتی جنبههای مثبت جهانیشدن (کاهش نابرابری و فقر) بعضی ویژگیهای منفی را با خود به همراه دارند. افزایش چند برابری تولید ناخالص داخلی جهانی در ۳۰ سال گذشته انتشار CO۲ را هم تقریباً به همین نسبت افزایش داده است. این موضوعْ دستیابی به اهداف تغییرات آبوهوایی را دشوارتر کرده و عرصۀ دیگری برای نزاع پدید آورده است: به این اهداف آسانتر میتوان دست یافت چنانچه غرب آهستهتر رشد کند و ثروتمندان در تمام نقاط جهان مالیات سنگینتری بپردازند. هر دوی اینها از نظر سیاسی غیرقابل قبولاند و لذا مشکلات مرتبط با تغییرات آبوهوایی روندی رو به وخامت دارند.
نهم، مالیشدن و غیراخلاقیشدن. جهانیشدن با مالیشدن اقتصاد بهپیش رفته است که در آن به امور مالی بیش از فضیلتهای استوارتر خلاقیت، ثباتقدم، شرافت، خویشتنداری و احتیاط بها داده میشد. جهانیشدن رفتارهایی را تقویت کرده است که چشمانداز کوتاهمدت دارند، وقتی که بشود با اطمینان خاطر پول درآورد به هیچ خیری فراتر از آن توجهی ندارند، از اینرو یک بیاخلاقی کلی را در زندگی ترویج میکند. به این علت که زندگی کاری به بزرگترین بخش زندگی انسانها بدل شده است، بیاخلاقی به روابط عادی هم سرایت کرده است. میلتون فریدمن که میگفت نقش کسبوکار چیزی جز به حداکثر رساندن سود نیست، از یک نظر درست میگفت. ولی فریدمن نتوانست تبعات حاصل از این جمله را دریابد. اگر دستیابی به ثروت، بهخصوص دستیابی به ثروت به هر طریق ممکن، تبدیل به هدف طبقات بالا شود، در کل جامعه شایع میشود و درنهایت انسجام و پیوندهای اجتماعی را نابود میکند.
دهم، مهاجرت. در تمام این مدت جهانیشدن ناقص بوده است. اول سرمایه و کالاها، بعد خدمات و ایدهها را در بر گرفت، اما هیچوقت شامل مهمترین عامل نشد: نیروی کار. کاهش نابرابری جهانی از طریق انتقال انسانها به محلهایی که بیشترین درآمد را میتوانند کسب کنند، بهدست نیامد (که میتوانست مسیری طبیعی برای ادامۀ این روند باشد) بلکه با فرستادن سرمایه به محلهایی که به افراد نزدیکتر است حاصل آمد. حتی مهاجرت حداقلیای که اتفاق افتاده عواقب سیاسی منفیای در پی داشته است.
یازدهم، چه باید کرد؟ باید به هر قیمت از جنگ و منازعات تجاری اجتناب کنیم و قبول کنیم که برابری نسبی ثروت و قدرت ملتها و فرهنگها با هم، همین طور برابری نسبی در درون ملتها، برای جهان بهتر است و انتشار کربن را از طریق ترکیبی از مالیاتهای سنگین بر کالاهایی که آلایندۀ زیادی تولید میکنند و یارانهدادن به کالاهای جایگزینشان کاهش دهیم. ماهیت جهانیشدن فعلی به گونهای است که تردید دارم بتوانیم ثبات و امنیت بسیاری از مشاغل را بهبود دهیم، مهاجرت بیشتر را بپذیریم و رهبران صنایع مالی و فناوری اطلاعات را وادار به رفتار اخلاقیتری کنیم.