سمانه از همان 21 سالگی مسیر اشتباهی رفت
سمانه ٢٧ساله است و ششسال قبل پس از یک درگیری احساسی و هیجانی به سختی توانست حرف خودش را برای رسیدن به مرد رؤیاهایش به کرسی بنشاند.
سمانه، شش سال قبل دیوانهوار خاطرخواه پسری جوان شد. مخالفت پدر و مادرش را سد راه رسیدن به عشق خود میدانست. تهدید میکرد اگر با جوان مورد علاقهاش ازدواج نکند...
پدر که عمری آبرومندانه زندگی کرده و فردی تحصیلکرده بود وقتی با سماجت دخترش مواجه شد گفت: «مگر ازروی جنازهام رد بشوی که بتوانی با این پسر بیسروپا ازدواج کنی.»
دختر ٢١ساله برای اولینبار رودرروی خانواده ایستاد و گفت: «این شما هستید که باید از روی جنازهام رد بشوید.»
او در اقدامی اشتباه و برای رسیدن به خواسته دلش دست به خودکشی زد. پدر و مادر پیکر نیمه جان دختر جوان را که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد به بیمارستان رساندند. با تلاش پزشکان از مرگ نجات یافت. پدر از ترس آبرویش با ازدواج او موافقت کرد. عروس جوان پا به خانه شوهر گذاشت. ولی افسوس که بخت یارش نبود، شوهر معتاد و بیمسئولیتش فقط دنبال رفیقبازی بود.
١٨ماه از زندگی سرد و بیروح به ظاهر عاشقانه سمانه و شوهرش گذشت. زن جوان دختری به دنیا آورد. تصور میکرد با تولد این بچه اوضاع فرق خواهد کرد. اما شوهر بیمرام در دوران بارداری بیشتر از همسرش فاصله گرفت و بعد از آن هم با این بهانه که حوصله سروصدای بچه را ندارد تنهایش میگذاشت.
زن جوان در وضعیت بسیار آشفته روحی و روانی قرار گرفته بود. پدر و مادر شوهرش هم نگران بودند. آنها چندبار دست به کارشدند تا فرزندشان را از منجلاب اعتیاد بیرون بکشند. زن جوان از چندی قبل متوجه شد شوهرش کیفقاپی و زورگیری میکند. او هر شب لاشههای پارهپاره کیفهای مردم را در خانهشان پیدا میکرد. به شوهرش اعتراض کرد. مرد جوان به سمتش حمله کرد و آنچنان کتکش زد که مرگ را به چشمان خود دید.
سمانه سکوت کرد و تا چند روز از خانه بیرون نمیآمد تا پدر و مادرش کبودی روی سر و صورتش را نبینند. این بار شوهر زمانی که با اعتراض همسرش روبهرو شد به سوی کودک خردسال حمله کرد و نزدیک بود جان طفل معصوم را بگیرد.
زن از شوهرش خواست به دادگاه بروند و توافقی از هم جدا بشوند. اما از زبان مرد جوان جملهای را شنید که ششسال قبل پدرش به او گفته بود. «مگر از روی جنازهام رد بشوی که بتوانی طلاق بگیری.»
سمانه تهدید کرد به زندگی خود پایان میدهد. بیتفاوتی و خونسردی شوهر معتاد دراینباره او را عصبی و خشمگین کرده بود. زن جوان به دایره مشاوره کلانتری معرفی شده است و میگوید: «خیلی دلتنگم. برای خودم، برای خانوادهام و برای خوشبختی ای که از دست دادهام. حالا شرایط با گذشته فرق کرده، پدرم، تکیهگاه و پشتوانهام فوت کرده است و من نمیتوانم از او حلالیت بطلبم.».
منبع: رکنا
1261