حکمت متعالیه و آثار ابن عربی مشحون از تأویلات غلط و باطل است

مهدی نصیری در پاسخ محمد حسن وکیلی گفت: حکمت متعالیه و آثار ابن عربی پُر است از تأویلات غلط و باطل و بی اعتنایی به ظواهر آیات که در مورد ابن عربی باید تعبیر لعب با آیات قرآن را به کار گرفت.

حکمت متعالیه و آثار ابن عربی مشحون از تأویلات غلط و باطل است

به گزارش خبر فوری ، نشست تلگرامی/ صوتی مهدی نصیری درباره بررسی نقدهای حجت الاسلام محمدحسن وکیلی (بر مطالب کانال نقد فلسفه وعرفان مهدی نصیری) سه شنبه ۲۶ شهریورماه در گروه خصوصی الاهیات اسلامی برگزار شد.

در ادامه قسمت دوم متن پیاده شده این سخنان از نظر شما می گذرد:

پاسخ مهدی نصیری به نقد محمد حسن وکیلی بر کانال نقد فلسفه و عرفان / بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.

با سلام خدمت اعضای محترم گروه و مدیران گروه و جناب آقای وکیلی

برای پاسخ به دومین جلسه نقد آقای وکیلی بر مطالب کانال نقد فلسفه و عرفان مربوط به بنده، در خدمت دوستان هستم.

آقای وکیلی در ادامه نقدشان گفته اند: فیلسوفان صدرایی معتقدند دستگاه فلسفی (صدرایی) پشتوانه اثباتی حجیت قران و روایات است یعنی اگر کسی بخواد قران را بپذیرد، وقتی می تواند قران را به عنوان حجت بپذیرد و به آن ایمان بیاورد که وجود خداوند متعال و علمش و امکان ارتباطش با مخلوقات اثبات شده باشد و خلاصه تمام مقدمات توحید و نبوت طی شده باشه تا برسیم به حجیت قران کریم. تا اینجا متکلمان هم با فلاسفه همراه بوده اند، اما در فلسفه صدرایی یک حرف دیگر هم مطرح شده و آن این که فلسفه علاوه بر نقشی که در اثبات حجیت قران دارد، در فهم صحیح متون دینی و قران هم نقش دارد ولی متکلمان متوجه این مساله نشدند و نتوانستند متون دینی را بفهمند و به دام تاویل افتادند ولی خودشان مدعی اند که دارند اخذ به ظواهر می کنند.

اگر بگید متکلمان {هر وقتی بنده از متکلمان حرف می زنم و از آنها دفاع می کنم منظورم متکلمان شیعه مانند شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و ابوالصلاح حلبی و قطب راوندی و علامه حلی و علامه مجلسی و متکلمان و عالمان بعد از او تا به امروز هست و نه متکلمان دیگر مذاهب مانند اشاعره و معتزله و دیگر نحله های کلامی، چون آقایان فیلسوفان و صدراییان گاهی خبط و خطاهای اشاعره را هم به پای مطلق کلام و از جمله کلام شیعه می گذارند که این یک برخورد غیر صادقانه و غلطیه}

خب اگر بگید متکلمان در این امر موفق بودند، بحثی نیست و به توفیق آنها اعتراف کرده اید و اگر بگویید نبوده اند و فیلسوفان در این امر موفق بوده اند، معنایش این است که تا آمدن فلسفه یونانی به عالم اسلامی که تا استقرار و جا افتادن آن نزد عده ای حدود دو قرن حداقل طول کشیده، قرآن در مقام اثبات، حجیت نداشته و قابل فهم صحیح هم نبوده و مسلمین و شیعیان و اصحاب پیامبر و اهل بیت علیهم السلام از سلمان و مقداد و مالک اشتر و تا جابر و هشام و زراره و فضل بن شاذان و صدوق و مفید و مرتضی و.. . نمی توانسته اند به قرآن استناد کنند و به آیات آن ایمان بیاورند مگر این که فلسفه یونانیِ به ادعای آقایان اسلامی شده را می آموختند و بعد به سراغ قرآن می رفتند.

وانگهی ادعای آقای وکیلی بالاتر و عجیب تر از این است و آن این که حجیت قرآن و امکان فهم صحیح آن تا زمان تولد فلسفه صدرایی در قرن نهم و دهم اثبات نشده بوده و همه علما و فقها و متکلمان و محدثان شیعه معطل بوده اند و از قرآنی حرف می زده اند که فاقد حجیت اثباتی بوده و از زمان صدرا تا الان هم فقط قران برای صدراییان حجیت داره و قابل استناده و الباقی عالمان شیعی برکنار از قرآن هستند.

واقعا اسم این ادعا را چه باید گذاشت و آیا مدعیان به لوازم عجیب و غریب حرفشان توجه دارند؟ این چه دین و مذهبی است که باید اثبات حجیت و امکان فهم کتاب و متونش متوقف بر فلسفه ای بیگانه باشد و پس از گذشت هزار سال از بعثت پیامبر و انزال کتابش تازه حجیتش اثبات و فهمش میسر شده باشد، البته مشابه این حرف را حضرت آقای جوادی آملی هم دارند که می گویند عقل آدمی و عالمان دینی و مسلمین و شیعیان با ملاصدرا کامل شد و جا دارد که ملاصدرا اعلام کند که الیوم اکملت لکم عقلکم.

بر این اساس گویا آن روزی که آیه الیوم اکملت لکم دینکم در پی حادثه غدیر و اعلام ولایت و وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شد، این دین نمی توانسته کمال عقلی در امر توحید و معاد و نبوت و امامت و ... به پیروانش بدهد و باید همه مسلمین و شیعیان صبر می کردند تا جناب صدرا ظهور کند و البته نیمه اول حیات علمی و فلسفی اش هم اصالة الماهیه ای بوده و هنوز چشمان مبارکش به اصاله الوجود باز نشده بوده و بعد یک باره باز میشه و میشه وحدت وجودی و بعد اعلام می کنه که الیوم اکملت لکم عقلکم.

خب اگر نبود حسن ظن به صدراییان و این که از باب لشبهة حصلت لهم به چنین وادی ای وارد شده اند، باید می گفتیم یک جریان و فرقه فکری و فلسفی ظهور کرده برای هدم آنچه پیامبر و آهل بیت علیهم السلام و علمای بزرگ مذهب ارائه کرده اند و ایجاد یک دین و مذهب و مسلک جدید.

به خصوص وقتی می بینیم الان انتهای این جریان به اینجا رسیده که مرحوم سید هاشم حداد آهنگرِ به مکتب نرفته و خط ننوشته و نهایتا تا سیوطی خوانده را قطب و ولی و انسان کامل و بلکه اله متجسد اعلام می کنه و برایش در مشهد در جوار ثامن الحجج علیهم السلام که همه آموزه هایش بر خلاف این مشی فلسفی و عرفانی بوده، مجلس بزرگداشت می گیره و لابد باید به زودی شاهد تاسیس خانقاههای حوزوی در مشهد و قم باشیم. نستجیر بالله.

آقای وکیلی یک حرف بدیع و نویی را در جلسه اول و دوم مطرح می کنه مبنی بر این که متکلمان اهل تاویل بوده اند و به دام تاویل افتاده اند و به ظواهر قران اخذ نمی کرده اند ولی فلاسفه صدرایی اهل تمسک به ظواهر هستند.

شاید آقای وکیلی در اینجا معنای متفاوتی از ظاهر و تأویل اراده کرده مانند خیلی از جاهای دیگری که در فلسفه و عرفان این اتفاق می افته و وقتی با آقایان احتجاج می کنید که مثلا چرا شما می گویید خداوند بسیطه در حالی که این خدای شما بی نهایت جزء و مرتبه و حصه داره، در پاسخ میگن مقصود ما از بسیط سعه وجودی است ، و یا وقتی می گیم چرا صمد را تو پر معنا می کنید، مگه العیاذ بالله خدا توپ و کره است که خالی و پر داشته باشه، میگن مقصود ما کمال وجودی نامتناهی است و نه پر مقداری! خب اولا چرا با همین تعابیر و اصطلاحات معهود و رایج قرآن و اهل بیت و عرف حرف نمی زنید و ثانیا وقتی می آیید توضیح هم می دید باز چیزی حل نمی شه و اشکال واضح تر می شه

حالا در اینجا اگه چنین چیزی نباشه و مقصود از اخذ به ظواهر این باشه که از مدلول ظاهری آیات قران و یا روایات معتبر نباید بی دلیل و بدون قرینه صارفه عقلی یا نقلی دست برداشت، باید عرض کنم که بیش از همه در این عرصه فلاسفه و عرفا از این قاعده تخطی کرده اند و بی دلیل دست از ظواهر برداشته اند و به سراغ تاویل آیات یا روایات رفته اند و متکلمان شیعه عموما به قاعده حجیت ظواهر پایبند بوده اند الا در جاهایی مثل یدالله فوق ایدیهم که بر اساس قرائن عقلی و نقلی از معنای ظاهری آیه عدول کرده و آن را بر قدرت و مُلک خداوند حمل کرده اند. بله اگر اشعریان بر اساس این آیات قائل به تجسیم شده اند ربطی به کلام شیعی نداره و در جلسه قبل گفتیم که اتفاقا این جناب ملاصدرا بوده که در شرحش بر اصول کافی قائل به تجسیم خداوند و با اشعریان همنوا شده

بعد آقای وکیلی آیه «ما من شئ الا و عندنا خزائنه» را از جمله مواردی ذکر کرده که متکلمان و اغلب مفسران به ظاهر آن أخذ نکرده اند و یک معنای سطحی از این آیه ارائه داده اند که عبارت از نزول بارانه، در حالی که فلسفه و حکمت متعالیه توانسته بر اساس أخذ به ظاهر بگوید که مقصود تنزیل حقایق به قدر معلوم است.

ما برای این که ادعای آقای وکیلی را بررسی کنیم که آیا معنایی که متکلمان و مفسران از آیه و ان من شی الا و عندنا خزائنه فهمیده اند درست و منطبق با ظاهر بوده و یا معنایی که حکمت متعالیه ادعا کرده، لازم است اولا به آیات قبل و بعد و باصطلاح سیاق آیه بنگریم. آیه «و ان من شئ...» آیه ۲۱ سوره حِجر است که من آیه ۱۹ حجر تا ۲۲ حجر را سریع می خوانم: وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ

خب شما می بینید که سیاق و ظاهر آیات در مورد نزول باران از آسمان است و تفسیر آن به مقصودی دیگر و یا مثلا عمیقتر نیاز به دلیل داره که مثلا تأویل و تفسیر باطنی امام معصوم از آیه باشه نه آن که برداشت های من عندی ِفلسفی و عرفانی بر آیه تحمیل بشه که عین تاویل باطل و تفسیر به رایه.

مرحوم فیض کاشانی که آقای وکیلی اصرار داره بگه او هیچ جایی از فلسفه اعلام برائت و استبصار نکرده، در کتاب وافی ج ۱۷ ص ۱۵ این آیه را در ذیل کتاب المعایش و المکاسب و المعاملات آورده و در تفسیر صافی هم (ج‏۳ ؛ ص۱۰۵) در تفسیر آیه و ان من شئ الا و عندنا خزائنه گفته: ای و نحن الخازنون للماء القادرون علی خلقه فی السماء و انزالِه منها و لاتقدرون علی ذلک

البته فیض در همین تفسیر یک معنای دیگر هم برای آیه ذکر کرده که جالبه تصریح می کنه این معنای باطنی و تإویلی از آیه است بر خلاف اصرار آقای وکیلی که میگه فلاسفه اصلا اهل تأویل نبوده اند و همیشه تمسک به ظواهر کرده اند.

فیض بعد از توضیح معنای ظاهری آیه به استناد تفسیر قمی که آن را به باران معنا کرده میگه: و اما فی الباطن و التاویل فالخزائن عبارة عما کتبه القلم الاعلی.... و بعد یک تأویلی را از آیه ذکر می کنه که ظاهرا دلیلی برای آن وجود نداره اگر چه معنای غلطی هم ممکنه نباشه.

اما مشکل اصلی، در تفسیر تأویلی و وحدت وجودی و غلط اصحاب فلسفه صدرایی از آیه است که مرحوم سید جلال آشتیانی در کتاب هستی از نظر فلسفه و عرفان (ص ۱۷۴) در تفسیر آیه می نویسه: «و بالجمله منشأ جمیع کمالات باید ذات بسیطه حق باشد، روی این بیان، ذاتی که مفیض وجود اشیاست، باید خودش واجد و غنی باشد تا موجودات را بی ‏نیاز کند و به همین معنی است آیه شریفه‏ «و ان من شیئی الا و عندنا خزائنه‏».

آقای آشتیانی میگه مقصود آیه این است که همه چیز از ذات بی نهایت خداوند منبعث و مترشح میشه و به وجود می آد یعنی همان مثلا قصه موج و دریا که موجودات مانند امواجی هستند که از دریای بی نهایت ذات سر بر می آورند.

حالا ضمن این که وحدت وجود نظریه باطل و غیرعقلانی است و به نظر بنده بشر حرفی غلط تر و متهافت تر و باطل تر از وحدت وجود نگفته {جون متعلق این حرف باطل ذات قدوسی خداونده بنا بر این بطلان و قباحت آن غلیظ تر و شدیدتر میشه} اساسا ظاهر این آیه بر خلاف وحدت وجود است چرا که آیه نگفته «و ان من شئ الا و نحن خزائنه» بلکه گفته و عندنا خزائنه و این تعبیر از تعبیر عینیت خداوند با هستی که مدعای وحدت وجوده بیگانه است.

خلاصه آن که حکمت متعالیه و آثار ابن عربی پر است از تأویلات غلط و باطل و بی اعتنایی به ظواهر آیات که در مورد ابن عربی باید تعبیر لعب با آیات قرآن را به کار گرفت و من در جلسه گذشته اشاره ای به تأویلات ابن عربی داشتم و الان کمی مشروح در باره آن حرف می زنم:

همه ماجرا سامری را شنیده ایم که وقتی موسی علیه السلام به میقات رفت و پس از چهل روز برگشت دید سامری که در زمره یاران موسی بود اما به درد نفاق دچار شده بود، با ساختن گوساله ای طلایی بنی اسراییل را به گوساله پرستی وادار کرده و تلاش های هارون علیه السلام هم که جانشین موسی در این چهل روز بود برای مبارزه با این پدیده زشت و شرک و کفر آمیز به نتیجه نرسید.

پس از این که موسی از میقات بر می گرده و با این صحنه مواجه میشه به شدت عصبانی میشه و هارون را مورد خطاب قرار میده و ریش هارون را می گیره (که حکایت از شدت عصبانیت موسی داره) که چرا در این زمینه کوتاهی کرده که هارون میگه من تلاش کردم اما نزدیک بود که مردم من را بکشند و ضمنا خطر دو دستگی و دو قطبی اجتماعی وجود داشت و تو خو، من را از این امر نهی کرده بودی و لذا من بیش از این نتوانستم کاری انجام دهم.

سپس موسی متوجه سامری شد و او را به شدت سرزنش کرد و سامری به بیماری ای سخت دچار شد و سرانجام سر به بیابانها نهاد و در همان جا به هلاکت رسید و موسی دوباره قومش را هدایت و احیا کرد و آنها متوجه خطای خود شده و توبه کردند، و به فرمان موسی مجسمه گوساله را خرد کرده و ریزه‌های آن را به رود نیل انداختند.

خداوند در آیات متعدد و بیش از ۱۰ آیه به ماجرای سامری و گوساله پرستی قوم موسی می پردازه و بعضا با شدیدترین تعابیر از این اقدام مشرکانه و کفرآمیز قوم موسی یاد می کنه، از جمله در آیات زیر: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (اعراف ۱۵۲) وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (بقره/ ۹۳) وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَی بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. حالا ببینید ابن عربی که یکی از ارکان و اقطاب حکمت متعالیه است در فصوص در باره این ماجرا چه می نویسه: فکان عَتبُ موسی لاخیه هارون لِما وقع الامر فی إنکاره و عَدَم اِتِّساعِهِ ، فَاِنَّ العارفَ مَن یَریَ الحَق فی کلّ شیء بَل یَراه عَینَ کُلِّ شَیئ ٍ… » (فصوص، ‌فص هارونی)

ابن عربی کاملا ماجرا را وارونه مطرح می کنه و میگه اعتراض موسی به هارون از این جهت بود که چرا به انکار گوساله پرستی قوم من پرداختی و این سعه و درک عرفانی را نداشتی که بفهمی گوساله پرستی قوم من عین خداپرستی بوده. بعد ابن عربی میگه عارف کسی است که حق و خداوند را در هر چیزی و موجودی می بینه بلکه او را عین هر چیزی می دانه. یعنی اگر هارون نگاه عرفانی داشت می فهمید که گوساله عین خدا و یا مرتبه و حصه ای از وجود نامتناهی و پر خداست و پرستش او عین پرستش خداوند بوده و هارون بی جهت به گوساله پرستان و سامریان اعتراض کرده و مزاحم آنها شده.

البته یک حرف دیگه ای هم در اینجا مطرح می کنند که اون هم واضح البطلانه و آن اینه که اگر عبادت خداوند را در یک مجلا و مظهر خاص مانند گوساله منحصر کنید، به خطا رفته اید چون مظهریت و تجلی ذاتی خداوند منحصر به گوساله نیست و در همه اشیاء تجلی کرده و همه اشیاء اعم از حجر و شجر و گوساله و سگ و شیطان و ... قابل پرستش هستند.

ابن عربی هم در جایی میگه تثلیث مسیحیت از این جهت خطا نیست که به جای خدای احد و واحد به سه اقنوم و مبدء قائل شده اند بلکه از این جهت خطاست که الوهیت و خدایی را به سه چیز منحصر کرده اند در حالی که هر چیزی مصداق اله و معبود و مجلای خداونده. خلاصه می بینیم که ابن عربی هم به خدا و قران دروغ بسته و هم به موسی، و هم هارون نبی معصوم را متهم به نفهمی و عرفان نشناسی کرده و گوساله پرستی را عین خداپرستی دانسته.

خب این یکی از مصادیق چگونگی تعامل و رفتار عرفان و حکمت متعالیه با آیات قران و ظواهر آن است که آقای وکیلی مدعی است صدراییان به ظواهر قرآن پای بند هستند و اهل تأویل نیستند. واقعا از این زشت تر و جسورانه تر میشه با کتاب و آیات قرآن برخورد کرد و آن را تاویل و تفسیر کرد؟

البته دوستان اغلب می دانند که همین جناب وکیلی که الان با ایشان گفتگو می کنم جزوه ای در دفاع و توجیه این زشت کاری ابن عربی نوشته و جالبه که در جلسه دوم نقد بنده گفته من البته نمی خوام بگویم ابن عربی درست گفته می خواستم توضیح بدم که یک عارف چه جوری به چنین نتایجی می رسه.

خب بالاخره این نتایج از نظر شما درست بوده یا نه؟ اگر باطل بوده که جزوه نوشتن نمی خواست بلکه با استناد به آیات قران بطلان و خبط آشکار ابن عربی را اعلام می کردید. اما معلومه که جزوه نوشتن شما دلیلی جز تطهیر این زشت کاری ابن عربی نداشته و شما اساسا در توجیه زشتی ها و زشت گویی های عرفان و عرفا تخصص و مهارت دارید.

وقتی چند سال پیش آقای صمدی آملی اعلام کرد شمر و یزید بهشتی اند و از شیعیان زودتر وارد بهشت میشن، آقای حسن زاده که استاد صمدی آملی بود از این اظهارات او اعلام برائت کرد اما شما باز هم به توجیه این اظهارات پرداختید که فایل صوتی آن فکر می کنم در اینترنت قابل دسترسی است.

باز از جمله تأویلات باطل فلسفه صدرایی اینه که ملاصدرا آیه «الله نور السماوات و الارض» را به الله وجود السماوات و الارض تأویل می کنه تا بتونه نظریه وحدت وجود را بر قرآن تحمیل کنه و در اینجا صدای آقای دینانی هم در کتاب ماجرای فکر فلسفی بلند شده که حالا وحدت وجود درست اما تعبیر نور چه ربطی به وجود داره.

ملاصدرا اگر اهل مراجعه جدی و نه ابزاری و تفننی به روایات اهل بیت علیهم السلام بود به تفسیر امام رضا علیه السلام از آیه مراجعه می کرد که ْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ میگه: : سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ـ فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. امام نور را به هدایت تفسیر می کنه.

از دیگر موارد عدم وفاداری عرفان صدرایی و ابن عربی به ظواهر صدها آیه محکم و صریح قرآنی اینه که این عرفان قائل به پلورالیسمه و حکمت متعالیه قائل به دینی فراتر از ایمان و کفره و میگه اساسا شرک و کفر در عالم موضوعیت نداره چرا که به قول شبستری: مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ یقین کردی که دین در بت پرستی است

و یا ابن عربی با تفسیر و تأویل واضح البطلان آیه «و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه» میگه هر عبادتی در دنیا واقع بشه اعم از عبادت بت و گوساله و شیطان و جن و هر چیز دیگر عین خداپرستی است. خب اگر چنینه پس این همه آیات درباره مرزبندی بین اسلام و کفر و ایمان و شرک چی می‌خواد بگه؟ و اساسا چرا پیامبر با مشرکان و بت پرستان مکه جنگید؟

قرآن میگه قولوا لا اله الا الله تفلحوا/ شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم و خلاصه اساسا نبوت و بعثت برای اعتلای کلمة الله و تحقق لا اله الا الله بوده و دهها روایت در فضیلت سنگین این ذکر محوری داریم اما جناب آقای حسن زاده آملی میگه من از گفتن لا اله الا الله شرم دارم، من می گویم الله، دیگران لا اله را بگویند. چون آقای حسن زاده بر اساس مبانی عرفانی صدرایی معتقده اله و بت و معبودی غیر از خدا وجود نداره که ما لازم باشه او را نفی کنیم، پس گفتن لا اله مهمل و زایده!

یا این که مثلا قرآن در آیت الکرسی میگه لاتاخذه سنة و لانوم اما حضرت آقای حسن زاده میگه: لاتاخذنی سنة و لانوم. بله این ها مثال هایی اندک از نحوه تعامل فلسفه صدرایی با ظواهر و بواطن آیات قرانه. اگر آقای وکیلی مایله تا پیرامون ابعاد گسترده دستبرد و تحریف و لعب عارفان صدرایی و پیرو ابن عربی با آیات قرانی بحث کنیم پیشنهاد می کنم مناظره ای با عنوان «نحوه تعامل حکمت متعالیه با ظواهر قران» در همین گروه برگزار کنیم تا موضوع برای علاقه مندان و طالبان حقیقت روشنتر بشه.

آقای وکیلی در ادامه به نقد این ادعای من پرداخته که گفته ام فلسفه عین سکولاریسم است و گفته آخر چطور به امثال ملاصدرا و علامه طباطبایی که این همه به آیات و روایات توجه داشته اند و صدها صفحه در ضرورت نبوت نوشته اند، می توان اطلاق سکولار کرد؟ بعد گفته فلسفه صدرایی محتاج آیات و روایات نیست اما فیلسوف صدرایی محتاج آیه و روایت است که بنده نفهمیدم یعنی چی؟ و بعد این نقل قول من را از ملاصدار و علامه طباطبایی نقل کرده که گفته اند: آنچه فلاسفه بدان رسیده اند با آنچه انبیاء آورده اند منطبق است، بعد آقای وکیلی میگه تطابق کجا و بی نیازی کجا؟ و بعد میگن شما چرا میرید جملات و عباراتی را از آنها می ارید که دال بر استغنای فلسفه از وحی است و در ادامه میگن همه علما خطا و اشتباه داشته اند و اینها هم ممکنه از موارد اشتباه آنها باشه.

بنده در پاسخ عرض می کنم: معنای سکولاریسم واضحه. سکولاریسم یعنی بی اعتقادی و یا کنار گذاشتن امر قدسی ـ که عبارت است از هدایت الهی و وحیانی ـ از عرصه های حیات و زندگی در ابعاد معرفتی و عملی و سیاسی و اجتماعی، و اعلام خود بنیادی و استغنای بشر در این امور. در حالی که ما به عنوان موحدان و متدینان و مسلمانان و شیعیان معتقدیم در همه ابعاد حیات فردی و اجتماعی اعم از معرفتی و عملی نیازمند تعلیم و هدایت انبیاء و وحی و اهل بیت علیهم السلام هستیم و عقل ما هم ما را به همین مسیر راهنمایی می کند و در هر جایی هم که وادی عقل باشد و ما باید به مناط عقل مساله ای از جمله مثلا توحید و اثبات وجود خداوند را بفهمیم، وحی و انبیاء و اهل بیت ما را به براهین عقلی لازم و کافی رهنمون کرده اند و نیازی به در خانه دیگران رفتن نداریم.

خب بدون شک فیلسوفان یونانی که فیلسوفان مسلمان و صدراییان، پای سفره آنها نشستند و به سراغ آنان رفتند، پیامبر و نبی نبودند بلکه خود به تولید و ارائه یافته های خود پرداختند و ادعای پیامبر بودن اینان از سوی صدراییان و غیرصدراییان بدون دلیل و صرف ادعاست و در جلسه قبل هم گفتیم فرضا اگر نبی هم بودند، با وجود قرآن و اهل بیت چه نیازی به سراغ اینها رفتن بود؟ آیا مسلمین برای بنای منظومه معرفتی خود مجازند قرآن را کنار بگذارند و به سراغ تورات و انجیل برن و یا حتی آنها را کنار قرآن بگذارند؟

این که فلسفه ارسطو و افلاطون مدعی است هم حکمت نظری دارد و هم حکمت عملی و سخنی از انبیاء و وحی در میان نیست، اگر سکولاریسم نیست پس چیه؟ خب اگر کسانی می توانستند بر اساس عقل و اندیشه مستقلشان به حکمت نظری و عملی برسند، و ابن سینا و ملاصدرا و علامه طباطبایی هم هر سه می گویند آن چه ادیان و انبیاء آورده اند همان چیزهایی است که فیلسوفان به آن رسیده اند، اگر سکولاریسم نیست پس چیست؟

خب این فیلسوفان سکولار بودند، آیا به مسلمانی که سراغ اینان می رود نباید گفت که به ورطه سکولاریسم افتاده ای ولو این که ممکنه خودت متوجه نباشی و فکر کنی متدین به دین ناب و خالصی؟ به قول شاعر: خواجه پندارد که طاعت می کند/ لیک کز معصیت جان می کند. آیا گرفتن مبانی کلان معرفتی و عقیدتی از فیلسوفان سکولار غیر الهی و غیر مسلمان و بعد آمیختن آنها به آیات و روایات به شیوه تفسیر به رای و تحمیل نظر فلسفی و عرفانی وارداتی بر قران و حدیث، مشکل سکولاریسم را از بین می بره؟ ضمن این که شما آقای وکیلی در جلسه قبل، اعلام نقصان دین واصل را هم کردید و گفتید که گریزی از رفتن به سراغ دیگران نداریم.

خب اینها وقتی کنار هم چیده میشه چه معنایی داره؟ بله من هم واقعا مقصودم این نیست که بگم ملاصدرا و علامه طباطبایی و دیگر فیلسوفان و عارفان شیعه، اعتقادی به نبوت نداشته اند و از وحی و انبیاء استفاده نمی کرده اند، من میگم اولا ذات و طبیعت و ماهیت فلسفه و عرفان یونانی خود بنیاد است و این فیلسوفانی که ملاصدرا آن همه ازشان تمجید می کنه که اینان به معارف عالیه و فلان و بهمان رسیده اند خود بنیاد بوده اند و ارتباطی با وحی و انبیاء نداشته اند.

این افلوطین که اثولوجیای او حکم کتاب مقدس و تکست اصلی را برای صدرا در نظریه وحدت وجود داشته چه ربطی به انبیاء و وحی داشته؟ شما که اعلام می کنید معلم اول ارسطو و معلم ثانی فارابی است، به جای این که بگید معلم اول خداوند و معلم ثانی انبیاء و اهل بیت علیهم السلام هستند، این چه ربطی به دین داره و اگر سکولاریسم و خود بنیادی معرفتی نیست، پس چیست؟

البته آقایان صادقانه و بدون غرض گمان می کرده اند این حرفها با مسلمانی و تشیع و ولایت قابل جمعه، خب اشتباه کرده اند و متوجه تعارض بنیادی فلسفه و عرفان یونانی با مبانی دینی و عقلی نشده اند. خداوند از سر اشتباهات همه ما بگذره و بنده این مصیبت و فاجعه معرفتی در درون تشیع را به حساب غیبت امام معصوم می گذارم که باعث شده غیر عقلانی ترین و متعارض ترین حرفها با وحی به حوزه های تشیع رسوخ کنه و این اختلافات بروز کنه و فصل الخطاب حی و حاضر و ظاهر برای رفع آنها در میان نباشه، اگر چه به نظر ما مراجعه درست و اصولی به قران و روایات و مبانی عقلی می تواند ما را از این ورطه نجات بده.

شما می گید فلاسفه مسلمان و صدرایی اهل خدا و قران و روایات هم بوده اند، بله درسته اما اولا سئوال اینه که قران و روایات چه نقصانی داشته اند که با فلسفه یونان قابل جبران بوده، ثانیا کاملا واضحه که در مباحث مبدء و معاد آقایان اصل را مبانی و قواعد فلسفی قرار دادند و آنجایی که سراغ آیات و روایات رفتند، دستاوردها و نتایج فلسفی و عرفانی خود را تحمیل بر آیات و روایات کردند که به عنوان نمونه تفسیر و تاویل غلط الله نور السماوات و الارض را به الله وجود السماوات و الارض ذکر کردم و یا این که آیه «او لم یکف بربک انه علی کل شی شهید» را بر خلاف معنای واضح فاعلی شهید به معنای مفعولی مشهود می گیرند تا بگویند هر چیزی خدا و یا حصه ای از ذات خداست.

و در جلسه قبل گفتیم که معاد ملاصدرا در اسفار آن قدر بیگانه با معاد قران هست که بسیاری از صدراییان مشهور معاصر از جمله استاد مطهری و امام خمینی از آن اعلام برائت کردند. خب حالا شما می گید چون سراغ ایات و روایات رفته اند، اشکال سکولاریسم را به آنان نگیریم؟ البته حتما اینان با علم به سکولار بودن فلسفه به سراغ آن نرفته اند و واقعا فکر می کرده اند که فلاسفه یونان مثلا به حقیقت رسیده اند اما این منطقا این نتیجه را نمی ده که چون نیتشان درست بوده پس حتما کار و نتیجه عملشان هم درست بوده.

خلاصه این که کمترین اشکال وارده به آقایان این است که دچار تناقضات شدید معرفتی و نظری شده اند، از یک طرف همه مبانی و منظومه معرفتی و حکمی شان را از یونانیان گرفته اند و از طرفی دیگه هم واقعا فکر می کنند پیرو قران و اهل بیت هستند. هم تفسیر قران می نویسند و هم اصول کافی را شرح می کنند که به نظر ما این تفسیر و شروح هم، در مباحث مهم مبدء و معاد متاثر از همان مبانی یونانی است و به هیچ وجه مشکل سکولاریسم معرفتی را از آقایان رفع نمی کند.

بعد آقای وکیلی به حرف ملاصدرا در شرح بر اصول کافی اشاره می کنه که من در کانالم نقل کرده ام و گفته ام که ملاصدرا در ذیل روایتی در کافی گفته که عقول مردم در آخرالزمان ترقی و پیشرفت می کنه و از حجت ظاهری بی نیاز می شوند.

در اینجا آقای وکیلی معلومه از این که چنین اشتباه فاحشی از مقتدای صدراییان مطرح شده و نشان میده که حضرات بعضا چقدر پرت از فرهنگ و پارادایم تشیع و اهل بیت هستند، عصبانی شده و دوباره بر موضع علامه گی و همه چیز دانی که شیوه ایشان در مناظراتش است، نشسته و ادب و آداب بحث را فراموش کرده و مدعی شده که بنده عبارت ساده صدرا را نفهمیده ام و مطلب صدرا را که مربوط به دوران ظهور است، به دوران قبل از ظهور معنا کرده ام.

البته در جلسه اول هم چندین بار آقای وکیلی از این موضع صحبت کرده که بنده بنای ورود به این فضاها را در بحث نداشتم و الان هم ندارم و فقط به جناب وکیلی می گم که ادعای علم و دانایی برای هر کسی راحت و بی هزینه ظاهری است اما بنده همیشه در این موارد به یاد این روایت نبوی می افتم که شهید ثانی در منیة المرید می آورند که «من قال انا عالم فهو جاهل» و لذا نمی توانم با آقای وکیلی مقابله به مثل کنم.

حالا آقای وکیلی چطور در هر مناظره و مباحثه ای ادعای علم و تخصص و همه چیز دانی می کنه و با این شگرد می خواد مخاطبان را مرعوب کنه، خود داند. ما معتقدیم عالِم حقیقی و واقعی خداوند و سپس انبیاء و اهل بیت علیهم السلام هستند و ما خیلی هنر کنیم و سعادت داشته باشیم، متعلم از آنان هستیم. امام سجاد علیه السلام فرمود: نحن العلماء و شیعتنا المتعلمون.

و اما می ریم سراغ اصل بحث. آقای وکیلی میگه این مساله که صدرا گفته مردم در آخرالزمان عقولشان ترقی می کند، مربوط به دوران بعد از ظهور است. خب فرض می کنیم که چنین است ـ که البته نیست و یا آقای وکیلی مطلب را نگرفته و یا گرفته اما فکر می کنه با ربط دادن آن به بعد از دوران ظهور اشکال مرتفع میشه و صدرا را از این خبط و خطا نجات میده.

حالا سئوال اینه که آیا مردم بعد از دوران ظهور از حجت ظاهری بی نیاز میشن و دیگه نیازی به هدایت معصوم ندارن؟ صدرا این حرف را در شرح کتابی می زنه که در همین کتاب یعنی اصول کافی محدث ـ متلکم شیعه مرحوم کلینی بابی را با عنوان «الاضطرار الی الحجة» باز کرده و در ذیل آن روایات عدیده ای را نقل می کنه که عالَم تکوین و تشریع نمی تواند یک لحظه از وجود حجت خالی باشه و روایات میگن اگر یک روز هم از عمر دنیا مانده باشد در آن یک روز هم باز حجت معصوم وجود دارد و آخرین نفری که قبل از برپایی قیامت قبض روح میشه، حجت معصومه و اگر فقط دو نفر در دنیا باشند یکی از آنها حجت معصوم خواهد بود تا نفر دیگه به خداوند اعتراض نکنه چرا مرا بدون حجت گذاشتی.

حالا با این همه روایت در همین کتاب، صدرا میگه وقتی امام زمان ظهور میکنه (با فرض این که برداشت آقای وکیلی درست باشه) عقول مردم چنان کامل میشه که مردم از امام معصوم بی نیاز میشن. بله در روایت هست که خداوند دستش را بر رئوس بندگان می گذارد و احلام و عقول مردم کامل میشه اما کجا گفته که به گونه ای کامل میشه که دیگه نیازی به امام ندارند؟ آقای وکیلی میگه آخه چطور یک آدمی مثل ملاصدرا که تفسیر می نویسه و شرح اصول کافی می کنه و مثلا نماز شب می خوانه و مثلا پیاده به حج میره، ممکنه چینین حرفی را بگه؟

خب ما چه کنیم، حالا که گفته دیگه و در همین شرح بر اصول کافی بدتر از اینو گفته، آنجا که میگه خدا جسمه. اصلا ام المشاکل فلسفه صدرایی این است که نتوانسته رابطه بین خالق و مخلوق و خدا و هستی را درست ترسیم کنه و به دام وحدت وجود افتاده که همه اغلاط و اباطیل از آن بیرون می آد و من الان به موضوع گوساله پرستی و بت پرستی وپلورالیسم آن اشاره کردم. و یا این حرف غلط و عجیب صدرا که اگر حقیقت شیطان برای مردم آشکار بشه همه جز احمقان در برابر او به سجده می افتند چرا که شیطان هم حصه و مرتبه ای از وجود بی نهایت خداونده و یا این که ما مضطر و مجبور در صورت مختار هستیم و همه افعال ما منتسب به خداوند است و دهها تالی فاسد دیگری که بر این نظریه بار میشه و وقتی هم ملاصدرا میگه خدا جسمه کاملا داره علی المبنا حرف میزنه و بر خلاف توجیهات بارده جناب وکیلی یک اشتباه جزئی و موردی نیست.

به نظر ما وحدت وجود چیزی بیش از ماتریالیستها و دهری ها که قائل به هستی و طبیعت بی نهایت و ازلی هستن را ثابت نمی کنه فقط فرق صدراییان با ماتریالیستها در اینه که ماتریالیستها مشاطه گری فلسفی و عرفانی بلد نبودند تا این وجود مادی بی نهایت را با تعابیری چون اصالت وجود و بسیط الحقیقه و سعه وجودی و برهان نیّر عرشی و از این جور تعابیر فریبا، زیبا و ذهن پسندش کنند و برخی آیات وروایات متشابه را هم به کار بگیرند و پیروان را جذب خودشان کنند اما عرفا و صدراییان بلد بودند و به خصوص از قدرت شعر استفاده کردند و همان وجود نامتناهی مادی را به عنوان خدا قالب زدند.

البته تاکید می کنم که ما هم ملاصدرا را شیعه می دانیم و اهل تهجد و عبادت و هم اهل تفسیر نوشتن و شرح حدیث کردن اما خب اینها کافی نیست. اصل آن است که ملاصدرا و صدراییان باید به سراغ مدرسه قران و اهل بیت و عقل و معلم معصوم می رفتند ولی نرفتند و به جای آن به سراغ مدرسه یونانی ها رفتند و دچار چنین خبط و خطاهای فاحشی شدند علی رغم آن که سوء نیت نداشتند.

به قول امیرالمؤمنین لیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه (آن که طالب حق و حقیقت بوده و به خطا رفته مانند کسی که طالب باطل بوده و به آن رسیده یکی نیستند) واقعا بنده جرات ندارم که بگم این فیلسوفان و عارفان شیعی طالب حق نبودند و یا محب و معتقد به قران و اهل بیت نبودند، همگی بودند و معاصران و زندگانشان هم هستند اما مساله این است که مسیر علمی و مدرسه ای را باطل و غلط رفته اند و به ورطه شبهات و اشتباهات فراوان و اساسی دچار شده اند که از خداوند می خواهیم همه ما را از شبهه و اشتباه بویژه در امور مهم اعتقادی نجات بدهد.

مجددا از همه دوستان و مدیران گروه تشکر می کنم.

سبحان ربک رب العزه عما یصفون و سلام علی المرسلین و الحمدلله رب العالمین.

۱۰ مهر ماه ۱۳۹۸

منبع: مهر

38

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها