کتابهایی که میخواهند تاریخ بشر را از مهبانگ تا قیامت روایت کنند
کلانتاریخ چه چیزهایی را از قلم میاندازد؟
کتابهایی که میخواهند تاریخ بشر را از مهبانگ تا قیامت روایت کنند جذاباند، اما فایدهای هم دارند؟
یان هسکث، ایان نوشت: کلانتاریخ سی سال پیش بهیکباره پا به عرصه گذاشت، آن هم با این نوید که، با ترسیم موقعیت گذشتۀ انسان در شرحی کلنگرانه و در مقیاس کیهانی، به رشتۀ کسالتبار و بیشازحد تخصصیِ تاریخ جان تازهای ببخشد. کلانتاریخ قصد داشت داستانی از حیات ارائه دهد که با آمیزهای از کیهانشناسی، زمینشناسی، زیستشناسی تکاملی، باستانشناسی و انسانشناسی بتوان آن را فهمید. این داستان جهانی، بهنوبۀ خود، چارچوب اولیهای در اختیار دانشجویان میگذارد که در مطالعات بعدی -و البته در خودِ زندگی- به کارشان میآید. کلانتاریخ این نوید را هم میداد که خلأ هستیشناختیِ بهجایمانده از افول آشکار باورهای مذهبی را پر کند. حالا پس از سه دهه، فرصت مناسبی است که عملکرد کلانتاریخ تا کنون را بررسی کنیم.
دیوید کریسشن بحث دربارۀ آنچه را «کلانتاریخ» میخواند نخستین بار در سال ۱۹۹۱ در مقالهای در ژورنال آو ورلد هیستوری مطرح کرد. مبنای بحث او درسی میانرشتهای بود که در دانشگاه مککواری در سیدنی تدریس میکرد، دانشگاهی که اعضای هیئتعلمیاش را از شاخههای علوم پایه و علوم انسانی انتخاب میکند. این واحد درسی قرار بود موقعیت تاریخ بشر را در روایت تاریخیِ عظیمی ترسیم کند که از یک سو تا زمان پیدایش کیهان در مهبانگ به عقب برمیگردد و از سوی دیگر تا زمان حال و پیشرفت آیندۀ گونۀ انسان امتداد مییابد. این واحد درسی وعده میداد که با تمرکز بر نمای کلی و چیزهایی که، بهجای تفرقهافکنی، مایۀ اتحاد انسانها با هم شدهاند نحوۀ تدریس تاریخ به دانشجویان را دگرگون کند.
در آن زمان، کریسشن با این کار درواقع نسبت به رواج تخصصیسازیِ فزونییافته در حیات دانشگاهی واکنش نشان داد. تخصصیسازی نهتنها در جداییِ هرچه بیشترِ «دو فرهنگ» دانش -که یکی در هنر و دیگری در علوم دقیقه نمود مییافت- نقش مؤثری داشت، بلکه در درون همان دو فرهنگ هم دودستگی ایجاد کرد. برای مثال، همین رشتۀ تاریخ که کریسشن در آن کار میکرد به دو شاخۀ تخصصیِ جغرافیایی و زمانی تقسیم شده بود، که در آنها پژوهشهای محدود به منابع آرشیوی بر روایتهای بزرگمقیاسِ رایج در اوایل همان قرن ارجحیت داشتند. در زمانهای که، بنا به گفتۀ ماندگار ژان فرانسوا لیوتار در سال ۱۹۷۹، «تشکیک در فراروایتها» وضع و حال پسامدرنِ زمانه را به تصویر میکشید، کریسشن در جهت مخالف قدم برمیداشت.
کریسشن نهتنها معتقد بود که مورخان باید روایتهای خود را از گسترۀ محدود تخصص خود فراتر ببرند، بلکه لزوم تمرکز صِرف بر دورهای از تاریخ را که در اسناد مکتوب ثبت شده هم زیر سؤال برد. او با این کار یکی از مقدمات بنیادین تحلیل تاریخی مدرن را به چالش کشید. هر وقت بپذیریم که تاریخ باید به ورای عصر منابع مکتوب گسترش یابد، امکان فراتررفتن فراهم میشود. کریسشن در مقالۀ ۱۹۹۱ خود چنین توضیح میدهد:
بدون فهم دورۀ زمانی بسیار دورتری که در آن تمام اعضای گونۀ انسان با گردآوری و شکار میزیستند، فهم چند هزارۀ اخیر امکانپذیر نیست... شناخت تماموکمال خودِ جامعۀ پارینهسنگی نیز بدون آشنایی با نحوۀ تکامل گونهمان طی میلیونها سال میسر نمیشود... شاید به نظر برسد که چنین بحثهایی ما را به عقبگردی بیپایان میکشانَد، اما اکنون روشن شده است که اینطور نیست. بنا بر کیهانشناسی امروزیِ مهبانگ، خودِ جهان نیز تاریخی دارد... دربارۀ آنچه پیش از این زمان رخ داده هیچ چیز نمیتوان گفت؛ مسلماً خودِ زمان در مهبانگ پدید آمده است. بنابراین این مقیاسِ زمانی با دیگر مقیاسها تفاوت دارد... اگر گذشته بهطور کامل قابلمطالعه باشد، درست در همین مقیاس انجامپذیر است.
اکنون، پس از سه دهه، بخش زیادی از تصورات کریسشن محقق شده است. کلانتاریخ بهخوبی جا افتاده است. این رشته جایگاه خود را در استرالیا تثبیت کرده است و در چندین دانشگاه این کشور تدریس میشود و یک مؤسسۀ کلانتاریخ نیز در مککواری تأسیس شده است. این رشته در دانشگاههای سراسر دنیا تدریس میشود، که دانشگاه نیوکاسل انگلستان، دانشگاه دومینیکن در کالیفرنیا و دانشگاه آمستردام تنها تعدادی از آنها هستند. اکنون انجمنی به نام انجمن بینالمللی کلانتاریخ (آیبیاچاِی) وجود دارد که در سال ۲۰۱۰ تأسیس شده و تا امروز پنج همایش ترتیب داده است. این انجمن در سال ۲۰۱۷ ژورنال آو بیگ هیستوری را راهاندازی کرد که هماکنون سه بار در سال منتشر میشود. از میانۀ دهۀ ۹۰ میلادی نیز رسالهها و کتابهای متعددی پدید آمدهاند، بهخصوص کتاب کریسشن با عنوان نقشههای زمان: درآمدی بر کلانتاریخ۱ (۲۰۰۴) و کتاب فرِد اسپیِر با عنوان کلانتاریخ و آیندۀ بشریت۲ (۲۰۱۰).
کلانتاریخ درحقیقت جلودار گرایشی وسیعتر به تاریخِ بزرگمقیاسِ علمی بود. پیتر تورچین، انسانشناس تکاملی روسیآمریکایی، برای طرحریزی تاریخ بزرگمقیاسی که مبنای علمی داشته باشدبه اقدام بسیار متفاوتی دست زد. تورچین در کتاب دینامیکهای تاریخی۳ (۲۰۰۳) بهدنبال پیادهسازی نوعی مدل ریاضیاتی بود که با زیستشناسی تکاملی در فرایندهای اجتماعی، نظیر ظهور و افول جوامع پیچیده، مرتبط بود. اثری که به فرمول کلانتاریخ نزدیکتر است اثر تازۀ یووال نوح هراری است، مورخ حوزۀ قرونوسطا که در حال حاضر به روشنفکری مردمی بدل شده است. کتاب پرفروش او یعنی انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر (۲۰۱۱) داستان بشریت را از نو میسازد، آن را از مهبانگ آغاز میکند و با ابراز تأسف برای خداگونهشدنِ انسانها به پایان میبَرد. اثر پرفروش بعدی او، انسان خداگونه: تاریخ مختصر آینده (۲۰۱۵)، با تکیه بر داستان علمیای که در انسان خردمند دربارۀ حیات ارائه کرده به گمانهزنی دربارۀ آینده میپردازد. محبوبیت آثار هراری حاکی از عطشی عمومی برای رویکردی علمی و بزرگمقیاس به تاریخ است.
گرایش همگانی نسبت به فرض اولیۀ کلانتاریخ در کتاب جدید کریسشن یعنی داستان خاستگاه: تاریخ کلان همهچیز ۴ (۲۰۱۸) -یکی دیگر از پرفروشهای نیویورک تایمز- نیز آشکار است. سخنرانی کریسشن در مراسم تِد که در آن روایت کلانتاریخ را فقط در ۱۸ دقیقه خلاصه میکند، از سال ۲۰۱۱ تاکنون، بیش از ۱۲ میلیون بار دیده شده است. کلانتاریخ چنان وجهۀ خوبی کسب کرده که علاقۀ بیل گیتس را به خود جلب کرده است. گیتس که در ابتدا تصادفاً و از طریق کلاسهای آنلاین وبسایت گرِیت کورسِز با کلاس کلانتاریخِ کریسشن آشنا شده بود به پتانسیل آموزشی آن پی برد.
سالهای زیادی است که گیتس برای اصلاح نظام آموزشی ایالاتمتحده تلاش میکند و در این راه عمدتاً مدافع استاندارد آموزشی پایۀ عمومی۵ در آمریکاست، مجموعهای از معیارهای جدید برای ارزیابی مهارتهای ریاضی و خواندن که بنیاد گیتس آن را پایهریزی کرد و بعد، با اعمال نفوذ، استفاده از آن را در اکثر ایالتها رواج داد. برای برنامههای گیتس کلانتاریخ بسیار مطلوب بود. گیتس معتقد است که کلانتاریخ دقیقاً همان برنامۀ کلنگرانهای را برای دانش ارائه میدهد که، به اعتقاد او، جایش در تحصیلات متوسطه خالی است. حاصل کار گیتس «پروژۀ کلانتاریخ» بود، کلاسی آنلاین که در سراسر ایالاتمتحده به افرادی که قصد دارند کلانتاریخ را در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تدریس کنند منابع رایگان ارائه میدهد. به گفتۀ پروژه، بیش از ۱۰۰۰ معلم به تدریس این برنامۀ درسی متعهدند. اینطور که پیداست، کلانتاریخ جای خود را در میان عامۀ مردم باز کرده است.
چطور میتوان این اقبال مخاطبان عام و معلمان به کلانتاریخ را توضیح داد؟ به باور کریسشن و دیگر مورخان بزرگ، پاسخ این پرسش در وهلۀ اول در همان فرض اولیۀ نوشتنِ کلانتاریخ نهفته است. کلانتاریخ قرار است، با طرح داستان جامعی از حیات، خلأ بهجامانده از فرایندهای سکولاریزاسیون را پر کند، فرایندهایی که روایتهای کلنگرانۀ برآمده از نظامهای مذهبی سنتی را برچیده است. به گفتۀ کریسشن، سکولاریزاسیون مردم را دچار حس گسستگی کرده و آنها را به جستوجوی معنا و نگرش والاتری نسبت به زندگی واداشته که دیگر نمیتوانند در مذهب پیدایش کنند. کریسشن معمولاً در دفاع از دیدگاه خود به جامعهشناس فرانسوی، امیل دورکیم، ارجاع میدهد که در سال ۱۸۹۳ اظهار کرد که زندگی مدرن باعث «آنومی» شده است، حالتی که در آن بیشترِ افراد خود را از حس عمیقِ تعلقِ اجتماعی وامانده و بریده مییابند. بنابراین، کلانتاریخ را باید ارائهدهندۀ نوعی معنای کلنگرانه دانست که پیشازاین از مذهب نشئت میگرفت. از این لحاظ، کلانتاریخ «افسانۀ امروزی آفرینش» یا «داستان خاستگاه» است، اما بهجای آنکه مبتنی بر کتب مقدس باستانی باشد بر علم تکیه میکند.
زبان ایمان و ایمانآوردن زیربنای کلانتاریخ را تشکیل میدهد. همانطور که در جای دیگری بحث کردهام، مؤلفان کلانتاریخ «کشفیاتِ» خود دربارۀ کلانتاریخ را به لحظات زلال ایمانآوردن تشبیه میکنند، یعنی لحظاتی که تقریباً بهیکباره درمییابند که میتوانند معنای همهجانبهای را که در زندگیشان گم کردهاند در داستان جهانیِ حیات پیدا کنند. این تجربیات شخصی بعدها شکل دعوتنامه را به خود گرفت، دعوتنامهای که خوانندگان را نیز به این آیین جدید فرامیخواند. کریسشن معتقد است که کلانتاریخ به افسانه شبیه است، زیرا قرار است شکلی از معنای ژرف را ارائه دهد که عموماً با مذهب مرتبط است. اما در افسانهها و مذهب چنین معنای ژرفی تنها با ارجاع به امر مافوق تجربه متبادر میشود، چیزی که در روایت کلانتاریخ جاافتاده است. پس چطور ممکن است کلانتاریخ، بدون ارجاع به امر مافوق تجربه، بتواند افسانه یا داستان خاستگاه باشد؟ پاسخ این سؤال، بهنحوی متناقض، این است که خودِ علم معنای افسانهای کلانتاریخ را مهیا میکند.
افسانهسازبودنِ علم عقیدهای است که توسط ادوارد ویلسونِ مورچهشناس رواج یافت. ویلسون از دهۀ ۱۹۷۰ مدافع خلق فراروایتی است که بین فرایندهای تکاملی حیات و فرایندهای تکاملی خاستگاه و رشد بشر پیوند برقرار کند. کتاب او با عنوان درباب طبیعت انسان۶ (۱۹۷۸) استدلال میکند که ضروری است زیستشناسی و علوم اجتماعی در هم ادغام شوند تا روایتی علمی تولید شود که همان «هدف پیشبرندهای» را پیش روی زندگیِ امروز بگذارد که افسانههای قدیمی پیش روی قبایل باستانی میگذاشتند. ویلسون امیدوار است که چنین روایتی انسانها را مجاب کند تا پیوندشان را با همهچیز و متعاقباً تکلیفشان را نسبت به حفظ زیستکره به رسمیت بشناسند، امری که در بسیاری از آثار بعدی او نیز آشکار است، از تنوع حیات۷(۱۹۹۲) گرفته تا معنای وجودی انسان ۸(۲۰۱۴). از این منظر، کلانتاریخ نسخهای از روایت افسانهساز ویلسون است، نسخهای که اعتبارش را از علمی میگیرد که برای روایت و، درنهایت، برای معنای حیات مبنایی حقیقی فراهم میآورد.
خودِ روایت کلانتاریخ شکل و شمایلش را از برهمکنشِ نیروهای آنتروپی و پیچیدگی میگیرد که، بهترتیب، در قانون دوم ترمودینامیک و تکامل نمود مییابند. قانون دوم ترمودینامیک میگوید در جهان مقدار انرژی محدودی وجود دارد که بهآرامی در حال تلفشدن است. اما تکامل نشان میدهد لحظاتی وجود دارد که آستانۀ خاصی به حدنصاب میرسد و با خلق اَشکال جدیدی از پیچیدگی بر آنتروپی غلبه میکند. کلانتاریخ هشت «لحظۀ آستانهای» را معرفی میکند، یعنی لحظاتی که فُرمهای سراسر تازۀ پیچیدگی در گذشته پدید آمدهاند: ۱. مهبانگ؛ ۲. ستارگان و کهکشانها؛ ۳. عناصر شیمیایی جدید؛ ۴. زمین و منظومۀ شمسی؛ ۵. حیات بر روی زمین؛ ۶. پیدایش گونههای انسانی؛ ۷. کشاورزی؛ و دورۀ زمینشناختی فعلی ما یعنی ۸. آنتروپوسین.
این هشت لحظۀ آستانهای ساختار روایت کلانتاریخ را تشکیل میدهند. آنچه به این لحظات آستانهای جنبۀ علمی میبخشد، ظاهراً، این است که اولاً همگی آنها از پیشرفتهای اخیر در حوزههای مرتبط علمی منتج شدهاند. دوم اینکه، بهلطف کشف تکنیکهای زمانسنجی نظیر رادیوکربن و سِنسنجی ژنتیکی، تعیین تاریخ نسبتاً مشخص هریک از این آستانهها و ایجاد گاهشمارِ دقیق و پیوسته ممکن شده است. بااینحال نظر به اینکه، بنا بر مفهوم «جریانهای انرژی»، نیروهای متقابل آنتروپی و پیچیدگی همچنان فعالاند هیچیک از آستانههای جدید بهطور کامل از آستانۀ پیش از خود منفک نیستند. جریانهای انرژی فرایندی هستند که همهچیز را به هم پیوند میدهند، از غبار کیهانی در فضا گرفته تا کِرمهای زیر زمین. این معماری و زبان تخصصی کلانتاریخ است. گمانهزنی نیز در کلانتاریخ سهم قابلتوجهی دارد.
البته، با نگاهی دقیقتر به داستان خاستگاه کریسشن، با گفتاری مدون و تخصصی روبهرو میشویم که در میان انبوهی از حدس و گمانها ساخته شده است. این مسئله بدین خاطر است که، علیرغم آنچه ظاهراً به کمک پیشرفتهای علمی دربارۀ گذشتۀ دور میدانیم، ناشناختهها و احتمالاً ناشناختنیها هنوز بسیارند، بهویژه دربارۀ خودِ لحظات آستانهای.
اینکه اطلاعات ما از این لحظات آستانهای احتمالاً کمتر از آن چیزی است که کلانتاریخ اذعان میکند در توضیحی که درباب چگونگی وقوع این لحظات میدهیم مشهود است. به گفتۀ کریسشن، این لحظات آستانهای ناشی از ترکیب درست «شرایط گلدیلاکس»۹ هستند، شرایطی محیطی که بهشکلی دقیقاً درست گرد هم میآیند تا صورتهای محتملِ آنی و تازۀ پیچیدگی را پدید آورند. برای مثال، آستانۀ دوم که به پیدایش ستارگان و کهکشانها اشاره دارد بهسبب شرایط گلدیلاکسی رخ داده است که از کنار هم قرارگرفتن ماده و گرانش برقرار شده است. علاوهبراین، هر آستانه زمانی به وقوع میپیوندد که ترکیب شرایط محیطیِ مشابهی سبب تکامل ناگهانی پیچیدگی شود، فرقی هم نمیکند که ماهیت این آستانه کیهانی، زمینشناختی، زیستشناختی یا تاریخی باشد. این ایده به ایجاد انسجام و وحدت ظاهری برای کلانتاریخ کمک میکند. مشکل اینجاست که چنین ایدهای پیچیدگیهای حیات را، در کنار دانش ما از آنها، به فرمولی تقلیل میدهد که برآمده از داستانهای پریان است.
افسانهسازبودنِ علم عقیدهای است که توسط ادوارد ویلسونِ مورچهشناس رواج یافت. ویلسون از دهۀ ۱۹۷۰ مدافع خلق فراروایتی است که بین فرایندهای تکاملی حیات و فرایندهای تکاملی خاستگاه و رشد بشر پیوند برقرار کند
رویکرد کلانتاریخ بهخصوص زمانی اسباب نارضایتی است که موضوع انسان به میان میآید. ازآنجاکه ما انسانها هم محصول طبیعتیم و هم قادریم فرایندهای طبیعت را درک کنیم و شکل دهیم، از بُعد دوگانهای برخورداریم که بهآسانی در چارچوب کلانتاریخ نمیگنجد. جنبۀ موعظهآمیز کلانتاریخ اوضاع را از این هم بغرنجتر میکند، جنبهای که خواننده را ملزم میکند در شکلدادن به داستان آیندۀ حیات میزان مسئولیت مشخصی را بر عهده بگیرد. بااینحال، وقتی انسان در نقش گونهای منحصربهفرد که قابلیتهای زبانیاش، به قول کریسشن، «یادگیری جمعی» (توانایی به اشتراک گذاشتن دانش در زمانها و مکانهای مختلف) را ممکن کرده است در آستانۀ ششم وارد داستان میشود، موجودی عمدتاً منفعل معرفی میشود که بیوقفه طالب جریانهای انرژی است.
این دیدگاه در تمام آستانههای بعدی نیز ادامه مییابد. کلانتاریخ شرح میدهد که چگونه معاش به شیوۀ شکار و خوراکجویی جایش را به معاش از راه کشاورزی متمرکز داد. این گذار در آستانۀ هفتم حاصل سه شرایط گلدیلاکسی معرفی شده است. این شرایط عبارتاند از «فناوریهای جدید (و ارتقای درک انسان از محیطهایی که در خلال یادگیری جمعی ایجاد شده)، فشار فزایندۀ جمعیت و اقلیمهای گرمتر دورۀ هولوسِن». پس انسانها چه نقشی در این گذار داشتهاند؟ فناوریهای جدید را که کنار بگذاریم، به نظر میرسد که به علت افزایش جمعیت و آبوهوای گرمترِ این دوره توسعۀ زراعت در مقیاس وسیع تا حد زیادی اجتنابناپذیر بوده است. چنین دیدگاهی یافتههایی را نادیده میگیرد که نشان میدهند گذار به زندگی زراعی سِیری طولانی و غالباً خشونتآمیز بوده است که عدهای در برابرش مقاومت کردهاند. به عبارت دیگر، مجموعهای از عوامل تصادفی، بر مبنای روابط انسانی و تنازعات قدرت، منجر به ظهور کشاورزی شده و به آن شکل دادهاند و بسیار پیچیدهتر از آن چیزی هستند که از فرمولهای قطعیتگرای کلانتاریخ برمیآید.
ازآنجاکه کلانتاریخ مقیاس بسیار بزرگی را در بر میگیرد، در آن به برخی از موضوعات مرسومِ تحلیل تاریخی مانند جنگها، امپراتوریها، دادوستد و مذهب کمتر توجه شده است، مگر آنکه این موضوعات مستقیماً با مضامین فراگیر آستانهها و جریانهای انرژی تلاقی داشته باشند. بااینهمه، آستانۀ هشتم یا «آنتروپوسین» نمونهای است که نشان میدهد اگر این موضوعات به هم مرتبط تلقی شوند، بیشتر به آنها توجه میشود. آنتروپوسین شاید موفقترین یا آشناترین مفهوم همهفهم در کلانتاریخ باشد، و با حال و گذشتۀ نزدیک همپوشانی دارد. همانطور که اکنون بهخوبی میدانیم، آنتروپوسین یک دورۀ زمینشناختیِ فرضی است که مرحلۀ تازهای را در تاریخ زمین مشخص میکند، مرحلهای که در وهلۀ اول بر اثر فعالیت بشر شکل گرفته است. این دوره شامل بسیاری از رویدادها و روندهای بنیادین ۲۰۰ سال اخیر است، از صنعتیشدن و استعمار گرفته تا کل جنگهای قرن بیستم و ظهور دمکراسی همگانی.
بااینهمه، در کتاب داستان خاستگاه کریسشن، وقتی بحث تحولات عمدۀ دورهای از تاریخ به میان میآید که از قرار معلوم در حال شکلدادن به آن هستیم، انسانها حقیقتاً چیزی بیش از ناظران منفعل معرفی نمیشوند. صنعتیشدن، جهانیشدن، استعمار و بسیاری از تحولات دیگر ظاهراً همگی پاسخی کورکورانه هستند به تقاضا برای منابع جدید جریانهای انرژی و پیچیدگی فزاینده. کریسشن مینویسد «همین سرشت جامعه و دولت را جریانهای انرژی و فناوریهای تازۀ آنتروپوسین دگرگون کرد». پس حتی در عصر آنتروپوسین نیز انسانها صرفاً دنبالهروِ جریانهای جدید انرژی و پیشرفتهای فناورانه هستند. این مسئله نشان میدهد که گنجاندن مفهوم عاملیت انسان در روایت کلانتاریخ تا چه حد دشوار است، مشکلی که بهویژه در پایان داستان اهمیت مییابد.
هر کلانتاریخی با شرح آینده به اتمام میرسد. هر آیندهای براساس روایت بزرگمقیاس علمیِ پیش از خود، در طیف معینی از نتایج ممکن، قابل پیشبینی است. در داستان خاستگاه، کریسشن مراقب است که از صحبتهایش اینطور برداشت نشود که آینده از پیش مقدر شده است، درعوض، کلیتی از سناریوهایی احتمالی ارائه میدهد که آشکارا برایش ارجحیت دارند. یکی از این احتمالات این است که گونۀ انسان، بهعلت اتکایش بر سوختهای فسیلی، همچنان به مسیر کنونیاش در گرمکردن سیاره و کاستن از تنوع زیستی ادامه میدهد و با این کارش سبب دگرگونیِ شرایط گلدیلاکسی میشود که پیش از هر چیز تداوم زندگی بشر را تضمین میکنند. در احتمال دیگر، که آیندۀ مطلوبی هم هست، انسانها میآموزند مسیری را که اکنون در پیش گرفتهاند بازشناسند و برای کاهش وابستگیشان به آن دسته از جریانهای انرژی که موجب تخریب زیستکره میشود تصمیمهایی عملی اتخاذ کنند. کریسشن خوشبینانه معتقد است که انسان عزمش را برای واپسین جستوجوها برای هستیِ متوازنتر جزم خواهد کرد و، به گفتۀ خودش، این خوشبینی تاحدی از آن روست که برخی دولتهای خاص و قراردادهای بینالمللی اخیر از همین حالا چنین اموری را هدف خود قرار دادهاند. دلیل دیگر خوشبینی او این است که خودِ کلانتاریخ نوعی دانش بزرگمقیاس در اختیارمان میگذارد که برای رویارویی با چنین مسائل دشواری ضروری است. بااینحال، کریسشن اذعان میکند که هیچیک از اینها حقیقتاً به اقدام عملی چندانی منجر نشده است.
علاوهبراین، حالا دیگر سالهاست که علم دربارۀ تغییر اقلیم به اجماع رسیده است؛ آنچه در این میان مغفول مانده ارادهای سیاسی است که برای هرگونه اقدامی دربارۀ تغییر اقلیم لازم است. نکتۀ مهم این است که سیاست دقیقاً همان حوزهای است که کلانتاریخ هیچ کمکی در موردش نمیکند. برای مثال، وقتیکه کلانتاریخ تکاپو برای دمکراسی را به پیامد ضمنی نظام خاصی از جریانهای انرژی تنزل میدهد، دشوار میتوان دریافت که دربارۀ نبرد سیاسی بر سرِ سیاستهای مهم اقلیمی چه پیشنهادی میدهد. تنها راهی که پیش رویمان میگذارد تغییر دید یا جهانبینی است، بیآنکه درک کاملی داشته باشد از نحوۀ اِعمال سازوکارهای سیاسیای که برای ایجاد تغییر مؤثر ضروریاند. از دید تاریخنگارانه، این امر مستلزم تحلیل تاریخ اجتماعی و فرهنگی در سطح خُرد است، دقیقاً همان حوزهای که ثابت شده در روایت کلانتاریخ اهمیت اندکی دارد.
پس از گذشت سی سال، کمکم دارد معلوم میشود مسائلی که رودرروی کلانتاریخ قرار میگیرند بیشباهت به مسائلی نیستند که قبلاً سدِ راه تلاشهایی میشدند که بهمنظور بهرهگیری از اعتبار فرهنگی علم برای ثبت تاریخِ همهچیز صورت میگرفت. پیشازاین دیدهایم که کلانتاریخ بر همان فن بیانِ افسانهسازی متکی است که محور اصلی آثار علمی عامیانۀ ادوارد ویلسون را تشکیل میداد، آثاری که مشتاقانه میخواهند همان شگفتی و معنایی را به علم نسبت دهند که بهطور سنتی فقط در فراروایتهای مذهبی یافت میشود. اما سابقۀ چنین اشتیاقی دیرینهتر از اینهاست و به قرن شانزدهم برمیگردد و به پیدایش ژانرهای تاریخ علمیای منجر شده است که به کلانتاریخ شباهت دارند. این ژانرها عبارتاند از تاریخهای مقدسی که بهدنبال شرح و تفصیل و رواییسازی رخدادهای تاریخی عهد عتیق هستند، و تاریخهایی همگانی که در پیِ پردهبرداشتن از مراحل مهم تاریخ انسان از منظر دینی و غیردینی هستند.
این ژانرها با اشکال جدیدتر تاریخ بزرگمقیاس نیز شباهتهایی دارند، مثلاً با تاریخهای اثباتگرای قرن نوزدهم که توسعۀ جامعۀ متمدن را محصول علمگرایی فزاینده میدانستند، یا افسانههای تکاملیِ قرن نوزدهم و بیستم که داستان حیات را از منظر تکاملیِ غالب آن روزها بازگو میکردند. اشتراک همۀ این اَشکال تاریخ با کلانتاریخ میل به تلفیق علم معاصر در داستان بشریت و تقلیلدادن پیشرفت بشریت به مجموعهای از قوانین یا مراحلی است که حال و آینده را رقم میزنند.
اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم که کریسشن از جهاتی حتی به این هم اشاره کرده است که کلانتاریخ نمودِ «بازگشت به تاریخ همگانی» است. او موافقت خود را با کلیات تاریخ (۱۹۲۰) اثر هربرت جورج ولز نیز اعلام میکند، اثری که در پی ارائۀ شرحی کلنگرانه بر تاریخ جهان است و برای این کار دلیل مشابهی دارد: وحدتبخشیدن به جهان ازهمگسیخته. به اعتقاد کریسشن، آنچه اساساً کلانتاریخ را از همۀ تلاشهای پیش از خود متمایز میکند این است که کلانتاریخ از مزیت اتکا بر علم روز برخوردار است و بنابراین قادر است از رویدادهای بزرگمقیاسی مانند مهبانگ و پیدایش حیات شرح دقیقتری ارائه دهد. اما اینجاست که با پرسشهای مهمی روبهرو میشویم: پرسش اول، آیا ما واقعاً، در مقایسه با نسل ولز، به فهم معنای این رویدادها خیلی نزدیکتریم (اگر اصلاً نزدیک باشیم)؟ پرسش دوم، دانش علمیای که از آن زمان تابهحال به دست آوردهایم واقعاً چقدر دربارۀ توسعۀ جامعه و فرهنگ بشری به ما اطلاعات میدهد؟
یکی از راههای اندیشیدن به این پرسشها درنظرگرفتن شباهتهای قانعکنندهای است که مابین کلانتاریخ و تاریخ مقدس وجود دارد. تاریخ مقدس را در قرن هفدهم توماس برنِت، الهیاتدان انگلیسی، نوشت. تاریخ برنت مبتنی بر علم معاصر کیهانشناسی و فیزیک دکارتی بود. نظریۀ مقدس دربارۀ زمین۱۰ نشان داد که زمین، همانطور که در دیباچۀ کتاب بهروشنی به تصویر درآمده، هفت مرحله را از سر گذرانده است. بااینکه این مراحل با رویدادهای محوری انجیل همچون آفرینش، طوفان نوح و روز جزا مطابقت دارند، اما برنت معتقد است که این رویدادها را قانون طبیعت رقم زده و معجزهای در کار نبوده است. نظریۀ مقدس دربارۀ زمین نیز، همانند کلانتاریخِ کریسشن، در پی شرح کلنگرانۀ مهمترین رخدادهای تاریخی است اما در این کار از علم روز بهره میگیرد. برنت نیز، باز هم مثل کلانتاریخ ، کلید فهم مراحل تاریخ زمین را درستفهمیدن علم میداند.
این مسئله به همین میزان در تاریخهای همگانی قرن ۱۸ و ۱۹ که مراحل پیشرفت مدنیت را جایگزین دورههای تاریخی انجیل کردهاند حائز اهمیت است. هنری توماس باکل در اثر فوقالعادۀ خود، تاریخ تمدن در انگلستان۱۱(۱۸۵۷)، استدلال میکند که قوانین علمیای که از طریق تحلیل قاعدهمندیهای آماری به آنها پی برده راهنمای تاریخ بشر و پیشرفت فکری بودهاند. به گفتۀ باکل، این انگلستان بود که مدل تاریخی پیشرفت مدنی را ارائه کرد، مدلی که سایر ملتها برای دستیافتن به جامعۀ آزاد و سعادتمند باید از آن پیروی میکردند. اما برای پیشرفتِ بیشتر لازم است تا در وهلۀ اول قوانین علمیِ سِیری را بشناسیم که به چنین پیشرفتی ختم میشود، شناختی که بهراحتی با وجود همین کتاب باکل حاصل میشود. اثر باکل معمولاً محصول اثباتگرایی قرننوزدهمی معرفی میشود و در آن، دریافتهای اروپامدارانه از تاریخ و پیشرفت نهادینه شده است. اما نقطۀ اشتراک این اثر با کلانتاریخ در علاقه و اعتقاد آن نسبت به شناخت تماموکمال تاریخ با رجوع به چند اصل علمی معدود و شمار اندکی از رویدادهای مهم است.
بااینهمه، فراروایتهای جدید حیات که بر علم نوظهور تکامل تکیه داشتند خیلی زود اثر باکل و دیگر آثار الهامگرفته از اثباتگرایی را از سکه انداختند. این فراروایتهای جدید نه بر تمدن، که بر نژاد تمرکز داشتند و تفوق جهانی آنگلوساکسونها را حاصل کوششی درازمدت برای بقا میدانند که از گذشتههای دور آغاز شده است. برای مثال، ویلیام وینوود رید، انسانشناس و سفرنامهنویس، در تاریخ بشریت خود که با پیدایش جهان بر اثر غباری سحابیمانند آغاز میشود اصل تکامل داروین را لحاظ کرده بود. بنابراین، شهادت انسان۱۲ (۱۸۷۲) اثر رید به مجموعهای از مراحل پیشرونده میپردازد که با آمیزهای از تنازع و رشد غالب جهتدار مشخص شدهاند. شهادت انسان، بسیار شبیه به اثر باکل، قصد داشت خوانندگانش را به رقمزدن پیشرفتی در آینده ترغیب کند که تصور میکرد سرانجام به اقدامات تحولآفرینی همچون مسافرت هوایی و گوشت آزمایشگاهی منتهی شود. در گذر سالها این کتاب با ترجمهشدن به زبان هلندی محبوبیت بیشتری یافت و تا ۱۹۱۲ به بیست چاپ رسید. همین کتاب بود که ولز را بر آن داشت تا حماسۀ تکاملی خودش یعنی کلیات تاریخ را بنویسد.
غرض از بازگویی این تاریخ این نیست که صرفاً نشان دهیم کلانتاریخ برای خود اسلافی دارد، غرض شناخت کلانتاریخ و قراردادن آن در سنت خاص تاریخنویسیِ بزرگمقیاسی است که تاریخهای مقدس و همگانی، تاریخهای اثباتگرا و حماسههای تکاملی را نیز در بر میگیرد. اگرچه ممکن است بپذیریم که موفقیت کلانتاریخ مدیون نیاز عمیق انسان به داستانهای خاستگاه است، دانستن این نکته نیز مهم است که کلانتاریخ به دیگر داستانهای خاستگاه شباهتی ندارد. کلانتاریخ به یکی از سبکهای خاص داستان خاستگاه شبیه است که در اندیشههای تاریخی یهودیمسیحی ریشه دارد و در پی آن است که، با تکیه بر اعتبار علم، ادعاهای تاریخی خود را موجه جلوه دهد. ممکن است علوم همراه با فکتهای ویژهای که برای اثباتشان آورده میشود دستخوش تغییر شوند، اما شکل کلی داستان همچنان ثابت باقی میماند.
با همۀ اینها شرح گذشتهها در مقیاس بزرگ، تا حدی بهلطف کلانتاریخ، از حاشیه به مرکز اندیشه و آثار تاریخی آمده است. کاری که کلانتاریخ بهخوبی انجامش داده است بهچالشکشیدن فرض ریشهداری است که رشتۀ تاریخ را به عصر آثار مکتوب محدود کرده است. واضح است که ما در زمانهای زندگی میکنیم که، به اعتقاد دیپِش چاکرابارتی، روندِ مقیاسهای زمانیِ انسانی و زمینشناختی۱۳ که قبلاً نسبتاً از هم مجزا بودند اکنون در حال تصادم با یکدیگرند. بنابراین برای آنکه رویدادها و نحوۀ واکنش نسبت به آنها را دریابیم، به روشهای جدیدی در تفکر تاریخی نیازمندیم. کلانتاریخ با ساختن داستانی کلنگر، واحد و همگانی که در قوانین غالب علم به دنبال دانش غایی میگردد برای این مشکل راهحلی احتمالی ارائه میدهد.
اما کلانتاریخ نیز، درست مانند اندیشههای تاریخیِ یهودیمسیحیای که از آنها نشئت گرفته، فراز و نشیب تاریخ بشر را به فرایندهایی تقلیل میدهد که نهایتاً ورای کنترل انسان هستند. این بدین معنی است که کلانتاریخ لزوماً کیهان را به انسان، و طبیعت را به سیاست ترجیح میدهد. این ضرورت، متأسفانه، پیامدِ هدفی است که کلانتاریخ دنبال میکند -متحدکردن نوع بشر در چارچوب داستانی که از قرار معلوم به همه تعلق دارد. کلانتاریخ ممکن است، برای خوشایندِ میلیاردرهایی که چشم امیدشان به تاریخ پوچ سیاست و تفرقه است داستانی سردستی و عوامانه دستوپا کند، اما برای آنها که امیدوارند برای حلاجیِ درست معضلات و پیشامدهای تاریخنگاری در زمانۀ آنتروپوسین راهی بیابند آوردۀ چندانی ندارد.
پینوشتها:
• این مطلب را یان هسکث نوشته و در تاریخ ۱۶ دسامبر ۲۰۲۱ با عنوان «What Big History misses» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستین بار با عنوان «کلانتاریخ چه چیزهایی را از قلم میاندازد؟» در بیستوچهارمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ نسیم حسینی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
•• یان هسکث (Ian Hesketh) دانشیار رشتۀ تاریخ دانشگاه کوئینزلند در بریزبِینِ استرالیاست. کتابهای عیسای ویکتوریایی: جی آر سیلی، دین و اهمیت فرهنگی گمنامی (Victorian Jesus: J R Seeley, Religion, and the Cultural Significance of Anonymity) و دانش تاریخی در بریتانیای ویکتوریایی: به سخن درآوردن گذشته (The Science of History in Victorian Britain: Making (the Past Speak از آثار اوست.
[۱] Maps of Time: An Introduction to Big History
[۲] Big History and the Future of Humanity
[۳] Historical Dynamics
[۴] Origin Story: A Big History of Everything
[۵] Common Core Standards پروژهای مطالعاتی برای وضع مجموعهای از استانداردها که نشاندهندۀ آن باشند که یک دانشآموز، پس از طیکردن دورۀ ۱۲سالۀ تحصیلات در مدرسه، چه چیزهای پایهای را در هنر، زبان، ریاضی و علوم باید بداند [مترجم].
[۶] On Human Nature
[۷] The Diversity of Life
[۸] The Meaning of Human Existence
[۹] Goldilocks Conditions : یکی از مضامین محوری کلانتاریخ است و از آن برای توصیف وضعیتی استفاده میشود که شرایط مناسب دقیقاً در زمان مناسب دست به دست هم میدهند تا تغییری اساسی را رقم بزنند. شرایط گلادیلاکس، درواقع، شرایطی است که برای ظهور پدیدهای تازه و پیچیدهتر «کاملاً مساعد» است [مترجم].
[۱۰] Sacred History of the Earth
[۱۱] History of Civilization in England
[۱۲] Martyrdom of Man
[۱۳] مقیاس زمانی انسانی برحسب سال، دهه، قرن و ...، و مقیاس زمانی زمینشناختی برحسب دوره، دوران، دور، عصر و نظایر آن است [مترجم].
تبلیغ مسائل سرنوشت ساز دین خدا همیشه باید با خرد گرایی ادامه داشته باشد
---
امر به معروف و نهی از منکر در دفاع از احکام و اعتقادات و شناختهای اصیل دین توحیدی خداوند و در ترویج این احکام و اعتقادات الهی بی خدشه ی انکار ناپذیر که پیامبران و امامان و اوصیا و سایر اولیای مقرب خدا جان و عزیز ترینهای خود را در راه تبلیغ و آموزش این ارزشهای الهی فدا می کرده اند ؛ همیشه در حال جنگ و صلح و یا در زمانهای آرامش و آسایش و یا در اوقات شورش و در گیری باید ادامه داشته باشند و بحکم خداوند مهم ترین مسئولیت و وظیفه ی تخلف نا پذیر همه مراجع دین و متولیان آموزش و تبلیغ دین می باشند.
بزرگان دین در همه ی حالتها با هدف اطاعت از دستورهای آشکار الزام آفرین وحی الهی با بذل جان و مال و عزیز ترینهای خود بی هیچ توجه به توطئه های پلید و تهمتها و افتراهای ظالمانه ی دشمنان دین از مروجان خرافات و جعلیات ؛ با جان ودل محض رضای خدا بی هیچ درنگ و دریغ و بی هیچ بیم یا هراس ؛ عالمانه و با شیوه های سازمان یافته ی کار آمد مستدل و مستند غیر قابل انکار وحیانی و عقلی علمی متین همیشه امر به معروف و نهی از منکر را ادامه داده اند .
شیوه ی رحمانی بیان و تبیین مستدل و مستند و آرام علمی شناختها و نویدها و هشدارهای محکم و مفصل فرهنگ دین داری توحیدی وحی تحریف نشده الهی با کمک اصول متین استدلال عقلی علمی انکار ناپذیر مقرون با صبر و شکیبایی و برد باری و فرو تنی و تحمل مشقتهای جانکاه در این راه ، بدون روی آوردن به هیچ گونه اکراه و تحمیل ؛ همیشه در اطاعت از فرامین وحیانی خداوند وسیله ی پیامبران خدا از حضرت آدم تا حضرت ختمی مرتبت ؛ پیامبر اسلام بوده است .
خداوند در وحی خود تنها علیه معاندان لجوج که با دهان کجی به محکمات مفصل و حی اصیل الهی به دشمنی آشکار و به تحریف علیه دین خدا و به انواع ستم و توطئه علیه مؤمنان به این دین و به گمراه کردن متدینان اصرار می ورزیده اند ؛ پرخاش گری و مبارزه ی بی امان را تا رسوا نمودن و وادار کردن آنان به تسلیم روا داشته است .
حجت معتبر تر ازقرآن نزد پایگاه روشنگری چیست؟!
---
این حقیر با تکیه به سخنان خداوند در قرآن و با استناد به اصول متین استدلالی عقل در روشنگریهای قرآنی و عقلی میگویم : شناختها و هشدار های محکم و مفصل قرآن چنین می گویند ؛ ولی شما مشخص نیست در خدمت به چی و با تکیه به چه چیز که معتبر تر از حجتهای انکار ناپذیر آشکار قرآن است روشنگریهای قرآنی و عقلی را حذف و نابود می سازید و برمردم متدین حقایق این شناختها و هشدارها را با پذیرفتن پیامدهای شوم دنیوی و اخروی کتمان می کنید؟؟؟!!!
شما با این حذف باچه جرئت و جسارت بی هیچ توجیه و هیچ دلیل قطعی قرانی و عقلی با نادیده گرفتن همه حرمتها و قدسیتهای شرعی الهی ؛ این حقایق آشکار را بر متدینان نا آگاه پنهان می دارید؟؟؟!!!
شما چگونه در فردای قیامت در محضر خداوند که بنا به تاکیدها و هشدارهای مکرر قرآن هیچ عذ و بهانه و هیچ توبه و پشیمانی از هیچ آفریده ی عاقلی پذبرفته نمی شود می توانید با چنین وضع هلاکت بار ضد قرآن و عقل در محضر خداوند از دین داری و مذهب داری خود دفاع کنید و خود را از عذاب الهی ابدی نابخشودنی این کتمان نجات دهید؟؟؟!!!
اصرار ورزیدن برچنین حذف و کتمان بی تردید پذیرفتن حکم ترفندهای عذاب آفرین شیطان به جای حکم انسان ساز و حیات بخش حجتهای رحمانی خداوند است که همیشه در دست رس همه ی بشر در کتابهای تحریف نشده آسمانی قرار داده شده است !!!
آگاهی به شناختهای قرآن لازمه ی غفلت ناپذیر دین داری خدا پسندانه است
---
مهم ترین عامل الهی در جهت دهی به چگونگی دین داری و مذهب داری خدا پسندانه ی جامعه بشریت ؛ شناختها و نویدها و هشدارهای محکم و مفصل قرآن اند که بصورت آخرین وحی مستقیم الهی بی هیچگونه دست برد بشری و مصون از هر گونه تحریف و نقص بگونه ای رسا و گویا در خطاب به پیامبر اسلام به این جامعه ابلاغ گردیده اند .
خداوند در قرآن ؛ اصول کلی برنامه زندگی بهینه ی خدا پسندانه را با بیان منطقی و سرشت نشین انکار ناپذیر کلیات خوبیها و بدیها با نوید و هشدار نسبت به پیامدهای مادی و معنوی پذیرش و انکار این اصول را به جامعه ی بشریت بعنوان آخرین حجت الهی تخلف ناپذیر ابلاغ نموده است .
اثبات ایمان بشر به وجود خداوند و به توان و علم وحکمت جهان شمول یگانه ذات اقدس او و اثبات خدا پرستی بی نقص بشر منحصر به پایبندی عالمانه ی بی نقص بشر به اصول شناختهای فرهنگ دین داری و مذهب داری محکم و مفصل قرآنی است که حجت کامل خداوند به بشر اند و بی هیچ کاستی و فزونی و بی هیچ دخل و تصرف در این اصول الهی باید اجرا شوند .
فقهای دین در قرآن مکلف و موظف شده اند با فراگیری اصول قرآنی شناختهای فرهنگ اصیل الهی دین داری و مذهب داری قرآنی ؛ احکام و اعتقادات اصول مذکور را بی هیچ دخل و تصرف با یاد آوری پیوسته ی نویدها و هشدارهای قرآنی در زمینه دین داری و مذهب داری خدا پسندانه نزد جوامع خود با پرهیز از و ممانعت جدی و همیشگی از رواج و ترویج آلاینده های بشری متضاد با شناختهای قرآن ؛ پیوسته تبلیغ کنند و آموزش دهند .
کوتاهی فقها و بی توجهی آنان نسبت به لازمه های قرآنی این تبلیغ و آموزش ؛ زمینه ساز رواج من در آوردیها و خرافات و جعلیات بنام دین و مذهب در جوامع متدین و گمراه شدن متدینان اند و بحکم قرآن این وضعیت به تباهی تمام عبادتها و نیکو کاریهای متدینان خواهد انجامید و بی تردید پیامدهای شوم و هلاکت بار این تباهی دامن فقهای مقصر را نیز خواهد کرفت .