یکی از اساتید حقوق اساسی، حقوق بشر و حقوق عمومی ایران:
حقوق بشر، عرف خردمندان زمانه و آخرین دستاورد خرد جمعی بشر است/ آیتالله منتظری: اشتباه میکردم که مومن را مبنای بهرهمندی از حقوق میدانستم؛ انسان مبناست
آیتالله منتظری در اواخر عمرش فتوی داد که انسان مبنای بهرهمندی از حقوق است و بهصورتی بینظیر و درسآموز و افتخارآفرین گفت که من تاکنون اشتباه میکردم که مومن را مبنای بهرهمندی از حقوق میدانستم؛ انسان مبناست. این نظر بهاندازه یک جایزه نوبل ارزش و اهمیت دارد و میتواند به بهترین صورت، در برداشت مسلمانان اثر بگذارد.
محمد محمدیگرگانی از اساتید نامآشنای حقوق اساسی، حقوق بشر و حقوق عمومی ایران است که دههها در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی تهران به تدریس و پژوهش مشغول بوده است. او که در دوران پیش از انقلاب اسلامی از مبارزان علیه حکومت پهلوی بود، با پیروزی انقلاب 57، به عنوان نماینده مردم گرگان و آققلا در مجلس اول شورای اسلامی حضور داشت و بعدتر در کنار کنشهای سیاسی، عمده توش و توان خود را مصروف فعالیتهای علمی و دانشگاهی کرد. «خاطرات و تاملات در زندان شاه»، «هستی، متن مقدس» و «جستاری بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» ازجمله کتابهای منتشرشده محمدیگرگانی هستند. آخرین کتاب او اما «حقوق بشر و دیدگاه اندیشمندان مسلمان» نام دارد که در آن دو موضوع اصلی مورد بحث قرار گرفته است. اول، شرح و تفسیر اعلامیه جهانی حقوق بشر مصوب ۱۹۴۸ و دوم، بررسی برداشت متفکران مسلمان از اعلامیه جهانی حقوق بشر. گفتوگوی حاضر به بحث درباره مباحث عمده همین کتاب میپردازد.
اندیشه تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر بهواسطه چه ضرورتهایی مطرح شد؟
حقوق بشر آخرین دستاورد خرد جمعی روز بشر است و دو هدف دارد: ۱ـ همزیستی عادلانه انسانها و ۲ـ همزیستی مسالمتآمیز انسانها (عدم خشونت).
چرا حقوق بشر تدوین شد؟
در یک کلام بهدلیل وجود تبعیض میان انسانها در طول تاریخ.
یک مثال بزنید.
در جنگ دوم جهانی توهم هیتلر در مورد برتری نژادی، موجب کشتهشدن بیش از ۵۰ میلیون نفر در اروپا شد. در قرون وسطی بیش از ۲۰هزار نفر را سوزاندند و هزاران نفر شکنجه شدند، تنها بهدلیل اینکه اندیشه و باور متفاوت داشتند. هنوز تعصبهای دینی، قومی، زبانی، جنسیتی و... در جهان وجود دارد و عامل بسیاری از تبعیضها، نابرابریها و ستمها میشود.
بنیاد اصلی حقوق بشر چیست؟
انسان مبناست، انسان تنها چون انسان است از همه حقوق اجتماعی، سیاسی و... برخوردار است.
پس حقانیت باورهای دینی نادیده گرفته میشود؟
بههیچوجه، تحمیل باور به دیگران ممنوع است، نه باور داشتن.
میتوانید کوتاه این نکته را تشریح بفرمایید؟
همه حق دارند اگرچه باورهایشان ازنظر دیگران حق نباشد. یک قاعده مهم حقوق بشر این است: حقداشتن و حقبودن. آیا تنها کسانی حق دارند که باورهایشان ازنظر دیگران حق باشد؟ پاسخ حقوق بشر این است: همه انسانها با هر دین، قومیت، زبان و... از حقوق مساوی برخوردارند. شاید این مسئله بزرگترین سوءتفاهم را بهخصوص در میان اصولگرایان دینی در سراسر جهان ایجاد کرده است. آنان میپرسند چگونه ممکن است انسان ایمان به مسئلهای داشته باشد و اجازه بدهد دیگران آن را آزادانه رد کنند؟ فارغ از اینکه قرآن خود فراوان به گفتوگو، استدلال و برهان دعوت نموده است، در عمل یک مسئله ساده وجود دارد. شیعه حتی در میان مسلمانان جهان در اقلیت است. آیا میخواهد که در سایر کشورهای جهان حق تبلیغ اندیشههای خود را داشته باشد؟ اگر بله، طبیعی است که دیگران نیز این حق را برای خود قائل باشند. هابرماس، فیلسوف مشهور امروز دنیا یک قاعده را برای زیست مسالمتآمیز انسانها مطرح میکند و آن این است که همه جهانبینیها محترم باشند. هابرماس همراه با تواناییهای قدرتمند فلسفی خود، جامعه بشری را به روشهای تازهای دعوت میکند که مبانی آن قبلاً در اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ آمده است. او مثلا میگوید: «همه جهانبینیها محترم هستند» او حتی از غیردینداران میخواهد که «آمادگی پذیرش حقیقت احتمالی مضامین و محتویات شناختی عقاید مذهبی را داشته باشند.»
وقتی فقر، بیکاری و تورم بیداد میکند، سخن از حقوق بشر چه فایدهای دارد؟
دقیقاً درست است، ازنظر اعلامیه جهانی حقوق بشر، آرامش و امنیت زمانی در جامعه برقرار میشود که دو مسئله برداشته شود: ۱ـ فقر 2ـ ترس. تا فقر و ترس هست، امنیت و آزادی ممکن نیست. بهعبارتدیگر تا عدالت و آزادی برقرار نشود، امنیت و آرامش نیز برقرار نخواهد شد. فقر، سد راه بروز و جلوه استعدادهای انسان است. فقر یعنی اسارت و در بندشدن انسانیت انسان. ترس نیز تمام تواناییها و استعدادهای درخشان انسان را فلج میکند، لذا آزادی یعنی میداندادن برای شکوفایی تواناییهای انسان.
برخی میگویند حقوق بشر محصول اندیشه غرب است و ما چه نیازی به آن داریم؟
بله، این یک نظر است. امروز حتی بعضی از متفکران پستمدرن، جهانشمولی حقوق بشر را نقد میکنند، اما فارغ از بحث در مورد این مسئله، امروز انسانها هرچه بیشتر در کنار هم قرار گرفتهاند، ناگزیرند با هم زندگی کنند، خشونت و جنگ و نفرت آزارشان میدهد و به دنبال آرامش و امنیت هستند. لاجرم بهقول سعدی: «دو صاحبدل نگهدارند مویی/ همیدون سرکشی و آزرمجویی/ دو عاقل را نباشد کین و پیکار/ نه دانایی ستیزد با سبکسار/ اگر نادان بهوحشت سخت گوید/ خردمندش بهنرمی دل بجوید.» بنابراین تفاوتهای دینی، نژادی، زیست مشترک انسانها و... هرروز ضرورت حقوق بشر را بیشتر میکند. در گذشته جامعه براساس دین مشترک، قومیت مشترک، زبان مشترک و امثال آن به وجود میآمد، اما امروز تغییر و تحول در اندیشه بشری و گسترش شهرنشینی موجب شده که اساس وحدت در تکثر باشد، یعنی انسانها آموختند چگونه با وجود تفاوتهای دینی، نژادی و... با هم مسالمتآمیز زندگی کنند. حقوق بشر، آموزش زیست مشترک انسانهاست، با همه تفاوتهای دینی، نژادی و...
گفته میشود حقوق بشر ابزار سوءاستفاده قدرتهای جهانی است و هر کشور که با منافع آنان همراهی نکند، با توسل به حقوق بشر آن را منزوی میکنند.
ارزشها و باورهای مورد قبول مردم، مثلا ارزشهای اخلاقی و دینی، مانند عدالت و آزادی، امنیت و نظم عمومی و... همیشه مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. لذا نمیتوان سوءاستفاده از یک ارزش را دلیل غلطبودن آن دانست.
چگونه میتوان با تمدنهای گوناگون در جامعه بشری و تفاوتهای فرهنگی و تاریخی به ارزشهای جهانشمول حقوق بشر استناد کرد؟
نکته بسیار مهمی را اشاره فرمودید. این نقدی جدی است که بعضی به حقوق بشر دارند و میگویند فرهنگ هر ملتی محصول تاریخ، نوع زیست و اندیشههای خود است و مثلا چرا سرخپوستان باید از تمدن آمریکاییها تبعیت کنند؟ و باورهای آنان را در مورد زندگی بپذیرند؟ در توضیح این مسئله دو امر را باید از هم تفکیک کرد. اول، ارزشها یا اصول بنیادین حقوق بشر و دوم، حقوق و آزادیهای عمومی بشر. مورد اول مانند اصل کرامت ذاتی یا اصل برابری یا اصل حق تعیین سرنوشت است. این موارد در حقوق بشر جهانشمول است و تقریبا همه تمدنهای بشری با این اصول موافق هستند و فقط بر سر مصداقها اختلاف است. مثلا سنتگرایان نیز «کرامت ذاتی زن» را قبول دارند، اما در مورد حقوق بهقول مرحوم مطهری «تشابه حقوق زن و مرد» را قبول ندارند. در این زمینه نامه اخیر آیتالله سیستانی به پاپ بسیار ارزنده و راهگشاست. ایشان در این نامه به چند نکته مهم حقوق بشری استناد میکنند: ۱ـ مدارا و همزیستی بهتر میان پیروان اسلام و مسیحیت ۲ـ تلاش برای اشاعه فرهنگ همزیستی مسالمتآمیز ۳ـ کنارگذاشتن خشونت و نفرتپراکنی و تثبیت ارزشهای دوستی و الفتگیری میان مردم ۴ـ سرکوب آزادیهای اولیه و فقدان عدالت اجتماعی موجب ظهور برخی جنبشهای افراطی شده است. اما بخش دوم در مورد حقوق و آزادیهای حقوق بشر است، مواردی مثل آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی مطبوعات و... این نکته مهمی است که شاید کمتر موردتوجه سنتگرایان قرار گرفته است. ازنظر اعلامیه جهانی حقوق بشر، این حقوق و آزادیها مشروط هستند و مطلق نیستند. حقوق بشر پنج شرط یا محدویت برای بهرهمندی از حقوق بشر ذکر نموده است: ۱ـ بر طبق قانون باشد ۲ـ خلاف حقوق و آزادیهای دیگران نباشد ۳ـ خلاف مقتضیات اخلاقی جامعه نباشد ۴ـ خلاف نظم عمومی نباشد ۵ـ برخلاف رفاه همگانی نباشد.
چه اطمینانی هست که از این عناوین سوءاستفاده نشود، یعنی بهنام مثلاً نظم عمومی همه آزادیها تعطیل نشود؟
بله. بههمیندلیل در پایان ماده ۲۹ اعلامیه حقوق بشر آمده که این شرطها و قیدها در یک جامعه دموکراتیک مورد قبول است.
مرجع تشخیص جامعه دموکراتیک کیست؟
حقوق بشر ضمانت اجرایی ندارد، مگر در موارد خاص. لذا باتوجه به اختلاف منافع یا تضادهای فراوانی که میان دولتها وجود دارد، حقوق بشر بر موارد نقض حقوق و آزادیها نظارت مینماید.
در چه مواردی حقوق بشر یا سازمانهای حقوق بشری حق دخالت عملی دارند؟
این بحث در حوزه حقوق بینالملل بشر است که یک رشته تخصصی حقوق است و از میدان کاری من خارج است.
اکثر قریببهاتفاق احکام جزایی قرآن، عرف زمان پیامبر است و تاسیس اسلام نیست. بردگی، شلاقزدن، دستبریدن و سنگسار را پیامبر ایجاد نکرده و قبل از آن بوده است
بخش دوم کتاب مربوط به حقوق بشر از دیدگاه متفکران مسلمان است. چرا ننوشتهاید حقوق بشر ازنظر اسلام؟
در ابتدا با سه «کاف» این مفهوم را بیان کردهام: 1ـ اسلام کِی، 2ـ اسلام در کجا و 3ـ اسلام کی. اول اینکه متفکران مسلمان در مورد حقوق بشر برداشتهای متفاوتی داشته و دارند. نکته دوم این است که همین متفکران طی زمان اندیشههایشان تحول و تغییر پیدا کرده و سوم اینکه محیط زندگی آنان در برداشتهایشان تاثیر گذاشته است. تقریبا بهعنوان مثال جامعه قبیلهگی، اندیشه قبیلهگی ایجاد میکند و زندگی مستمر شهری، فرهنگ و روحیه شهری و شهروندی ایجاد میکند. چهار گروه را مشخص نمودهام. البته این تقسیمبندی اینجانب است و قطعیت ندارد و نام بسیاری از متفکران مسلمان روز را ذکر نکردهام. اما اندیشمندان مسلمان را به اینشکل صورتبندی کردهام: اول، سنتگرایان مانند آیتالله مصباح یزدی و بخشی از مراجع سنتی ایران. دوم، تجددگرایان مانند آیتالله نایینی، آیتالله محمدباقر صدر، آیتالله خمینی (براساس نظر ایشان در مورد مصلحت نظام)، آیتالله مطهری و مهندس مهدی بازرگان. سوم، نوگرایان نظیر استاد محمد مجتهدشبستری و دکتر عبدالکریم سروش. چهارم، وحدتگرایان مانند محمد اقباللاهوری، آیتالله منتظری (براساس آخرین برداشت ایشان از حقوق بشر) و آیتالله محقق داماد. من نظر این بزرگان را در چهار مورد در نظر گرفتهام: ۱ـ قرآن ۲ـ سنت ۳ـ علم ۴ـ عقل. برای احتراز از اطاله کلام یک ملاک را عرض میکنم: اول: قرآن. سنتگرایان معتقد هستند که همه آیات قرآن برای همه زمانهاست و نمیتوان متناسب با فهم و درک زمانه بخشی از آن را اجرا نکرد. پس حتی مثلا دستبریدن و شلاقزدن را نیز باید اجرا کرد. ازنظر تجددگرایان، قرآن برای همه زمانها معتبر است، اما میتوان برای حفظ آبروی مسلمانان و اسلام، بنا به مصلحت، بعضی احکام قرآن را اجرا نکرد. مثلا سنگسار، دستبریدن و شلاقزدن در عمل اجرا نمیشود. اصل «مجمع تشخیص مصلحت نظام» در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم براساس این نظریه آمده است. نوگرایان اما میگویند قرآن، کلام پیامبر است نه کلام خدا و مبنا در تدوین قوانین، خرد جمعی روزِ بشر است. وحدتگرایان، اما اهداف قرآن را از احکام آن جدا کردهاند و اعتقاد دارند خداوند احکام قرآن را برای زمان پیامبر فرستاده است، اما اهداف دین در قرآن برای همیشه معتبر است.
پس اکثر متفکران مسلمان با دلایل گوناگون با حقوق بشر همراهی دارند؟
گروه اول یعنی سنتگرایان در اساس حقوق بشر را قبول ندارند، اما تجددگرایان معتقدند که وقتی مصلحت اسلام یا مسلمین اقتضا کند، میتوان آن را اجرا کرد.
منظور وحدتگرایان از عرف چیست؟ بهصو رت خلاصه چگونه آن را تفسیر میکنند؟
اقبال لاهوری که بهنظر میرسد شاخص این جریان در قرن بیستم است، استدلال بسیار جالبی دارد. او میگوید این سنت خداوند بوده که درک و شعور مردم هر زمانه را در نظر گرفته است، زیرا خداوند میدانسته که مثلاً نمیشود عرف اعراب 14قرن قبل را امروز در اروپای شمالی اجرا کرد. مثلا چگونه میشود شلاقزدن یا دستبریدن را امروز در فنلاند یا سوئیس اجرا کرد؟ لذا پیامبر بهعنوان پیامبر، در مکه آرمانهایش را مطرح میکند؛ مثلا انسان جانشین خداوند در زمین است، چه مرد باشد چه زن، از هر قوم، قبیله و ملتی که باشد، یا انسان بهصرف انسانبودن کرامت ذاتی دارد (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ. سوره الاسرا آیه ۷۰) اما پیامبر در مدینه یک رهبر سیاسی و اجتماعی است که ناگزیر است عرف را در نظر بگیرد والا باید یک دیکتاتوری خونین به راه بیاندازد. امروزه در نظام بینالملل نیز عرفهایی وجود دارد که لزوما حق نیست. واقعاً مگر کشورهایی که منابع زیرزمینی مثل نفت یا گاز یا طلا و... دارند خودشان این معادن را تولید کردهاند؟ اما این عرف بینالملل است که مرزها ملاک است. لاجرم امروز بسیاری از روشنفکران، دانشمندان و فرزانگان علیه این نوع عرفهای برخلاف عدالت سخن میگویند، اما سیاستمداران نمیتوانند برخلاف آن عمل کنند. اکثر قریببهاتفاق احکام جزایی قرآن، عرف زمان پیامبر است و تاسیس اسلام نیست. بردگی، شلاقزدن، دستبریدن و سنگسار را پیامبر ایجاد نکرده و قبل از آن بوده است.
در این زمان کدام متفکر مسلمان را جزو گروه چهارم میدانید؟
آیتالله منتظری در اواخر عمرشان فتوی دادند که انسان مبنای بهرهمندی از حقوق است و بهصورتی بینظیر و درسآموز و افتخارآفرین گفتند که من تاکنون اشتباه میکردم که مومن را مبنای بهرهمندی از حقوق میدانستم؛ انسان مبناست. این نظر بهاندازه یک جایزه نوبل ارزش و اهمیت دارد و میتواند به بهترین صورت، در برداشت مسلمانان اثر بگذارد و همه تبعیضهایی را که در مورد انسانها بهکار رفته و میرود، از بین ببرد.
شما در کتاب تفاوتهای فقه و حقوق را ذکر کردهاید. اهمیت این بحث در کجاست؟
یکی از مهمترین مسائلی که از ابتدای انقلاب فراوان موجب سوءتفاهم شده، همین مسئله است. برای احتراز از طولانیشدن بحث فقط به سه تفاوت این دو رشته اشاره میکنم. اول تفاوت در قلمرو حقوق و فقه است. در حقوق، مبنا ملت است نه امت، در حقوق فقط میتوان برای مردم ایران قانون تصویب کرد و حقوق مربوط به آن دوران تاریخی جامعه بشری است که در کشورها (دولتملت) شکل گرفته است، یعنی مبنای قانونگذاری ساکنان یک کشور هستند که از مذاهب، نژاد و زبانهای متفاوتی تشکیل شدهاند. بنابراین در حقوق فقط برای ایرانیان میتوان قانون تصویب کرد نه مثلاً برای مسلمانان، اگرچه این قانون براساس باورهای دینی تصویب شود. این مسئله، بسیار جدی است و توجه به آن میتواند راه را برای اجتهادهای تازه فقها باز کند و بنیاد برداشتهای فقهی را متحول کند.
آیا این مسئله در قانون اساسی ایران آمده است؟
بله. از زمان مشروطه قرار شد که فقط قانون قابل اجرا باشد و فتوا قابل اجرا نیست. لذا هیچ مامور دولتی نمیتواند براساس فتوا کسی را وادار به انجام کاری کند یا از عملی باز بدارد. برای نمونه اگر آیتالله سیستانی فتوا بدهند مالیات در اسلام نداریم و مسلمانان از دادن مالیات خودداری کنند، هم براساس قانون اساسی مشروطه، هم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، قانون آنان را اجبار به پرداخت مالیات میکند و آنها نمیتوانند به استناد فتوای مرجع دینی خود مالیات ندهند. تفاوت دوم حقوق و فقه نیز این است که حقوق محصول توافق اکثریت یک جامعه است و فقه برداشت یک فقیه از یک مسئله شرعی است. دهها مرجع تقلید وجود دارد، اما یک قاعده مهم حقوق این است که یک قانون باید در سراسر کشور حاکم باشد و برای همه بهصورت مساوی اجرا شود. تفاوت سوم نیز تفاوت در اهداف است. جوهر دین، کمال درونی و تحول روحی انسان است که با انتخاب آزاد انسان ممکن است. هدف حقوق اما ازجمله برقراری نظم، امنیت، عدالت و حفظ تمامیت ارضی کشور است. حقوق نمیتواند و نباید وارد حوزه درونی افراد شود. ارزیابی خلوص و صفای نفس خارج از توانایی مامور دولت است و اگر دولتها وارد این حوزهها شوند، فاجعه میآفرینند. مسائل مربوط به رابطه فرد با خودش و با خدا، از حوزه حقوق خارج است و این مسائل در حوزه اخلاق و دین است. لذا هر گناهی جرم نیست و هر جرمی گناه نیست. انجامندادن عبادات دینی و غیبت و دروغ، گناه است ولی جرم نیست. انجامندادن تشریفات اداری مثلاً ازدواج جرم است ولی گناه نیست. شرح کامل این بحث را در کتاب «جستاری بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» آوردهام.
این مسئله موجب جدایی دین از دولت نمیشود؟
ازنظر گروه اول بله، ولی همانگونه که قبلاً عرض کردم، همه متفکران مسلمان اینگونه فکر نمیکنند.
براساس تقسیمبندی شما، جایگاه علم و عقل در برداشت دینی را چگونه تفسیر میکنند؟
برداشت گروه چهارم را توضیح میدهم. ازنظر این گروه، هستی، قرآن تکوینیافته و قرآن هستی تدوینیافته است، یعنی هستی خود یک قرآن است که آیاتش واقعیت هستی است و قرآن، هستیای است که با کلمات نوشته شده است. طبیعت رفتار خداست و همه هستی یک مسجد است، همه هستی آیات خداست. «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.» شناخت طبیعت، شناخت آیات خداست. علم ابزار و وسیله شناخت آیات خداست. مثلا یک متخصص چشم، متخصص یا مجتهد شناخت آیه چشم است. لذا ازنظر این گروه، علم وسیله و راه شناخت آیات خداست. پس هرکس با هر دین و ایمانی، به هر مقدار که به قوانین هستی که همان اراده و مشیت خداست عمل کند، به همان مقدار نتیجه میگیرد. (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) نتیجه این نظر در بحث ما این میشود: مسائل مربوط به اداره جامعه، امری کارشناسی است، بهتعبیر دینی شورایی است و دهها رشته علمی پاسخگوی این نیاز است. همینجاست که امثال مطهری شاید به تأسی از اقبال لاهوری میگویند که فیزیک، شیمی و اقتصاد اسلامی نداریم. سیدجمالالدین اسدآبادی هم میگفت چرا استناد به گالیله، کپلر و... غربی است اما ارسطو و افلاطون نیست. مگر ارسطو و افلاطون مسلمان بودند؟ کسانی مثل دکتر داوری اردکانی نیز سالهاست استدلال میکنند علوم اسلامی نداریم. درک ابنسینا، ابنرشد و... یک فهم از اسلام است و...
پس در عمل هیچ تفاوتی بین علوم اسلامی و غیراسلامی نیست؟
تفاوت در اهداف و آرمانهاست. مثلا اگر اقتصاد سرمایهداری هدف را رفاه و خوشی میداند، دین هدف را کمال میداند و رفاه را وسیله میپندارد، نه هدف.
این برداشت به سکولاریسم ختم نمیشود؟
از نکات بسیار مهم و جدی بحث اینجاست. خیلی مختصر نتیجه بحث را عرض میکنم: بنیاد این بحث به این میرسد، آیا خوب درواقع خوب است یا چون خدا گفته است خوب است؟ ازنظر یک گروه نظری (معتزله)، خوب درواقع خوب است. بحث این است که آیا چون خدا گفته حق است؟ یا خدا، فقط حق را میگوید؟ لذا از این نظر هرکس به عدالت عمل کند و مثلا محیطزیست را رعایت نماید نتیجه میگیرد، اگرچه به خدا ایمان نداشته باشد. حال با این بنیان مهم نظری به سوال شما برگردیم: ۱ـ سکولاریسم در وجه فلسفی بهمعنای نفی هرگونه معنویت و قداست یا باور به خدا در هستی است و در وجه اجتماعی بهمعنای جدایی قدرت دینی از قدرت سیاسی است. (توجه بفرمایید نه جدایی دین از دولت). ۲ـ افراد میتوانند دیندار باشند و در دولت سکولار مثلا رئیسجمهور یا صدراعظم باشند مانند آقای اوباما یا خانم مرکل صدراعظم سابق آلمان. ۳ـ انسانها میتوانند دیندار نباشند اما با عمل به قوانین هستی نتیجه مطلوب خود را بگیرند. ۴ـ حکومت دینی، حکومت ارزشهای دینی است، نه لزوما حکومت دینداران. کوتاهترین بیان در این مورد حرف سیدجمالالدین اسدآبادی است: «به غرب رفتم مسلمان ندیدم اما مسلمانی دیدم، به کشورهای اسلامی رفتم مسلمان دیدم اما مسلمانی ندیدم.»
چه نیازی است که حقوق بشر را ازنظر اسلام بررسی کنیم؟
اگر کسی به چیزی نیاز نداشته باشد، به دنبال آن هم نمیرود، پس هیچ الزامی نیست. اما مسئله مهم این است که هرکس وقتی چیزی را خوب یا بد، حق یا باطل میداند، ناگزیر با این سوال مواجه میشود که چرا؟ چرا ازدواج خوب است؟ چرا برابری خوب است؟ چرا انسان کرامت ذاتی دارد؟ چهار پاسخ در حقوق مطرح است: ۱ـ حقوق فطری ۲ـ حقوق طبیعی ۳ـ حقوق قراردادی ۴ـ حقوق هرمنوتیک یا تفسیری. براساس حقوق الهی یا فطری، مبنای تعیین درست و غلط، حق و باطل خداوند است که در کتاب مقدس از آن نام برده است. براساس حقوق طبیعی، ملاک تعیین خوب و بد، خود طبیعت و واقعیت است. حقوق قراردادی مبنا را قرارداد انسانها میداند. مثلاً در «ازدواج سفید» مبنا قرارداد طرفین است و خود افراد حقوق و وظایف زن و مرد را تعیین میکنند. براساس حقوق هرمنوتیک، فهم انسان متاثر از شرایط تاریخی اوست، لذا حقوق جهانشمول بیمعناست. بعضی از پستمدرنها، مدعی هستند خوب و بد جهانشمول نداریم و میپرسند چرا اروپاییها به خود اجازه میدهند که حقوق بشر را جهانی بدانند؟ اروپاییها تاریخ و فرهنگ خودشان را دارند و آمریکای لاتین هم تاریخ و فرهنگ خودشان را.
حقوق بشر براساس کدام دیدگاه از چهار دیدگاه فوق قرار دارد؟
بنیادهای اصلی حقوق بشر براساس حقوق طبیعی است، مثل اصل کرامت ذاتی یا اصل برابری و اصل جهانشمولی. مخلص کلام آنکه، حقوق بشر، عرف خردمندان زمانه و آخرین دستاورد خرد جمعی بشر است. حقوق بشر، آموزش سبک زندگی مشترک مسالمتآمیز و عادلانه انسانها در جهان معاصر است. حقوق بشر فضای گفتوگو و مدارا میسازد و نفرت و خشونت را نمیپذیرد. بهقول آقای محمدجواد ظریف، حقوق بشر همانند قدرت اقتصادی یا نظامی، اقتدار ملی و نفوذ کلام در مناسبات جهانی ایجاد میکند.
آفرین بهترین نوشته ای که در چند ماه اخیر در خبر فوری خوانده ام
در واقع نوع جدیدی از آتش زدن قرآن را ارائه کرده اند