معرفی ۵ رهیافت و ۱۰ کتاب درباره علل وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷
چرا انقلاب 57 اتفاق افتاد؟
در این مقاله علل وقوع انقلاب 57 از 5 منظر کلی اقتصادی- اجتماعی، سیاسی، روانشناختی، فرهنگی و ترکیبی مورد بررسی قرار گرفته است و سعی می شود با نگاهی جامع و همه سونگر، نظریههای مطرح درباره انقلاب معرفی شود.
فرزاد نعمتی، روزنامه نگار در روزنامه هم میهن نوشت: درباره انقلاب 1357 ایران کتابها و مقالات بسیار زیادی به دست نویسندگان ایرانی و خارجی نوشته شده است که حتی عرضه فهرستی مجمل از عناوین آنها نیازمند انتشار کتابی مفصل است. همگی این نوشتهها را البته نمیتوان در زمره آثار علمی قرار داد زیرا بسیاری از آنها دعوی چنین عنوانی را ندارند و بیشتر دلمشغول جمعآوری وقایع و حوادث انقلاب یا ذکر خاطرات دولتمردان پهلوی و مبارزان انقلابی هستند، بنابراین در آنها نمیتوان چندان نشانی از اتکای نویسنده به نظریهای خاص یا روشی ویژه در جمعآوری دادهها یافت. برای نمونهای از این کتابها که البته در نوع خود میتوانند در روشنشدن زوایایی از پدیده پیچیده انقلاب ایران به محققان کمک کنند، میتوان به «سقوط شاه» فریدون هویدا، «اعترافات ژنرال» عباس قرهباغی، «خدمتگزار تخت طاووس» پرویز راجی، «ماموریت در ایران» ویلیام سولیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران)، «درون انقلاب ایران» جان دی استمپل اشاره کرد. در تحلیل آثار علمی بهرهمند از نظریههای خاص نیز اما اختلافنظری میان پژوهشگران وجود دارد. در ادامه نخست، گزارشی از تقسیمبندیهای صورتگرفته پیرامون دیدگاههای نظری درباره انقلاب ایران ارائه میشود، سپس 10 اثر شاخص در تحلیل تئوریک انقلاب 57 معرفی خواهد شد.
تقسیمبندیهای نظریههای انقلاب اسلامی ایران
پژوهشگران علوم سیاسی، تقسیمبندیهای متفاوتی را برای نظمبخشی به نظریههای انقلاب 1357 پیشنهاد دادهاند. برای نمونه، گاه از رهیافتهای چندعلیتی و تکعلیتی سخن به میان آمده است. از چشماندازی دیگر، محمدباقر خرمشاد به رهیافتهای جامعهشناسانه، روانشناسانه، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اشاره کرده است. مهرزاد بروجردی معتقد است، آموزههای دو مکتب هستند که بیشترین نقش را در تبیین پدیده انقلاب داشتهاند: نگاه نخست از دیدگاه اقتصاد سیاسی به انقلاب مینگرد و رویکرد دوم بر ایدههای فرهنگی و ایدئولوژیکی تکیه میکند. حمیرا مشیرزاده اما نظریهها را براساس عوامل اقتصادی ـ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، روانشناختی و ترکیبی (چندعلیتی) توضیح داده است. در توضیح مشیرزاده، در آثار متمرکز بر توضیح انقلاب براساس عوامل اقتصادی ـ اجتماعی، بر نقش اقتصاد سیاسی یا ساختار اجتماعی (نهادها و قشربندیهای اجتماعی) تاکید ویژهای میشود. تحلیلهای سیاسی اما بر مواردی چون وضعیت مشارکت سیاسی و سنجههای رقابت دموکراتیک تکیه میکنند. در تحلیلهای روانشناختی، نقش فرآیندهای ذهنی و روانی در توضیح رفتار انقلابیون و حاکمان اهمیت پیدا میکند. در رهیافتهای فرهنگی به عوامل فرهنگی و ارزشی توجه میشود و رهیافتهای ترکیبی این نکته پرورده میشود که عوامل مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، همه در رابطهای پویا منجر به وقوع انقلاب شدهاند.
انتخاب هرکدام از این چارچوبها، امکانات و محدودیتهای خاصی برای فعالیت محقق ایجاد میکنند، اما برای ایجاد نظم ذهنی و فهم سهلتر و صریحتر تمایزها، چارهای جز انتخاب یک الگو نیست. البته میدانیم که قراردادن برخی آثار در یک دسته خاص، به معنای آن نیست که آن متون از توجه به سایر وجوه بهطور مطلق، غفلت ورزیدهاند، بلکه تنها این اشاره را در خود مستتر دارد که نویسندگان به موضوع از یک منظر پرداختهاند یا نقش یک عامل را مهمتر تلقی کردهاند. برایناساس در ادامه با توجه به تقسیمبندی حمیرا مشیرزاده، به معرفی نظریههای مطرح درباره انقلاب ایران خواهیم پرداخت.
الف ـ رهیافت اقتصادی ـ اجتماعی
همایون کاتوزیان؛ قیام کل جامعه علیه استبداد نفتی
محمدعلی همایونکاتوزیان، در سال ۱۳۵۷، در 36سالگی و درحالیکه سابقه 10سال تدریس در دانشگاههای انگلیس را داشت، کتابی با نام «اقتصاد سیاسی ایران» را نگاشت. در این کتاب، کاتوزیان نظریه «استبداد ایرانی» را مطرح کرد و با مقایسه استقلال طبقات از دولت در اروپا و عدم استقلال طبقات از دولت در ایران، فقدان تجربه فئودالیسم از نوع اروپایی را در ایران گوشزد کرد. به نظر او، دولت در ایران، فراتر از طبقات بوده و میل و سلیقه حاکمان است که «قانون» نام میگرفته است. بههمیندلیل امکان فعالیتهای بخش غیردولتی اندک و قدرت دولت در همه امور بسیار بوده است بهنحویکه در چنین ساختار استبدادی بیضابطهای، نزدیکی و دوری افراد به قدرت متمرکز، آنان را در طبقات متفاوتی قرار میدهد. این مسئله به نقض حقوق مالکیت و اخلال در انباشت درازمدت سرمایه در ایران انجامیده است و باتوجه به کمآبی مزمن و پراکندگی شهرها، امکان سیطره حکومتهای ایلیاتی را میسر کرده است. کاتوزیان در فصل ۱۷ این کتاب که عنوانش «انقلاب ملت» بود، انقلاب 1357 را، نه نظیر انقلابهای غربی، شورش طبقات محروم علیه طبقات ممتاز که بهعنوان واکنشی به ساختار «استبداد نفتی» حکومت محمدرضا پهلوی و قیام عموم طبقات جامعه علیه استبداد دولت حاکم تحلیل کرده است و اگرچه این فصل و فصل ۱۸کتاب کاتوزیان به فارسی برگردانده نشدند، اما شاکله بحث کاتوزیان بهعنوان الگویی از تحلیل مبتنی بر اقتصاد سیاسی، هواداران فراوانی در میان محققان ایرانی پیدا کرد. او بعدها در مقالهی «به سوی نظریههای عمومی انقلابهای ایرانی» در کتاب «تضاد دولت و ملت» همین اختلافات را دستمایه تلاش برای طراحی مدلی خاص انقلابهای ایرانی کرد و در فصل سیزدهم آخرین کتاب خود: «ایرانیان» نیز به موضوع «انقلاب بهمن 57» اشاره کرد؛ هرچند این فصل دوباره در ترجمه فارسی غایب بود.
احمد اشرف؛ ائتلاف روشنفکران و علما و بازار
احمد اشرف در سه مقاله «طبقات اجتماعی در عصر پهلوی»، «اتحاد بازار و روحانیت: بنیان اجتماعی شورشها و انقلابها» و «دولت، طبقات و روشهای بسیج تودهها در انقلاب ایران» که همگی در کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» گرد آمدهاند، با اعتنا به تغییراتی در دوران پهلوی نظیر ایجاد دولت متمرکز و توانمند، سهبرابر شدن جمعیت، گسترش شهرنشینی، استخدام یکسوم نیروی کار شهرنشین در دولت، جذب اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی و برنامههای غربمآبانه عقیدتی و تبلیغی نهادهای اجتماعی، آموزشی و فرهنگی نتیجه میگیرد که این تحولات، باعث دگرگونی اساسی در نظام طبقاتی ایران شدند، بهنحویکه متخصصان غربگرا و کارمندان سطح بالای دولت و بورژواهای جدید روبهرشد، اقشار مسلط بودند و طبقه متوسط جدید نیز از موقعیت مطلوبی برخوردار بود، هرچند از منظر سیاسی، بهواسطه خودکامگی فزاینده شاه و تحقیر آمال سیاسی نخبگان دولتی و طبقه سرمایهدار و متوسط جدید، فرصتی برای مشارکت معنیدار آنان وجود نداشت. حکومت پهلوی پس از کودتای 1332، در کسب حمایت طبقه متوسط جدید با مشکل روبهرو بود و اعضای این طبقه به مخالفان سیاسی رژیم بدل شدند. اقشار متوسط سنتی نظیر روحانیون و بازاریان، در این دوران، اما انعطافپذیری قابل توجهی نشان دادند. نهاد روحانیت رویهمرفته نظاممندتر، گستردهتر و متنفذتر شده بود. بازار توانست در ادامه حمایت از جنبشهای مشروطه و ملیشدن صنعت نفت، از قیام 1342 و انقلاب 1357 حمایت مالی کند و حامی نهادهای مذهبی شیعه باشد و نتیجه آنکه سه گروه رهبری، تدوین ایدئولوژیک و پشتوانه مالی انقلاب را تدارک دیدند: روشنفکران جوان، علمای مبارز و نسل جوانتر بازاریها. کارمندان دولت و کارگران صنعتی در مراحل واپسین انقلاب بدان پیوستند و تهیدستان شهری و مهاجران روستایی نیز عموماً همچون سیاهی لشکر سایر گروههای اجتماعی عمل میکردند. آصف بیات نیز در کتاب «سیاستهای خیابانی» موضعی مشابه اشرف در قبال مشارکت تهیدستان شهری در انقلاب دارد. دهقانان نیز در هیچیک از مراحل جنبش انقلابی نقش برجستهای نداشتند. بدینسان پیروزی انقلاب، نهتنها نشاندهنده قدرت رهبری انقلاب در کسب پشتیبانی تقریباً همه اقشار اجتماعی عمده بود، بلکه شاهدی بود بر ناکامی کامل رژیم پهلوی در حفظ حمایت همان طبقاتی که خود مولد و حامی آنها بود.
ب ـ رهیافت سیاسی
یرواند آبراهامیان؛ انقلاب؛ نتیجه توسعه ناموزون
یرواند آبراهامیان در سال 1982 کتاب «ایران بین دو انقلاب» را به چاپ رسانید؛ کتابی که دو ترجمه از آن در ایران موجود است و بهعنوان یکی از منابع درسی دانشجویان علوم سیاسی مورد ارجاع فراوانی قرار میگیرد. نویسنده در سطور آغازین کتاب رویکرد نئومارکسیستی اثرش را با ارجاعی به ای.پی.تامپسن و این اعتقاد او که طبقه را نباید صرفاً برحسب ارتباطش با شیوه تولید، بلکه برعکس باید در متن زمان تاریخی و در اصطکاک اجتماعی آن با طبقات معاصر درک کرد، آشکار میکند و با انتقاد از نگرشهای تکبعدی که در تحلیل جوامع غیرغربی، تنها به تحلیل دولت (مکاتب ساختاری ـ کارکردی) یا تحلیل جامعه (مردمشناسان و مکتب رفتاری) میپردازند، رویکرد خود را جامعهشناسی سیاسی بهمعنای تحلیل کنش متقابل سازمانهای سیاسی و نیروهای اجتماعی معرفی میکند. تز محوری آبراهامیان در تحلیل انقلاب 1357 نیز چنین است: «سیاست توسعه ناموزون» بدین معنا که اگرچه رژیم شاه بهواسطه درآمد فزاینده نفتی به نوسازی اجتماعی ـ اقتصادی کمک کرد و طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در سطح سیاسی دست به نوسازی بزند و همین امر باعث لطمهخوردن پیوند بین حکومت و ساختار اجتماعی شد، مجاری ارتباطی نظام سیاسی و توده مردم را مسدود کرد، ارتباطات میان تشکیلات سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی نظیر بازاریان و مقامات مذهبی را ویران کرد و نتیجه این همه، شکاف پرنشدنی میان دو نظام اقتصادی ـ اجتماعی توسعهیافته و نظام سیاسی توسعهنیافتهای بود که به تلنگر بحرانی اقتصادی در سال 1356، از هم فرو پاشید. بنابراین نه سخن هواداران رژیم پهلوی که معتقدند نوسازی رژیم شاه برای ملتی سنتگرا، بسیار زیاد و بسیار سریع بود، کامل است و نه سخن مخالفان او که سرعت و گستردگی نوسازی شاه را کافی نمیدانند. این هر دو نظر، بهرهای از حقیقت دارند، اما کامل نیستند. نظر آبراهامیان ترکیبی از این دو نظر است: «انقلاب نه بهدلیل توسعه بیش از حد و نه بهعلت توسعهنیافتگی، بلکه بهسبب توسعه ناموزون رخ داد.»
میثاق پارسا؛ نزاع بازار و دولت
نظریه «بسیج منابع» چارلز تیلی ازجمله نظریههای مطرح در بررسی انقلابها است که دو مبنا را در تحلیل انقلاب مهم تلقی میکند؛ نخست ساختار قدرت و سپس فرآیند بسیج و البته تعامل این دو. در این شیوه بر منافع، نهادها، ساختارها و فرصتهای بروز کنش اجتماعی تمرکز میشود. میثاق پارسا در کتاب «ریشههای اجتماعی انقلاب ایران» (1989 م) ضمن نقد نگرشهای مبتنی بر تحلیل انقلاب 1357 بهمثابه نوسازی موجد بیهویتی یا تقلیل تضادهای انقلابی به بنیادگرایی اسلامی، مدلی ارائه میدهد که طی آن احتمال رویداد انقلابی هنگامی که دستاندرکاری و دستاندازی دولت در شیوه توزیع سرمایه با اوج فرآیند سازمانیابی گروهها و طبقاتی که از این دخالت زیان میبینند همزمان میشود، در بیشترین حد خود است و این مسئله را در نزاع بازار و دولت در ایران پیش از انقلاب بررسی میکند. گسترش سریع درآمد نفتی در دهههای 1340 و 1350، دولت را به بازیگر اصلی پهنه اقتصاد ایران تبدیل کرد، بهنحوی که دستاندازی مداوم دولت بر توزیع سرمایه، به سیاستزدهشدن اقتصاد انجامید و این امر در کنار اولویتدهی دولت به سرمایه صنعتی در برابر سرمایه تجاری و شیوههای نوین کسب در برابر الگوهای بازار سنتی، اثرات مخربی بر گروهها و نهادهای اجتماعی مانند بازاریان، کارگران صنعتی، شهرنشینان یقهسفید و نیروهای عرفی یا مذهبی بر جای گذاشت. بازاریان، بازرگانان، مغازهداران و صنعتگران خرد، طرفدار ناسیونالیسم و لیبرالیسم اقتصادی بودند و در مبارزه با سیاستهای کلان اقتصادی و حتی جزئیتری نظیر کنترل تورم، دست به مقابله زدند و با بسیج منابع اقتصادی و سیاسی خود به واکنشهایی مقابلهجویانه دست زدند. به تعبیر پارسا: «مبارزه مداوم بازاریان، این فرصت را به طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی دیگر داد که در مقابل رژیم شاه بایستند. با این حال، بازاریان و روحانیون به خودی خود نمیتوانستند دولت را سرنگون کنند، کمااینکه نتوانسته بودند این کار را در سال 1342 انجام دهند. مشارکت دیگر طبقات اجتماعی برای گذار سیاسی ضروری بود.»
انقلاب نزد مردم ایران، تکرار کربلا بود، بنابراین آنها در جستوجوی زندگی و در ترس از مرگ نبودند، بلکه مسئلهشان، عشق، آرزو و هستی بود؛ زندگی فقط آنگاه معنایی دارد که رهایش کنی
ج ـ رهیافت روانشناختی
ماروین زونیس؛ شاه مردد و فاقد اعتمادبهنفس
رویکردهای روانشناسانه، در تحلیل انقلاب، به فراخور بحث خود از چهار محور مطالعه رهبران، سرکوب غرایز مردم، تئوری توقعات فزاینده و تئوری محرومیت نسبی استفاده کردهاند. در مورد رهبران انقلابی و نقش آنها در پیروزی انقلابها، مناقشه فراوان است. عموم چپگراها انقلاب را جنبش تودههای مردم میدانند، اما مورخین راستگرا و محافظهکار، نقش رهبران را برجستهتر میدانند. برهمیناساس آثار فراوانی درباره روحیات روانی رهبران انقلابی نیز نوشته شده است. روانشناسی شاهان شکستخورده و بررسی نقش عوامل روانی در ادبار آنان، اما کمتر مورد توجه بوده است. ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» که در سال 1991 م به چاپ رسید، به بررسی روانشناختی شخصیت محمدرضا پهلوی پرداخت و او را بهدلیل تربیتش در محیطی زنانه در دوران کودکی و نوجوانی و نیز قرارگرفتن در سایه پدری مستبد، شخصیتی مردد و فاقد اعتمادبهنفس دانست که بهواسطه همین ضعفها در برابر موج انقلاب خود را باخت. زونیس در توضیح چرایی حضور پرقدرت او در سالهای قبل اما به نقش افرادی اشاره میکند که به او قدرت روانی لازم برای کسب اعتمادبهنفس را میدادهاند و آنان را رضاشاه، تاجالملوک، ارنست پرون، اسدالله علم، اشرف پهلوی، اعتماد شاه به برخورداری از حمایت الهی و تصورش مبتنی بر پشتیبانی جدی آمریکا از او میداند. بنا بر این استدلال، با فوت و فقدان این سرچشمههای قدرت روانی محمدرضا پهلوی و عدم اعتماد کافی او به سایر اطرافیانش نظیر فرح و حسین فردوست و با آگاهی از بیماری سرطان خود و تشدید بیماری در ماههای انقلاب، امکانات روانی لازم برای تصمیم و تدبیر در شاه از بین رفته بود، همانگونه که او پیشترها نیز در مواجهه با سیاستمدارانی استخواندار نظیر قوام و مصدق، یا در برابر شکست کودتای 25 مردادماه 1332، راهی جز گریز از میدان منازعه نشناخته و نیافته بود.
فرخ مشیری؛ چرخه انقلابی رونق و رکود
فرخ مشیری در کتاب «دولت و انقلاب اجتماعی در ایران: چشماندازی نظری» که علیمرشدیزاد آن را به فارسی ترجمه کرده است، از نظریه روانشناختی «محرومیت نسبی» تد رابرت گر استفاده کرده است. بهنظر «گر»: «پیششرط لازم برای ستیز خشونتبار مدنی، وجود محرومیت نسبی است که بهصورت احساس بازیگران مبنی بر وجود اختلاف میان توقعات ارزشی خویش با قابلیتهای ارزشی ظاهری محیط تعریف میشود. توقعات ارزشی، آن دسته از کالاها و شرایط زندگی است که مردم خود را بهحق شایسته آن میبینند. قابلیتهای ارزشی اشاره به اموری دارد که عمدتاً در محیط اجتماعی و فیزیکی باید آنها را سراغ گرفت.» بنابراین طبق این نظریه، وقتی در جامعه در دورهای رونق اقتصادی رخ دهد (نظیر ایران در سالهای آغازین دهه 50 و بهواسطه بالارفتن قیمت نفت پس از جنگ اعراب و اسرائیل و شرایط ویژه خاورمیانه)، سپس آن رونق متوقف شود (نظیر ایران پس از صلح اعراب و اسرائیل و در سالهای پایانی حکومت پهلوی) مردم همچنان منتظر بهبود وضعیت خود هستند و با عدم ایجاد چنین امری، میان توقعات آنان و وضعیت موجود فاصلهای ایجاد میشود که دستمایه کنشهای انقلابی است. مشیری البته خود، به این امر واقف نیست که نظریه محرومیت نسبی نمیتواند بهتنهایی پیچیدگیهای انقلاب ایران را بازنمایی کند و بههمیندلیل از نظریات چالمرز جانسون (مفهوم شتابدهندهها)، تدا اسکاچپول (تحلیل همزمان بستر داخلی و ملی) و چارلز تیلی (بسیج و سازمان) نیز بهعنوان مکملهای نظریه محرومیت نسبی بهره گرفته است. برایناساس نظر نهایی مشیری از این قرار است: «مجموعه معینی از عوامل بینالمللی و ملی باعث خلق میزان بیسابقهای از تحول اجتماعی در ایران شدند. درنتیجه نهتنها گروههای جدید قدرت و گروههای شغلیای بهوجود آمدند که تعادل سیاسی را بر هم زدند، بلکه درنهایت میان انتظارات ارزشی و تواناییهای ارزشی اکثریت ایرانیان، شکافی بهوجود آمد که به نارضایتی تودهای انجامید.»
د ـ رهیافت فرهنگی
میشل فوکو؛ انقلاب معنوی علیه نظم جهانی
میشل فوکو در ماههای منتهی به انقلاب ایران، دو بار به ایران سفر کرد و گزارشهای تمجیدآمیز از حوادث ایران به جهان مخابره کرد. مجموعه این مقالات در کتاب «ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟»، به همت نشر هرمس جمعآوری و چاپ شده است. فوکو انقلاب ایران را امری متفاوت با سایر انقلابهایی که در جهان غرب رخ دادهاند و حتی متفاوت با انقلابهای چین، کوبا یا جنبش 1968 میداند و بر نقش اسلام در تهییج افکار و سازماندهی جمعی تاکید میکند. او با برجستهسازی نقش «معنویت» در کنش انقلابی مردم ایران، معتقد است از زمان انقلاب فرانسه تاکنون، برای نخستینبار انقلاب و معنویت به هم گره خوردهاند. او نقشی جهانی نیز برای انقلاب ایران قائل بود: «قیام انسانهای دست خالیای است که میخواهند باری را که بر پشت همه ما، بهویژه بر پشت ایشان، بر پشت این کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراطوریها، سنگینی میکند از میان بردارند: بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظامهای جهانی باشد، مدرنترین و دیوانهوارترین صورت شورش.» او بعدها در مصاحبهای که با نام «ایران: روح یک جهان بیروح» به چاپ رسید، گفت که این رویداد انقلابی، ارادهای مطلقاً جمعی را نمایان میکند و کمتر مردمی در تاریخ از چنین اقبالی برخوردار بودهاند که بتوانند چنین اسطورهای را که به نظر تنها ابزاری نظری و نه واقعیتی عینی میرسد، در واقعیت و در عمل تجربه کنند. او با اذعان به اینکه مردم ایران در قلب اسلام شیعه تجربهای معنوی برای تغییر کل هستیشان را مییابند، بر لزوم بازخوانی دوباره جمله معروف مارکس، ولی اینبار بهصورت کامل تأکید کرد: «همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول میآورند. اما جملهای که درست پیشازآن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمیشود، میگوید که مذهب روح یک جهان بیروح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال 1978 افیون مردم نبوده است، دقیقاً از آنرو که روح یک جهان بیروح بوده است.»
لیلی عشقی؛ پیوند تشیع عرفانی، ملیت و مذهب عامه
لیلی عشقی ایرانشناس مقیم پاریس، در کتاب مهجور اما بدیع خود بهنام «زمانی میان زمانها» که احمد نقیبزاده آن را ترجمه کرده است، انقلاب ایران را از منظری سوبژکتیو و شرایط ذهنی حاکم بر آن تحلیل کرده است و ضمن پذیرش صحت نسبی تحلیلهای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی، معتقد است انقلاب ایران بهمثابه پدیدهای بسیار خاص، در تاریخ جهان منحصربهفرد بوده است، حالآنکه نگرشهای ابژکتیو از درک یکتایی این رخداد عاجزند. او حتی آن دسته نگرشهای فرهنگی را که انقلاب ایران را در تضاد سنت، تجدد، مسلمانان و بیدینان خلاصه میکنند، نادرست میداند. به نظر عشقی، حضور همگانی مردم در انقلاب ایران، رمز این انقلاب است: «انقلابی با حضور همه» او برای رمزگشایی از این حضور، به متافیزیک ایرانی و عرفان شیعه رجوع میکند و میگوید انقلاب ایران جز با پیوند سه شرط بعد عرفانی تشیع، مذهب عامه (عشق به ائمه و رابطه با کربلا) و مسئله موجودیت ملی ممکن نبود. او به مسئله ملکوت بهمثابه محل ثبت رویداد و جایگاه امام در عرفان اشاره میکند و معتقد است آن انسانهایی که از قویترین ارتش دنیا نهراسیدند، از زمان و مکان متداول تاریخی (زمان کثیف) گسیخته بودند و در زمانی خارج از زمان (زمان لطیف) به سر میبردند. آنان از این عالم بریده بودند و در ملکوت سیر میکردند. انقلاب ایران، نتیجه تسلیم ارتش به ملکوت بود. حکومت شاه، ایرانیان را دچار غربتی وجودی کرده بود و آنان در خانه خود در تبعید به سر میبردند. انقلاب بازگشتی به شرق، به وطن مألوف بود. انقلاب ایران نظیر هر رخدادی، ناگهانی و حیرتآور بود و خارج از ایران و در بیرون از نظام باورهای تشیع امکان وقوع نداشت. او به پیرنگ کربلایی باورهای مردم اشاره میکند و مینویسد مأخذ و مرجع انقلاب ایران، غزوات پیامبر نبود، بلکه کربلا بود: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. انقلاب نزد مردم ایران، تکرار کربلا بود، بنابراین آنها در جستوجوی زندگی و در ترس از مرگ نبودند، بلکه مسئلهشان، عشق، آرزو و هستی بود؛ زندگی فقط آنگاه معنایی دارد که رهایش کنی. انقلاب ایران نه شباهتی به قبلیها داشت، نه شباهتی به بعدیها خواهد داشت. انقلاب ایران ناهمگنی در میان ناهمگنها بود و برای قدرتهای بزرگ هم غیرقابل تحملتر از انقلابهای دیگر بود؛ انقلابی از هر نظر غیر قابل معرفی.
ه ـ رهیافت ترکیبی
نیکی کدی؛ جامعه انقلابخیز ایران
رهیافتهای ترکیبی، عموماً استناد به یک عامل ویژه در تبیین پدیدههای اجتماعی را خطایی روششناختی میدانند، حالآنکه مخالفان این نظریات، بر آنند که ذکر همه عوامل، بدون توجه به وزن و تأثیر آنها و بدون بهرهگیری از نظریهای خاص، اولاً تحقیق را از صورت علمی خارج میکند و امکان رد یا پذیرش آن را ناممکن میکند و ثانیاً متن را به روایتی توصیفی ـ تاریخی و نه تحلیلی نظاممند از دادهها و نتایج بدل میکند. این ایرادی است که بسیاری به کتاب نیکی کدی درباره انقلاب ایران: «ریشههای انقلاب ایران» وارد میدانند؛ کتابی که در سال 1981 م چاپ شد و بعدها با افزودن فصولی تحت عنوان «نتایج انقلاب ایران» بازنویسی شد. کدی آشکارا در آغاز کتاب، مینویسد که انقلاب ایران انقلابی مذهبی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، مجموعهای از همه اینها بود. به همین دلیل، او این عوامل را در طول تاریخ معاصر ایران (از قرن نوزدهم میلادی و آغاز رویارویی اجتنابناپذیر ایران با غرب) بررسی میکند و با مفروضگرفتن انقلابخیزبودن جامعه ایرانی، عواملی خاص ایران نظیر واکنش هویت فرهنگی قدرتمند ایران به حضور امپریالیسم، ثنویتگرایی ذهنی در ایران و نقش ویژه علمای شیعی و عواملی عمومی نظیر تکیه حکام به درآمدها و قدرتهای خارجی و وضعیت خاص اقتصادی را دراینزمینه قابل اعتنا میداند. کدی پس از اشاره به این نکات کلان، به توصیف شرایط تاریخی در تاریخ معاصر ایران میپردازد و کودتای 1332 را سرآغاز دیکتاتوری مطلقه محمدرضا میداند. او به عوامل فراوانی نظیر ایجاد ساواک و امنیتیکردن جامعه، شخصیت مستبد شاه، وابستگی روزافزون به آمریکا، سرکوب نیروهای سیاسی چپ و لیبرال و مبارزات امام خمینی، تحمیل الگوهای غربی به جامعه سنتی و اسلامی ایران، شکاف طبقاتی فزاینده، تبعات منفی جنون خرید تسلیحات نظامی، نقش گروههای چریکی و مبارزات روشنفکرانی چون شریعتی در بسیج افکار علیه حکومت، ارزیابی نادرست شاه از برنامه حقوق بشر کارتر و مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات بهعنوان عوامل شکلدهنده و تسریعکننده انقلاب 57 اشاره میکند.
جان فوران؛ توسعه وابسته، دولت بسته، نظام جهانی و افول اقتصادی
تدا اسکاچپول معتقد بود انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه میآیند. او که از مهمترین نظریهپردازان نسل سوم تئوریهای انقلاب بود، بعدها در قبال انقلاب ایران، مجبور شد تغییراتی در نظریه خود بدهد؛ تغییراتی که باعث شد جان فوران در سال 1993 به طرح این پرسش بپردازد که آیا لازم نیست از نسل چهارم نظریات انقلاب رونمایی کنیم؟ پاسخ فوران به این امر مثبت بود و او خود در تحلیل انقلاب ایران دست به تحلیلی ترکیبی با توجه به دو عامل که در نظریات پیشین کمتر مورد توجه قرار میگرفتند؛ نقش عامل و عناصر انسانی انقلابساز و نقش ایدئولوژی و فرهنگ در انقلابها و سایر عوامل پیشین زد. به نظر فوران در انقلاب ایران به مثابه نخستین مصداق نظریه خود در جهان سوم، تقارن چهار عامل یعنی توسعه وابسته، دولت بسته و سرکوبگر، گشایش در نظام جهانی و افول اقتصادی باعث ظهور بحران انقلاب شد و وقتی فرهنگ سیاسی مخالفت و مقاومت در درون جامعه شکل گرفت و بازیگران را به ائتلاف علیه دولت سوق داد، انقلاب ایران به پیروزی رسید. فوران بحث «انقلاب دهقانی» اسکاچپول را کنار گذاشت، دو عامل عاملیت انسانی و ایدئولوژی را وارد معادله کرد و نقش عوامل بینالمللی در بروز انقلاب را رسمیت بخشید. جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده» تاریخ ایران از دوران صفویه را میکاود و ازاینمنظر کتاب او شباهتهایی با کتاب کدی دارد، اما واقعیت امر آن است که غنای تحلیلی و نظم روشی حاکم بر کتاب و مقالات فوران، بسیار از کدی جلوتر است و با وجود انتقاداتی که بدان وارد شده است، نمیتوان آن را توصیفی تاریخی و غیرتحلیلی دانست. نظریه فوران، بابی تازه روی نظریات انقلاب گشود و اگرچه در مضمون هیچ شباهتی به نظریه لیلی عشقی نداشت، اما در توصیه به لزوم ایجاد نظریات نوین برای فهم انقلابهای غیرغربی، با او همآوا بود.
انقلاب ایران یک پدیده فیزیکی بود . وقتی میگن انقلاب ما انفجار نور بود باید علت را در پدیده های فیزیک جستجو کرد . بقیه چیزها که میگن الکی
چون توسفرمون جاى اشكنه خالى بود
از راحتی زیاد از خوردن زیاد از هزارتا چیزه دیگه یعنی برعکسه الان
من فقط اینو فهمیدم در طی مطالعات و تفکراتم که رشد و توسعه در ایران در بد ترین زمان خودش اتفاق افتاد .داستانش مفصله ولی یه کمشو توضیح میدم در بعد جهانی در اروپا و آمریکای جنوبی بویژه جنبشهای فوق العاده رادیکال و آزادیخواه چپ گرا و آرمانخواه ظهور کرده بودن الان هم همون کشورها جز عقب موندهای دنیای معاصرن که همون تفکرات در میان مردم کشورهای جهان سوم بویژه جوانان و دانشجویان بشدت هوا خواه داشت کشور ما هم مثتثنی نبود ودر بعد داخلی شدت گرفتن مراودات اجتماعی و فرهنگی بین کشور ما و دنیای متمدن آن روز و وارد شدن اندیشه های دموکراتیک که سنخیت چندانی با حال و روز آن زمان جامعه ی ما نداشت و نادیده انگاشتن افتراقات سیاسی اجتماعی و اقتصادی توسط قشر تحصیل کرده بویژه فرنگ رفته ها و بی توجهی به این موضوع که هیچ ایدآلی یک شبه بدست نمیاد و اصرار شاهنشاه بعنوان رکن نظام پادشاهی بر توسعه اقتصادی و بی توجهی ایشان هم به شرایط اجتماعی جامعه ی آنزمان ایران و غافلگیر شدن رژیم در برابر بحرانهای اقتصادی جهانی و عدم درک و تحلیل مردم از تورم . فساد اطرافیان و دریوزگان دربار سلطنتی و خیانتهای درباریان همه و همه شرایط را برای انقلاب واقعا مردمی اسلامی فراه کرد.
چون شاه خیلی خیلی بی عرضه بود.