بررسی کتاب «مغز؛ داستان شما»
مغز ما، وقتی از خودش و ما سخن می گوید/ سفر به دنیای پرشکوه مغز با استفاده از علم عصب شناسی
فهم ما از مغز و تواناییها و محدودیتهایش، یعنی شناخت خود و من وقتی به خودم، خاطرات، افکار و احساساتم میاندیشم دارم با مغزم به مغزم میاندیشم و این رازی مارپیچی و تو در توست که علم امروز دریچهای به این تودرتویی گشوده است.
«من کیستم؟» سوالی به قدمت تاریخ خودآگاه شدن انسان به حضورش در این جهان است. این سوال ما انسانها را به سوالاتی چون از «کجا آمده ام؟» و «آمدنم بهر چه بود؟» تا به دغدغههایی چون «چگونه باید زندگی کنم؟» و «ته داستان حیات ما چیست؟» منتهی کرد.
دین، عرفان و فلسفه هر کدام پاسخهایی به این سوالات داده اند. علم مدرن نیز جوابهایی داده اما آنچه به نظر، مرکز ثقل همه پاسخهاست، الماسیست در صندوقی تاریک که هر کدام ما نیز داریم و آن «مغز» است در دالان سیاه جمجمه. با مغز است که ما به عنوان انسان به موقعیت خود در جهان و تمایزمان با دیگر جانداران آگاه شدیم و با همین مغز است که داریم خود مغز را کاوش میکنیم.
گونه انسان در سیر تکاملش، مغزی به نسبت جثه بزرگتر از سایر گونهها پیدا کرد و همین مغز بزرگتر و بهینهتر باعث شد از حدود 200 هزار سال پیش از ساوانهای آفریقا سفرش را بیاغازد و در سراسر کره زمین «حضور قاطع اعجازش» را محکم کند و سر در ته اقیانوسها، ستیغ کوهها، عمق غارها و صحراهای گرم و قطب های سرد کند و این اواخر پا بر خاک ماه بگذارد و سودای سفر به مریخ و سیارات خارج از منظومه خورشیدی در سر بپرود. پس آیا مغز، این جادوی انسانساز، که ما را به این جایگاه ویژه رسانده، ارزش فهمیدن ندارد؟
دیوید ایگلمن، عصب شناس آمریکایی، در کتاب «مغز؛ داستان شما»، که توسط انتشارات مازیار به فارسی برگردانده شده، تصویری همه فهم، خلاصه و البته متحیرکننده از مغز، کارکرد و آیندهاش، خلق کرده که ارزش خواندن دارد. این کتاب حدود 200 صفحهای در قطع کوچک، که وقت زیادی برای خواندن نمیبرد، در 6 فصل نوشته شده است.
فصل اول با عنوان «من کیستم؟» از کودکی ما میآغازد که چگونه مغزمان در مقایسه با جاندران دیگر چقدر ناقص است و یک استعداد و توانایی بالقوه است برای آموختن و تجربه کردن. داستان یادگیری مغز از همان کودکی آغاز و تا سالمندی هم ادامه دارد. مغزی که اگرچه در پیری همچون سایر اندامهای بدن رو به ناتوانی میرود اما همچنان می تواند بشناسد و بفهمد و یاد بگیرد.
در فصل دوم «واقعیت چیست؟» به تواناییها و محدودیتهای مغز در درک واقعیت بیرونی پرداخته شده است. امر واقع در دنیای بیرونِ مستقل از ما، داری ویژگیهای خاص خودش است که وقتی ما انسانها درباره واقعیت سخن میگوییم در واقع داریم از دریچه و عینک مغزمان، دنیا را میفهمیم. دنیای بیرون از ما نه رنگ دارد، نه مزه و نه بو و حتی نه زیباست و نه زشت. اینها را مغز ما به واقعیت بیرونی میپاشد و از باریکه خاص خودش که خطا، سادهسازی، نادیدهانگاری، تاخیر و اعوجاج در آن راه دارد، مدلی از واقعیت به ما عرضه میکند.
در فصل «فرمانده کیست؟» به جستجوی دنیای مخفی اما عظیم و موثر ناخودآگاه میپردازد. به اینکه این بخش ناخودآگاه مغز چگونه ما را در فعالیتهای بسیار ساده روزمره تا مهارتهای بسیار حرفهای یاری میرساند و سررشته امور را بدون اینکه ما آگاه باشیم بر عهده گرفته است. همان نیروی ناخودآگاهی که فروید نیز اولین بار در روانشناسی به قدرتش در هدایتگری رفتار آدمی، اشاره کرده بود.
فصل «چگونه تصمیم میگیریم؟» درباره سازوکار تصمیمگیری در مغز صحبت کرده است. با استعاره جناحها در مجلس، مغز را همچون پارلمانی تصویر میکند که جناحهای گوناگون (شامل نورونها و سیناپسهای مربوطهشان) بر گزینهای خاص در یک تصمیم پافشاری میکنند و نهایتا در پس این دعوای نورونی، تصمیمی برنده و تصویب شده و به صحن آگاهی مغز ما میرسد و ما اعلام میکنیم که «من» (برآیند تصمیم و جنگ جناحهای نورونی مغز) به فلان تصمیم رسیدم.
فصل پنجم با عنوان «آیا من به شما نیاز دارم؟» به اهمیت جنبه اجتماعی زندگی انسان میپردازد و اینکه اجتماعی بودن ما ریشههای عصب شناختی دارد. ما با همین دور هم جمع شدنها و با هم بودنها بوده که کل زمین را فتح کردهایم. همین گروهگرایی بوده که قبیلهها و ملتها و کشورها را پدید آورده و نیاز ما به دیگران در مغز ما حک شده و آنرا وسیلهای برای بقای ما قرار داده است. از این منظر و با وجود نیاز ذاتی ما به دیگران، موضوع جنگها و نسل کشیها نیز در این فصل از دیدگاه عصب شناسی (جدا از دلایل و ریشههای سیاسی، اقتصادی و تاریخی) تحلیل و واکاوی شده و برای جلوگیری از آنها، پیشنهاداتی مطرح شده است.
در فصل آخر «ما به چه کسی تبدیل خواهیم شد؟» از ویژگی انعطافپذیر خارقالعاده مغز بهره برده و توضیح میدهد که مغز چقدر میتواند فراتر از آنچه تاکنون بوده، موثرتر و مفیدتر ظاهر شود. اینکه ما میتوانیم از حصار حسهای معمول خود چون بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، لامسه و حتی ارتعاش و دما و تعادل فراتر رویم. جانشینی حسی داشته باشیم یعنی مثلا با زبان خود ببینیم که مثالهایی از این موارد که امروزه در حال کاربرد است آورده شده. این توانایی مغز در انعطاف، ما را میتواند به انسانی آنچنان متفاوت از لحاظ مغزی و حسی و حتی اندامی تبدیل کند که شباهت ما انسانهای امروزی با اجداد غارنشینمان بسیار بیشتر باشد از آن انسانی که در افق چند دهه آینده با تواناییهای نوظهوری که در عرصه ارتباط زیست شناسی و فناوری (بیونیک) رخ میدهد، پدید خواهد آمد.
انتهای کتاب از مسیرهای دورتری یاد میکند که امروزه تنها در فیلمهای علمی تخیلی میبینیم، همچون جاودانگی دیجیتال، اما آنرا به لحاظ نظری غیرممکن نمیداند اگرچه فناوری امروز توان اجرای آنرا ندارد. نسلهای آینده بعید نیست بتوانند مغزشان را در یک هارد کامپیوتری با ظرفیت بسیار بسیار بالا نگه دارند. مغز دیجیتال شدهای که شاید بتواند بر هر بستر جسمانیای (نوع زیستی کربنی یا نوع سیلیکونی یا موارد دیگر) آپلود شود و به زندگی ابدی برسد.
فهم ما از مغز و تواناییها و محدودیتهایش، یعنی شناخت خود و من وقتی به خودم، خاطرات، افکار و احساساتم میاندیشم دارم با مغزم به مغزم میاندیشم و این رازی مارپیچی و تو در توست که علم امروز دریچهای به این تودرتویی گشوده است.
نویسنده: امین پاکزاد
یک گیاه وجود دارد که مصرف آن از بروز پیری در مغز جلوگیری می کند و آن را جوان نگه می دارد و آن را نمی گویم.
کودکان خود را به محیط های رنگی مانند شهر بازی ها ببرید تا باهوش تر شوند.
حدالامکان از ازدواج فامیلی هم خودداری کنید. اگرچه ازدواج خیلی کم شده است.
ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) هم ازدواج دختر عمو پسر عمو نبود. بررسی کنید متوجه می شوید.
مغز ما میگه..... تو شانست که اینجا بدنیا اومدی
اشتباه نکنید. مغز باذهن دوچیز متفاوت است. مغز یکی است وکاملا جسمی وابزار اما ذهن فراگیر است و روح که جسم نیست(مانندماده تاریک که قابل دیدن نیست) .در تلفیق بین این دو انچه ناخودآگاه است وگاها فرمان میدهد ویا میتوان با آن خیالپردازی کرد از ذهن است و مغز فقط ابزاری است برای انتخاب فرمانها.لذا اگر انسان نتواند ازمغزش انتخاب درست را تحلیل کند ذهن اورا به هرسویی خواهد برد حتی به قهقرا یا کمال.به هرحال ذهن چون فراگیر است پس از تخیل یک یا دومغز، میتواند آنها را بایک نگاه هرچند که فاصله هم دور باشدبه هم نزدیک ویا تلفیق کند.