در نشست خانۀ گفتارها به مناسبت سالگرد پایتخت شدن تهران مطرح شد؛

داریوش رحمانیان: تاریخ تجدد در ایران بدون در نظر گرفتن نقش تهران قابل درک نیست/ تحولات شهری و فرهنگی در تهران نقشی کلیدی در شکل‌گیری هویت مدرن ایرانی در این 2 سدۀ اخیر ایفا کرد/ روایت تفرشی از 14 دورۀ تاریخی تهران

داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران گفت: تحول مفاهیم و اندیشه‌های جدید در تهران باعث شکل‌گیری روندی خاص در مدرنیته ایرانی شده که تأثیرات آن هنوز هم در جامعه ایران ادامه دارد. این تغییرات نسلی و تحولات فکری، در واقع، در تهران آغاز شده و به تدریج به سایر نقاط کشور گسترش یافته است.

داریوش رحمانیان: تاریخ تجدد در ایران بدون در نظر گرفتن نقش تهران قابل درک نیست/ تحولات شهری و فرهنگی در تهران نقشی کلیدی در شکل‌گیری هویت مدرن ایرانی در این 2 سدۀ اخیر ایفا کرد/ روایت تفرشی از 14 دورۀ تاریخی تهران

شامگاه جمعه 15 فروردین 1404، صدویکمین نشست هفتگی خانۀ گفتارها در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس به مناسبت آغاز ۲۴۰اُمین سالگرد پایتختی تهران با موضوع «تهران و تجدد ایرانی» با سخنرانی داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران برگزار گردید.

این جلسه به اهتمام مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها و با اجرای محمدجواد محمدحسینی برگزار شد. در این جلسه به بررسی تاریخچه و تأثیرات تجدد و مدرنیته بر تهران به عنوان پایتخت ایران پرداخته شد، به نقش تهران در تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دو سده اخیر ایران اشاره گردید و بر اهمیت مطالعات عمیق‌تر و میان‌رشته‌ای در زمینه تهران‌شناسی تأکید شد. مهاجرت از روستا به شهر، تراکم‌فروشی و تمایز روحانیتِ تهران از دیگر موضوعات این جلسه بود.

رحمانیان گفت: تحول مفاهیم و اندیشه‌های جدید در تهران باعث شکل‌گیری روندی خاص در مدرنیته ایرانی شده که تأثیرات آن هنوز هم در جامعه ایران ادامه دارد. این تغییرات نسلی و تحولات فکری، در واقع، در تهران آغاز شده و به تدریج به سایر نقاط کشور گسترش یافته است.

در ادامه خلاصه‌ای از بیانات داریوش رحمانیان و مجید تفرشی خواهد آمد. علاقه‌مندان می‌توانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرح‌شده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلاب‌هاوس یا کانال یوتیوب مجید تفرشی مراجعه کنند و پوشۀ شنیداری این جلسه را بشنوند.

مقدمه؛ مفهوم مدرنیته و طرح بحث

داریوش رحمانیان: عنوانی که برای این نشست انتخاب شده، یعنی «تهران و مدرن شدن و تجدد ایران»، عنوانی بسیار گسترده و کلان است. از این‌رو، پیش از ورود به بحث، لازم می‌دانم نکاتی مقدماتی را درباره‌ی خود این عنوان مطرح کنم. یکی از این نکات، به مفهوم «تجدد» بازمی‌گردد که در زبان فارسی معمولاً در برابر واژه‌ی «مدرنیته» به کار می‌رود. البته برخی با این معادل‌سازی موافق نیستند و انتقاداتی وجود دارد، اما در مجموع این اصطلاح تا حدی در زبان ما جا افتاده است.

در تاریخ‌نگاری ایران، مفاهیم نظری متعددی مطرح است که البته پرداختن به آن‌ها در این مجال ممکن نیست. یکی از مهم‌ترین این مسائل، تفاوت مفهومی میان «مدرنیته»، «مدرنیسم» و «مدرنیزاسیون» است. درباره‌ی این مفاهیم، میان صاحب‌نظران اختلاف‌نظر و مناقشه وجود دارد و به نظر می‌رسد این اختلاف‌ها نیز به‌سادگی برطرف نخواهد شد. از همین‌رو، ضروری است پژوهشگران با دقت و وسواس علمی وارد این حوزه‌ها شوند و چهارچوب نظری خود را به‌روشنی تعریف کنند تا مخاطب دریابد که از چه زاویه‌ای به این مفاهیم می‌نگرند.

در زبان ما، واژه‌ی «تجدد» گاه به معنای «مدرنیته» به‌کار می‌رود و گاه به «مدرنیسم». همچنین، بحث «مدرنیزاسیون» یا نوسازی، به‌ویژه از منظر سیاست‌گذاری و برنامه‌های توسعه، با مفاهیم فوق پیوند می‌خورد؛ هرچند هم‌معنا نیستند. هدف من در این نشست، طرح نکاتی کلی و گذرا درباره‌ی چگونگی ورود مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون به ایران است؛ و به‌ویژه تأملی بر نقشی که پایتخت‌شدن تهران در این فرآیند ایفا کرده است. از سوی دیگر، باید به این پرسش نیز اندیشید که خود این رویکردها و برنامه‌ها چه تأثیری بر ساختار، هویت و سرنوشت شهر تهران گذاشته‌اند.

در پایان لازم می‌دانم پوزش بخواهم اگر نتوانم در این فرصت محدود، سخنانی دقیق، جامع و کامل ارائه دهم. هدف اصلی من در اینجا، بیش از هر چیز، طرح مسئله است، نه ارائه‌ی پاسخ‌های نهایی؛ و اذعان دارم که در برخی زمینه‌ها، دانش لازم برای ورود عمیق‌تر به بحث را ندارم.

چرا تهران پایتخت شد؟

یکی از نکات اساسی که باید به آن پرداخت، این است که تهران چگونه و چرا به پایتختی ایران برگزیده شد. همان‌طور که دکتر تفرشی نیز اشاره کردند، درباره‌ی این موضوع سخنان بسیاری گفته شده است. بخشی از ماجرا به خاستگاه ایل قاجار بازمی‌گردد؛ زیرا تهران به منطقه‌ی شمال کشور و به‌ویژه به محل استقرار ایل قاجار نزدیک بود. این در حالی است که شهرهایی مانند اصفهان و شیراز که پیش‌تر پایتخت بودند، نه‌تنها با قاجاریه پیوندی نداشتند، بلکه خاطره‌ی سلسله‌هایی مانند صفویه در آن‌ها همچنان زنده بود. به ‌ویژه در اصفهان، میراث صفویه -چه از نظر سیاسی و چه در حوزه‌ی دین و دولت- می‌توانست برای حکومت جدید چالش‌برانگیز باشد. سایر شهرها مانند مشهد و تبریز نیز به‌دلیل نداشتن مرکزیت سیاسی یا نزدیکی با قدرت‌های منطقه‌ای، گزینه‌های مناسبی به شمار نمی‌رفتند. قزوین نیز با مشکل مشابهی یعنی پیوند تاریخی با صفویه مواجه بود.

در این میان، تهران که در آن زمان قصبه‌ای کوچک در مجاورت شهر تاریخی ری به شمار می‌رفت، گزینه‌ای کم‌مسأله‌تر بود. شهر ری، هرچند در دوره‌هایی همچون آل‌بویه جایگاه پایتختی داشته، اما تهران هنوز خاطره‌ی سیاسی خاصی در ذهن جامعه نداشت. از این‌رو، انتخاب تهران به‌عنوان پایتخت برای قاجاریه، انتخابی کم‌حاشیه و عملی محسوب می‌شد.

چالش‌های پایتختی تهران

اما از همان زمان تاکنون، پایتخت شدن تهران با مسائل و چالش‌های متعددی برای دولت، جامعه و مردم همراه بوده است. جمعیت تهران در قرن نوزدهم به‌تدریج افزایش یافت. در زمان برگزیده شدن به پایتختی، بر اساس منابع موجود، جمعیت شهر بین شش تا ده هزار نفر برآورد می‌شود. برخی منابع، ارقامی اندکی بالاتر نیز ذکر کرده‌اند. با گذشت زمان و در طول دوران قاجار، جمعیت تهران از صد هزار نفر فراتر رفت. در دوران رضا شاه این جمعیت دو برابر شد و از دهه‌ی ۱۳۲۰ به بعد، رشد جمعیت تهران شتاب بیشتری گرفت؛ روندی که می‌توان آن را «رشد سرطانی» نامید. این رشد بی‌رویه، دولت را با مسائل اساسی‌ای مواجه کرد که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به نیازهای زیرساختی یک شهر بزرگ و تأمین شرایط زندگی مناسب برای ساکنان اشاره کرد؛ مسائلی که از دوره‌ی قاجار تاکنون، همچنان گریبان‌گیر تهران و حکومت ایران است.

یکی از مسائل مهم در تاریخ مدرن تهران، مسئله‌ی آب و آب‌رسانی شهری است. این موضوع خود نیازمند شرحی مفصل است که پیشتر برخی پژوهشگران و نویسندگان به آن پرداخته‌اند. البته من قصد ندارم در اینجا به‌طور کامل وارد جزئیات این بحث شوم، اما اشاره‌ای کوتاه خواهم داشت، چرا که این مسئله، یکی از نمودهای بارز چالش‌های تجدد و مدرنیزاسیون در ایران است. در دوره‌ی قاجار، از زمان حاج میرزا آغاسی گرفته تا امیرکبیر، تلاش‌هایی در راستای بهبود وضعیت آب تهران صورت گرفت. برخی پژوهشگران همچون زنده‌یاد ناصر تکمیل همایون، اسماعیل عباسی در آب‌نامه‌ی تهران، و دیگران نیز درباره‌ی این مسئله آثاری منتشر کرده‌اند که در این مجال به آن‌ها نمی‌پردازم. همچنین در کتاب مؤسسات تمدنی جدید در ایران اثر مرحوم حسین محبوبی اردکانی، شرحی نسبتاً جامع درباره‌ی روند لوله‌کشی آب تهران آمده است.

با وجود آنکه پس از انقلاب مشروطه، بحث لوله‌کشی آب تهران مطرح شد، اما این روند بسیار کند و پر از موانع بود. در دوره‌ی رضاشاه، با وجود آن‌که جمعیت تهران رشد چشمگیری داشت و بسیاری از نهادهای مدرن همچون دانشگاه، بیمارستان، مدارس جدید و دیگر زیرساخت‌ها ایجاد شدند، مسئله‌ی آب و برق همچنان حل‌نشده باقی ماند. در نهایت، لوله‌کشی آب تهران به‌طور جدی از سال ۱۳۳۴، یعنی دو سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، آغاز شد. این ماجرا روندی طولانی، و در عین حال، غم‌انگیز و حتی می‌توان گفت تراژیک داشت. برای درک بهتر وضعیت، نقل‌قولی از یکی از مسافران آمریکایی که در دهه‌ی ۱۳۲۰ از تهران بازدید کرده بود، قابل تأمل است؛ در بازگشت به کشورش، خبرنگاری از او درباره‌ی وضعیت تهران پرسید. پاسخ داد: «وضع برق در تهران عالی است، اما فقط در روزها!» و درباره‌ی آب گفت: «در شمال، آبی لجن‌آلود است و در جنوب، لجنی آب‌آلود.»

نگاهی به برخی برنامه‌های نوسازی در ایران با تکیه بر نقش تهران

دلیل اینکه من به این مسائل به‌صورت کوتاه و اشاره‌وار می‌پردازم، این است که در تاریخ دو سده‌ی اخیر ایران، یکی از مهم‌ترین وظایف ما -چه به‌عنوان پژوهشگر و چه به‌عنوان دانشجوی تاریخ- بررسی برنامه‌های نوسازی، توسعه و مدرنیزاسیون است. این برنامه‌ها، همراه با اندیشه‌ها و طرح‌هایی که پشت آن‌ها قرار داشته، باید با نگاهی علمی، روشمند، منصفانه و به‌دور از پیش‌داوری، مورد نقد و ارزیابی قرار گیرند؛ نه با قضاوت‌های یک‌سویه که همه‌چیز را تیره و تار جلوه دهد.

واقعیت این است که از دوره‌ی عباس‌میرزا، میرزا تقی خان امیرکبیر، رضا شاه و حتی تاکنون، اغلب این برنامه‌ها دولت‌محور بوده‌اند؛ یعنی با تکیه بر نقش مرکزی دولت، تلاش شده تا جامعه‌ای مرفه، نیرومند و مدرن ساخته شود. اما در عمل، بسیاری از این طرح‌ها به تقویت قدرت نظامی و ساختارهای متمرکز سیاسی انجامیده‌اند. برای مثال، در دوره‌ی رضاشاه، سرمایه‌گذاری کلانی روی ارتش صورت گرفت. برخی منابع گزارش کرده‌اند که نیروی هوایی ایران در آن زمان حدود ۳۰۰ فروند هواپیما در اختیار داشته و کارخانه‌ی هواپیماسازی شهباز نیز در تهران تأسیس شده بود. این در حالی است که پایتخت کشور، از نظر زیرساخت‌هایی چون آب و برق، همچنان با مشکلات جدی و آزاردهنده‌ای مواجه بود؛ همان‌طور که در نقل‌قولی از یک مسافر آمریکایی به آن اشاره شد.

این مدل توسعه، متأسفانه تا امروز نیز ادامه یافته است. در حالی‌ که دانشگاه تأسیس شده، بیمارستان ساخته شده و مدارس نوین ایجاد شده‌اند، مشکلات ساختاری و تضادهای عمیقی باقی مانده‌اند. به‌عنوان نمونه، اگرچه گفته می‌شود در دوران رضاشاه، شمار مدارس بیست برابر شد، اما هنوز در سال‌های اخیر شاهد آن هستیم که دانش‌آموزانی در مناطق محروم، در چادر، کپر یا حتی آغل دام، مشغول به تحصیل‌اند. این همان توسعه‌ی ناموزونی است که جامعه‌ی ایران را تا امروز دچار بحران و رنج کرده است. حتی از نظر معماری و شهرسازی نیز، با وجود تلاش‌ها، تهران امروز یکی از زشت‌ترین شهرهای جهان به‌حساب می‌آید.

به باور من، یکی از تعبیرهایی که می‌توان برای توصیف برنامه‌های توسعه و نوسازی در تاریخ معاصر ایران به‌کار برد، «مرکز‌زدگی» است؛ یعنی تمرکز زیرساخت‌ها، منابع، کارخانه‌ها و سرمایه‌گذاری‌ها در تهران، و به همان نسبت، غفلت از مناطق پیرامونی و شهرستان‌ها، به‌ویژه نقاط دوردست. این تمرکز، در کنار رشد سرطانی تهران، باعث شکل‌گیری نوعی دوگانه‌ی تاریخی «تهرانی/شهرستانی» یا «مرکز/پیرامون» شده است که به گمان من، باید به‌طور جدی مورد توجه و بحث قرار گیرد.

در همین راستا، لازم می‌دانم اشاره‌ای داشته باشم به مسئله‌ای مهم، که البته در ایران بسیار مغفول مانده است: جمعیت‌شناسی تاریخی. مسئله‌ی جابه‌جایی‌های جمعیتی، مهاجرت‌ها، کوچ‌ها، و تغییرات در شمار جمعیت به‌دلیل وقایع فاجعه‌بار مانند زلزله، قحطی، بیماری‌های واگیردار و اپیدمی‌ها، از جمله عواملی هستند که تأثیر مستقیم بر تحولات تاریخی و اجتماعی داشته‌اند. این مبحث، در پیوند با فرآیندهای نوسازی، توسعه و تجدد در دو قرن اخیر، نیازمند بررسی جدی است.

از سوی دیگر، یکی از چالش‌های مفهومی در تاریخ‌نگاری مدرن، نگاه خاصی است که برخی متفکران غربی به مقوله‌ی «شهر» دارند. برای مثال، اندیشمندانی چون ماکس وبر، لوئیس منفورد و مایکل مال، شهر را پدیده‌ای اساساً یونانی، رومی و غربی می‌دانند. این دیدگاه، برخی نظریه‌پردازان را به این نتیجه رسانده که نباید از مفهوم «شهر» در مورد تمدن‌هایی چون ایران استفاده کرد. من قصد ورود به این مناقشه را ندارم، اما به‌هرحال، این دیدگاه در مطالعات شهرنشینی ایران اثرگذار بوده و منجر به روایت‌های خاصی شده است.

در همین چهارچوب، استاد احمد اشرف روایتی دارد درباره‌ی ویژگی‌های شهرنشینی در ایران که بر موانع رشد سرمایه‌داری، فقدان جامعه‌ی مدنی، نبود اصناف آزاد و مستقل، و نقش دولت متمرکز تأکید دارد. ما در تاریخ معاصر، جنبش‌های سیاسی و اجتماعی متعددی داشتیم؛ از مطالبه‌ی آزادی، قانون‌گرایی، مشارکت مردمی در سیاست و انتخابات گرفته تا حرکت‌های مدنی؛ اما نهادهای لازم برای پشتیبانی از این مطالبات، مانند اصناف مستقل و ساختارهای جامعه‌ی مدنی، نتوانسته‌اند به‌درستی شکل بگیرند.

این بحث، بحثی گسترده و دامنه‌دار است و در این جا قصد ندارم به آن به‌طور مفصل بپردازم؛ تنها اشاره‌ای گذرا به آن دارم. برخی صاحب‌نظران معتقدند که در شهرهای ایرانی -چه در دوره‌های گذشته و چه در عصر جدید، به‌ویژه با رشد سرطانی جمعیت در شهرهایی چون تهران- ما شاهد غیبت محسوس پدیده‌ای به نام «شهروند» و «شهروندمداری» هستیم. به بیان دیگر، آن مفهومی از سیتیزن‌شیپ (citizenship) که در روند تجدد، توسعه و نوسازی کشورهای غربی شکل گرفته، در بستر شهرهای ایرانی به همان معنا حضور نیافته است.

نکته‌ی مهم دیگر آن است که برخی از متفکران، تمدن ایران را نه تمدنی شهری، بلکه تمدنی عمدتاً روستایی تعریف کرده‌اند؛ تمدنی که بر مفهوم آبادی استوار بوده است. در این نگاه، روستا و جامعه‌ی روستایی، و نیز جوامع ایلی و عشایری، نقش محوری در تاریخ و تمدن ایرانی داشته‌اند. بسیاری از نیازهای اساسی شهرنشینان، از جمله: مواد غذایی، لبنیات، چرم، گوشت و سایر فرآورده‌ها، از سوی این جوامع تأمین می‌شده است. با این‌حال، رشد شتابان جمعیت در دو سده‌ی اخیر، به‌ویژه در دوره‌های پهلوی دوم و جمهوری اسلامی، عملاً یک بحران تمدنی را برای ایران رقم زده است. به‌عنوان نمونه، تا حدود دوره‌ی مشروطه و حتی رضا شاه، جمعیت کشور به‌طور تقریبی به این صورت تقسیم می‌شد: حدود ۱۵ درصد شهرنشین، ۵۰ تا ۵۵ درصد روستانشین، و ۳۰ تا ۳۵ درصد از جمعیت را ایلات و عشایر تشکیل می‌دادند.

اکنون اگر تهران را به‌عنوان نمونه موردی بررسی کنیم، روندی از یک قصبه‌ی کوچک با جمعیت ۶ تا ۲۰ هزار نفر در قرن نوزدهم، به شهری با جمعیت ۱۰۰ هزار نفر و سپس ۲۰۰ هزار نفر در آغاز قرن بیستم را طی کرده است. اما در دهه‌های بعد، به‌ویژه از میانه‌ی قرن بیستم، شاهد یک رشد شتابان و سرطانی بوده‌ایم؛ جمعیت تهران در دوره‌ی محمدرضا شاه پهلوی و سپس در سال‌های پس از انقلاب اسلامی به حدود سه میلیون نفر رسید و امروزه، بنا بر آمارها، جمعیت شب تهران حدود ۸ تا ۹ میلیون نفر و جمعیت روز آن گاه تا ۱۲ تا ۱۴ میلیون نفر نیز اعلام می‌شود.

بخش عمده‌ای از این افزایش جمعیت ناشی از گسترش شهرک‌ها و مناطق پیرامونی تهران است که عملاً نقش خوابگاه دارند و ساکنانشان -اعم از کارمندان، کارگران و دیگر اقشار- روزانه برای کار و فعالیت به شهر تهران رفت‌وآمد می‌کنند. این وضعیت، چالش‌ها و مسائل متعددی را برای ساختار شهری، نظام خدمات عمومی، هویت شهروندی، و کلیت جامعه ایرانی پدید آورده است. اگر بخواهیم به‌عنوان نمونه جایگاه تهران را در تاریخ تجدد، نوسازی و توسعه‌ی ایران در دو سده‌ی اخیر بررسی کنیم، باید به یک نکته‌ی بسیار مهم توجه کنیم: رشد جمعیت شهرنشین در ایران در سال‌های اخیر به شکلی نگران‌کننده افزایش یافته، در حالی‌که جمعیت روستانشینان و ایلات و عشایر هم به‌شدت کاهش یافته و هم از منظر اقتصادی و معیشتی به شهرها وابسته شده‌اند.

در گذشته، این جوامع نقش تأمین‌کننده‌ی نیازهای شهرنشینان را برعهده داشتند؛ برای مثال، نان و لبنیات و بسیاری از مایحتاج شهروندان در دل این اقتصاد بومی و محلی تولید و سپس به شهرها وارد می‌شد. اما امروزه، بسیاری از همین روستانشینان حتی آرد مصرفی خود را باید از شهر تأمین کنند. این تغییر، نشانه‌ی یک جابجایی مهم جمعیتی و اقتصادی است که در روند توسعه‌ی ایران رخ داده و باید آن را از منظر تاریخی به‌ویژه با تأکید بر تحولات تهران مورد توجه قرار داد. رشد بی‌رویه و شتابان تهران، به‌عنوان نماد اصلی تمرکز توسعه، پیامدهای گسترده‌ای برای کشور ما به همراه داشته است. به همین دلیل، در ادامه تنها به دو نمونه از برنامه‌های نوسازی اشاره می‌کنم و سپس به برخی مفاهیم نظری می‌پردازم.

نخست: سیاست ایلی ـ عشایری در دوره‌ی رضاشاه. این برنامه در قالب پروژه‌ی معروف به «تخته‌قاپو» دنبال شد و شامل دو بخش اصلی بود: یکی خلع سلاح و آرام‌سازی عشایر (اسکات)، و دیگری اسکان اجباری ایلات و عشایر. این سیاست، اگر به‌صورت تدریجی، مطالعه‌شده و با مشارکت صاحب‌نظران خبره به اجرا درمی‌آمد، شاید می‌توانست بخشی از مشکلات ساختاری کشور را حل کند. اما به‌دلیل شتاب‌زدگی در اجرا و اتکا به زور و فشار، نتیجه‌ی معکوس داشت. کشوری که تا پیش از دوره‌ی رضاشاه یکی از صادرکنندگان اصلی محصولات دامی بود، با بحران‌های جدی در همین حوزه مواجه شد و ساختار تولید دام و فرآورده‌های وابسته، به‌شدت آسیب دید.

دوم: برنامه‌ی اصلاحات ارضی در آغاز دهه‌ی ۱۳۴۰، که با نام حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی وقت، گره خورده است. این برنامه، با وجود نیت اولیه‌ی مثبت، برای شکستن قدرت فئودال‌ها و توزیع زمین در میان روستاییان، به‌دلیل ضعف در اجرا و نبود زیربناهای پشتیبان، به نتایج ناخواسته‌ای منجر شد. از جمله، بسیاری از زمین‌ها خرد و پراکنده شدند و عملاً امکان مدیریت مؤثر کشاورزی از میان رفت. فقر و بیکاری در برخی مناطق روستایی گسترش یافت و موجی از مهاجرت‌های لجام‌گسیخته به شهرها -و به‌ویژه به تهران- را در پی داشت.

پیامد این مهاجرت‌ها، پدیده‌ی مخربی به نام زاغه‌نشینی و حاشیه‌نشینی بود که ساختار اجتماعی و فرهنگی شهرهای بزرگ را به‌شدت تحت تأثیر قرار داد. مفهوم شمال و جنوب در تهران -شمال مرفه و مدرن، جنوب فقیر و محروم- در واقع محصول همین فرایندها و برنامه‌هاست. این شکاف شهری، ریشه در نوع توسعه‌ی نامتوازن و مرکزگرایانه‌ای دارد که در بطن برنامه‌های نوسازیِ رسمی نهادینه شده است.

در این بخش، اشاره می‌کنم به دو نظریه مهم که در تحلیل تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران می‌توان از آن‌ها بهره برد. نخست نظریه‌ی غیرانقلابی بودن دهقانان ایران که توسط ایروان آبراهامیان و کاظمی مطرح شده است. این نظریه، که البته قابل نقد است و ممکن است از برخی جهات با تردیدهایی روبه‌رو شود، به ما کمک می‌کند تا ویژگی‌های جامعه‌ی روستایی ایران را در جنبش‌های پیش از انقلاب ۵۷ بررسی کنیم.

در این جنبش‌ها، جمعیت روستایی ایران غالباً منفعل و کم‌تحرک بود. به‌جز برخی مناطق خاص مانند گیلان، آذربایجان و همدان، روستاییان و دهقانان ایران بیشتر درگیر تحولات و جنبش‌های انقلابی شهرهای بزرگ و پایتخت نمی‌شدند. این مسئله به‌ویژه در ادبیات و رمان‌های ایرانی به وضوح دیده می‌شود. یکی از نمونه‌های برجسته این موضوع، در رمان «کلیدر» اثر محمود دولت‌آبادی مشهود است. در این اثر، پس از یک سخنرانی از سوی  گل‌محمد که از روستاییان دعوت به حمایت می‌کند، نهایتاً روستاییان با بی‌اعتنایی سر به زیر می‌اندازند و منفعلانه از میدان می‌روند. این تصویر، نشانگر یک ویژگی تاریخی است که می‌توان از آن به عنوان «دهقانان غیرانقلابی» یاد کرد.

مهاجران روستایی، که به‌ویژه از مناطق حاشیه‌ای وارد شهر می‌شدند، به‌نوعی به «سیاهی‌لشکر» یا توده‌های بسیج‌شده برای جنبش‌های سیاسی تبدیل شدند

این مسأله را می‌توان با نظریه سیاست خیابانی آصف بیات پیوند داد. آصف بیات در کتاب خود با عنوان "سیاست خیابانی" توضیح می‌دهد که چگونه جنبش‌های اجتماعی در ایران، به ویژه در تهران، در خیابان‌ها و فضاهای عمومی شکل می‌گرفتند. مهاجران روستایی، که به‌ویژه از مناطق حاشیه‌ای وارد شهر می‌شدند، به‌نوعی به «سیاهی‌لشکر» یا توده‌های بسیج‌شده برای جنبش‌های سیاسی تبدیل شدند. این افراد بیشتر در اجتماعات دینی و مذهبی شرکت می‌کردند و تحت تأثیر رهبران مذهبی و نه روشنفکران یا فعالان سیاسی قرار داشتند.

محمود دولت‌آبادی در داستان «هجرت سلیمان» نیز به این تضاد میان ارزش‌ها و فرهنگ روستایی و شهری پرداخته است. او به زیبایی تعارض‌هایی را که یک مهاجر روستایی با زندگی شهری و ارزش‌های آن می‌تواند داشته باشد در این داستان نشان داده است. این شکاف فرهنگی و ارزشی میان مهاجران روستایی و جامعه شهری، که بسیاری از آن‌ها برای تأمین معیشت به تهران آمده‌اند، به‌طور جدی در انقلاب ۵۷ و تحولات پس از آن به چشم می‌خورد.

نتیجه‌ی این فرایند این بود که در انقلاب ۵۷، بسیاری از این مهاجران به‌جای اینکه در کلاس‌های دانشگاهی یا بحث‌های روشنفکری حضور پیدا کنند، بیشتر در محافل مذهبی و منبرها حضور داشتند و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرفتند. در نهایت، این جمعیت‌های مهاجر بودند که در انقلاب و تحولات بعد از آن نقش پررنگی ایفا کردند. این توده‌ها، که در حقیقت «دهقانان غیرانقلابی» پیشین بودند، اکنون به یک نیروی سیاسی جدید تبدیل شدند که تأثیر زیادی در شکل‌دهی به سیاست‌های بعد از انقلاب داشتند. در اینجا باید اشاره کرد که برای فهم تحولات ایران در این دو سده اخیر، بدون توجه به جابجایی‌های گفتمانی نمی‌توان به درک دقیقی رسید. تغییرات در گفتمان‌ها و شیفت‌های دیسکورسیو در ایران، به‌ویژه در تهران، روند تحولات اجتماعی و سیاسی را شکل داده‌اند.

جابجایی‌های گفتمانی در تاریخ معاصر ایران یکی از ارکان اصلی فهم تحولات اجتماعی و سیاسی در این کشور به‌ویژه در تهران بوده است. این شیفت‌های دیسکورسیو یا تغییرات در گفتمان‌ها، به تغییراتی در افکار عمومی، روندهای اجتماعی، و حتی ساختارهای سیاسی و اقتصادی منجر می‌شوند. به عبارت دیگر، تغییرات در نوع گفتار و برداشت‌های اجتماعی در هر دوره، می‌تواند مسیر تحولات تاریخی را دگرگون کند. برای مثال، در دوره پس از انقلاب مشروطه، گفتمان قانون‌خواهی و مشروطه‌خواهی در کانون توجه قرار گرفت و به‌دنبال آن، گفتمان قدرت مرکزی و مشت آهنین جایگزین آن شد که منجر به ظهور رضا شاه و تحولات گسترده در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی ایران گردید. این شیفت گفتمانی، یعنی گذار از آزادی‌خواهی و قانون‌مداری به‌سوی قدرت‌طلبی و تمرکزگرایی، به‌شدت بر سیاست‌ها و رویکردهای آن دوران ایران تأثیر گذاشت.

در دهه‌های ۲۰ و ۳۰، تحولات گفتمانی دیگری نیز در ایران رخ داد که به‌ویژه با ظهور نهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق ارتباط داشت. در این دوران، گفتمان ملی‌گرایی و استقلال اقتصادی ایران به‌شدت برجسته شد. اما در دهه‌های ۴۰ و ۵۰، گفتمان‌های جدیدی چون غرب‌زدگی و بازگشت به خویش مطرح گردیدند. این گفتمان‌ها، که یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های آن تأکید بر ارزش‌های زندگی روستایی و نقد زندگی شهری بود، در واقع پاسخی به چالش‌های مدرنیزاسیون و جهانی‌شدن بودند. در این دوره‌ها، گفتمان‌های جهان سوم‌گرایی و بومی‌گرایی نیز به‌طور گسترده‌ای مطرح شدند. این گفتمان‌ها به‌ویژه در نقد تمدن جدید و نهادهای غربی و بازگشت به فرهنگ‌های بومی و سنتی خود را نشان می‌دهند. برای مثال، تأکید بر زندگی روستایی و نقد زندگی شهری از جمله مباحثی بود که بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی آن زمان به‌ویژه در تهران بر آن تأکید داشتند.

این جابجایی‌ها در گفتمان‌ها، زمینه‌های فکری و اجتماعی را برای رشد جمعیت در تهران و شکل‌گیری نیروی انقلابی در راستای اهداف گروه‌های خاص فراهم آورد. مهاجرت‌های گسترده از روستاها به تهران، به‌ویژه در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم، به این پدیده دامن زد و نیروهای اجتماعی جدیدی را به صفوف جنبش‌های سیاسی کشاند. این نیروهای اجتماعی که عمدتاً شامل مهاجران روستایی و حاشیه‌نشینان شهر تهران بودند، تحت تأثیر این گفتمان‌های جدید قرار گرفتند و حرکت‌های انقلابی را هدایت کردند. به این ترتیب، می‌توان گفت که جابجایی‌های گفتمانی در ایران، نه‌تنها تحولات فکری و سیاسی را شکل داده، بلکه نقش مهمی در هدایت جنبش‌ها و انقلابات تاریخی ایران ایفا کرده است. این جابجایی‌ها تأثیرات مهمی در جهت‌دهی به تحولات اجتماعی و حرکت‌های انقلابی داشته‌اند.

در عصر جدید و در روند مدرنیته، مفهوم «مردم» به معنای جدید کلمه در ایران و به ویژه در تهران پدیدار می‌شود. تحول این مفهوم در ایران، روند تبدیل «رعیت» قدیم به «مردم» جدید را نشان می‌دهد. این فرآیند در پیوند با پدیده‌ای مدرن به نام «افکار عمومی» است که همزمان با پیدایش نهادها و موسسات فرهنگی جدید مانند روزنامه‌ها، مطبوعات و مدارس آغاز می‌شود و در تهران و شهرهای دیگری چون تبریز و رشت، این تحولات خود را نمایان می‌کند.

در این دوران، مفهومی به نام «تحرک تاریخی» در ایران به‌ویژه در تهران پدیدار می‌شود. این تحرک در پیوند با رشد اندیشه تاریخی به معنای مدرن کلمه، آغاز می‌گردد. این تحول به نخبگان ایرانی این آگاهی را می‌دهد که در تاریخ حضور دارند، نه تنها در زمان. بنابراین، برای درک تحولات ایران در این دوره، توجه به این تحرک تاریخی و گسست نسلی ضروری است. گسست نسل‌ها یکی از مفاهیم مهم در تحلیل تحولات اجتماعی است که به وضوح در تهران قابل مشاهده است.

در نهایت، اگر بخواهیم این تحولات را در کنار هم قرار دهیم، باید گفت که تحول مفاهیم و اندیشه‌های جدید در تهران باعث شکل‌گیری روندی خاص در مدرنیته ایرانی شده که تأثیرات آن هنوز هم در جامعه ایران ادامه دارد. این تغییرات نسلی و تحولات فکری، در واقع، در تهران آغاز شده و به‌تدریج به سایر نقاط کشور گسترش یافته است. بله، بسیاری از مسائل به‌ظاهر ریز، اما تاثیرگذار در رابطه با تهران و تاریخ دو سده اخیر ایران باید مورد توجه قرار گیرد. برای مثال، از نظر روابط خانوادگی و نحوه تعامل زن و مرد در این دوران، مفاهیمی چون پرده‌نشینی، حجاب و جایگاه اجتماعی زنان در تحولاتی که در تهران رخ داده است، به وضوح قابل مشاهده است. علاوه بر این، تاریخ تفریح، اوقات فراغت و گردشگری نیز تحولات قابل توجهی را در تهران تجربه کرده است.

به عنوان مثال، در شهرهای سنتی ایران، هیچ‌گاه مفهومی به نام «خیابان» وجود نداشت، بنابراین به تبع آن، چیزی به نام پیاده‌رو نیز وجود نداشت. پیدایش خیابان‌ها، پیاده‌روها، رستوران‌ها، قهوه‌خانه‌ها، کاباره‌ها، مهمانخانه‌ها، هتل‌ها، سینماها، ورزشگاه‌ها و تئاترها در تاریخ دو سده اخیر، به ویژه در تهران، تحولات شگرفی را رقم زده است. این تغییرات نه تنها بر جنبه‌های مادی زندگی تاثیر گذاشته‌اند، بلکه موجب تغییرات در سبک زندگی، فرهنگ و رفتار اجتماعی شده‌اند. پدیده‌هایی همچون پرسه‌زنی، پیاده‌روی، ولگردی، شهرگردی و سایر اشکال تفریحی و فرهنگی در تهران و شهرهای دیگر، به بخشی از تاریخ اجتماعی این دوره تبدیل شده‌اند. در واقع، این تحولات شهری و فرهنگی در تهران نقشی کلیدی در شکل‌گیری هویت مدرن ایرانی در این دو سده اخیر ایفا کرده است.

در نهایت، هدف من این است که تاریخ تجدد در ایران، با توجه به مفاهیم سه‌گانه‌ای که در ذهن داریم، و همچنین تاریخ تحولات به معنای عام کلمه در دو سده اخیر، بدون در نظر گرفتن نقش محوری و بنیادی تهران و تحولات این شهر به عنوان مرکز و پایتخت، قابل فهم، درک و روایت نیست. تهران در بسیاری از جنبه‌ها از جمله سیاست، اقتصاد، فرهنگ و تحولات اجتماعی، نقشی کلیدی ایفا کرده است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

یکی دیگر از مسائلی که قصد داشتم مطرح کنم این است که در نقد و بررسی تاریخ تهران و تحولات آن، نباید به این مسئله نگاه کرد که چرا کسی مثل من فقط نقد می‌کند و خود دست به عمل نمی‌زند. اینطور نیست که من بخواهم فقط از مشکلات گله کنم و به این نکته بی‌توجه باشم که معماران و کارگران، کسانی هستند که باید عملیاتی کنند. واقعیت این است که من به عنوان کسی که شاید تخصص یا زمانی برای عملیاتی کردن این مسائل ندارم، می‌توانم از جایی که ایستاده‌ام، ببینم که مشکلات کجا هستند و این دیوار دارد دچار ترک یا ریزش می‌شود.

از این رو، هدف من از طرح این مباحث این است که مطالعه و تحلیل تاریخ تهران باید به‌طور جدی‌تر مورد توجه قرار گیرد. با نقد کارنامه تهران‌شناسی و درک نقاط ضعف آن، می‌توانیم درک بهتری از مسیرهای آینده بدست آوریم و همچنین مسیرهای نرفته‌ای را که باید در این مطالعات پیموده می‌شد، شناسایی کنیم. من از محققانی که در این زمینه کار کرده‌اند قدردانی می‌کنم، اما باید بپذیریم که تحقیقات تهران‌شناسی ما هنوز با چالش‌ها و کمبودهای زیادی مواجه است و در بسیاری از جنبه‌ها به مسیرهای مهمی که باید در آن حرکت می‌کردیم، نپرداخته‌ایم.

واقعیت این است که اگر بخواهیم ارزیابی کنیم، کارنامه تهران‌شناسی ما نتایج مطلوبی نداشته است. مطالعات تهران‌شناسی باید به طور جدی‌تری پیگیری شود و باید تمام منابع و بودجه‌هایی که در این زمینه هدر می‌روند، به بهبود این مطالعات اختصاص یابند. اکنون زمان آن است که جامعه ما به این مسئله توجه کند و از چالش‌های پیشِ‌رو برای توسعه این حوزه استفاده کند. در نهایت، در شرایط فعلی و با توجه به پیچیدگی‌های اجتماعی و فرهنگی کشور، این مطالعات به‌ویژه در زمینه تاریخ و تحولات تهران، نقشی اساسی در فهم آینده و تصمیم‌گیری‌های کلان کشور ایفا خواهد کرد.

من سال‌هاست که منتقد وضعیت رشته تاریخ در ایران هستم و این مسئله برای بسیاری از افراد شناخته شده است. من عنوان "رشته‌نما" را برای رشته‌ی تاریخ به کار بردم. اما باید تاکید کنم که موضع من، عامدانه و آگاهانه، به معنای نگاه منفی و نفی کامل نیست. این موضع یک نقد است که هدف آن ایجاد یک حرکت و تکان است. من وقتی از "رشته‌نمای تاریخ" صحبت می‌کنم، قصد ندارم این رشته را کاملاً سیاه و منفی ببینم. بلکه از یک نقطه‌نظر انتقادی، به‌وضوح و آگاهانه به این وضعیت اشاره می‌کنم.

شمس تبریزی در یک مثال جالب می‌گوید که یک نفر زمین خوبی را شخم می‌زد و شخص دیگری به او اعتراض می‌کرد که چرا زمین سالم را خراب می‌کنی. شمس در پاسخ می‌گوید که این شخم زدن به‌ظاهر خرابی است، اما در حقیقت، این عمل به رشد و شکوفایی می‌انجامد. همین‌طور است موضع انتقادی ما نسبت به رشته تاریخ و علوم انسانی. این به معنای نفی کامل و مرثیه‌خوانی نیست، بلکه به معنی ایجاد شخم و حرکت است تا زمینه‌ را برای رشد و شکوفایی فراهم کنیم.

نقد من در مورد تاریخ و به‌ویژه تاریخ تهران‌شناسی این است که این حوزه هنوز نیاز به تحولی اساسی دارد. همان‌طور که دکتر تفرشی گفتند جمع‌آوری صرف اطلاعات و نوشتن کتاب‌های توصیفی هرچند خوب است، اما این تنها یک سطح ابتدایی است. مطالعات تاریخ تهران باید از منظر تاریخی انتقادی و میان‌رشته‌ای انجام شود. متاسفانه، وضعیت کنونی این مطالعات مناسب نیست و نیاز به تغییر و نوآوری دارد. ما باید به این پرسش توجه کنیم که آیا رشته‌ی تاریخ و پژوهش‌های تهران‌شناسی نیاز به تحول دارند یا خیر؟ آیا نهادهای پژوهشی، که منابع مالی زیادی در اختیار دارند، نباید به تحقیقات نوآورانه تاریخ‌نگاری و تهران‌شناسی بپردازند؟ به‌ویژه اینکه آیا دانشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی باید سهم بیشتری در این فرایند داشته باشند یا خیر؟

روایت تفرشی از 14 دورۀ تاریخی تهران

مجید تفرشی: مطالبی که آقای دکتر رحمانیان مطرح کردند، به نظر من یکی از جنبه‌های مهم و کمتر گفته‌شده در تاریخ ایران است: تطابق تجدد ایرانی با پایتختی تهران و روند آن در طی 240 سال اخیر؛ اگر به این تطابق توجه نشود و صرفاً به مسائل خبری و تحولات روزمره تاریخ تهران پرداخته شود، ممکن است بسیاری از قضاوت‌ها سطحی و گذرا باقی بمانند و فاقد غنای علمی و کاربردی باشند. در ادامه‌ی صحبت‌های آقای دکتر رحمانیان، می‌خواهم اشاره‌ای داشته باشم به تاریخ تهران تا پیروزی انقلاب اسلامی و تقسیم‌بندی آن به 14 دوره. البته این تقسیم‌بندی کاملاً سلیقه‌ای است و ممکن است فردی دیگر نظر متفاوتی داشته باشد. من فقط به ذکر نام دوره‌ها و نکات کلیدی هر یک بسنده می‌کنم.

  1. در مورد دوران قبل از پایتختی تهران، برخی به 4000 سال تاریخ برای این شهر اشاره می‌کنند، اما اهمیت تهران به طور واقعی از زمان سلطنت زندیه در قرن هجدهم میلادی آغاز می‌شود. پیش از آن، شهر ری به عنوان مرکز اهمیت داشت و تهران تحت سیطره‌ی آن بود.
  2. با پایتخت شدن تهران در دوره قاجار، این شهر به‌تدریج اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. تهران در این دوره به دنبال رسیدن به سطح شهرهایی چون قزوین، مشهد، تبریز، اصفهان و شیراز است و در حالی که پایتخت شده، هنوز راه زیادی برای پیشرفت و توسعه در پیش دارد.
  3. در اوایل دوره ناصری (دوره 48 ساله سلطنت ناصرالدین شاه) تهران به معنای واقعی پایتخت می‌شود. در این دوران، قدرت‌های بزرگ جهان، از جمله بریتانیا، روسیه تزاری، آلمان و امپراطوری عثمانی، نمایندگی‌های دیپلماتیک خود را در تهران مستقر می‌کنند. این سفارت‌خانه‌ها به تثبیت امنیت تهران و تقویت جایگاه آن کمک می‌کنند.
  4. دوره مظفرالدین شاه به‌طور کلی یک دوره‌ی ضعف و کاهش اهمیت برای تهران و بسیاری از مناطق ایران، از جمله پایتخت است. کاهش اقتدار در دوران مظفرالدین شاه، که در پی تشدید قدرت در دوران ناصری شکل گرفت، باعث شد که تهران هم در سطح داخلی و بین‌المللی اهمیت خود را تا حد زیادی از دست بدهد. این کاهش قدرت، تاثیری جدی بر روند توسعه و تحول تهران داشت، اما با آغاز دوران مشروطه، تهران دوباره به جایگاه سابق خود بازمی‌گردد.
  5. در دوران مشروطه، تهران مجدداً به عنوان کانون تحولات سیاسی و اجتماعی ایران مطرح می‌شود؛ اگرچه در این دوره، مشروطه‌خواهی در سایر مناطق ایران مانند تبریز، مشهد، گیلان، مازندران، اصفهان و بختیاری‌ها نیز حضور فعال داشت، اما تهران به عنوان محل استقرار نخستین پارلمان ایران و مرکز تصمیم‌گیری‌های سیاسی، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. این تحول موجب می‌شود که تهران نقش محوری در شکل‌گیری مشروطه ایفا کند، هرچند که در نهایت، با به توپ بستن مجلس و وقوع برخی تحولات نظامی، شرایط به گونه‌ای پیش می‌رود که تهران به دست نیروهای بختیاری، مازندرانی و اصفهانی فتح می‌شود.
  6. در دوران جنگ جهانی اول، علیرغم اشغال بسیاری از مناطق ایران توسط قوای خارجی (روس‌ها، بریتانیایی‌ها و عثمانی‌ها)، تهران موفق می‌شود از اشغال نجات پیدا کند و به‌نوعی پایداری خود را حفظ کند. در این دوران، تهران دوباره به عنوان پایتخت، بلامنازع و بدون رقیب مطرح می‌شود. حتی صداهایی برای انتقال پایتخت از تهران به سایر شهرها شنیده می‌شود، اما هیچ‌کدام از این پیشنهادها به مرحله‌ی اجرا نمی‌رسد، چرا که تهران همچنان به عنوان مرکز قدرت و ثبات در ایران شناخته می‌شود.
  7. در سه سال پس از جنگ جهانی اول و در دوران پیش از کودتای سوم اسفند 1299، تهران دوباره به‌شدت تقویت می‌شود. در این دوره، در حالی که ایران درگیر جنگ است، تهران به‌طور نسبی از این تحولات در امان می‌ماند و امنیت خود را حفظ می‌کند، در حالی که دیگر نقاط کشور درگیر اشغال هستند. این وضعیت باعث می‌شود که تهران به عنوان مرکز مهم سیاسی و فرهنگی کشور شناخته شود.
  8. کودتای 1299 و تحولات پس از آن نیز به وضوح نشان‌دهنده‌ی اهمیت تهران در تحولات ایران است. در این دوران، دولت جدید به رهبری قوام‌السلطنه و رشد و شکل‌گیری اقتدار رضاخان سردار سپه (که بعدها به رضا شاه تبدیل شد)، نشان‌دهنده‌ی این است که تهران همچنان محور اصلی تحولات و تصمیم‌گیری‌هاست. در این دوران، کسانی که در سایر نقاط کشور می‌خواستند در تحولات کشور نقش داشته باشند، عملاً با پایتخت شدن در تهران می‌توانستند سیاست‌های خود را پیش ببرند.
  9. در دوره رضا شاه، همان‌طور که آقای دکتر رحمانیان اشاره کرده‌اند، تهران به شکلی چشمگیر به مرکز تحولات کشور تبدیل می‌شود و در نتیجه‌ی تحولات گسترده‌ای که در این دوره شکل می‌گیرد، تهران همچنان نقش محوری خود را حفظ می‌کند. در فاصله سال‌های 1304 تا 1312، یک تلاش سازمان‌یافته برای ایجاد تغییرات اساسی در تهران و در واقع در سطح کشور آغاز می‌شود. این تلاش‌ها ادامه‌دهنده روندهای مشابهی است که در دوره قاجار به‌ویژه در زمینه تخریب آثار تاریخی و معماری‌های مرتبط با سلسله‌های قبل دیده می‌شد. این تغییرات، در بسیاری از موارد، به بهانه‌هایی چون نوگرایی و مدرنیته انجام می‌گرفتند و به‌طور خاص، در تهران باعث از بین رفتن بسیاری از بناهای تاریخی و آثار معماری شدند.

در دوره رضا شاه، معماری تهران هویت خاص خود را پیدا کرد و معماران داخلی و خارجی از جمله روس‌ها و آلمانی‌ها تأثیر زیادی بر این تحولات گذاشتند. اما نکته‌ای که قابل توجه است، این است که تهران از هویت تاریخی و فرهنگی خود فاصله می‌گرفت و عملاً به سمت یک هویت نوین، بی‌ریشه و بی‌هویت حرکت می‌کرد. این تغییرات باعث می‌شد که برخی از نمادهای تاریخی و فرهنگی تهران از بین بروند و هویت سنتی این شهر تحت‌الشعاع روندهای مدرنیستی قرار گیرد.

از دیگر ویژگی‌های این دوره، اجبار عشایر به پذیرش سبک زندگی جدید، تغییر لباس‌ها، و حتی کشف حجاب به‌عنوان بخشی از سیاست‌های دولت بود. این اقدامات، علاوه بر تغییرات اجتماعی، به نوعی تلاش برای ایجاد یک هویت یکسان در تمام مناطق ایران بود، که تهرانی‌ها به‌ویژه در آن زمان تحت تأثیر این تحولات قرار داشتند.

  1. در دوران جنگ جهانی دوم، و با اشغال ایران توسط متفقین، تهران تحت تأثیر شرایط جنگی قرار گرفت. در این دوره، تهران به‌عنوان شهری با دوگانگی‌های زیستی مواجه شد. یک طرف این دوگانگی، مظاهر سنتی و دینی بودند که در قالب مبارزات ملی‌گرایانه در برابر سلطنت و استعمار خارجی ظهور می‌کردند، و طرف دیگر آن مظاهر مدرن و مترقی بودند که به نوعی نمایانگر تغییرات فرهنگی و اجتماعی بودند.
  2. پس از شهریور 20، هرچند روند تغییرات کندتر شد، اما هنوز تهران در مرکز تحولات سیاسی قرار داشت. با وقوع انقلاب سفید و تحولات پس از آن، بسیاری از روستاییان و افراد از مناطق کوچک به تهران مهاجرت کردند، چرا که انقلاب سفید نتوانست آن‌طور که باید موفق شود و بسیاری از آنها به‌دنبال شرایط زندگی بهتر در تهران بودند. این مهاجرت‌ها باعث شد که تهران با چالش‌های جدیدی مواجه شود که در دوره‌های بعدی تأثیرات عمیقی بر جامعه و تحولات شهری داشت.
  3. در دهه 40، به‌ویژه در سال 42، شاهد تحولات سیاسی مهمی در تهران بودیم. قیام 15 خرداد و تحولات مرتبط با آن نشان‌دهنده‌ی شکل‌گیری اعتراضات در میان بخش‌هایی از جامعه بود که قبلاً یا بی‌تفاوت بودند یا در برهه‌هایی، از جمله 28 مرداد 1332، از رژیم شاه حمایت می‌کردند. این بخش‌ها در 15 خرداد با اعتراضات خود نشان دادند که نسبت به وضعیت موجود معترضند و به دنبال تحقق مطالبات خود هستند. این اعتراضات، که به‌نوعی نماد تحولات اجتماعی و سیاسی تهران بودند، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آیند.
  4. تحولاتی که در سال‌های ۴۲ تا ۵۶ در تهران رخ داد، به ویژه در میان حاشیه‌نشینان و مهاجرانی که از روستاها و مناطق کوچک به تهران آمدند، نقش بسیار مهمی در تغییرات اجتماعی و سیاسی آن دوره داشت. بسیاری از این مهاجران که در ابتدا تنها به دنبال بهبود شرایط معیشتی خود بودند، به تدریج احساس کردند که به حق خود دست نیافته‌اند و خواسته‌هایشان تنها به تأمین حداقل‌های زندگی محدود نمی‌شود. آنها دیگر به شرایط حاشیه‌نشینی و زندگی در فقر قانع نبودند و خواستار ارتقای اجتماعی و اقتصادی بیشتر و عبور از حاشیه به متن بودند.

در این دوران، یکی از نکات قابل توجه، سیاست‌های رژیم پهلوی و به ویژه تأسیس حزب رستاخیز بود. این حزب که به ظاهر برای مشارکت بیشتر مردم ایجاد شده بود، در واقع بیشتر به معنای تقویت موقعیت رژیم و کنترل بیشتر بر اقشار ضعیف و حاشیه‌نشین بود. حکومت عملا از طریق حزب رستاخیز تلاش کرد تا افرادی که از مناطق حاشیه‌ای به تهران آمده بودند، بیشتر به حاشیه رانده شوند و عملاً فرصت‌های بیشتری برای ارتقای اجتماعی و اقتصادی در اختیار آنها قرار نگیرد.

در این میان، بسیاری از افراد جدیدی که به تهران آمده بودند، از جمله کسانی که به‌شدت به وضعیت سیاسی و اجتماعی اعتراض داشتند، کم‌کم متوجه شدند که رژیم شاه نتوانسته است خواسته‌هایشان را برآورده کند. این حاشیه‌نشینان که به‌تدریج از زندگی در شرایط سخت نارضایتی پیدا کرده بودند، با مشاهده عدم توجه حکومت به مسائلشان و تنها پیشرفت‌های سطحی در جامعه، دست به اعتراض زدند. این اعتراضات نه تنها علیه رژیم شاه، بلکه به نوعی علیه نادیده گرفته شدن بخش عظیمی از جامعه بود.

در همین دوران، برخی از نخبگان و نیروهای چپ و ملی‌گرا که از ابتدای ورود به تهران از میان اقشار مختلف اجتماعی بودند، به مخالفت با رژیم پهلوی و سیاست‌های آن پرداخته و خواستار اصلاحات اجتماعی و سیاسی شدند. این تضاد و اختلاف‌ها به‌تدریج به شکل‌گیری اعتراضات و حرکت‌های اجتماعی گسترده‌تر در تهران و دیگر شهرهای ایران منجر شد.

در این دوران، فشارهای بین‌المللی و تغییرات در سیاست‌های جهانی نیز تأثیر زیادی بر اوضاع داخلی ایران داشت. نگرانی‌های خارجی‌ها از گسترش کمونیسم و نفوذ شوروی در ایران، به‌نوعی به تقویت سلطنت پهلوی کمک کرد. اما در واقع، فشارهای داخلی و نارضایتی‌های جمعی به حدی رسید که دیگر هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی، اعم از چپ و راست، قادر به نادیده گرفتن خواسته‌های مردم نبودند.

  1. در نتیجه، جامعه تهران در این دوره به‌تدریج از یک جامعه حاشیه‌نشین به یک جامعه فعال و معترض تبدیل شد که نه‌تنها رژیم شاه بلکه رقبای دیگر از جمله نیروهای ملی و چپ را نیز به چالش کشید. حال آن که در یک دوره طولانی، هم ساواک و هم متحدان خارجی شاه، دشمن و خطر اصلی حکومت را گروههای چپ، به خصوص گروههای مسلح چپ می‌دانستند و از چالش و خطر نیروهای مخالف مذهبی غافل ماندند و آنان را به دلیل طبیعت ضدچپ و ضدکمونیست بودن، حامی حکومت پهلوی قلمداد کردند. این تحولات در نهایت به وقوع انقلاب اسلامی و تغییرات عمده در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران انجامید.

شاید دوستان تعجب کنند، اما این صحبت‌ها تنها از من نیست، بلکه در بسیاری از تحقیقات بین‌المللی نیز به این موضوع پرداخته شده است. در زمستان سال ۵۷، تغییر سلطنت و انقلاب اسلامی رخ داد و رژیم پهلوی سقوط کرد، اما یک اتفاق بسیار مهم دیگر در همان زمان بود که به آن کمتر توجه شده است. برای نخستین بار در تاریخ ایران، در زمستان ۵۷، جمعیت شهری ایران با جمعیت روستایی برابر شد. تا پیش از آن هیچ‌گاه در تاریخ ایران جمعیت شهری برابر با جمعیت روستایی نبوده است.

امروز حدود ۳۰ درصد جمعیت کشور روستایی و عشایری هستند، در حالی که ۷۰ درصد جمعیت شهری‌اند. اما در آن زمان، جمعیت روستایی و ایلیاتی ایران برای اولین بار به ۵۰ درصد رسید و جمعیت شهری با آن برابر شد. این مسئله انقلاب روستایی نبوده بلکه این تغییرات از طریق مهاجرت‌های گسترده‌ای که در نسل‌های اول و دوم صورت گرفت، به‌ویژه مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ مانند تهران برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی اتفاق افتاد.

بدون توجه به این تغییرات جمعیتی و اجتماعی، نمی‌توان تحولات تهران قبل از انقلاب را به درستی درک کرد. باید توجه کنیم که چگونه این حاشیه‌نشینان، با کمک روحانیت و توجه به تحولات بین‌المللی، و همچنین اشتباهات حکومتی در سال‌های پایانی رژیم شاه، توانستند حرکتی به راه بیاندازند که فرصت تاریخی را برای تغییر شرایط فراهم کرد و در واقع به‌نوعی وضعیت موجود را به چالش کشید. این یک حرکت از درون جامعه بود که به نوعی با ناکارآمدی‌ها و مشکلات موجود همراه بود.

به هر حال، اگر تاریخ تحول جمعیتی و مورفولوژی تهران طی این ۲۴۰ سال اخیر را بررسی نکنیم و سیر و روند مدرنیته و تجدد در ایران را نادیده بگیریم، نمی‌توانیم بفهمیم که چرا تهران امروز به این شکل درآمده است. بعد از انقلاب هم که داستان خودش را دارد، تهران متاسفانه به یک هیولای بی‌شاخ و دم تبدیل شده است، چه از نظر جمعیتی که برخی می‌گویند جمعیت آن به 15 میلیون نفر رسیده است و چه از نظر تخریب اسامی و ریشه‌های فرهنگی و بنیادهایی که در تاریخ ایران از دوران قبل از قاجار، قاجار و پهلوی باقی مانده بودند. این روند تخریب حتی بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد.

برای اینکه این روایت تلخ کمی متعادل‌تر شود، می‌خواهم داستانی کوچک بگویم که نشان می‌دهد چطور خودمان در ادوار مختلف به تدریج به هویت تهران لطمه زدیم. تهران، نسبت به قزوین، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز و حتی شهرهای کوچکتر، بناهای تاریخی و مانیومنت‌های کمتری داشت. در چنین شرایطی، باید بیشتر مراقب این بناها می‌بودیم. یکی از جاهایی که در دوران رضا شاه تخریب شد، دروازه‌ها و گذرهای تهران بودند که در خیابان خیام، به‌خصوص در منطقه‌ای که به نام‌های مختلفی مثل امامزاده سید نصرالدین و خیام شناخته می‌شد، تخریب شد.

بعد از پیروزی انقلاب، در اقدامی که به نظر می‌رسید برای حفظ تاریخ نباشد، اسم، هویت و عقبه تاریخی کوچه‌ای تاریخی به نام «گذر قلی» و یا کوچه امامزاده سید نصرالدین زیستگاه بسیاری از رجال تاریخی ایران و علما بود، به «شهید کارکن اساسی» تغییر یافت. این تغییرات به‌نوعی جعل تاریخ بود. در دوران جمهوری اسلامی، رشد بی‌رویه ساخت‌وساز و تخریب بناها و معابر تاریخی ادامه پیدا کرد، گرچه دلسوزان تاریخ تهران در تلاش بودند تا مانع این روند شوند. متأسفانه این روند همچنان ادامه دارد، مثل داستان ساختمان سینگر که نمی‌دانم در نهایت تخریب شد یا نه.

در نهایت، باید گفت که تهران به لحاظ منابع و ذخایر، روزبه‌روز به مرز انفجار و فاجعه نزدیک‌تر می‌شود. متأسفانه توجه به تاریخ و هویت تهران نسبت به گذشته کمتر شده است. خوشبختانه محققان بیشتر به این موضوع توجه کرده‌اند، اما از طرف حاکمیت و شهرداری تهران این توجه روزبه‌روز کمتر می‌شود. به نظر می‌رسد که این وضعیت ناشی از نفت‌پرستی، پول‌محوری و سودمحوری است که از زمان شاه آغاز شد و تا امروز همچنان ادامه دارد.

منبع: خبر فوری
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید