هر آغاز امید تازهای برای تغییر را در ما زنده میکند
چه بر سر قرار و مدارهایی میآید که اول سال با خودمان میگذاریم؟
«دیگر لب به سیگار نخواهم زد»، «رژیم غذاییام را رها نخواهد کرد تا به وزن دلخواهم برسم»، «روزی دو ساعت مطالعه خواهم کرد». اول هر سال، میلیونها نفر فهرستی از تصمیمات برای خودشان مینویسند اما آمارها نشان میدهد که تعداد خیلی کمی از این تصمیمها به جایی میرسد. چرا تصمیمهایمان را میگذاریم برای اول سال، ماه یا هفته؟ و چرا بعد به آنها عمل نمیکنیم؟
در تصویر دوریان گری1، دوریان باخبر میشود دختری که او را دوست داشت، پس از آنکه دوریان دست رد به سینهاش زد، مُرده است؛ ظاهراً خودکشی کرده است. دوریان اصرار میورزد که بااینهمه قصد داشته با او ازدواج کند، اما تصمیم او عملی نشد. تصمیمها، بنا بر استنباطِ اسکار وایلد، پیچیده و پیشبینیناپذیر هستند. لرد هنری، حامیِ دوریان، وقتی عُذر و بهانههای او را میشنود میگوید «تصمیمهای نیک تلاشهایی نافرجام برای دستبردن در قوانین علمی است. سرچشمهشان خودبینی محض است. حاصلشان جز بیحاصلی چیزی نیست».
تا حدودی حق با لرد هنری است. جان نورکراسِ روانشناس، در تحقیقی دربارۀ تصمیمهای سالِ نو 2 در دهۀ ۱۹۸۰، دریافت که بیش از ۵۰ درصد از آمریکاییها تصمیمهایی برای سال نو گرفته بودند. بعد از شش ماه، فقط ۴۰ درصد از آنها پای تصمیمشان مانده بودند. نورکراس دو سال بعد که پیگیر قضیه شد، این تعداد به ۱۹ درصد کاهش یافته بود. حتی از نیمی از آنهایی هم که موفق شده بودند -در کل ۱۴ مورد- کوتاهیهایی سر زده بود. بااینهمه، مدام به خودمان میگوییم از پسِ وزنکمکردن، پساندازکردن، و باشگاهرفتن برمیآییم.
به نظر میرسد تنظیمِ زمان در تعیین موفقیتمان نقشِ مهمی دارد. در مهِ ۲۰۱۲، کیتی میلکمن، اقتصاددانِ رفتاری در دانشگاه پنسیلوانیا، به اجلاسِ پایلَب دعوت شد. پایلَب گردهمایی سالانۀ محققان علوم اجتماعی به میزبانی گوگل است که هدفِ آن گفتگو دربارۀ شیوههای افزایشِ بهرهوری شرکت است. آنجا میلکمن مشغول گفتگویی دربارۀ «تلنگرها» شد؛ مداخلات محیطی کوچکی که میتوانند رفتار مردم را تغییر دهند.3 میلکمن تعریف میکرد «در جریانِ گفتگو، فردی پرسید تلنگرها چه زمانی بیشترین تأثیر را میگذارند؟». تحقیقاتِ میلکمن روی این جنبۀ خاص از تلنگرها متمرکز نبوده است اما او گفت «عمیقاً احساس میکردم تلنگرها در نقطههای عطف -زمانهایی که تداعیگرِ شروعی تازهاند- اثربخشی بیشتری دارند».
میلکمن، بعد از بازگشت به فیلادلفیا، با دو نفر از همکاران خود، جیسون ریس و هنگچِن دای، گروهی تشکیل داد تا ببیند آیا برای ایدۀ نقطههای عطفِ گذرا دلیل موجهی وجود دارد یا نه. در سلسلهتحقیقاتی که نشریۀ علوم مدیریت قرار است آنها را منتشر کند میلکمن، ریس، و دای پی بردند که سرآغازهای نو ما را برمیانگیزند تا رفتارمان را تغییر دهیم. شروع هفته، ماه، یا سال منجر به شکلگیری چیزی میشود که ریچارد تیلِرِ روانشناس آن را «مرز ذهنی» مینامد. محققان تصور میکنند با این سرآغازهای نو حس خوشبینی و، به گفتۀ میلکمن، نوید «مَنی دیگر» در ما برانگیخته میشوند. گروه میلکمن، برای آزمایش این نظریه، جستجوهای روزانۀ گوگل در ۹ سالِ گذشته را برای کلمۀ «رژیم غذایی» بررسی کردند. آنها متوجه شدند که جستجوها از چرخهای پیشبینیپذیر تبعیت میکنند: در آغاز هر هفته، ماه، یا سال اوج میگرفتند و بعد بهتدریج کمرنگ میشدند. بیشترین افزایش در جستجوی این کلمه -۸۲ درصد بالاتر از تعداد اولیه- دقیقاً بعد از سال نو ثبت شده بود.
سپس میلکمن و همکارانش، با محاسبۀ تعداد ثبتنامها در باشگاههای ورزشی، حضورِ نزدیک به ۱۲ هزار دانشجو را در باشگاهها طی یک سال و نیم رصد کردند تا رفتار آنها را بررسی کنند. طبق یافتۀ آنها، در ماه ژانویه ثبتنام در باشگاهها افزایش و در ماههای آتی کاهش مییافت. این آمار در آغاز هر هفته، ماه، و نیمسال جهشهای جزئیتری از خود نشان میداد.
در نهایت، محققان تعهداتی را بررسی کردند که در وبسایت استیک ثبت شده بودند. شما میتوانید در این وبسایت هدفی را تعیین و، طبق قرارداد، عواقب زیرپاگذاشتنِ آن را مشخص کنید، از مجازاتهای اجتماعی گرفته تا جریمههای نقدی (مثلاً اگر چهار کیلو وزن مورد نظرتان را کم نکنید یعنی موافقت کردهاید پنجاه دلار به حزب سیاسیای اهدا کنید که از آن متنفرید). گروه تحقیقاتی، بعد از رصدِ ۴۳ هزار نفر طی دو سال و نیم، پی برد که بیشترین تعداد قراردادها -۱۴۵ درصد بیشتر از حد متوسط- در آغاز سال نو منعقد شده بودند. در سرتاسر سال، هر هفته و هر ماه فرازوفرودِ جزئیِ خودشان را داشتند؛ آغاز هر هفته برابر بود با افزایشِ ۶۳ درصدی قراردادها. ریس میگوید «هر هفته فرصتی تازه است و آدمها، دانسته یا ندانسته، آن را غنیمت میشمارند».
این حس تشخیص حتی بر بازار سهام هم تأثیر میگذارد. در پدیدهای به نامِ «اثر ژانویه»، رونق بازار، در ماه ژانویه، همیشه از حدِ متعارف خود بیشتر است. شواهد جدید نشان میدهد که بخشی از توضیح این پدیده را باید در خوشبینی سادهدلانه جُست: در ژانویه آینده را روشنتر میبینیم و حاضریم برای سهامی که ثبات ندارد قیمت بالاتری پیشنهاد دهیم (که بعداً دوباره به ارزش حقیقیاش برمیگردد).
درنتیجه، خوشبینی همیشه هم سازنده نیست. اگر بیشازحد مثبتاندیش باشیم، شکست خود را تضمین کردهایم. بسیاری از افراد به این دلیل در عمل به تصمیمشان شکست میخورند که دربارۀ تواناییهایشان واقعبین نبودهاند، انرژی و زمان مورد نیاز را برای پایداری در مسیر ناچیز شمردهاند، یا دربارۀ تأثیری که این تغییر بر زندگیشان خواهد داشت نگاهی اغراقآمیز داشتهاند. ریس گفت «ما فرازوفرودهای خویشتنداری و انگیزه را ناچیز میشماریم. سرحال که هستیم بهکل فراموش میکنیم که چقدر از ورزش گریزانیم.» جَنِت پالیوی و پیتر هِرمانِ روانشناس این وضعیت را «سندرمِ امیدِ کاذب» مینامند، یعنی انتظارات غیرواقعبینانهای دربارۀ تواناییمان برای تغییرکردن و در پی آن، نافرجامماندنِ آرزوهای بلندپروازانهای که در سر داشتیم.
طبیعتاً اگر اهداف واقعبینانهتری داشته باشید، احتمال موفقیتتان بیشتر است. فیونا جونزِ روانشناس و همکارانش در تحقیقی دربارۀ نقشِ انتظارات افراد در ورزشْ پی بردند افرادی که انتظارات معقولتری دارند احتمال اینکه بتوانند یک دورۀ ورزشی دوازدههفتهای را کامل کنند بیشتر است. و وقتی اهدافی را تعیین کردیم، اگر برنامهای منسجم تهیه کنیم، احتمالاً در دستیابی به آنها موفقتر خواهیم بود. نظریۀ «قصد پیادهسازی»، اصطلاحی که پیتر گُلویتسِر آن را ابداع کرد، تأکید میکند که اگر از قبل احتمالات را ارزیابی و برای هر کدام از آنها پاسخی آنی و منطقی ابداع کنیم، در پیگیری اهداف شانس بیشتری داریم (مثلاً اگر حال و حوصلۀ باشگاه را نداشتم، قبل از بیرون رفتن، کمی قهوه مینوشم یا سیب میخورم). میلکمن گفت «اهداف برنامهریزینشده را، نسبت به اهداف برنامهریزیشده، راحتتر پشت گوش میاندازیم».
تجربیات شخصی نشان میدهد تعهد به همسری قاطع نیز میتواند راهگشا باشد. اوباما در ماه سپتامبر گفت «از ترسِ همسرم، تقریباً شش سالی میشود که لب به سیگار نزدهام».
اما همیشه مشکلی هست. هنگچِن دای، همکار میلکمن، تلاش کرد از یافتههای گروه برای ترکِ عادت ناخُنجویدن خود استفاده کند. او گفت «یک بار، برای سه ماه جواب داد که برای من زمان زیادی بود». پوستِ دور ناخنش شکل و ظاهر خوبی پیدا کرده بود. او ادامه داد «اما همینکه ناخنم را یک بار جویدم، دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم». دای گفت در لحظههایی که از هدفش منحرف میشود دربارۀ مفهوم سرآغازهای نو فکر میکند. «اگر به آدمها کمک کنیم فرصتهای بیشماری را ببینند که پیش رویشان قرار دارد، میتوانند از نقصهایشان عبور کنند». مثلِ قضیۀ ناخنهایش؟ «شاید در سال نو یک بار دیگر شانسم را امتحان کردم».