طولانیترین دوریهای عاشقانه سینمای ایران
در این مطلب به تعدادی از دوریهای طولانی و عاشقانه سینمای ایران پرداخته ایم تا شاهد زورآزمایی قدرت فاصله ها و احساسات انسان ها باشیم. ما را در ادامه این مطلب همراهی کنید.
اکثر مخاطبان سینما و رسانه های مختلف علاقه زیادی به داستانهای عاشقانهای دارند که از زبانهای مختلف روایت می شوند. این داستانهای عاشقانه که گاه با آشنایی و وصال شیرین هستند و گاه با دوری و فراق رنگ تلخی به خود میگیرند، روح مخاطبان را نوازش و قلبشان را به تپش می اندازند که همین امر دلیلی بر پرطرفدار بودن این ژانر سینماییست. اما هر داستان عاشقانهای دارای پیچ و خمهاییست که پرداختن به آنها دشوار است. از جمله این پیچ و خمهای عاشقی می توان به دوری هایی اشاره کرد که در بعضی مواقع به پیوند ختم می شوند و در بعضی شور بختیها به جدایی همیشگی. در این مطلب به تعدادی از دوریهای طولانی و عاشقانه سینمای ایران پرداخته ایم تا شاهد زورآزمایی قدرت فاصله ها و احساسات انسان ها باشیم. ما را در ادامه این مطلب همراهی کنید.
نهنگ عنبر/ ارژنگ و رویا
نهنگ عنبر که از نظر بسیاری از مخاطبان از بهترین ساختههای طنز چند سال اخیر سینما بوده است، داستان غم انگیز عاشقانهای در بطن خود جا داده که قلب بینندگان را به تپش اندوهناکی در اوج خنده میاندازد.
رویا(مهناز افشار) که از همان کودکی کنار پیانو، یک دلش میگوید برود، یک دلش میگوید نرود، بالاخره بعد چندین سال ارژنگ(رضا عطاران) را با کوهی از خاطرات تنها رها میکند و به دنبال آرزوهای خود میرود. ارژنگ که بعد از رویا در کابوسی طولانی سقوط میکند، سختیهای زیادی مثل مرگ پدر،جنگ،ازدواج ناموفق و... را تجربه میکند اما رویا همچنان در قلب او ساکن است و او را به ادامه دادن تشویق میکند.
بعد از چندین سال که کابوس ارژنگ تمام میشود و رویا دوباره به ایران بازمیگردد، بین آنها سالها فاصله بوده و این فاصله حالا با چروکهای پیشانی ارژنگ هم همراه شدهاند. اما عشق پردهای میشود بر موهای سپید ارژنگ و آرزوهای ناتمام رویا و این دو را کنار هم نگه میدارد.
در دنیای تو ساعت چند است/ فرهاد و گلی
فیلم در دنیای تو ساعت چند است، ازعاشقانههای دلنشین سینمای ایران، به زیبای ثابت میکند که از دل "نرود" هر آن که از دیده بِرفت!
عشق فرهاد(علی مصفا) به گلی(لیلا حاتمی) قدمتی دارد چند ساله که از زمان کودکی آنها آغاز میشود. اما این عشق دوریِ زیادی را به همراه دارد که با رفتن گلی از ایران شروع نشده بلکه مربوط به همان روزهای کودکی نیز میشود.
با مرگ مادر گلی، که در نبود او سنگ صبوری بود برای فرهاد، گلی به ایران بازمیگردد در حالی که حتی اسم فرهاد را هم به خاطر نمیآورد و حتی روحش هم خبر ندارد فرهاد، با ساعتِ پاریس، محل سکونت گلی در فرانسه، روز را به شب میرسانده و چندین و چند بار تلاش کرده تا در خانه پنیر فرانسوی بسازد تا همان صبحانه ای را بخورد که گلی در پاریس میخورد.
این دوری حتی با مواجهه گلی و فرهاد هم تمام نمیشود و فرهاد سعی بر اثبات عشق خود به گلی میکند تا اینکه بالاخره تلاشها به ثمر مینشینند و گلی کنار او میماند.
اسرافیل/ بهروز و ماهی
فیلم اسرافیل از راویهای خوبِ عاشقانههای ناآرام در سینمای ایران است که به عاشقانه بهروز و ماهی و دوری اجباری آنها میپردازد.
عشق بهروز(پژمان بازغی) و ماهی(هدیه تهرانی) که در روستای کوچکشان به یک رسوایی بزرگ بدل شده، به جدایی اجباری آنها ختم میشود. یک جدایی همراه با ترس و اندوه که بعد از آن هیچ یک از آنها زندگی خوبی را تجربه نکردند. پس از چند سال با بازگشت بهروز از کانادا به آن روستای قدیمی، مسیر آنها دوباره به خاطرات قدیمیشان میافتد. اما دیگر نه بهروز قهرمان کشتی شهر است، نه ماهی یک دختر آفتاب مهتاب ندیده.
ماهی در دریایی از مشکلات غرق شده و بعد از یک ازدواج اجباری حالا داغدار پسر جوان خود است که آمدن بهروز هم نمیتواند دردش را تسکین دهد. بهروز هم نه به قصد دیدن ماهی بلکه به نیت شروع یک زندگی جدید با دختری دیگر به ایران آمده و همین امر درخت عشق آنها را رو به خشکی ابدی میبرد و مسیرشان برای همیشه از هم جدا میشود.
پل چوبی/ امیر و نازلی
عاشقانه ی امیر(بهرام رادان) و نازلی(هدیه تهرانی) معروف ترین زوج دانشگاه، داستان فیلم زیبای پل چوبی است. امیر و نازلی دانشجوهای اخراجی دانشگاه بعد از یک عشق پر شور و هیجان از یکدیگر جدا میشوند. سایه نازلی ده سال روی زندگی مشترک امیر با شیرین(مهناز افشار) سنگینی میکند و او انبوهی از خاطرات را با خود به دوش میکشد. هرچند که سعی بر فراموشی نازلی با فرار از محله ی قدیمیشان، پل چوبی دارد اما این فرارها ثمر بخش نیستند. بعد از چند سال که امیر یک مهندس معمار و مردی متاهل است و نازلی یک عکاس مد در خارج از کشور، این دو، دوباره یکدیگر را ملاقات میکنند. نازلی دیگر عشق امیر را فراموش کرده و از او به عنوان یک دوست درخواست کمک میکند اما برای امیر هنوز عزیز ترین سوغاتی، غبار پیراهن نازلی است. با زنده شدن دوباره خاطرات، امیر به فکرشروع دوباره ی این عشق ناتمام می افتد اما نازلی که باز هم مسافر رفتن است برای بار دوم امیر را رها میکند و با رفتنش به این عشق پایان میدهد. نازلی بنفشه بود،گل داد و مژده داد زمستان شکست! و رفت...
نبات/ سعید و سایه
داستان عاشقانه فیلم نبات بین سعید و سایه است. سعید مردی تنهاست که با دختر دوازده سالهاش زندگی خوب و شادی دارد. با بازگشت سایه بعد از چندین سال درحالی که سعید او را برای همیشه در خاطرات خودش و دخترش کشته است،همه چیز بهم میریزد. خاطرات سایه برای سعید دوباره یادآوری می شوند در حالی که سایه بر اثر بیماری به آرامی همه ی آن ها را به فراموشی میسپارد. سعید دوست دارد مزار غیر واقعی که برای سایه ساخته است تنها چیزی باشد که از سایه به خاطر میآورد چرا که عشق او به سایه سالها پیش توسط خود سایه دفن شده بود. اما پای شخص دیگری هم در میان است. پای نبات دختر او که بعد از 12 سال بالاخره می تواند طعم مادر داشتن را بچشد. نبات تنها عاملی است که سعید را به یاد سایه خواهد انداخت. حتی اگر خودش برای همیشه از ذهن سایه پاک شود.
تجریش ناتمام/ امیر و سرور
تجریش ناتمام داستان دو دانشجوی سابق سینما را بیان میکند که دست زمانه آنها را از هم دور کرده و حالا سرور(با بازی شقایق فراهانی)، بعد از 20 سال دوری از امیر(محمدرضا فروتن) نمایشنامهای را بهانه کرده تا تجدید دیداری با او داشته باشد. این فیلم در سکانسی که امیر مظلومانه از روز رفتن سرور میگوید، موفق میشود احساسات مخاطب را جریحهدار کند. مخاطبی که حالا با همه وجودش ترجیح میدهد سرور و امیر به هر قیمتی کنار یکدیگر بمانند و تجریش ناتمام را تمام کنند.
تناقض حسی و رفتاری بین این دو کاراکتر به خوبی دیده میشود. دوری و فاصله بین آنها، خللی در احساساتشان ایجاد نکرده. وقتی از وجود این احساسات مطمئن میشویم که امیر و سرور برخلاف باقی دوستانشان جزء به جزء خاطرات دونفرهشان را به یاد دارند و مدام آه و ای کاش سر میدهند و حتی سرور در توصیف حال خوب روزی که با هم گذراندهاند با گفتن «کاش میشد» اصالت احساساتش را به رخ میکشد و امیر ناچارا جواب میدهد «نمیشه.» فراقی که حالا بعد از 20 سال ثابت میکند، خواستن کافی نیست.
سلطان قلبها/ سعید و ستاره
سلطان قلبها را شاید بتوانیم عاشقانهترین فیلم سالهای قبل از انقلاب بدانیم. فیلمی که هنوز بعد از گذشت سالها طرفدار دارد و فراقی که هنوز هم میتواند اشک مخاطب را درآورد.
سعید و ستاره زوج جوانی هستند که در پی یک حادثه، هر یک تصور میکنند که طرف مقابل را از دست دادهاند و به همین خاطر تا سالها دور از هم زندگی میکنند. ستاره بیناییاش را طی حادثهای از دست داده و حالا این دختر او و سعید است که باید به این دوری پایان دهد. دختری که حتی خود سعید هم از بودنش مطلع نیست.
زیبایی این فیلم زمانی دوچندان میشود که موسیقی زیبای «سلطان قلبم تو هستی، تو هستی» روی آن مینشیند و عشق بین سعید و ستاره را آتشینتر نشان میدهد. اگرچه این فراق نهایتا به وصال منجر میشود ولی مخاطب با گوشت و خونش درد دوری را احساس میکند و آرزو میکند هیچوقت از دلدارش دور نباشد.