آخرین روزهای لطفعلی خان زند، پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست / فرجام‌کسی که به زندیه خیانت کرد، چه شد؟

در تاریخ پر فراز و نشیب ایران، چهره‌هایی هستند که نه تنها به خاطر قدرت و حکومتشان، بلکه به واسطه شجاعت، نجابت و انسانیتشان ماندگار شده‌اند. لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه سلسله زندیه، یکی از این شخصیت‌هاست.

آخرین روزهای لطفعلی خان زند، پادشاهی که خود را شاه نمی‌دانست / فرجام‌کسی که به زندیه خیانت کرد، چه شد؟

روایت‌های متعددی از زندگی و مرگ او وجود دارد، اما کمتر کسی توانسته است آن را به گونه‌ای انسانی و دقیق بازگو کند که هم شجاعت و هم درد شکست را به تصویر بکشد. یکی از چنین روایت‌هایی، خاطرات و مشاهدات سر هارفورد جونز، دیپلمات انگلیسی و اولین وزیرمختار بریتانیا در ایران است که در روزهای پایانی عمر لطفعلی خان زند، شاهد وقایع تلخ و در عین حال غرورآفرین بود.

A8JJtVw1FDVlgMnIve

پس از سقوط سلسله صفویه و دوره‌ای از هرج و مرج و جنگ‌های داخلی، سلسله زندیه به رهبری کریم خان زند در اواسط قرن هجدهم میلادی قدرت را در ایران به دست گرفت. کریم خان، که به عنوان یک رهبر مقتدر و عادل شناخته می‌شد، توانست تا حد زیادی امنیت و ثبات را به کشور بازگرداند. اما پس از مرگ او در سال ۱۱۹۳ هجری قمری، رقابت‌های داخلی میان جانشینانش آغاز شد و این وضعیت به نفع قاجارها تمام شد.

آغا محمد خان قاجار، بنیانگذار سلسله قاجار، با استفاده از ضعف و اختلافات داخلی زندیه، به تدریج قدرت را به دست گرفت و توانست ایران را تحت سلطه خود درآورد. لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه زندیه، در این میان مقاومت کرد اما در نهایت شکست خورد.

لطفعلی خان زند هیچگاه خود را شاه نمی‌دانست و بیشتر به عنوان یک رهبر نظامی و محافظ مردم فارس شناخته می‌شد تا یک پادشاه مطلق‌العنان. او در برابر قاجارها که با خیانت‌ها و توطئه‌های داخلی همراه بودند، تا آخرین نفس مقاومت کرد. سر هارفورد جونز که در جوانی نماینده تجاری و سیاسی انگلستان در بصره بود، در سال‌های پایانی زندیه به ایران بازگشت و با لطفعلی خان دوستی نزدیک برقرار کرد و مکاتباتی با او داشت.

خیانت حاجی ابراهیم کلانتر و سقوط شیراز

یکی از نقاط عطف آخرین روزهای لطفعلی خان، خیانت حاجی ابراهیم کلانتر بود که در نهایت موجب سقوط شیراز به دست قاجارها شد. طرح اولیه لطفعلی خان این بود که از موضعی که در اطراف شهر گرفته بود عقب‌نشینی کند تا یارانش آزادی عمل بیشتری در اجرای نقشه‌های نظامی داشته باشند. اما حاجی ابراهیم که به احساسات و هدف‌های مردم شیراز پی برده بود، تصمیم گرفت شهر را به قاجارها تسلیم کند و با شور و شوق از آقا محمدخان قاجار خواستار شتاب در حرکت به سوی شیراز شد.

156088_170

آقا محمدخان قاجار با سپاهی عظیم و استحکام مناطق اشغالی، به سرعت به سمت شیراز پیش رفت. با وجود این، لطفعلی خان با شجاعت و استراتژی بی‌نظیر خود، در گردنه «گروح» به نیروهای پیشقراول قاجار حمله کرد و آنها را شکست داد. سپس به قلب سپاه دشمن هجوم برد و پس از مقاومت خونین، آنان را شکست داد. این پیروزی‌های موقتی اما سرنوشت‌ساز، نشان‌دهنده دلاوری و استعداد نظامی بی‌مانند لطفعلی خان بود.

فریب نقاره‌خانه و پایان مقاومت

با وجود پیروزی‌های نظامی، لطفعلی خان در دام فریب نقاره‌خانه دشمن افتاد؛ صدای نقاره‌خانه به او اعلام پیروزی آقا محمدخان را می‌داد و فتحعلی خان، شاهزاده قاجار، او را به استراحت تا دم سحر دعوت کرد. این پیشنهاد خائنانه پذیرفته شد و لطفعلی خان و یارانش به استراحت پرداختند. صبح روز بعد، با روشن شدن هوا، آقا محمدخان با سپاه عظیم خود در نزدیکی اردوگاه لطفعلی خان حاضر بود و نیروهای لطفعلی خان که از خستگی و جنگ‌های پی‌درپی ناتوان بودند، قادر به مقاومت نبودند.

57861125

لطفعلی خان مجبور شد با گروه کوچکتری عقب‌نشینی کند و میدان نبرد را ترک گفت. مرد اخته، فرمانده قاجار، که خود را بسیار زیرک می‌دانست، حتی کسانی را که می‌خواستند لطفعلی خان را به حمله مجدد تشویق کنند سرزنش کرد و گفت: «هرگز به شیر گرسنه هنگامی که قصد دارد شما را ترک کند، حمله نکنید!» این سخن، نمادی از پایان مقاومت لطفعلی خان بود.

سقوط شیراز و اسارت لطفعلی خان

با پیشروی قاجارها، حاجی ابراهیم کلانتر دروازه‌های شیراز را به آقا محمدخان تسلیم کرد و خانواده لطفعلی خان و مردم شیراز را به دست دشمن سپرد. آقا محمدخان در وصف این خیانت گفت: «من در طول زندگی با سه ماجرای خارق‌العاده روبرو شده‌ام: خیانت بی‌نظیر حاجی ابراهیم، شجاعت لطفعلی خان در حمله به پیشقراولان و سرسختی خودم که تا سپیده‌دم در میدان ماندم.»

آخرین صحنه مقاومت آخرین شاه سلسله زندیه در حوالی ارگ بم رخ داد. لطفعلی خان بعد از ناکامی های متعدد و خیانت برخی از نزدیکانش مجبور شد به کرمان بگریزد. در ۱۲۰۸، خان زند در نبردی کرمان را از دست مرتضی‌ قلی‌خان و امیران قاجار خارج کرد و در این شهر بر تخت نشست. سپس خود را پادشاه خواند و سکه ضرب کرد.

در ۱۲۰۹، با رسیدن خبر استیلای لطفعلی‌خان بر کرمان، آقامحمدخان که عازم تسخیر خراسان بود، رهسپار کرمان شد و چهار ماه آن‌جا را محاصره کرد تا اینکه، به سبب مقاومت اهالی کرمان و سرما، تصمیم به ترک محاصره گرفت، اما یکی از نگهبانان قلعه، دروازۀ شهر را گشود و عده‌ای از سپاهیان قاجار وارد شهر شدند که با مقاومت سپاه زند عقب رانده شدند. پس از آن، نجفقلی‌خان خراسانی، از معتمدان خان زند، به او خیانت کرد و این بار دوازده هزار تن از سپاهیان آقامحمدخان به شهر یورش بردند.

سپاه آقا محمد خان قاجار بعد از هشت ماه بالاخره موفق به بازکردن برج و بارو کرمان شد. خان زند با همراه گروهی از یاورانش از طایفه افشارهای ترک به نبرد تن به تن با دشمن پرداخت.

غروب هنگام لطفعلی خان سوار بر اسب و در حالی که ناامید از ادامه نبرد بود به سمت بم حرکت کرد. او امید داشت که محمدحسین خان سیستانی حاکم بم که پسرش جهانگیرخان همراه خان زند بود، او را یاری کند اما از بخت بد، جهانگیر خان در طوفان شن گم شد و پدر که از دیدن پسر ناامید شده بود راه دیگری را در برخورد با لطفعلی خان برگزید.

لطفعلی خان خسته و پریشان در تالار ارگ سر به بالین گذاشت. دیگر بخت با او یار نبود. تمام بام های اطراف و درهای اصطبل پر از مردان ستیزه جو با شمشیر او را در محاصره داشتند. حاکم به تصور دستگیری پسرش جهانگیرخان توسط آغامحمدخان، قصد گرفتاری لطفعلی خان و معاوضه او با پسرش داشت. لطفعلی درمانده، با اسب به بلندی سکوی میان اصطبل جهید و یک تنه به نبرد پرداخت اما در نهایت تسلیم شمشیر بران دشمن شد.

635450174285683722

لطفعلی خان در دفاع از کرمان به شدت زخمی شد و اسیر گردید. او به نزد آقا محمدخان برده شد و در اقدامی بی‌رحمانه چشم‌هایش را کور کردند و شکنجه‌های هولناکی بر او روا داشتند. این پایان تلخ، اما نمادی از شرافت و مقاومت یک مرد بزرگ بود.

دوستی و احترام میان لطفعلی خان و سر هارفورد جونز

سر هارفورد جونز بریجز، دیپلمات و نویسنده انگلیسی، نخستین وزیرمختار بریتانیا در ایران بود که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، در دوره‌ای بسیار حساس از تاریخ ایران حضور یافت. او در خاطرات خود تصویری انسانی و عمیق از لطفعلی خان زند، آخرین پادشاه سلسله زندیه، ارائه داده است که نه تنها گوشه‌ای از تاریخ سیاسی ایران را روشن می‌کند، بلکه رابطه‌ای فراتر از مرزهای سیاسی و دینی میان دو مرد را به نمایش می‌گذارد.

جونز شیفته شخصیت و کلمات لطفعلی خان بود و در خاطراتش، لحظه به لحظه جنگ‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌های او را مو به مو ثبت کرده است.

TCmHxfNgNm563f7T

سر هارفورد جونز که در این دوران شاهد وقایع بود، رابطه‌ای دوستانه و عمیق با لطفعلی خان برقرار کرد. در یکی از ملاقات‌هایشان، لطفعلی خان به گونه‌ای غیرعادی و عاطفی به جونز گفت: «دعا می‌کنم خداوند به سر قاجارهای بداصل بیندازد که شما را دوست ندارم که آنها شخصی با خرد و توانایی شما را در کنار خود داشته باشند. خدانگهدار دوست من؛ ما دیگر هرگز در این دنیا یکدیگر را نخواهیم دید. شما یک مسیحی هستید و من یک مسلمان، اما شما چنان مسیحی‌ای هستید که مطمئنم یا به بهشت خودتان می‌روید – اگر بهشتی داشته باشید – یا اجازه می‌دهند به بهشت ما وارد شوید.»

این سخنان لطفعلی خان، که از عمق دوستی و احترام متقابل حکایت داشت، باعث شد جونز به گریه بیفتد. آنها گردنبندهای خرمهره‌ای خود را که برای حفاظت از چشم زخم به گردن داشتند، به یادگاری با هم عوض کردند.

آخر و عاقبت خیانتکار

حاج ابراهیم کلانتر که باعث و بانی اصلی سقوط زندیه و البته به خاطر خوش خدمتی به شاه قاجار در ابتدا به مراحل بالایی رسید و در طول دوران سلطنت آقامحمد خان در دربار او به پول و حکومت و ریاست رسید اما بعد از خواجه قاجار ورق بخت و اقبال ابراهیم خان برگشت. قدرت و نفوذ ابراهیم خان موجب بدگمانی فتحعلی‌ شاه شد و با او کاری کرد که درس عبرت شد برای همه خائنان تاریخ! یک نقل قول این است که کورش کردند و زبانش را بریدند و کشتندش.

نقل قول دیگر این است که او را با طناب از سقف مطبخ عمارت شاهی آویختند و در دیگ بزرگی آب جوشاندند و او را همان‌طور که آویزان بود آرام آرام داخل دیگ آب جوش فرو بردند تا بمیرد.  اموالش را هم ضبط کردند و فرزندان و نزدیکان و آن‌دسته از اقوامش را که بر مسند قدرت گذاشته بود، همه را کشتند.

میراث لطفعلی خان زند در فرهنگ و موسیقی مردم

شجاعت و دلاوری‌های لطفعلی خان زند، پس از مرگش به موضوع تصنیف‌ها و ترانه‌هایی در میان مردم تبدیل شد که هنوز هم در کوچه‌ها و بازارها زمزمه می‌شوند. یکی از این ترانه‌ها که در وصف مصائب و شجاعت اوست، با صدای نی و نوای غمناک همراه است و یادآور روزهای تلخ و شیرین مقاومت اوست.

شایستگیها و دلاوریها و پایداریهای لطفعلی خان، موضوع تصنیفها و ترانه‌هایی شد که مردم در کوچه و بازار می‌خواندند و ورد زبانشان بود از جمله ترانه‌ها این است که قسمتی از آن نقل می‌شود:

بالای بان اندران

قشون آمد مازندران

جنگی کردیم نیمه تمام

لطفی میره شهر کرمان

باز هم صدای نی میاد

آواز پی در پی میاد

حاجی تو را گفتم پدر

تو ما را کردی در بدر

خسرو دادی دست قجر

لعنت به ریش تو پدر

باز هم صدای نی میاد

آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان بوالهوس

زن و بچه‌‌اش بردند طبس

مانند مرغی در قفس

طبس کجا تهران کجا

باز هم صدای نی میاد

آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان مرد رشید

هر کس رسید آهی کشید

مادر، خواهر، جامه درید

لطفعلی خان بختش خوابید

باز هم صدای نی میاد

آواز پی در پی میاد

 

منبع: خبر فوری
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 6
  • مهدی باقری
    1

    درود بر قوم لر

  • م
    0

    قاجار بد اصل !! گل گفتی

  • ناشناس
    4

    کافیه چند بار تاریخ رو بدن دست این نویسنده باز نویسی کنه کل پیشامد های تاریخی رو جابه جا میکنه

  • م
    0

    لطفعلی خان بوالهوس فحش نیست ؟!

  • ناشناس
    4

    تاریخ بود یا توهم

  • سعید
    0

    تاریخ عبرت است ،لیکن برای مردمی که حافظه دارند و نه فراموشکار