وقتی از تزلزل هژمونی غرب حرف میزنیم دقیقاً از چه چیز حرف میزنیم؟
قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و قدرت نرم سه ستونی هستند که هژمونی آمریکا و به تبع آن جهان غرب بر آنها استوار بودهاند؛ آمارهای موثق نشان میدهد که هر سه این ستونها در حال فروپاشی هستند.
اواخر تابستان 2008 (شهریورماه 1387) دو رویداد متوالی، نخستین نشانههای پایان نظام نوین جهانی را البته از سالها قبل آغاز شده بود به نمایش گذاشتند. شهریورماه همان سال، دولت وابسته به آمریکای گرجستان پس از حمله به نیروهای روسیه در سرزمین تحت مناقشه اوستیای جنوبی، در جنگی مختصر اما خونین متحمل شکستی سنگین و سخت شد.
گرجستان به عنوان یک جمهوریِ استقلالیافته از شوروی، محبوب نومحافظهکاران آمریکایی بود. رئیسجمهور این کشور، سرسختانه برای الحاق به ناتو در راستای گسترش ناتو به سمت شرق لابی میکرد. در آن زمان، «دیک چنی»، معاون وقت رئیسجمهور آمریکا با قلب واقعیتها واکنش روسیه را تجاوزی توصیف کرد که «نباید آن را بیپاسخ گذاشت.» «جورج دبلیو بوش»، رئیسجمهور وقت هم که مدت زیادی از حمله فاجعهبارش به عراق نمیگذاشت، اقدام روسیه را «تهاجم به کشوری مستقل» توصیف کرد که در قرن بیست و یکم، پذیرفتنی نیست.
وقتی که جنگ به پایان رسید، بوش از روسیه خواست اوستیای جنوبی را به رسمیت نشناسد. در حالی که مأموریت ناوهای جنگی آمریکا به گشتزنی حول دریای سیاه محدود شده بود، روسیه، دقیقاً به خلاف این خواسته آمریکا اوستیای جنوبی را به رسمیت شناخت.
این درگیری برای بسیاری از ناظران و کارشناسان به منزله نقطه عطفی در روابط بینالملل به حساب میآید. لافهای نظامی آمریکا پس از تضعیف ارتش این کشور در جنگهای نامشروع عراق و افغانستان اکنون گزاف از آب درمیآمد و اینطور مینمود که سالیانی که آمریکا خودش را قدرت بلامنازع دنیا میدانست رو به پایان است.
تنها سه هفته بعد، اتفاق دیگری به وقوع پیوست که قلب سلطه آمریکا بر نظام مالی دنیا را هدف گرفت. 25 شهریورماه 1387، چهارمین بانک سرمایهگذاری در ایالات متحده آمریکا اعلام ورشکستگی کرد. فروپاشی بانک «لیمن برادرز»، که بزرگترین ورشکستگی در تاریخ ایالات متحده محسوب میشود دنیای غرب را درگیر بزرگترین بحران اقتصادی خود از دهه 1930 کرد.
نخستین دهه قرن 20 میلادی شاهد زلزلههایی بود که لرزه بر جان نظم بینالمللی انداخت و نظریههای تئوریپردازان غرب درباره سیر تحولات بینالملل را به شدت زیر سوال برد. پس از پایان جنگ سرد، گفته میشد که همه مسائل بزرگ سیاسی و اقتصادی دنیا حل شدهاند، لیبرال دموکراسی و سرمایهداری بازار آزاد پیروز شدهاند و همه نظامهای فکری رقیب دنیا به حاشیه رانده شدهاند.
سال 1990، جورج بوش پدر از آغاز نظم نوین جهانی بر پایه برتری نظامی آمریکا و سلطه اقتصادی غرب سخن میراند و آینده دنیا را بر اساس نظامی تک قطبی ترسیم میکرد که در آن قدرتهای منطقهای همه در برابر امپراطوری جدید دنیا سر خم خواهند کرد. خود تاریخ- آن طور که «میشل فوکویاما» میگفت- به پایان رسیده بود.
اما بین سالهایی که حمله به برجهای دو قلوی تجارت جهانی اتفاق افتاد (سال 2001) تا اعلام ورشکستگی بانک «لیمن برادرز»، فروپاشی نظم جهانی به معنای واقعی اتفاق افتاده بود. دو عامل در این مسئله نقش داشت: یک دهه جنگ مداوم در عراق و افغانستان، بیش از آنکه نمایانگر قدرت نظامی آمریکا باشد، نقائص ارتش این کشور را در مقابل دیدگان جهانیان به نمایش گذاشت. عامل دوم، اضمحلال الگوی سرمایهداری نئولیبرال بود که سالها نظام برتر اقتصادی تصور میشد.
پاسخ آمریکا به همراه انگلیس به حملات 11 سپتامبر وهم شکستناپذیری ارتش آمریکا را شکست. جنگهای عراق و افغانستان از یک سو به گسترش تروریسم در سراسر دنیا منجر شد و از سوی دیگر با نمایش عمومی وحشیگریها، شکنجهها و آدمرباییهای آمریکا ادعاهای غرب درباره پاسداری از حقوق بشر را کاملاً از اعتبار خالی کرد. علاوه بر این، این جنگها ناتوانی غرب در تحمیل اراده خود به ملتها، زمانی که آنها تصمیم به ایستادگی گرفته باشند را بیش از پیش در منظر انظار عموم قرار داد و این یکی از راهبردیترین شکستها برای آمریکا و متحدان این کشور بود.
این، البته روالی بود که از قبل آغاز شده بود و در آن سالها تنها به نمایش گذارده میشد. قبل از آن سالها وقوع انقلاب اسلامی با ایجاد تزلزل در پایههای فکری غرب، جهان را متوجه بدیلی جدید برای نظامهای سیاسی دنیا کرده و قدرت اسلام به عنوان منبع الهامبخش برای ملل مستضعف را شناسانده بود. به عنوان مثال، پیروزی ایران در جنگ تحمیلی هشت ساله علیرغم تمام حمایتهای لجستیکی، نظامی و اطلاعاتی غرب و آمریکا از رژیم صدام، پیروزی حزب الله لبنان در بیرون کردن اشغالگران از جنوب لبنان (2000) و حوادثی دیگر از این قبیل، نخستین نشانههایی بودند که آغاز روند رو به زوال قدرت غرب را نوید میدادند.
در سالهای معاصر تحولات سوریه، یمن، لبنان، مسئله هستهای ایران و ... زوایای جدیدی از فروپاشی نظم تحت سلطه آمریکا را به نمایش گذاشتهاند. هژمونی آمریکا و به تبع آن جهان غرب بر سه ستون استوار بوده است: قدرت اقتصادی، توان نظامی و قدرت نرم. چنانکه در این گزارش خواهیم دید هر سه این ستونها در حال فروریزی هستند.
♦️ «یک کمربند، یک جاده»: پایان سلطه اقتصادی
آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم با تشکیل «صندوق بینالمللی پول» و «بانک جهانی» قدم در راه تعیین ساختار اقتصاد جهانی بر اساس نظم نوین جهانی گذاشت. هر دوی این نهادها به گونهای ساختاربندی شده بود که اطمینان حاصل شود واشنگتن از حق وتو بر تصمیمهای دیگران برخوردار است. اما چین در سالهای گذشته، گامهای مهمی برای پایان دادن به ساختارهای اقتصادی و رها کردن دنیا از استیلای آمریکا بر آنها برداشته است.
ماه مه سال 2016، سران 29 کشور و نمایندگان 80 کشور دیگر برای بحث درباره طرح بلندپروازانه چین موسوم به «یک کمربند، یک جاده» که عدهای به آن طرح «راه ابریشم جدید» هم میگویند گرد هم آمدند. این طرح در ادامه پیشنهاد چین برای تأسیس «بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا» است که رقیبی جدی برای موسسههای تحت سلطه آمریکا و کشورهای غربی مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و بانک توسعه آسیا به شمار میرود.
«یک کمربند، یک جاده» از ابتکارات رئیسجمهور چین است که از دو بخش اصلی تشکیل شده است: 1) کمربند اقتصادی راه ابریشم و 2) راه ابریشم دریایی. کمربند اقتصادی از چین شروع میشود و به قاره اروپا ختم میشود و کشورهای قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، ایران، ترکیه، اوکراین، لهستان، بلژیک، فرانسه و در نهایت ایتالیا را دربر میگیرد.
کشورهای مذکور سرمایهگذاری زیادی برای توسعه زیرساختهای صنعتی و شهری خواهند کرد و ساخت جاده، پل، بزرگراه و مسیرهای حملونقل ریلی پرسرعت بخشی از این طرح خواهد بود. بخش دوم این طرح را میتوان راه ابریشم دریایی دانست که باز هم از بنادر چین شروع میشود و به بنادر ایتالیا ختم میشود و محصولات تولیدشده در چین و کشورهای واقع در این مسیر را به بازار اروپا میرساند.
کشورهایی که در مسیر این راه آبی قرار دارند عبارتند از کشورهای ویتنام و مالزی و اندونزی و سریلانکا و پاکستان و کنیا و ترکیه و یونان و ایتالیا. در واقع از طریق این مسیر آبی محصولات تولیدشده در آسیا به اروپا و آفریقا صادر میشود که بازار بسیار بزرگی است و ارزش اقتصادی بسیار بالایی خواهد داشت.
کشورهایی که در مسیر این طرح قرار دارند 65 درصد از جمعیت دنیا را در خود جای دادهاند و به همین دلیل بازار بسیار بزرگی برای محصولات تولیدشده در چین محسوب میشوند و اجرا شدن این طرح میتواند بازار بسیار بزرگتری را در اختیار تولیدکنندگان چینی قرار دهد و به قدرت چین به عنوان یک اقتصاد بزرگ و یک کشور بزرگ صادرکننده در دنیا بیفزاید. از سوی دیگر منافع اقتصادی ناشی از اجرای این طرح باعث میشود کشورهای واقع در این مسیر با هم رابطه سیاسی بهتری برقرار کنند و این رابطه گرمتر برای کشورهای قاره آسیا بسیار مطلوب است.
طرح «یک کمربند یک جاده» و تشکیل «بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا» شاخصهای کاهش قدرت اقتصادی آمریکا و غرب و تغییر در نظم جهانی لیبرال محسوب میشوند. این طرحها هم از منظر ژئوپولتیک تحولات مهمی محسوب میشوند و هم سلطه اقتصادی آمریکا بر اقتصاد و نهادهای مالی را به چالش میکشند.
در بحث رقابت میان چین و آمریکا، معمولاً به این موضوعات توجه کمتری میشود تا به توازن نظامی میان دو کشور یا کانونهای درگیری احتمالی بین پکن و واشنگتن، مانند دریای چین جنوبی، دریای چین شرقی، تایوان، شبهجزیره کره. اما به واقع، رقابت بر سر رهبری اقتصادی و مالی و تغییر ساختار نهادهای بینالمللی تأثیر بسزایی در روابط واشنگتن و پکن خواهد داشت و سرنوشت هژمونی غرب را هم تعیین خواهد کرد.
ناتوانی آمریکا در جلوگیری از برنامههای چین برای تشکیل بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا خود یکی از نشانههای زوال نفوذ آمریکا و به پایان رسیدن هژمونی این کشور دانسته میشود. «باراک اوباما»، رئیسجمهور سابق آمریکا بعد از آنکه پکن طرح خودش برای تشکیل این بانک را اعلام کرد، تلاشهای دیپلماتیک زیادی برای جلوگیری از آن انجام داد. روزنامه نیویورکتایمز در آن زمان گزارش داده بود اوباما با «عزمی غیرمنتظره» وارد تعاملات دیپلماتیک شد تا متحدان مهمش را به جلوگیری از پیشبرد این طرح پکن راضی کند. اما تلاش او به شکست منجر شد، یا به عبارت دیگر، آمریکا به دلیل رشد قدرت چین نتوانست متحدانش را با خودش همراه کند.
اوج تحولات مربوط به این ماجرا مارس 2015 بود که انگلیس اعلام کرد قصد دارد به عضویت «بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا» درآید. بعد از آن، کشورهای دیگر هم با عجله به صف درخواستکنندگان برای عضویت در این مؤسسه مالی بینالمللی پیوستند. کشورهایی که تا کنون به عضویت این بانک درآمدهاند برخی از متحدان سنتی آمریکا مانند استرالیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا و کره جنوبی را شامل میشوند.
«لورانس سامرز»، وزیر خزانهداری اسبق آمریکا در آن زمان در یادداشتی در روزنامه فایننشالتایمز نوشت تصمیم لندن برای پیوستن به بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا در آینده «به عنوان لحظهای در یادها خواهد ماند که ایالات متحده نقش خود به عنوان ضامن نظام اقتصادی جهان از دست داد.» به واقع، توان دیپلماتیک چین در مجاب کردن متحدان آمریکا برای عضویت در این نهاد توسعه چندجانبه، نمایشی ملموس از نفوذ مالی و اقتصادی چین بود.
آمارهای اقتصادی هم از کاهش سهم آمریکا از ثروت دنیا از زمان بعد از جنگ جهانی دوم حکایت دارند. در سال 1945، بعد از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا نزدیک به نیمی از ثروت جهان را در اختیار داشت. این رقم در سال 1970 به 25 درصد نزول پیدا کرد و از آن با روالی کند، اما پایدار رو به کاهش است. در حال حاضر، سهم آمریکا از ثروت جهان 20 درصد است.
«جفری ساکس»، اقتصاددان بینالمللی هم در گزارشی گفته سهم آمریکا از درآمدهای جهانی در سال 1980 برابر با 24.6 درصد بوده که این رقم در سال 2011 به 19.1 درصد تنزل پیدا کرده است. نظرسنجی که موسسه پیو اخیراً (سال 2019) انجام داده نشان میدهد اکثر مردم آمریکا پیشبینی میکنند اقتصاد آمریکا در سال 2050 در وضعیت ضعیفتری قرار داشته باشد. در این نظرسنجی همچنین چنین عنوان شده که اکثریت مردم آمریکا فکر میکنند آمریکا در آن سال کشوری با بدهی سنگین و شکاف گستردهتر بین فقرا و اغنیا باشد.
بسیاری از محققان بر این باورند شعار انتخاباتی «دونالد ترامپ» در سال 2016 مبنی بر اینکه «بیایید دوباره آمریکا را با عظمت کنیم» در واقع برآمده از همین درک است که آمریکا دیگر باعظمت نیست.
♦️ آمریکا در دام بنلادن: کاهش قدرت نظامی
آمریکا تا کنون طبق موثقترین برآوردها برای جنگ در عراق و افغانستان 4.4 تریلیون دلار هزینه کرده است. «پاول کندی»، تاریخدان آمریکایی این مسئله را بزرگترین پیروزی برای «اسامه بنلادن»، سرکرده گروه تروریستی القاعده میداند که هدفش از حمله به برجهای دوقلو را ورشکسته کردن آمریکا از طریق گرفتار کردنش در یک دام قرار داده بود.
از طرف دیگر، «کمیسیون راهبرد دفاع ملی» آمریکا در گزارشی به تازگی اذعان کرده که «برتریهای دیرینه آمریکا از بین رفتهاند» و توانایی این کشور برای مهار مخالفان یا در صورت لزوم شکست آنها دچار اضمحلال شده است. این گزارش، «کژکاریهای سیاسی» و «محدودیتهای بودجه» را به عنوان عواملی ذکر کرده که مانع از آن شدهاند که آمریکا بتواند همگام با تهدیدهای پیش روی خود پیش برود.
کمیسیون راهبرد دفاع ملی آمریکا نوشته چین و روسیه برای خنثی کردن قدرت آمریکا به دنبال دستیابی به «هژمونی منطقهای» هستند و در حال تقویت بخش نظامی خودشان هستند. در سال 2018، «فرانک گورنک»، ژنرال نیروی هوایی آمریکا گفت که برتری نیروی هوایی آمریکا در برابر روسیه و چین رو به کاهش گذارده است.
به تازگی نشریه فارنپالیسی هم به کاهش قدرت مانور نیروی دریایی آمریکا در چالشهای منطقهای پرداخته و تضعیف این بخش از ارتش آمریکا را یکی از دلایل دوریگزینی آمریکا از هر گونه تنش با ایران عنوان کرده است. در بخشی از این گزارش آمده است: «علت بی ارادگی و بی تصمیمی تیم ترامپ در پاسخ دادن به حمله به تأسیسات نفتی عربستان سعودی که آن را به ایران نسبت می دهند، هرچه که باشد، یک واقعیت کاملاً مسلم است و آن، این است که توانایی ایالات متحده برای اعمال قدرت در خلیج فارس از طریق ناوشکن های تهاجمی، دیگر آن چیزی نیست که در طول چندین دهه قبل بود.»
نویسنده در این خصوص، نمونه هایی از قدرتنمایی هایی نیروی دریایی آمریکا را علیه «معمر قذافی» در سال 1981، «سازمان آزادی بخش فلسطین»، علیه چین در غائله تایوان و چند نمونه دیگر را مرور می کند و سپس می نویسد: «با این حال، چنین آرایش مشابهی از نیروی دریایی آمریکا دیگر نمی تواند همان پاسخ را در دشمن بالقوه برانگیزد. در واقع، این تغییر نشان دهنده آن است که مزیتی که نیروی دریایی آمریکا برای چندین دهه از آن در مقابل رقبای واقعی خود از آن بهره می برد، دیگر وجود ندارد. در واقع، کلاس های جدید زیردریایی های بی صدای دیزل و تحولات جدید در فناوری مین و اژدر باعث شده که امروزه رشته عملیات نزدیک به ساحل ها، بسیار خطرناک تر از گذشته باشند. در نتیجه، ناوهای هواپیمابر آمریکایی زمانی که وارد آب های نیروهای دشمن می شوند، دیگر در امان نیستند.»
♦️ قدرت نرم: غرب غیرجذاب
یکی از بزرگترین تأثیرات دوران رکود اقتصادی بزرگ، اثراتی بود که روی ادراکهای عمومی در جهان از قدرت نرم آمریکا ایجاد کرد. همانطور که «مارتین ولف»، روزنامهنگار و تحلیلگر ارشد روزنامه فایننشالتایمز عنوان میکند فروپاشی نظام مالی آمریکا به منزله «پایانی ذلتبار برای نظام تکقطبی در دنیا» بود.
مارتین ژاک، تحلیلگر مسائل بینالمللی هم میگوید این واقعیت که نظام مالی تحت سلطه آمریکا به دلیل بحرانی که در خود آمریکا ایجاد شده بود دچار تشویش شد حیثیت و قدرت این کشور را لکهدار کرد و این ادعاهای جهان غرب مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد، دموکراسی و جهانی شدن تنها مسیرهای تحقق توسعه سیاسی و اقتصادی هستند را به شدت بیاعتبار کرد.
«جورف نای»، نظریهپرداز مقوله قدرت نرم، در مقالهای در پایگاه «Project Syndicate» اذعان کرده که قدرت نرم آمریکا با افول قابل توجهی مواجه شده است. گفته میشود تنها 30 درصد از افراد 134 کشور که در نظرسنجی گالوپ شرکت کردهاند گفتهاند که نظر مطلوبی نسبت به ایالات متحده آمریکا دارند.
«ویلیام بنت»، نظریهپرداز سیاسی در آمریکا، سقوط مسائل فرهنگی در آمریکا را از جمله عوامل دخیل در قدرت نرم این کشور دانسته است. آمارها نشان میدهد، نرخ مرگ و میر مادران در آمریکا از اواخر دهه 1980 بیش از دو برابر شده است. (اینجا ببنید). ویلیام بنت در یک پژوهش تحقیقی در سال 1993 به بررسی شاخصهای اخلاقی، اجتماعی و رفتاری جامعه مدرن آمریکا پرداخت و به این نتیجه رسید که وضعیت فرهنگی آمریکا نسبت به 30 سال پیش دچار افت شده است. شاخصهای این تحقیق نشان میداد جرائم خشونتبار در آمریکا 6 برابر، تولد نوازدان نامشروع 5 برابر، نرخ طلاق 5 برابر، نرخ زندگی کودکان در خانههای تکوالدی 4 برابر و نرخ خودکشی نوجوانان 3 برابر شدهاند. او در یک تحقیق دیگر در سال 2015 نشان داد نزدیک به نیمی از کودکان از مادری که ازدواج نکرده متولد شده است.
مجموعه این عوامل موجب شدهاند قدرت نرمی که آمریکا و جهان غرب بعد از پایان جنگ جهانی دوم از آن برخوردار شده بود وارد سراشیبی سقوط شود.
منبع: تسنیم
15