در مکالمه حاج قاسم سلیمانی و «علمدار لشکر» ۴۱ ثارالله چه گذشت؟
سردار شهید سلیمانی در خاطرهای با اشاره به رشادت شهید احمد امینی فرمانده گردان ۴۱۰ خاتم الانبیاء(ص) لشگر ۴۱ ثارالله روایت میکند: شروع کرد به صدا زدن من. خدا می داند که در آن لحظه چه حالی پیدا کردم .اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشند و به ذهنم خطور کرد که در ساحل خودمان هستند.
گردان ۴۱۰ غواصی لشکر ۴۱ ثارالله نیاز به معرفی ندارد. در معرفی این گردان خط شکن همین بس که سردار قاسم سلیمانی این گردان را «ستاره درخشان» لشکر ۴۱ ثارالله نامید. گردانی که بچههای آن عصاره به تمام معنای فضیلتهای مختلف بودند. فرمانده نامدار این گردان پر آوازه، شهید احمد امینی حماسه های ماندگاری را رقم زد. طوری که «علمدار لشکر» لقب گرفت. حاج احمد پس از خلق حماسه های بزرگ، عاقبت در عملیات «والفجر ۸» از اروند خروشان گذشت و به ساحل شهادت رسید.
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در خاطرهای با اشاره به رشادت شهید احمد امینی فرمانده گردان۴۱۰خاتم الانبیاء(ص) لشگر۴۱ثارالله روایت میکند: «شروع کرد به صدا زدن من. خدا می داند که در آن لحظه چه حالی پیدا کردم .اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشند و به ذهنم خطور کرد که در ساحل خودمان هستند . ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن؛ یقین کردم که به ساحل دشمن رسیدهاند. منتها اینکه چگونه این راه را طی کرده گزارش اولش را داد. با رمز گفت که با نیروهایم یکجا به ساحل آن طرف رسیدهایم. عجیب اینکه دقیقا در نقطهای که آرزویمان بود به آنجا برسند.
رسیده بودند؛ درست رو به روی پادگان «قشله.» همان نقطهای که باید به خط دشمن میزدند. زودتر از زمان پیش بینی شده رسیده بودند. خیلی وقت داشتیم. گفتم صبر کنند تا ببینیم چه پیش میآید. گفتم:«صغیرا،موذن، دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محورهای دیگر عمل میکردند، صدا بزند. گفت:«با آنها تماس ندارم.» گفتم: «منتظر باش تا همراهانمان برسند.» منظورم یگانهایی بودند که در چپ و راست ما عمل میکردند باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم .
حاج احمد گفت:«من در باغ هستم.» در همین حین، صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت به بچهها گفتم که در میدان مین شروع به کار کنند. حاج احمد در تماس آخرش گفت که از خط دشمن گذشتم و رفتم به پشت خط آنها از باغ گذشتیم از دیوار باغ هم رفتیم آن طرف. وارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود هر کدام کنار در یک سنگر حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگر ها چای داغ آماده بوده مینشیند چای میخورد و میآید بیرون.
زمان شروع عملیات رسید رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریبا با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم پس از آن نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن در کمتر از ۱۰ دقیقه تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند میریخت قطع شد. حاج احمد ابتکار دیگری نیز خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود کسی نتوانند آن را قبول کند.
همراه خودش چراغ گردان آببندی شده برده بود . از همین چراغهایی که وقتی میخواهند جاده را تعمیر کنند میگذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود. یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغها شروع کردند به چشمک زدن قایقها خیلی راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پر گاز رفتند به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند در همین حین تماس ما با حاج احمد قطع شد. آن شب رشادت و گردان او در ذهن امواج اروند ثبت شد. اروند نمیخواست باور کند . اشکهای اروند دیدنی بود. اما بعد از آن شب وقتی خبر پروازش را رساندند. باورم نمی شد که او پریده است.