سفرنامه ناصرالدینشاه به خراسان، شنبه ۲۶ مرداد ۱۲۴۶؛
زنی پایش گلوله داشت، میرزا علینقی برد معالجه کند، مال او شد
«زنی پایش گلوله داشت، میرزا علینقی برد معالجه کند، مال او شد. معرکه[ای] بود. مادر بچه را میشناخت، دختر پسر، مادر را. میچسبیدند به هم. یک داد و بیداد غریبی بود، تماشا داشت.»
در سفرنامه ناصرالدینشاه به خراسان، شنبه ۲۶ مرداد ۱۲۴۶ می خوانید:
صبح از خواب برخاسته، حمام رفته، سوار کالسکه شدم. حرم از ما جلوتر رفت. بعد از حرم ما سوار کالسکه شده راندیم. یک فرسنگ و نیم از جلگهی نردین رانده، بالاخره به گردنه رسیدیم. رو به مغرب و شمال میراندیم. در پای گردنه همهی کالسکهها مانده بودند. افواج و سرباز و غیره کالسکهها را به زحمت تمام بالا بردند، ما گذشته. از گردنه به آن طرف، طرفین راه همه کوههای بلند بود. درّه تنگ. از هر طرفِ درهها چشمه جاری بود، به طوری که در میان دره رودخانه میشد. کوچک، بلند و پست، و دره خیلی به هم میرسید. از طرف دستِ راستِ راه از بغله - سوای دره بود - راندیم.
کوهها اغلب جنگل است، کبک زیاد دارد. گردنه و بلند و پست خیلی بود. طرف دست راست، در زیر درخت اَورسی در روی کوهی به ناهار افتادیم. محقق کتاب تاریخ خواند. هندانه هم خوردم. در مقابل ما [در] دامنهی کوه چشمه بود. سیاچی رفت و آمد، گفت چشمه است. بعد از ناهار سوار شده رفتم چشمه را دیدم. گِل کرده بودند. از آنجا رانده، خلاصه رفتم نزدیک ده گلستان که متعلق به افراسیابخان نردینی است. طرف دست راست کمی مانده به ده گلستان، چشمهی بسیار خوبی از دره، به قدر دو سنگ آب صاف سرد خوب جاری بود از کوه. از آنجا بالا رفته، ده گلستان بود. از آنجا، آن طرف جلگه، منزل کاشیدار که متعلق به میرزا علینقیخان فندرسکی است پیدا شد. اردو پیدا شد. رسیدیم نزدیک اردو.
سهامالدوله، شجاعالدوله، سایر سرکردهها و سوارهها همه ایستاده بودند. سر و اسیر ترکمان یموت را از نظر گذرانده، در کمال شُکوه، ماشاءالله خیلی بود. وارد منزل شدیم. حیدرقلیخان [و] سرکردهها همه را خواسته، اظهار التفات شد.
طرف عصری هم باز ایلخانی، عینالملک، جهانسوزمیرزا، دبیر، امینالدوله و غیره احضار شده، در باب استرآباد صحبت شد. حکومت استرآباد به عینالملک داده شد. نایبالحکومه جهانسوزمیرزا شد. انشاءالله قرار شد با استعداد از منزل خوشییلاق بروند. فوج خلاصه، غلام صد نفر، قاجار صد نفر، سوارهنظام صد نفر.
عصری زنها و بچه ترکمانها را آوردند، اما همه نرسیده بود. الی غروب آفتاب دیدن آنها طول کشید. بسیار خسته شدم. بعضی به محمدعلیخان و عکاسباشی و غیره بخشیده شد. زنی پایش گلوله داشت، میرزا علینقی برد معالجه کند، مال او شد. معرکه[ای] بود. مادر بچه را میشناخت، دختر پسر، مادر را. میچسبیدند به هم. یک داد و بیداد غریبی بود، تماشا داشت.
شب شام خورده، باز مردانه شد. عینالملک و غیره آمدند. همه صحبت ترکمان بود. شب خوابیدم. باقری بله شد. منزل امروز چهار فرسنگ بود.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۱۹-۳۲۰.
منبع: انتخاب
66