سفرنامه ناصرالدینشاه به خراسان، دوشنبه ۴ شهریور ۱۲۴۶
عصری زود قُرُق شد، زنها آمدند و خیلی خنده و صحبت شد
«عایشه امروز زمین خورده بود، چانه و پایش درد آمده بود. مملی گفتند از مازندران به اردوی عینالملک آمده و از آنجا اینجا آمده بوده است. باز رفته بود چهارباغ. اما من چون زنانه بود، ندیدم او را.»
در سفرنامه ناصرالدینشاه به خراسان، دوشنبه ۴ شهریور ۱۲۴۶ می خوانید:
صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام. رخت پوشیده، سوار شدم. بسیار بسیار سرد بود. آقاخان کتول آمده بود، دبیر به حضور آورد. مرد قطوری بود. از تاخت سواران ما تعریف میکرد که چطور پدر یموت را درآوردهاند. بعد او را مرخص کردم رفت چهارباغ، پیش اعتضادالدوله. اعتضادالدوله امروز با اردوی خودش به چهارباغ رفت.
خلاصه راندیم. پایین دره که به شاهکو میرود، گرفته راندیم. آبی از دره میآمد. درهی تنگی بود. بسیار بسیار باصفا. کلا زمین و کوهها و درخت اَورسهای بلند بود. بسیار باصفا بود. مثل باغی بود.
به قدر دو فرسنگ همینطور راندیم. بعد گردنه بود بلند، رفتم بالا. آنجا به ناهار افتادیم. صادق آمد گفت: «یک دسته ارقالی [و] یک دسته خوک همین جلو بالای کوه بودند. مردمان متفرقه برای کبک تفنگ میانداختند. رم کرده آن طرف کوه رفتند.» دوربین انداختم، میرشکار و سوارههایش را بالای کوه دیدم سر میکشیدند، راه میرفتند. دو سه خوک هم با دوربین در سرهي کوه، نزدیک میرشکار دیدم. بعد ناهار خوردیم. حکیم طولوزون خودش روزنامه خواند.
بعد از ناهار سوار شدم. میرشکار از کوه آمد گفت: «یک دسته خوک خواباندهام، آدم گذاشتهام سر میزنند، میآید در دره پایین.»
ما هم از گردنهی پایین رفتیم، با سوارهی کمی. تفنگدارها و غیره بودند. رفتم توی دره. میرشکار با دوربین خوکها را پیدا کرد. بعد کلاه کرد به باقرخان، او هم تفنگ انداخت. خوکها برخاستند رفتند آن طرف. ما دواندیم که برویم جلو بگیریم، خوکها پایین نیامدند. باز برگشتیم سر جای اولی. قال [و] مقال شد. معلوم شد یک خوک در بغلهی کوه، بالا، زیر بوته خوابیده است. رحمتالله، ولی [و] باقر دورش داشتند. ما هم راندیم بالا. راهش بد بود، به زحمت بالا رفتم. میرشکار پیاده شده است هی میگوید: «بو قابان در [اون گُرازه] زیر دست نایستید، بالا بیایید.»
بالاخره رفتم بالا. زیر بوته خوابیده بود. با چهارپاره زدم، جابجا خوابید. معلوم شد قابان نبود، مَکَهچین [خوک ماده] بود. با زحمت از کوه - سنگریز بود - دستِ هم را گرفته، سُر خورده پایین آمده سوار شدم. عرق زیاد کرده بودم. حرم هم جلو بود، یواش یواش راندیم.
از اینجا رودخانهی کوچکی میرود رو به شاهکو. کبک و فره بسیار است. تیمور، محمدرحیمخان و غیره شکار میکردند. باز همهجا از دره میرویم. اَورس تا سر گردنه خیلی بود و بلند [و] خوب. از گردنه به آن طرف اورس بسیار کم شد.
خلاصه، زراعتهای توی دره سبز بود. گندم هنوز نرسیده است. بیست روز دیگر باید برسد. رسیدیم طرف دست راست، به قریهی شاهکوی بالا. ده پشت تپه بود پیدا نبود. اردو [در] شاهکوی پایین بود. از شاهکوی بالا به شاهکوی پایین نیم فرسنگ بیشتر بود. امروز چهار فرسنگ راه بود. اردو در درهی تنگی افتاده بود. رودخانهی کوچکی که بالا نوشتم، از چادرها میگذشت.
هوا مه و ابر بود، بسیار بسیار سرد بود. رفتم چادر قلندری. آقادایی از موجن آمده بود. خیار خوب، کره [و] ۱۵۰ تومان پول آورده بود. از اینجا به چهارباغ - اردوی عینالملک - یک فرسنگ است.
عصری زود قورق شد، زنها آمدند. خیلی خنده و صحبت شد. عایشه امروز زمین خورده بود، چانه و پایش درد آمده بود. مملی گفتند از مازندران به اردوی عینالملک آمده و از آنجا اینجا آمده بوده است. باز رفته بود چهارباغ. اما من چون زنانه بود، ندیدم او را. شب بسیار بسیار سرد بود. الحمدلله به خوبی خوابیدیم. معصومه بله شد. امروز همهجا چشمه و آب و چمنهای تک تک توی دره و غیره بود.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، صص ۳۳۳ و ۳۳۴.
منبع: انتخاب
66