رمضان در اشعار سعدی
در مقاله پیش رو ابتدا به بررسی مفهوم روزه داری از نگاه سعدی می پردازیم و آداب خوردن و مفاسد پرخوری و محاسن اعتدال در آن را یادآور خواهیم شد.
همه ما از رمضان، بهرهای و نصیبی داریم. هر کدام از ما هرچند از فضاهای معنوی و عبودی فاصله گرفته باشیم و زنگار دنیا بر آیینه قلوبمان نشسته باشد، در این ماه به قدر طاقت خویش بویی استشمام میکنیم و بهرهای میبریم. اما بر سر آنیم که به دیدار «عاکفان کعبه جلال» و «واصفان حلیه جمال» حق برویم تا وصف این ماه عزیز را از عزیزان حق و واصلان ره بشنویم. هرچند که همگی به «تقصیر عبادت معترفند» و «به تحیر منسوب»، اما آن که قدمی بیش رفته و در ارتفاع بالاتری منظره را میبیند، نسبت به خاکنشینان بینش و بینایی درستتری دارد و وصف منظره را لایقتر است.
دست یاری به سوی شیخ سخن و حکیم خندان، سعدی شیراز ی دراز میکنیم و از او میخواهیم که از این بستان ما را تحفهای کرامت کند و از درخت گل دامنی پر هدیه اصحاب کند.همچنان که بر اهل فن پوشیده نیست، سعدی در سرتاسر آثارش، هم در گلستان و هم در بوستان، نگاهی اجتماعی به مسائل دارد. او یک منتقد اجتماعی است و مسائل دینی و مذهبی را هم از این دریچه خاص مینگرد. چنان که این دید جامعهشناختی در تمام آثار او بر دیگر نقطهنظراتش غالب است.
گاهی هم روزه و رمضان برای او فقط دستمایه شاعری است، بیآنکه بخواهد روزه و رمضان را در مقام خود بنشاند و یا مخاطب را از حقیقت آن واقف گرداند، بلکه فقط بهانهای برای انتقال مضمون است. در چنین حالتی روزه و رمضان در نگاه او هیچ فرقی با گل و سرو و چمن و یاسمن ندارد:
توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشمهای تو مستست
* * *
باز آ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
* * *
دیگران را عید اگرفرداست ما را این دمست
روزهداران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
* * *
کسان که در رمضان چنگ میشکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
* * *
ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
در چنین مواقعی سعدی نگاهی درجه سوم به رمضان دارد. گاهی هم سعدی نگاه درجه دوم دارد، یعنی با حفظ منزلت و شأن روزه از آن میگذرد و برای رساندن پندی اخلاقی آن را به خدمت اخلاق درمیآورد:
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت
به کتابش آن روز سائق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
پدر دیده بوسید و مادر سرش
فشاندند بادام و زر بر سرش
چو بر وی گذر کرد یک نیم روز
فتاد اندر او ز آتش معده سوز
به دل گفت اگر لقمه چندی خورم
چه داند پدر غیب یا مادرم؟
چو روی پدر در پسر بود و قوم
نهان خورد و پیدا به سرد برد صوم
که داند چو در بند حق نیستی
اگر بیوضو در نماز ایستی؟
پس این پیر از آن طفل نادانتر است
که از بهر مردم به طاعت در است
کلید در دوزخست آن نماز
که در چشم مردم گذاری دراز
اگر جز به حق میرود جادهات
در آتش فشانند سجادهات
پسری که هنوز خردسال بوده است روزی قصد روزه میکند و با تشویق و تحسین اعضای خانواده روبرو میشود و از رفتن به مکتب معاف میشود. هنگام ظهر در اثر فشار گرسنگی دل از کف میدهد و نهانی چند لقمه طعام میخورد تا پنهانی روز را بدون روزه سر کند. این خردسال به دلیل عدم بلوغ فکری و عدم آگاهی از مسائل عبودی، خدا را در نظر نداشته و چون روزه را به نیت تحسین والدین گرفته بود نهانی طعام میخورد و آشکارا خود را روزهدار نمایاند. سعدی میگوید وقتی پروای حق نداری چه فرقی میکند با وضو نماز بخوانی یا بیوضو؟ به هر حال مردمان شما را در حال نماز میبینند و از کجا باید بفهمند که وضو دارید یا خیر؟ به همین دلیل است که سعدی پیشوایان روی در مخلوق را پشت به قبله میداند:
پیشوایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنند نماز
گاهی هم سعدی به عادت مألوف خود نگاه جامعهشناسانه به مسئله دارد. زنی از شوی خود میخواهد که از مطبخ سلطان برای فرزندان طعام بیاورد، اما سلطان آن روز را روزه گرفته است و در مطبخ کسی نیست. زن لب به شکایت میگشاید و روزه سلطان را به باد انتقاد میگیرد:
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
که افطار او عید طفلان ماست
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائم الدهر دنیاپرست
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری
گویی سعدی میخواهد عبادات و آداب شرعی را هم به خدمت جامعه دربیاورد. روزهای که محصول اجتماعی ندارد، به نظر او چیزی کم دارد. وقتی روزه سلطان به گرسنگی خلق میانجامد، همان بهتر که قصد روزه نکند و مطبخ خود را چون همیشه گرم نگه دارد.
آنجایی هم که سعدی نگاه درجه اول به روزه دارد، از خود روزه نامی نمیبرد و به آداب خوردن و پرهیز از شکمبارگی و فواید کمخوری میپردازد:
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی. صاحبدلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضلتر بودی.
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
یا آن طبیبی به خدمت پیامبر (ص) میرسد و شکایت میکند که چرا در دیار شما کسی بیمار نمیشود و پیامبر (ص) پاسخ میدهد: «این طایفه را طریقتیست که تا اشتها غالب نشوند نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بردارند. حکیم گفت این است موجب تندرستی.
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سر انگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار
جایی هم اردشیر بابکان از حکیمی عرب میپرسد که چه مقدار خوراک روزانه کافی است و حکیم پاسخ میدهد: «اینقدر که تو را بر پای همی دارد و هرچه بر این زیادت کنی تو حمال آنی.
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
یک بار هم دو درویش خراسانی که «یکی ضعیف بود که به هر دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی»، روزی به خاطر تهمتی که بر آنان میبندند تا دو هفته در خانهای زندانی میشوند. پس از دو هفته وقتی در را باز میکنند «قوی را دیدند مرده و ضعیف را جان سالم به در برده». وقتی از حکیمی در این باره پاسخ میطلبند میگوید: «آن یکی بسیار خوار بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد. این دگر خویشتندار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تنپرورست اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد»
و یا این حکایت که آن را به تمامی میآوریم: «یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. گفت ای پدر گرسنگی خلق را بکشد. نشنیدهای که ظریف ان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن. گفت اندازه نگه دارد کلوا و اشربوا و لاتسرفوا.
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف جانت برآید
* * *
با آن که در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوردی به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوردی گلشکر بود
رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آن که دلم چیزی نخواهد.
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
باز هم وقتی میخواهد اعتدال در خوردن را به ما بیاموزد و از افراط در پرخوری پرهیز دهد، میگوید: «حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگیرند و پیران تا عرق بکنند اما قلندران چندان که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس٫
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی ز دلتنگی»
در بوستان و در باب قناعت آورده است:
به اندازه خور زاد اگر مردمی
چنین پرشکم آدمی یا خمی؟
درون جای قوتست و ذکر و نفس
تو پنداری از بهر نان است و بس
نـــدارند تـــنپروران آگهــی
که پرمعده باشد ز حکمت تهی
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ
تهی بهتر این روده پیچ پیچ
جای دیگری هم سعدی شکم تنگ را بر دل تنگ ترجیح میدهد و بیم آن دارد که اگر در روزگار بسیاری نعمت بسیار بخورد روز تنگی جان به در نبرد:
اگر هرچه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری
تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
به تنگی بریزاندت روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم
شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ بهتر ز دل
روزی هم مردی در بصره از حرص رطب خوردن بر درخت میشود و با سر به زمین میافتد و در دم جان میدهد. وقتی از قاتل او سؤال میپرسند پاسخ میدهند که قاتل او شکم اوست:
شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانی فراخ
شکم بند دستت و زنجیر پای
شکم بنده نادر پرستد خدای
برو اندرونی به دست آر پاک
شکم پر نخواهد شد الا به خاک
باری این پرهیز از شکمبارگی و به اندازه خوردن و کمی دیر خوردن فایده دیگری هم دارد:
غذا گر لطیف است و گر سرسری
چو دیرت به دست اوفتد خوش خوری
فقط یک بار آن هم بسیار گذرا و اشارهوار سعدی روزه را در جایگاه اصلی خود مینشاند:
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش
باشد که درفتد شب قدر وصال دوست
در جایجای دیگر آثارش یا نگاه درجه سوم به روز دارد یا آن را به خدمت پندی درمیآورد یا جامعهشناسانه به آن مینگرد. غیر از این هرچه هست در فضیلت کمخوری و به اندازه خوردن است.
آنجا هم که در وداع ماه رمضان میسراید جز ستایش و مدح آنچیزی نمیآورد و چیزی نمیگوید که از سرّ روزه رازگشایی کند و یا در پی بیان حقیقت آن باشد:
برگ تحویل میکند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر زود برفت
دیر نشست نازنین میهمان
الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن
در تمام این قصیده فقط یک بیت آن از حقیقت روزه میگوید:
مهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان
باقی هرچه هست، صحبت از وداع و هجران و حسرت است:
بلبلی زار همـــی نالیـــد
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که باز آید
روز نوروز و لاله و ریحان
باری، ذکر جمیل سعدی هرچه که میرود حال ما خوشتر میشود و بهار دل ما سبزتر و شکرِ گفتار ما افزونتر.
سعدی اندازه ندارد که چه شیرینسخنی
باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرو مانده چو بو تیمارند
35